ایران، ش 3060، 28/11/83
چند سالی است که حوزه تحقیقات علوم سیاسی از «اندیشه ها» به سمت «نظریه ها» متمایل شده است. یعنی بحث از اینکه «چه چیزی باید رخ دهد» به سمت اینکه «چگونه می شود آنچه رخ داده است را توضیح داد» تغییر پیدا کرده است. این تمایز بین «نظریه» و «اندیشه» نکته مهمی است که نویسنده به آن اشاره می کند. سپس به تبیین و تشریع نظریه های تصور و تحولات اسلام سیاسی بعد از یازده سپتامبر و بعد از جنگ عراق می پردازد. وی سخنان خود را در سه محور اصلی ارائه کرد: نخست، کاربرد نظریه های تصور کجاست؛ دوم و ارکان این نظریه کدام اند و سوم، نظریه های تصور چگونه اسلام سیاسی امروز را توضیح می دهند و بر این اساس روابط بین مسلمانان و غرب چگونه تحلیل می شود.
ایشان در مورد کاربرد نظریه های تصور می گوید: با استفاده از دو کانال «کلمه» و «تصویر» که در رسانه هایی چون رادیو، تلویزیون، مطبوعات به کار گرفته می شود، تخیلی در ذهن مخاطب شکل می گیرد و بدین ترتیب «واقعیت را خلق می کند». ازاین رو، امروزه در حوزه علوم سیاسی، اصطلاحات «سیاست کلمه» و «سیاست چشم» به کار برده می شود.
سه رکن اساسی نظریه تصور را می توان این گونه بیان کرد: اول، تفکیک بین فکر و تصور یا نفس و بدن و یا به عبارتی عقل، خیال است. به این اعتبار، نظریه های تصور از حیث فلسفی مبتنی بر نظریه دوگانگی و تمایز نفس و بدن است. قدمای فلاسفه به رغم تفکیک بین نفس و بدن، رابطه این دو را همچون رابطه اسب و گاری می دانسته اند که بدن، گاری و نفس همچون اسب، قوه محرکه آن است. اما از اسپینوزا به بعد، تعریف دیگری از رابطه نفس و بدن ارائه شد که بنیاد نظریه تصور را شکل داد. به اعتقاد او، نفس یا عقل قادر به دخالت در مکانیزم تصور نیست؛ بلکه نفس فقط می تواند از کارکردهای بدن آگاه باشد.
رکن دوم، وجه اجتماعی مطلق گرایانه نظریه های تصور است. بدین معنا که لازم نیست خطری، به واقع، باشد؛ بلکه تصور خطر به اندازه خود آن، خطرآفرین است و برای رهایی و نجات، باید اصلش را معدوم کند تا تصورش از بین رود. مورد سوم، آن است که نظریه پردازان تصور معتقدند تصورات آدمی به تصمیم گرایش دارد و از تقلیل گرایانه دیدن امور گریزان است. نمونه آن را بعد از حادثه یازده سپتامبر 2001 در مورد اسلام سیاسی شاهد بودیم که چگونه اسلام سیاسی مورد نفرت آمریکایی ها قرار گرفت و دیگر تفاوتی بین مسلمان سکولار و مسلمان سیاسی قائل نبودند و تصورات منفی که نسبت به القاعده داشتند، به همه مسلمانان تعمیم دادند، مبتنی بر اینکه نصوص اسلامی مولد خشونت است. بنابراین، با چنین تمدنی نمی توان گفت وگو کرد؛ بلکه به طور عملی باید کنترل اش کرد. در مقابل، برخی روشن فکران مسلمان تلاش کردند از یک کاسه کردن اسلام و القاعده جلوگیری کنند و جریانی تحت عنوان «اسلام پیشرو» را به جای اسلام رادیکال معرفی کردند که در واقع، اسلام صلح، گفت وگو، جنگ ستیز، تساهل و آزادی خواه و ضدخشونت است.