ماهان شبکه ایرانیان

علم و عرفان در اشعار امام خمینی

بی شک در سنت شعر عرفانی علم و عقل مورد تحقیر و انکار قرار گرفته و در ارزش اندیشه و استدلال ابراز تردید شده است

بی شک در سنت شعر عرفانی علم و عقل مورد تحقیر و انکار قرار گرفته و در ارزش اندیشه و استدلال ابراز تردید شده است. از سوی دیگر با نگرشی دقیق و همه جانبه به تعالیم عرفانی معلوم می شود که حقیقت علم واندیشه مورد تحقیر و انکار نیست، بلکه برای آن ارزش و اعتباری فوق العاده نیز قائل شده اند. مشکلی که در اینجا وجود دارد آن است که ببینیم چگونه می توان بین این دو

دیدگاه به ظاهر متناقض و ناسازگار توافق ایجاد کرد.

امام ابوحامد غزالی در کتاب المنقذ من الضلال، سرخوردگی خود را از علوم ظاهری بخصوص فلسفه و کلام به شیواترین شکلی شرح داده و بیان داشته است دانشهایی را که در نظامیه بغداد تدریس می کرده، نه از اهمیتی برخوردار بوده اند و نه سودی به حال دین داشته اند. ضمنا نیتش هم در تدریس آن علوم آلوده به جاه و شهرت طلبی بوده است; و سرانجام بازگو می کند که چگونه راه

صوفیان حقیقی را درست ترین راه برای رسیدن به حقیقت و تقرب به خداوند یافته است. (1)

انتقادهای عرفا و امام از علم و درس و دفتر و مدرسه از آن روی نیست که آنها خود اهل علم و دانش نباشند، زیرا به گواهی آثار این بزرگان، مسلم است که در علوم رایج زمان خود مهارت داشته و اهل حکمت و کلام و ادب و علوم بلاغی بوده اند و علاوه بر برخورداری از مقامی والا در علوم قرآنی، گروهی از آنها در فقه نیز از سرآمدان دوران خود بوده اند. انتقاد عرفا از علم دارای جنبه ها

و پیشینه های خاصی است که در زیر به توضیح مختصری پیرامون آنها می پردازیم:

علم ستیزی عرفا، در حقیقت به نارسایی عقل بشری برای دریافت مسائل مجرد و فلسفه اولی مربوط می شود و در این باره دانشمندان بزرگی به بحث پرداخته اند. کانت فیلسوف بزرگ آلمانی در این باره بحثی کامل و استدلالی دارد. بر اساس سخنان وی ذهن آدمی تنها قادر است آنچه را که با حواس وی مناسبتی داشته باشند و در قالب زمان و مکان بگنجند درک کند. از این رو معتقد است: "مسائل نفس الامری و ذات و حقیقت فی نفسه که ممکن است علل احساسهای ما باشد غیر قابل شناخت اند و شناخت ذات خداوند که در زمان و مکان قرار نمی گیرد و نمی توان آن را با هیچ یک از تصورات کلی وصف و تعریف کرد، از این زمره

است." (2)

 

ملاصدرا چه می گوید؟

ملاصدرا، فیلسوف بزرگ ایرانی، نیز در اصل چهارم از مقاله چهارم اسفار می گوید که علم ما به حدود وجود است و علم به حقیقت هر وجودی از عهده فهم ما خارج است. وی می گوید: "چون حقایق وجودات عینا شئون و تجلیات وجود حق و مجرد ربط و تعلق به اویند و در حقیقت چون شعله های نورند که از ذات او به اطراف و نواحی جلوه گرند، لذا وجود حق مقدم وجودات خاصه امکانیه بوده، هویت هر وجودی از وجودات خاصه امکانیه متقوم به هویت اوست. و چون به حکم عقل، علم به حقیقت معلوم، تابع علم به علت و مقوم ذاتی اوست، بنابراین علم به حقیقت هر وجودی موقوف بر علم به کنه ذات وجود و درک حقیقت اوست. و چون کنه ذات وجود از حیطه فهم و ادراک ما بیرون است، علم به حقیقت هر وجودی نیز از عهده فهم ما خارج است و بجز ماهیات که حدود

 

وجودند، بر ما چیزی معلوم نخواهد بود، و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا" (3)

از طرف دیگر یکی از اهداف اصلی عرفان رهایی از خود و محو و فناست و آنچه انسان را خودبین سازد، سررشته عیبهاست و زشت

و مذموم شمرده می شود; چنانکه حافظ، با تاکید بر کلمه خودبین می گوید:

یا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید

دود آهیش در آیینه ادراک انداز (4)

بنابراین هر علمی که سبب خودخواهی و خودبینی انسان شود، مایه تباهی شمرده می شود. مولانا این نکته را در داستان نحوی و

کشتیبان به شیواترین شکلی بیان کرده است:

آن یکی نحوی به کشتی در نشست

رو به کشتیبان نهاد آن خودپرست

گفت هیچ از نحو خواندی؟ گفت لا

گفت نیم عمر تو شد در فنا

دل شکسته گشت کشتیبان ز تاب

لیک آن دم کرد خامش از جواب

باد کشتی را به گردابی فکند

گفت کشتیبان بدان نحوی بلند

هیچ دانی آشنا کردن بگو

گفت نی ای خوش جواب خوبرو

گفت کل عمرت ای نحوی فناست

زانکه کشتی غرق در گردابهاست

محو می باید نه نحو اینجا بدان

گر تو محوی بی خطر در آب ران (5)

اشتباه، عاملی برای حمله به فلسفه و اهل علم

عرفا علوم ظاهری را آمیخته به انواع غفلتها و پوشیده در انواع حجابها و قرین با انواع آفتها می دانند; زیرا گاه متخصصین در علوم رسمی، چنان گستاخ و مغرور می شوند که همه معارف بشری را به حوزه علمی خود محدود می دارند و تصور می کنند تمامی مشکلات بشری را با علوم ظاهری می توان حل کرد. در حالی که بیرون از قلمرو دانشهای رسمی، معارفی وجود دارد که ادراک آنها جز با کشف و شهود امکان پذیر نیست. این اشتباه یکی از عوامل مهم حمله به فلسفه و اهل علم را فراهم می کند. مولانا در این باره

می گوید:

صد هزاران فصل داند از علوم

جان خود را می نداند آن ظلوم

داند او خاصیت هر جوهری

در بیان جوهر خود چون خری

... این روا و آن ناروا دانی و لیک

تو روا یا ناروایی بین تو نیک

قیمت هر کاله می دانی که چیست

قیمت خود را ندانی احمقیست

... جان جمله علمها این است این

که بدانی من کیم در یوم دین

آن اصول دین بدانستی تو نیک

بنگراندر اصل خود گر هست نیک

از اصولینت اصول خویش به

که بدانی اصل خودای مرد مه (6)

و سنایی بیان می دارد که:

چوعلم آموختی ازحرص آنگه ترس کاندر شب

چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا

از این مشتی ریاست جوی رعنا هیچ نگشاید

مسلمانی ز سلمان جوی ودرد دین زبو دردا (7)

همچنین هدف اصلی علوم ظاهری و رسمی رفع نیازهای زندگی مادی است. در حالی که انسان وجودی دو بعدی دارد و حیات

ابدی و سعادت جاودانه وی در گرو معارف حقیقی است، مولانا این دانش را دانش فقر می داند و می گوید:

زین همه انواع دانش روز مرگ

دانش فقر است ساز راه و برگ (8)

 

نامه ابن عربی به فخر رازی

محی الدین عربی در نامه ای به امام فخررازی نوشته است: "... و سزاوار است که خردمند هیچ علمی را طلب نکند مگر آنکه به او کمال معنوی ببخشد و همراه با آموزنده خود باشد و این جز علم بالله نیست که از راه موهبت و مشاهده حاصل می گردد. زیرا فی المثل اگر دانای طب باشی، لاجرم مادام که در حوزه خوشیها و ناخوشیها هستی به آن نیازمندی و چون به جهانی وارد شدی که ناخوشی و بیماری در آن نیست چه کسی را با آن درمان می کنی؟ ... پس باید به اندازه نیاز به اینگونه علوم پرداخت و در تحصیل علمی کوشید که با جابه جا شدن خواننده خود جابه جا شود و این جز علم به خداوند و مواطن آخرت و مقامات گوناگون آن نیست"

 

(9)

دکتر زرین کوب در کتاب ارزشمند سرنی گفته است:

"علم بحثی چون به امور راجع به معیشت مربوط است، به ماوراء آنچه به عالم حس تعلق دارد نمی تواند نفوذ کند، از این روی برای

آن کس که به عالم حسی و آنچه بدان تعلق دارد اکتفا نمی کند اعتباری ندارد...

و به دلیل تعلق به معیشت دنیا و عدم نفوذ به ماوراء دنیا که قلمرو علم کشفی است: "علم بنای آخور است." که در واقع عماد زندگی و بقای هر گونه حیوان هم هست... با آن به معرفت حق و منازل سالکان طریق نمی توان ره یافت. احوال قلوب و عجایب آن امری

است که با هندسه و نجوم نمی توان آن را شناخت و این همه سری است که صاحبدل داند آن را با دلش." (10)

با این همه نجات و سعادت نهایی انسان در گرو علم و آگاهی است و این نکته نیز مورد تاکید عرفاست. ولی در اینکه حقیقت این علم چیست عرفا با صاحبان علوم رسمی و ظاهری اختلاف دارند. آنها علم و معرفتی را سبب نجات آدمی می شمارند که شک و تردید و چون و چرا در آن راه ندارد و از طریق رویت و مکاشفه حاصل می شود، نه از طریق بحث و درس به تنهایی. و چنانکه مشایخ صوفیه گفته اند: "حقیقة العلم ما کشف علی السرائر: حقیقت علم آن است که بر دلها کشف شود." (11) و در اثر همین مکاشفه و رویت است که

چون و چراها از بین می روند، چنانکه مولانا می گوید:

این همه چون و چگونه چون زید

بر سر دریای بی چون می تپد

بی چگونه بین تو برد و مات بحر

چون چگونه گنجداندر ذات بحر

کی بگنجد در مضیق چند و چون

عقل کل آنجاست از لایعلمون (12)

عرفان نظری نیز که آکنده از اصطلاحات و دعوی و طامات است و سبب اشتغال اهل ظاهر و بیخبران از حقایق اسرار قرآن را

فراهم می سازد، نمی تواند مایه نجات آدمی شود. از این روست که امام خمینی (س) می گوید:

- علم و عرفان به خرابات ندارد راهی

که به منزلگه عشاق ره باطل نیست

- چون به عشق آمدم از حوزه عرفان دیدم

آنچه خواندیم و شنیدیم همه باطل بود.

- از ورق پاره عرفان خبری حاصل نیست

از نهانخانه رندان خبری می جوییم (13)

بعلاوه علمی مقبول و مورد توجه عرفاست که توام با عمل باشد، چنانکه در مصباح الهدایه آمده است:

 

علم بی عمل و عمل بی علم

"علم بی عمل عقیم بود، و عمل بی علم سقیم. و ازدواج علم و عمل... نتیجه حجت ایمان است. و علم بی عمل علامت ضعف آن. چه فتور اعمال از قصور ایمان خیزد. و مراد از عمل، زهد و تقواست، که بنده ظاهر و باطن خود را به مصقله تقوا و زهد بزداید و از زنگ هوی و طبع پاک کند تا در او صورت حقایق ایمان متجلی گردد. قال الله تعالی: واتقوا لله و یعلمکم الله اول به تقوا فرمود و آنگاه

 

تعلیم بر آن مرتب گردانید." (14)

با یزید بسطامی در نکوهش علوم ظاهری می گوید:

"مردمان علم از مردگان گرفتند و ما علم از زنده ای گرفتیم که هرگز نمی میرد." (15)

عرفا با ایجاد تمایز بین علم و معرفت، حساب خود را از عالمان رسمی جدا می سازند. هجویری در بیان تفاوت علم و معرفت

می گوید:

"مشایخ این طریقت، علمی را که مقرون معاملت و حال باشد و علم آن عبارت از احوال خود کند آن را معرفت خوانند و عالم آن را عارف، و علمی را که از معنی مجرد بود و از معاملت خالی آن را علم خوانند و مر عالم آن را عالم. پس آن که به عبارت مجرد و حفظ آن بی حفظ معنی عالم بود ورا عالم خوانند و آن که به معنی و حقیقت آن چیز عالم بود وی را عارف خوانند. و از آن است که چون این طایفه خواهند که بر اقران خود استخفاف کنند وی را دانشمند خوانند و مرعوام را این منکر آید. مرادشان نه نکوهش بود به

حصول علم، که مرادشان نکوهش وی بود به ترک معاملت، لان العالم قائم بنفسه و العارف قائم بربه" (16)

در قرآن لفظ علم و معرفت هر دو به کار رفته است، با این تفاوت که خداوند علم و مشتقات آن را در مورد خود استعمال کرده، و لفظ و صفت معرفت اختصاصا درباره مومنان آمده است. صوفیه نیز معرفت را بر علم ترجیح می دهند و بسیاری از آنان نه تنها علم

را موجب سرافرازی خود نمی دانند، بلکه آن را حجاب و وسیله جدایی از پیشگاه حق می شمارند.

 

تفاوت علم و معرفت در شعر حافظ

 

در فرهنگ اشعار حافظ تفاوت بین علم و معرفت به شرح زیر آمده است:

"فرق بین علم و معرفت از جهت معنی چند چیز است: یکی آنکه معرفت به ذات شئ وابسته است و علم به احوال آنها مربوط می گردد. به عبارت دیگر، معرفت حضور صورت شئ در نفس است و علم، حضور احوال و صفات و مناسبات منسوب بدوست. پس

معرفت به تصور می ماند و علم به تصدیق.

دیگر آنکه معرفت غالبا در موردی به کار می رود که چیزی بر دل آدمی پوشیده بوده است وبعد آن را درمی یابد. و چون ریافت بدان معرفت پیدا می کند. یا برای چیزی اوصافی در نفس خویش قائل است; وقتی آن را ببیند و دریابد که دارای همان صفات معهود است، می گوید بدان معرفت یافته است... پس بنابرآنچه گذشت، ضد معرفت انکار است، و ضد علم، جهل به کار می رود. فرق دیگر آن است که استعمال "معرفت یافتن" در مورد چیزی، آگاهی به همه ممیزات و صفات و کیفیات آن را در برمی گیرد، در حالی که علم تنها به چیزی دلیل شناسایی همه مختصات آن نیست. بعلاوه عارف نزد صوفیان کسی است که خدای سبحانه و تعالی را به نامها و صفات و افعالش بشناسد، و در رفتارش با خدای راست و قصد و نیتهایش خالص باشد، و از هر خوی ناپسندیده کناره جوید، از آلودگیها و پلیدیها خود را پاکیزه سازد و بر فرمانهای خدا، چه در نعمت و چه در بلا شکیبا باشد، آنچه را

پیامبر آورده با عقاید و دریافتهای هیچ کس برابر ننهد." (17)

 

تقسیم علم از دیدگاه عرفا

از سوی دیگر عرفا با تقسیم علم به نافع و زیانبار، بین این دو تفاوت قائل اند و آنچه را که مورد تحقیر و انکار قرار می دهند در

 

حقیقت علم زیانبار است.

صاحب مصباح الهدایه می گوید:

"علم نافع را علامت آن است که در نفس تقوا و تواضع و نیستی زیادت کند، و نایره شوق و طلب را مشتعل تر گرداند، و علامت علم ضار آن است که در نفس کبر و تفاخر و غرور و طلب زیادت گرداند... علم نافع مدد حیات دل است و انقطاعش از دل سبب ممات او."

(18)

 

انتقاد امام از علم و فلسفه و درس و دفتر

در اشعار امام خمینی (س) بارها از علم و فلسفه و درس و دفتر که منشا خودبینی و خودخواهی است و از مدرسه که جایگاه

 

بحثهای مشکل و بی سرانجام است انتقاد شده است:

از درس و بحث مدرسه ام حاصلی نشد

کی می توان رسید به دریا از این سراب

هر چه فرا گرفتم و هر چه ورق زدم

چیزی نبودغیرحجابی پس از حجاب (ص 48)

از قیل و قال مدرسه ام حاصلی نشد

جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش

حالی به کنج میکده با دلبری لطیف

بنشینم و ببندم از این حلقه چشم و گوش (131)

شیخ را گو که در مدرسه بربند که من

زین همه قال و مقال تو به جان آمده ام (140)

حضرت امام (س) علم وفضل را مایه خودبینی می داند و آن را مایه محرومیت از معرفت حقیقی می شمارد:

عاشقان روی جانان جمله بی نام و نشان اند

نامداران را هوای او دمی بر سر نیاید (97)

این ما و منی جمله زعقلست و عقال است

در خلوت مستان نه منی هست و نه مایی (187)

هر معرفتی که بوی هستی توداد

دیوی است به ره از آن حذر باید کرد (203)

آنان که به علم فلسفه می نازند

بر علم دگر به آشکارا تازند

ترسم که در این حجاب اکبر آخر

سرگرم شوند و خویشتن را بازند (209)

آن حضرت، رسیدن به حقیقت را برای آنان که ادراک ظاهری بینش و دنیای فکری آنها را محدود می سازد غیر ممکن می شمارد.

بشکنم این قلم و پاره کنم این دفتر

نتوان شرح کنم جلوه والای تو را (42)

از "فتوحاتم" نشد فتحی و از "مصباح" نوری

هر چه خواهم در درون جامه آن دلفریب است (51)

ابن سینا را بگو در طور سینا ره نیافت

آن که را برهان حیران ساز تو حیران نمود (115)

حاصل نشد از مدرسه جز دوری یار

جانا مددی به عمر بی حاصل ده (238)

و بر آن است که علم رسمی، به خاطر اتکایی که بر عقل و استدلال دارد، هیچ مشکلی را که مربوط به ماوراء حس و الهیات است

نمی تواند حل کند و از فهم رازهای اساسی جهان هستی و زندگی بشر عاجز است.

جز عشق تو نیست اندر دل ما

عشق تو سرشته گشته اندر گل ما

اسفار و شفای ابن سینا نگشود

با آن همه جر و بحثها مشکل ما (44)

علم و عرفان به خرابات ندارد راهی

که به منزلگه عشاق ره باطل نیست (67)

گفته های فیلسوف وصوفی و درویش و شیخ

در خور وصف جمال دلبر فرزانه نیست (71)

چون به عشق آمدم از حوزه عرفان دیدم

آنچه خواندیم و شنیدیم همه باطل بود (104)

مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ

غمزه ای تا گره از مشکل ما بگشایی (186)

در جمع کتب هیچ حجابی ندریدیم

در درس صحف راه نبردیم به جایی (187)

ای پیر بیا به حق من پیری کن

حالم ده و دیوانه زنجیری کن

از دانش و عقل یار را نتوان یافت

از جهل درین راه مددگیری کن (233)

 

اعتراضهای بی حاصل

امام (س) معتقدند که بسیاری از مباحثی که در علوم رسمی مطرح می شود، در واقع اعتراضهای بی حاصلی است که اهل علم و

 

فلسفه را از رسیدن به حقیقت منصرف می کند و در پیچ و خم بحثهای بی نتیجه و عبث اسیر می سازد.

هوشمندان را بگو دفتر ببندند از سخن

ک آنچه گویند از زبان بیهش و مستانه نیست (71)

عارف که ز عرفان کتبی چند فراخواند

بسته است به الفاظ و تعابیر و دگر هیچ (74)

در مدرس فقیه بجز قیل و قال نیست

در دادگاه هیچ از او داستان نبود

در محضر ادیب شدم بلکه یابمش

دیدم کلام جز ز معانی بیان نبود (108)

از قیل و قال مدرسه ام حاصلی نشد

جز حرف دلخراش پس از آن همه خروش (131)

عاقلان از سر سودایی ما بی خبرند

ما ز بیهودگی هوشوران بی خبریم (165)

علمی که جز اصطلاح و الفاظ نبود

جز تیرگی و حجاب چیزی نفزود

هر چند تو حکمت الهی خوانیش

راهی به سوی کعبه عاشق ننمود (212)

بعلاوه علوم رسمی را حجاب راه سالک به حساب می آورند و معتقدند اینگونه علوم به جای آنکه مقدمه فنای از خود باشند،

ریشه های خودبینی و خودپرستی را تقویت می کنند امام محمد غزالی نیز علم را حجاب راه سلوک می داند و می گوید:

"همانا شنیده باشی از صوفیان که گویند علم حجاب است از این راه و انکار کرده باشی، این سخن را انکار مکن که این حق است، چه محسوسات و هر علم که از راه محسوس حاصل می شود، چون بدان مشغول و مستغرق باشی از این محجوب باشی، و مثل دل چون حوضی است و مثل حواس چون پنج جوی است، که آب از وی به حوض آید از بیرون، اگر خواهی که آب صافی از قعر حوض برآید، تدبیر آن است که این آب جمله از وی بیرون کنی و گل سیاه که ازاثر این آب است هم بیرون کنی و راه همه جویها ببندی تا نیز آب نیاید، و قعر حوض همی کنی تا آب صاف از درون حوض پدیدار آید، و تا حوض بدان آب که از بیرون درآمده است مشغول باشد، ممکن نشود از درون وی آب برآید. همچنین این علم که از درون دل بیرون آید حاصل نیاید تا از هر چه از بیرون آمده ست خالی شود. اما عالم اگر خویشتن را خالی کند از علم آموخته و دل بدان مشغول ندارد، آن علم گذشته وی را حجاب نباشد و

ممکن بود که این فتح وی را برآید، همچنان که چون دل از خیالات و محسوسات خالی کند، خیالات گذشته وی را حجاب نکند. (19)

 

کتابشویی عرفا

 

البته کتابشویی عرفا نیز - که در آثار عرفانی بارها با آن برخورد می کنیم - و مثلا حافظ در باب آن می گوید:

بشوی اوراق اگر همدرس مایی

که علم عشق در دفتر نباشد (20)

ارتباطی دقیق و همه جانبه با حجاب بودن علم دارد. و جالب توجه آن است که در زندگی عرفای حقیقی این بی اعتنایی به علم رسمی درست بعد از زمانی است که خود آنها در علم رسمی به کمال رسیده اند، و از آن پس حقیقت علم بر دلهای آنها مکشوف شده است. در زندگی ابوسعید ابوالخیر با مرحله ای مواجه می شویم که وی کتابهای خود را در خاک دفن می کند و بر روی خاک آن درخت موردی می نشاند. و البته انتخاب درخت "مورد" که در تلفظ با مرد یکسان است بی دلیل نیست، و این امر در زمانی اتفاق

می افتد که ابو سعید نسبت به محتوای کتابهای خود تسلط کامل یافته است، چنانکه در اسرار التوحید آمده است:

"و در آن حال که کتابها را فرا خاک می داد، شیخ روی فرا کتابها کرد و گفت: "نعم الدلیل انت والاشتغال بالدلیل بعد الوصول محال (نیک رهنمونی بودی تو، اما پرداختن به رهنمون، از پس یافتن مقصود محال است) و در میان سخن بعد از آن به مدتی بر زبان

مبارک شیخ ما رفته است که:

راس هذا الامر کسر المحابر و خرق الدفاتر و نسیان العلوم (بنیاد این کار شکستن مرکبدان، و پاره کردن دفترها و فراموشی

دانشهاست) (21)

غزالی در ادامه سخن خود دلیل حجاب بودن علم ظاهری را به گونه زیر بازگو می کند:

"سبب حجاب آن است که چون کسی اعتقاد اهل ایمان بیاموخت و دلیلهای وی چنان که جدل و مناظره گویند بیاموخت و همگی خویشتن بدان داد و اعتقاد کرد که ورای این خود هیچ علم نیست و اگر چیزی دیگر در دل وی آید گوید: این خلاف آن است که من شنیده ام و هر چه خلاف آن باشد باطل باشد، ممکن نشود که این کس را هرگز حقیقت کارها معلوم شود، که آن اعتقاد که عوام

خلق را بیاموزند، قالب حقیقت بود نه عین حقیقت، معرفت تمام بود که حقایق از آن قالب مکشوف شود چنان که مغز از پوست." (22)

 

علم یا حجاب رده

 

به هر حال عالمان دنیاجوی که به هر چیز جز علم خود، به نظر بی اعتنایی می نگرند، علم خویش را حجاب راه خواهند یافت.

امام خمینی در کتاب آداب الصلوة پیرامون حجاب بودن علم می گویند:

"... اگر سالک راه حقیقت و مسافر طریق عبودیت، با قدم سلوک علمی و مرکب سیر فکری این منزل را طی کرد، در حجاب علم

واقع شود و به مقام اول انسانیت نایل شود; ولکن این حجاب از حجب غلیظه است که گفته اند: العلم هو الحجاب الاکبر." (23)

و ابیات زیر نیز ناظر همین موضوع اند:

هر چه فرا گرفتم و هر چه ورق زدم

چیزی نبود غیر حجابی پس از حجاب (48)

عالم که به اخلاص نیاراسته خود را

علمش به حجابی شده تفسیر و دگر هیچ (74)

در بر دلشدگان علم حجاب است حجاب

از حجاب آن که برون رفت به حق، جاهل بود (104)

آن کس که به زعم خویش عارف باشد

غواص به دریای معارف باشد

روزی اگر از حجاب آزاد شود

بیند که به لاک خویش واقف باشد (206)

آنان که به علم فلسفه می نازند

بر علم دگر به آشکارا تازند

ترسم که در این حجاب اکبر آخر

سرگرم شوند و خویشتن را بازند (209)

علمی که جز اصطلاح و الفاظ نبود

جز تیرگی و حجاب چیزی نفزود (212)

امام علم رسمی و تقلیدی را کوچک می شمارند و معتقدند این علم به جای آنکه صاحب خود را به معلوم برساند سبب می شود که معلوم در زیر پرده های بحث و دلیل مستور شود و در نتیجه مخفی و مجهول بماند، و چیزی که این پرده را کنار می زند و چهره

زیبای معلوم را به عالم نشان می دهد علم کشفی و تحقیقی است که با وحی انبیا همگونی دارد. امام در این باره می گویند:

صوفی و عارف از این بادیه دور افتادند

جام می گیر ز مطرب که روی سوی صفا (39)

بشکنم این قلم و پاره کنم این دفتر

نتوان شرح کنم جلوه والای تو را (42)

گفته های فیلسوف و صوفی و درویش و شیخ

در خور وصف جمال دلبر فرزانه نیست (71)

بردار کتاب از برم و جام می آور

تا آنچه که در جمع کتب نیست بجویم

از پیچ و خم علم و خرد رخت ببندم

تا بار دهد یار به پیچ و خم مویم (168)

از ورق پاره عرفان خبری حاصل نیست

از نهانخانه رندان خبری می جویم (169)

با فلسفه ره به سوی او نتوان یافت

با چشم علیل کوی او نتوان یافت

طومار حکیم و فیلسوف و عارف

فریاد کشان و پایکوبان بدرم (223)

 

می و مطرب و مستی در برابر دفتر و مدرسه

از این رو، می و مطرب و مستی و عشق و پیر را - که همگی دارای معانی رمزی هستند و به گونه ای با کشف و شهود مناسبت دارند

 

- در برابر دفتر و مدرسه و علم قرار می دهند و خواهان دستیابی به آنها می شوند:

- الا یا ایها الساقی برون بر حسرت دلها

که جامت حل نماید یکسره اسرار مشکلها (46)

- عشقت از مدرسه و حلقه صوفی راندم

بنده حلقه به گوش در خمارم کرد (82)

- بگذار قلم بپیچ دفتر

کوتاه سخن که یار آمد (95)

- از دم شیخ شفای دل من حاصل نیست

بایدم شکوه برم پیش بت باده فروش

نه محقق خبری داشت نه عارف اثری

بعد از این دست من و دامن پیری خاموش (130)

- مستی علم وعمل رخت ببست از سر من

تا که از ساغر لبریز تو هشیار شدم (143)

- مرا که مستی عشقت ز عقل و زهد رهاند

چه ره به مدرسه یا مسجد ریا دارم (148)

- حال حاصل نشد از موعظه صوفی و شیخ

رو به کوی صنمی واله و دیوانه کنم (158)

- بردار کتاب از برم و جام می آور

تا آنچه که در جمع کتب نیست بجویم (168)

- ساقی به روی من در میخانه باز کن

از درس و بحث و زهد ریا بی نیاز کن

تاری ز زلف خم خم خود در رهم بنه

فارغ ز علم و مسجد و درس و نماز کن (171)

علاوه بر آنچه یاد شد، در حمله عرفا به علم رسمی، بی عملی عالمان رسمی نیز سهم عمده ای دارد. چنانکه صاحب مصباح الهدایه

در این باره می گوید:

"... آنچه دانسته اند به عمل نیارند به سبب ضعف ایمان، و از دخول در مداخل محرمه و مکروهه محترز نباشند و شر ایشان به دیگران متعدی بود. و در حدیث آمده است که: اشد الناس عذابا یوم القیامة من لم ینفعه علمه (سخت ترین مردم از جهت عذاب

قیامت کسی است که از علم خود سود نبرد) (24)

امام خمینی (س) می گویند:

ما عمر بیمایه بشکن خامه آلوده ات

کم دل آزاری نما، پس از خدا پروا چه شد (94)

و با توجه به همین بی عملی علماست که حافظ ملامت کنان می گوید:

نه من زبی عملی در جهان ملولم و بس

ملالت علما هم ز علم بی عمل است (25)

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان