طلوع ستاره شخصیت امام خمینی (س) از افق شرقی این کره خاکی و در نخستین سال آخرین قرن هزاره دوم میلادی، هدیه مبارکی از جانب هستی به بشر ظلمت زده ای بود که علی رغم همه پیشرفتهای شگفت انگیز علمی و تکنولوژیک، قرن بیستم را با دو جنگ فراگیر و خانمانسوز و صلاحهای کشتار جمعی و رژیمهای سیاسی انسان ستیز، مانند فاشیسم، نازیسم و صهیونیسم به یکی از ظلمانی ترین قرون تاریخ حیات بشر تبدیل کرد. پیام و هدیه این ستاره شرق برای جهانیان چه بود؟ این پرسشی است که طرح و بررسی آن، نه تنها برای ما ایرانیان و شرقیان که نزدیکترین مخاطبان جغرافیایی و فرهنگی او بودیم، لازم است، بلکه بررسی آن برای همه شاهدان بصیر تاریخ معاصر، درس آموزیهای نادر و کم نظیری خواهد داشت. ان فی ذلک لذکری لمن کان له قلب او القی السمع و هو شهید. (1)
پیام آگاهی بخش و شگفت انگیز امام به میخائیل گورباچف - صدر هیات رئیسه حزب کمونیست شوروی - چند سال پیش از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پیش بینی فروپاشی ابرقدرت شرق و توصیه ایشان به گورباچف برای کنارگذاشتن ره یافتهای مادی گرایانه و روی آوردن به خدا و انسان و جامعه و تاریخ، نشان از آن داشت که امام، به خوبی به رسالت روشنایی بخش جهانی اش آگاه بود و نگاهی فراگیر به نقش احیاگرانه خود داشت. بصیرت و روشندلی امام را همین دلیل بس که در همان نامه اعلام کرد که اگر ابرقدرت شرق پس از فروپاشی، برای درمان دردها و جبران شکستهای خود به سراغ نسخه های سرمایه داری غربی برود. آینده ای تخلتر از گذشته اش خواهد داشت. این بیش بینی به واقعیت پیوسته - که امروزه پس از وقوع، همه شاهد آن هستیم - برای نظریه پردازان شرقی و غربی آشنا با بسیاری از علوم و فنون مدرن، در آن روزگار قابل پیش بینی نبود. پیام و هدیه امام برای بشر معاصر و در آستانه هزاره سوم، گشودن پنجره ای به روی فضای بیکران و درخشان خداباوری بود تا نوری از حقیقت و باطن هستی، به حیات منجمد شده مادی بشر گسسته از خدا و حقیقت هستی بتابد، و رکود و کدوریت مادیت را با پویش و جوشش معنویت از شور و شوق سرشار کند، و زندگی بی روح بشر معاصر را از امید و نشاط بیاکند.
پیام روشنگر و گرمی بخش امام، برخاسته از عمیقترین و اصیلترین جوهر معانی و مبانی دین، یعنی عرفان اسلامی است که حقیقت آن با گوهر دین یگانه است. در چنین عرفانی، آنگونه که امام خمینی می فهمید، سر خلقت و قوام و دوام رشته هستی، وامدار عشق است، "ما زاده عشقیم و پسر خوانده جامیم". (2) انسانها از این منظر همگی بندگان خدای واحدند که باید عشق ورزی به یکدیگر را از الگوی عشق الهی، به انسان بیاموزند که فرمود: انی اشد شوقا الیه; و چنین است که اسلام در باطن خود پیام آور صلح و عشق است.
کمال و جامعیت امام در علوم عقلی و نقلی اسلامی به او توان و قدرت بخشید تا بتواند حقیقت اسلام را به دور از هرگونه تحجر و قشری گری و تعصب بشناسد. به قول مولوی;
سخت گیری و تعصب خامی است تا جنینی کار خون آشامی است
او فقیهی متبحر و پیشتاز و صاحب رای بود که کتابهای مهم فقهی او بر عمق دریافت و قدرت اجتهاد فقهی او دلالت دارند. (3) در عین حال، فیلسوفی بود که از ظرفیتهای برهانی عقلی خود، به گواهی تقریراتی که شاگردان (4) او از درسهایش به دست داده اند به حد کمال بهره می جست، مفسری بود که تفسیرهای به جا مانده از او، در زمره درخشانترین تفسیرهای موجود در تاریخ اسلام به شمار می رود; حدیث و سنت و سیره را به خوبی می شناخت و از آنها در فقه و تفسیر و کلام خود بهره می برد، و بالاخره عارفی بود که بیش از چهارده اثر در موضوع عرفان و اخلاق از او به یادگار مانده است; اما برای او همه این علوم و معارف، حقیقت خود را در عرفان ناب می یابند. عرفانی که درونمایه های آن برآمده از قرآن و گفتار و کردار پیامبر عظیم الشان اسلام و ائمه معصومین (ع) است، و میراثی پربار در میان معارف اسلام به شمار می رود. امام عرفان را نه تنها مجموعه ای از معلومات، بلکه طریقتی برای عمل و ارتقا و کمال می دید، عشق او به خدا و تهجد و راز و نیازهای عاشقانه او با خالق هستی، و غزل سرایهای عارفانه او در کنار مسئولیتهای سیاسی - نظامی، عطوفت بیش از حد او در برخورد با مظلومین عالم و قهر ستم سوزش در برابر ستمگران، دو روی سکه شخصیت عرفانی او بود و تجلی اشداء علی الکفار رحماء بینهم جمع این دو حساسیت عاطفی، خود ناشی از طریقت عرفانی بود و در این مسیر پیرو حقیقی حضرت علی (ع) امیرالمومنین بود که خود منبع سرشار ولایت معنوی و عرفانی بود.
من به عنوان شاگرد کوچک مکتب او که شاهد و ناظر این همه عظمت، لطافت، معرفت و معنویت او بودم، برآنم تا شاید بتوانم در این فرصت کوتاه راوی بخشی از پیام توحیدی و پر نور و پرشور عرفانی مردی باشم که روز به روز خود را بیشتر، مرید و شیفته و مشتاق او یافته ام و به قدر تشنگی و ظرفیت اندکم از زلال وجود او بهره برده ام.
چو غلام آفتابم هم از آفتاب گویم نه شب نه شب پرستم که سخن زماه گویم باری، در این فرصت برآنم تا پس از تعریف فایده و هدف عرفان، عرفان مثبت و پویای امام را در مقابل عرفان منفی بازگو کرده، و سیر انفسی انسان برای رسیدن به خود حقیقی یا من متعالی اش مطرح نمایم، و در پایان به رابطه عاشقانه میان انسان و خدا که از منظر امام رمز رستگاری و فلاح است، بپردازم.
موضوع و تعریف عرفان
هر علمی دارای موضوعی است و موضوعات متفاوت موجب تمایز علوم از یکدیگر می شود. به عنوان مثال، موضوع فلسفه "مطلق وجود" (6) است و یکی از شاخه های آن، الهیات به معنی الاخص است که درباره وجود خدا بحث می کند، و موضوع علم ریاضی "عدد" است واز عوارض اعداد سخن می گوید. موضوع علم عرفان نیز "وجود مطلق" (7) و یا "الله من حیث ذاته و اسمائه و صفاته" می باشد; اما نکته ای که باید به آن توجه داشت این است که اگر شناخت ذات خداوند در موضوع عرفان گنجانده شده، از آن جهت است که تصور اسما و صفات خداوند بدون تصور ذات حق میسر نبوده است وگرنه، شناخت ذات خداوند و حتی تفکر در (کنه) اکتناه ذات حق از حیطه درک آدمی بیرون است، امام در چهل حدیث تصریح می کنند که هیچ اندیشه ای را مجال پرواز در فضای کنه ذات نیست، و پیامبر اکرم (ص) نیز در این باره می فرماید: ما عرفناک حق معرفتک; اما معرفت و شناخت به اسما و صفات الهی که تجلیات و ظهورات حضرت ذات هستند، در حیطه توان بشر است و چنین تفکری درا ثار روایی ما عبادت شمرده شده است و فرموده اند: افضل العبادة ادمان التفکر فی الله و قدرته. (8) بهترین عبادت استمرار تفکر درباره خداوند و قدرت اوست.
تعریف عرفان از منظر امام ، معرفت به هستی مطلق و حقایق عالم وجود است که از طریق مشاهده حضوری - نه حصولی - حاصل می شود، و در توضیح این مطلب می افزایند:
آثار فلسفی به گونه ای دورنما انسان را با ماوراء الطبیعه آشنا می سازد; ولی مکتوبات عرفانی دلها را برای حصول به محبوب مطلق آماده می سازد. (9)
بزرگان عرفان، عرفان را برترین علم دانسته اند; زیرا به گفته علما، هر علمی که از شمول و عمومیت بیشتری برخوردار بوده، و از محسوسات دورتر و به معقولات نزدیکتر باشد، بر علوم دیگر رجحان دارد و عرفا معتقدند عرفان از چنین ویژگیهایی برخوردار است.
امام معتقد بود، عارف با گام نهادن در ساحت عرفان، به حقیقت مطلق رهنمون می شود و "از نیستی به هستی مطلق می رسد". (10)
عرفان نظری و عرفان عملی
عرفان از منظر امام، شناختی است به حضرت حق و اسما و صفات او، و فانی ساختن انیت خویش در حقیقت مطلق و نهایتا به بقا و جاودانگی رسیدن; و باز بر این باورند که چنین معرفتی بدون خودسازی و تهذیب نفس حاصل نمی شود. بنابراین، عرفان به دو شاخه عملی و نظری تقسیم می گردد که هریک مکمل یکدیگرند. (11) در مکتب امام، عرفان عملی و نظری سخت به هم آمیخته اند. ایشان معتقدند "اندیشه و معرفت" بدون ظهور در اعمال و "عمل" بدون آراستگی به "معرفت و آگاهی" انسان را به حقیقت مطلق رهنمون نمی سازد. امام راه رسیدن به حقایق عالم هستی و تکامل و سعادت انسان را در زدودن رذایل اخلاقی و ملکه ساختن فضایل و مکرمتهای اخلاقی (12) ذکر می کنند و معتقدند در اثر تزکیه، تهذیب نفس، ذکر مدام که ثمره عرفان عملی است، دریچه معرفت به ساحت غیب، به روی انسان گشوده می شود و انسان در همین عالم طبیعت به کمال خود می رسد. از این رو می توان عرفان امام را عرفانی مثبت و پویا دانست که از انسان خاکی و ناسوتی، موجود آسمانی و لاهوتی می سازد و به انسان نوید می دهد که در اثر تلاش و کوشش می تواند به کمال انسانی خویش راه یافته، و به دیدار محبوب آرمانی خود نایل گردد. از این رو عارف، در مکتب امام مجاهدی است نستوه و تلاشگری ست شجاع، که برای ساختن دنیایی سالم برای انسانها کوشش می کند، زیرا دنیا را مزرعه آخرت می داند. (13) از این رو در پی ساختن نظامی برمی آید که معنویت و عشق به حق، زیربنای آن باشد. در ادبیات عرفانی ما، گاه تصوف به انزواطلبی و گریز از دنیا کشیده شده، و عده ای با یدک کشیدن نام صوفی و عارف، به راحت طلبی و لاابالیگری پرداخته اند; اما از منظر امام، چنین حالتی منحرف شدن از جاده حقیقت است. بنابراین، می توان امام را مبارز و معارضی جدی با چنین تفکری که عرفان و زهدورزی را انگیزه ای برای عدم توجه به بهتر ساختن دنیای خود و دیگران می دانند، معرفی کرد. ایشان به صراحت به کسانی که انزواطلبی و عزلت گزینی و حتی عبادت خداوند را مستمسکی برای عدم توجه و خدمت به انسانها قرار داده اند، سخت می تازند. شاهد مدعای ما اعمال و رفتار خود ایشان است. او در حالی که در حوزه های فقه، اصول، فلسفه، اخلاق، درسی پر رونق با شاگردانی چشمگیر و تیزهوش داشت. و عابد و زاهدی بود که به موازین شریعت و آداب ظاهری آن سخت ملتزم بود و از تهجد و ذکر و تهذیب نفس لحظه ای غفلت نداشت. وقتی مشاهده کرد که احکام نورانی اسلام توسط حاکمان کشورش به فراموشی سپرده می شود و شرف و آزادگی و استقلال مردم ایران به مخاطره افتاده است، علم و جهاد را به هم آمیخت و به دفاع از مظلومین کشور و اعتلای مکتبش قیام کرد. گرچه به خوبی می دانست که این عمل او، به تعطیل شدن درس و بحث او و سپری کردن عمر خود در زندان و یا تبعید خواهد انجامید.
پیوند شریعت، طریقت، حقیقت
امام، التزام به موازین شرع را مقدمه طریقت می شمارند و طریقت را جز با ریاضت و تمرینهای لازم حاصل شدنی نمی دانند. طریقت، بیرون آوردن از دین عادتی و اسلام مجازی است و از گامهای نخستین جهاد با نفس است. ایشان بر این باورند، هر عبادتی که بدون فکر و تامل صورت گیرد و یا به مقتضای عادت انجام شود، نمی تواند سالک را به کمال مطلوب برساند. بنابراین، در مرحله طریقت عادت، دین عادتی را برای رسیدن به دین حقیقی ترک می کند، از این رو اگر می بینیم گریز از اموری مطرح می شود که در مرحله قبل (شریعت) مقدس شمره می شده اند (مسجد، سجاده، منبر) در حقیقت گریز و پرهیز از عادتی شدن دین است و پرهیز از اینکه مبادا خود اینها هدف قرار گرفته، و مانع رسیدن انسان به حقیقت مطلوب گردند. از منظر امام، هیچ انسانی در هیچ زمانی، از التزام به شریعت و طریقت به دلیل رسیدن به حقیقت بی نیاز نمی گردد. در این زمینه به عبادات و اعمال حضرت ختمی مرتبت و اولاد معصومین (ع) اشاره می کند که لحظه ای از عبادت حق تعالی و التزام به شریعت و ریاضت نفس به دلیل رسیدن به حقیقت، غفلت نورزیدند.
جنید بغدادی، عارف معروف قرن سوم (متوفای 297) می گوید:
ما تصوف را نه از قیل و قال یافته ایم; از جوع و ترک دنیا یافته ایم و از قطع مالوفات و مستحسنات. (14)
این گفته او بیانگر این مطلب است که :
تصوف و رسیدن به حقیقت، نتیجه ریاضت و قطع تعلقات است نه محصول بحث و نظر. بنابراین، عارف دائما در تلاش و تکاپوست تا بازدودن رذایل اخلاقی، به اخلاق نیک و کمالات عالی متصف گردد. از این رو در مکتب عرفان، سکون و یکسان بودن دو روز انسان، خسرانی است عظیم. (15)
سفر روحانی
در عرفان اسلامی، کمال و سعادت انسان در گرو سفری است انفسی، سفری که سالک طریق از "من تجربی" آغاز می کند تا به خود حقیقی یا "من متعالی" برسد. بنابراین، عارف دائما در حرکتی تکاملی و صعودی است، متحرکی است که از مقصدی معلوم (من تجربی) حرکت می کند تا به حقیقتی مطلوب (من متعالی، نفس مطمئنه، رب خویش) برسد. در حقیقت از منی می گریزد که او را به اسارت در جسم فرا می خواند و به منی متصل می شود که او را به حقیقت رهنمون می سازد. در این سفر، از اوصاف حیوانی و بشری فارغ می شود و رنگ و صبغه الهی می گیرد، در حقیقت از خود فانی می شود و به عالم بقاء راه می یابد. از فردیت خویش به در می آید و با اتصال به کل، جاودانه می گردد، انسان عارف، از یک سو در می یابد جزئی از هستی مطلق است و از آنجا که جز، همواره به کل تعلق و گرایش دارد، شور و شوقی در خود حس می کند، و از دیگر سو در می یابد که فردیت فناپذیرش، میان او و هستی مطلق جدایی افکنده است و حس می کند "تا این حجب باقی است، راهی به معدن عظمت نیست"، (16)و می داند "نجوای سری حق با بنده خاص خود صورت نگیرد مگر [پس از به در آمدن از فردیت خود]. . . ". (17)بنابراین، تلاش می کند تا فرمان موتوا قبل ان تموتوا را تحقق بخشد. به خوبی دریافته.
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز بنابراین، اولین حجاب و مانع رسیدن به حقیقت مطلق "خود" و انیت انسان است. این معرفت و شناخت اگر از طریق عقل صورت گیرد، معرفتی است عقلانی که با حجاب عقل توام است، اما اگر از طریق رویت باطنی صورت گیرد، معرفتی است شهودی. بنابراین، آنچه از سیر انفسی و سفر روحانی حاصل می شود، معرفتی است بی واسطه که در اثر اتصال روح محبوس در ظلمت جسم، با نور آزاد در عالم ملکوت حاصل شده است وانسان در این سفر روحانی و از این طریق صاحب بصیرت می گردد و رب و ملک خویش را زیبا (18) می بیند.
پیامبر در حدیث رویت فرمودند: رایت ربی فی احسن صورة، و خداوند در قرآن کریم می فرماید: یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة; یعنی ای روح آرامش یافته، به سوی ربت بازگرد در حالی که خشنود و پسندیده ای.
امام ، دومین حجاب و مانعی که می تواند انسان را از مسیر کمال حقیقی اش دور نگاه دارد متذکر می شوند، و در عین اینکه علم آموزی را امری مقدس می دانند و فراگرفتن آن را برای انسان لازم می شمرند، اما هشدار می دهند که همین علم می تواند حجاب حقیقت قرار گیرد، که گفته اند: العلم هو الحجاب الاکبر، و این در صورتی است که انسان، علم را هدف قرار دهد و در محدوده علم متوقف شود. امام می گوید حتی از عقل نیز باید فراتر رفت، زیرا توانایی و گستره عقل به نسبت وسعت انسان، ناچیز است و عقل را یارای درک حقایق غیبی نیست. قلمرو ادراک عقل عالم طبیعت یا معقولات است. عقل مصلحت بین، جرات و جسارات عاقلان را به بند می کشد، و نهایتا خود واسطه و حجابی می شود میان انسان و مطلوب (خدا) ; زیرا عقل همواره از تصور و تصدیق و براهین (19) سخن می گوید، و در علم حصولی که محصول عقل است براهین، حجاب و واسطه ای میان عاقل و معقول قرار می گیرند، مگر عقل که خود، حقیقتی دیگر است. بنابراین، وسعت و توانایی انسان به قدری است که می تواند از عقل نیز فراتر رود و حقایق را که قابل فهم عقل نیستند درک کند، و برای کشف این حقایق از مدرکی دیگر مدد می گیرد که در عرفان از آن به "قلب" تعبیر می شود و در قرآن کریم نیز به این مدرک اشاره شده است که فرمود: لمن کان له قلب.
از این رو، پیام عرفانی امام به همه انسانهای اندیشمند این است که پرده غفلت را بدرند و خورشید حقیقت را در جان نظاره کنند. همان گونه که خداوند گنج پنهان بود، (20) و با آفرینش عالم هستی، حقیقت خود را آشکار ساخت، انسان نیز با پی بردن به حقیقت و گوهر ناپیدای وجود خویش و متخلق شدن به اخلاق الهی، می تواند نقش خلیفه گی خود را ایفا کرده، و کمالات خویش را به مرحله ظهور برساند و دنیایی بیافریند زیبا و متکامل. گرچه نزاع میان "عقل و دل" در آثار عرفا سابقه طولانی دارد; اما به همین مقدار بسنده می کنیم که اگر عرفا عقل را مورد مذمت قرار داده، و به آن می تازند، عقلی است که در مقابل عشق مطرح می شود و ادعای دست یافتن به اسرار الهی را دارد و منظورشان این است که نباید چنین گمان شود که هرچه حقیقت است معقول است; حال آنکه حقایقی وجود دارد که در حیطه فهم عقل نیست و زبان از بیان آن عاجز است. پس، آنجا که عقل از قلمرو خودش فراتر رفته، و راجع به اثبات وجود یا عدم آن حقایق صحبت کند، پا از گلیم خود فراتر نهاده، و کاری غیر عقلانی ا نجام داده است. عقل از این جهت است که مورد نکوهش آنان قرار می گیرد. بنابراین، عقل از شهود و ریافت حقایقی که در قلمرو و ادراک او نیست محروم است و زبان معمولی قادر به بیان آن حقایق نیست و کلماتی برای بیان آنها نداریم.
عین القضاة همدانی معرفت شهودی را غیر قابل بیان می داند و می گوید: هرچیز که بتوان آن را به عبارتی درست و مطابق آن تعبیر نمود، علم نام دارد. همچنین در بیان تفاوت معرفت با علم می گوید: معرفت با علم، تعبیرناپذیری آن از طریق زبان عادی و عبارت مطابق است. و معرفت را "معنایی می داند که هرگز تعبیری از آن متصور نشود مگر به الفاظ متشابه"; (21) و وسیله ادراک چنین عالمی را بصیرت دانسته نه عقل، و چنین می گوید: "بصیرت چشمی است در درون انسان که آدمی به وسیله آن، امور الهی را ادراک می کند". (22) بنابراین، درک حقایق غیبی و مشهود عالم ملکوت، فقط از راه اشراق حاصل می شود و تنها قلب انسان می تواند آنها را درک کند و عقل و برهان توان رد یا قبول آنها را ندارد "و همان طور که تصدیق بی تصور مردود است، تکذیب بی تصور نیز قبحش افزون است". (23)
بنابراین، قبل از آنکه علمایی مانند رادولف کارناپ به بحث در این زمینه بپردازند و قضایای مربوط به متافیزیک را از آن جهت که فاقد شرایط صدق و تحقیق هستند بی معنا بدانند، متصوفه این مطلب را به شهود دریافته، و به صور مختلف بیان کردند; با این تفاوت چشمگیر که اینان مابعدالطبیعه را بدان دلیل که در زبان نمی گنجد نفی نمی کنند; اما کارناپ بیان ناپذیری را دلیل تعقل ناپذیری را دلیل عدم وجود مابعدالطبیعه می داند. (24)
ماحصل آنکه، عرفا متعقدندحقایقی وجود دارد که از سنخ معقولات نیست; لذا عقل (25) در مواجهه با آنها دچار مشکل می گردد و ناچار به سکوت می شود، زیرا رد و قبول هر امری نیاز به برهان و فهم آن دارد. به عنوان مثال، عقل از مسائلی مانند عالم آخرت، "معاد" جبر و اختیار، فهم حقیقت "امر بین الامرین" ربط "حادث" به "قدیم" دچار حیرت و سرگردانی می گردد و اصولا هریک از معارف الهیه، از قبیل سهل و ممتنع است که حل آن با طریقه بحث و برهان ممکن نیست; (26) اما برای عارفی که به بصیرت متصف گردید، و چشم دلش روشن شده، و "متصف به تقوای الهی گردید" (27) ، با فهم "و حدیث وجود" و اعتباری دانستن ماسوی الله، این مساله برایش قابل درک و فهم می گردد; زیرا در نظر او عالم آفرینش "یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد".
از نگاه امام، انسان پس از فراگیری علم و تقویت قوه عقل با تصفیه خویش که نتیجه تقوای الهی و محفوظ نگاه داشتن روح وجسم خود از پلیدیهای عالم طبیعت است، می تواند به مرتبه "ایمان" و "اطمینان" راه یابد و به مکاشفات و مشاهداتی نایل گردد که هرگز در غیر این صورت برایش حاصل شدنی نیست. از این رو امام، " ایمان" را بهره قلب دانسته، و علم و ادراک را بهره عقل می دانند و معتقدند معلومات قلبی، انسان را از حیرت و تردید خارج می سازد و او را به یقینی رهایی بخش بی واسطه برهان هدایت می کند. (28) برای رسیدن به مرتبه"اطمینان" و خارج شدن از هرگونه دودلی و شک، می توان به نقش"دین" اشاره داشت، زیرا دستورات و تعالیم دینی انسان را یاری می کند تا از تنگنای فردیت خویش، حتی از اسارت عقل خود بیرون آمده، و به هستی مطلق بپیوندد و حقایق غیبی را شهود کند و به مرتبه "طمانینه" (29) و آرامش باطنی برسد. انسان به اطمینان رسیده، در حقیقت مومنی است که تحت اسارت عقل نیست و خردورزیهای عقل متعارف، میان او و خالقش جدایی نیفکند، بلکه در منظر او همه بیگانگیها به یگانگی بدل گشته است و مقهور اراده ای است که بر جهان هستی حاکم است; اما این مقهوریت او را توانمند و مقتدر می سازد. بنابراین، اگر بپذیریم هر دین و آیینی الهی، سنتها و روشهای خاص به خود را دارند; ولی می توان همه آنها را در این حقیقت مشترک دانست که همه آنها پیروان خود را به پرستش و عبودیت خالق یکتا دعوت کرده، و سعادت و سلامت آنها را در به در آمدن از خود و متصل شدن به هستی مطلق دانسته اند. در اینجاست که جوهره عرفان که رها شدن از " من" و پیوستن به کل مطلق است با حقیقت دین، یگانه می شود. البته منظور ما این نیست که همه منظومه های شبه عرفانی را ذاتا پدیده ای دینی بدانیم و یا اینکه تمام حالات غیر مادی را احساس دینی بشماریم; ولی آنچه می توانیم ادعا کنیم، این است که حالات عرفانی همگی غیرمادی اند. بنابراین، می توان گفت عرفان و ادبیات الهی در این جهت که هر دو به فراسوی افقهای دنیوی و مادی می اندیشند و پیروان خود را به فراتر رفتن از عالم ماده دعوت می کنند، مشترکند. در ادیان الهی پرستش و پیوند یافتن با خالق هستی، رمز رستگاری است که در عرفان اسلامی کیفیت شناخت حقیقت و راه و روش وصول به آن حقیقت مطرح می شود. امام معتقدند با تزکیه و زهد و تهذیب و ذکر مدام، معرفت الهی حاصل می شود و نتیجه چنین معرفتی عشق و محبت به خالق هستی است. از این رو قویترین رابطه میان خالق و مخلوق را رابطه ای عاشقانه می دانند و پرستش را هنگامی مثمر ثمر می دانند که بر مبنای عشق و معرفت صورت گیرد. از این رو، ملتزم شدن به دستورات شرع را عشق ورزی با خالق می دانند، نماز و عبادت در مکتب امام صرفا ادای تکلیف نیست، بلکه راز و نیازی عاشقانه میان بنده با خدای خویش است و انسان عاشق حس می کند نی ای ست از نیستان دور افتاده:
از نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند
و همواره می کوشد تا با تعالی خویش، به معبود خود متصل گردد و این پیوند و اتصال را در گرو به در آمدن از "من تجربی" خود می داند تا بتواند به کل مطلق بپیوندد. از آنجا که انسان فطرتا از نقص تنفر دارد و عاشق کمال مطلق است، به زدودن نقایص از وجود خویش همت می گمارد. از این رو می توان عرفان عملی را مقدمه رسیدن به حقیقت و رستگاری دانست. انسان با سفر در خود در می یابد گنجی گرانبها در وجود خویش و گفته امام علی (ع) را با تمام وجود حس می کند که فرمود:
اتزعم انک جزم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبری مپندار خود را همین خرد پیکر که در اندرونت جهانی نهان است و باز می شنود که "از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی" بنابراین، به جستجوی حقیقت در وجود خویش می پردازد و می تواند با تخلق به اخلاق الهی و ملکه ساختن فضایل انسانی، می تواند به معبود و محبوب خویش راه یابد.
رابطه عاشقانه
امام معتقدند تنها با شهیر عشق می توان از ظلمت و کدورت حجب بیرون آمد و به وصال معشوق رسید "محبت و اشتیاق و عشق، برای معراج و رفرف وصول است". (30) از نظر ایشان همه موجودات از موهبت عشق برخوردارند "ذره ای انسان به آن مفطور است. قوام عالم هستی بر مبنای حب است، و ملک و ملکوت بر مبنای حب اداره می شود".(31) عشق در مکتب امام، مظهر بی رنگی، صفا و خلوص است. از این رو با هرچه شان غیریت و دوگانگی داشته باشد در ستیز است. بنابراین، ستیز ذاتی میان شک و ایمان عادتی با عشق خردسوز از میان می رود و گوهر ناپیدای انسان (روح) که در محدوده عقل نمی گنجد، از اسارت آن آزاد می گردد. عشق از نگاه ایشان حقیقتی ازلی و جاویدان است و در پرتو آن حیات، کمال، امید تحرک، وحدت و فنا معنی می یابد. بنابراین، عشق از این منظر، احساس معشوق به عاشق یا علاقه عاشق به معشوق نیست، بلکه حقیقت واحد و منزهی است که گاه به صورت عاشق جلوه می کند و گاه در چهره معشوق متجلی می گردد. به گفته غزالی "عشق را جز به عشق نتوان یافت" (32) پیر ما، معتقد است; عشق به عاشق توان می بخشد و او را به خلاقیت وامی دارد، چون آتشی سراپای وجود عاشق را فرا می گیرد و او را از نقص و کدورت، کثرت بینی و خودخواهی پاک می سازد. از این رو انسان عاشق در هرچه می نگرد جلوه محبوب خویش را می بیند، و قبل از شنیدن هر صدایی صدای معشوق خود را می شنود. ما رایت شیئا الا رایت قبله و بعده و معه. (33) بنابراین، وحدت را در کثرت می بیند و کثرات را شان و جلوه ای از یک حقیقت واحد می داند "با که گویم که بجز دوست نبینند هرگز" (34) ; یا "جز تو در محفل دلسوختگان ذکری نیست". (35) پس، اگر عشق در آغاز، انسان را به فنای از خود می کشاند; اما در عوض او را به حیاتی جاویدان رهنمون می سازد، نشاطی دائمی و شور و شعفی وصف ناشدنی سراپای چنین عاشقی را فرامی گیرد و او را توان می بخشد تا حرکتی از "لا" (نفی خود و انیت خود و هرگونه شرک) آغاز کرده، و به آستانه "الا الله" بار یابد و حقیقت کریمه شریفه "لااله الا الله" را در خود محقق سازد. بنابراین، عرفان به نوآموز خود می آموزد که این عشق فطری را که در اثر رویت جمال محبوب حاصل شده است، (36) با اختیار و اراده خویش شکوفا سازد; و از آنجا که رویت جمال محبوب جز با قلب پاک و چشم پاک(37) حاصل نمی شود، زهدورزی و ریاضت و تهذیب نفس بر انسان عارف عاشق لازم است. در چنین ساحتی است که عاشق با متخلق شدن به اوصاف محبوب به رنگ او درمی آید، فنا را قبله بقا ساخته تا به معشوق حقیقی خویش نایل گردد. عاشق در بدایت امر به قرب و وصال محبوب می اندیشد; ولی چون به مرتبه کمال رسد معنی و صورت بر او غالب می گردد. فداکاری و ایثار برخویشتن بینی چیره می گردد و همتی والا می یابد و به "محبوب مقید" نمی اندیشد. چنین انسانی از "من" و "ما" فراتر می رود و در بحر احدیت غوطه ور می گردد. نه از عذاب و فراق محبوب بیمناک می شود، نه به نعیم جنت دلخوش، نه خوف می شناسد نه با رجا آشناست; زیرا این دو به زمان ماضی و مستقبل تعلق دارند و او در دریایی غوطه ور است که در آنجا زمان دخالت ندارد. در حقیقت "نه متنعم بود به صبح وصال، نه متالم شود به شام فراق" از این مرحله نیز عاشق عارف بالاتر می رود و به مرحله ای می رسد که از کامروایی محبوب خویش لذت می برد هرچند خلاف مراد و دلخواه خود باشد، در نزد چنین عاشقی قهر و لطف محبوب برای او یکسان است "پسندد آنچه را جانان پسندد" زیرا هرگونه ترجیح و گزینشی از آثار و بقایای وجود و آرزو و خواسته اوست، حال آنکه او به مقام تسلیم، فنا و استغراق در محبوب رسیده است. به این ترتیب از نظر امام قویترین ارتباط میان انسان و خدا رابطه ای است عاشقانه که انسان را از هرگونه کثرت طلبی و شرک رها ساخته، و او را به توحید رهنمون می سازد و حصول چنین عشقی را نتیجه صفای درون و ریاضت شرعی می دانند. در این صورت است که چشم حقیقت بین انسان گشوده می شود و جمال الهی را مشاهده می کند، و از آنجا که لازمه جمال، عشق حب است با رویت جمال محبوب به مقام والای عشق مشرف می گردد و از دغدغه و تشتت خاطر رهایی می یابد و فقط به معشوق خود می اندیشد (همانگونه که در عشقهای مجازی چنین است، عاشق فقط به معشوق خود می اندیشد و شاید راز اینکه عشق مجازی را قنطره عشق حقیقی دانسته اند "المجاز قنطرة الحقیقة" این باشد که در این مرحله عاشق فقط از یک معشوق دل برمی کند. حال آنکه در ابتدا از معشوقهای بیشماری جدا گشته بود) .
عاشق از فردیت خود رها می گردد و به کل هستی متصل می شود. چنین انسانی از منظر امام، انسان کامل یا ولی است و می تواند واسطة العقد و هادی مردمان و انسانهای معمولی باشد. چنین انسانی مظهر تام و تمام جمیع اسمای الهی است. او از وجه ربوبی اش به عالم قدس می پیوندد و در نتیجه بر کل کائنات و عالم هستی اشراف و اطلاع می یابد و از جنبه جسمانی با انسانها مرتبط شده، و فیض و نور الهی را به آنها می رساند. بدین ترتیب هادی و مکمل انسانهای معمولی می گردد. چنین انسانهایی از افق درخشان دریچه ای به مخزن اسرار الهی گشوده می شود و پیوسته از این دریچه کسب فیض می کنند.
انسان کامل در عرفان آیینه ای است که حضرت حق خود را در آن می نگرد و از طریق او به مخلوقات خویش فیض می رساند. (38) در حقیقت چنین انسانی جلوه گاه در ناسوت است و مظهر ربوبیت حضرت حق در لباس بشریت، خداوند در کمال استغنا و بی نیازی درلباس عبودیت ظاهر می شود. محیی الدین بن عربی رابطه خدا با عالم هستی را رابطه کامل با اجزای خویش می داند.
و معتقد است همان گونه که کل به اجزای خویش گرایش دارد، اجزا نیز به کل گرایش خواهند داشت (39) ، البته ناگفته روشن است که منظور او جز و کل مقداری نیست که در علوم ریاضی کاربرد دارد، جز و کل ذهنی هم نیست که در منطق مطرح می شود و جز و کل وجودی هم که فیلسوف از آن سخن می گوید نخواهد بود، بلکه جز و کل عرفانی است که عبارت است از "اطلاق" و "تقیید" یعنی ذات حضرت حق، "مطلق" است و هستی محض و عالم هستی تعین و نمود وجود اوست، او در حقیقت"بود" است و نظام هستی "نمود" او حال می گوییم آن "بود" به "نمود "خویش گرایش دارد و همان گونه که اجزا در تحقق خویش مدیون کلند، کلیت کل نیز به داشتن اجزای خویش است. پس گرایش کل به جز، یا حق تعالی به عالم هستی و موجودات و مخلوقات ، خود گرایشی است که به خود دارد و اگر می بینیم بندگان خاص خدا به خدا مشتاقند، در قرآن کریم و در داستان حضرت داوود می شنویم که خداوند می فرماید: من نیز به آنان مشتاقترم انی اشد شوقا الیه; زیرا شوق به درک بستگی دارد و از آنجا که خداوند منبع ادراک و آگاهی است، طبیعی ست شوق او بیشتر باشد.
حاصل آنکه، برخلاف نظر برخی از متشرعین که رابطه عاشقانه میان انسان و خدا را رد کرده اند، (40) امام بر مبنای اصل وحدت وجود مباینت میان حق و خلق را بشدت منکر بوده، و هرگونه کثرت و دوگانگی و تغایر را امری اعتباری می دانند. در نگاه امام، هرچه هست اوست، عالم امکان و جهان کثرات، همه و همه مظهر صفات و اسمای آن یگانه اند، بنابراین، هر پدیده ای در عالم، مظهری است که از مظهر حکایت می کند; بنابراین، عالم آفرینش با همه گستردگی اش جلوه و پرتو ذات واحده ای است که خود را در آیینه های رنگارنگ و تعینات متعدد ظاهر ساخته است. ازنگاه عارف وحدت وجودی; (41) عالم، صورت هویت حق است و مخلوقات نمود خالقیت حقند. عرفانی که به ارتباط و عشق میان خالق و مخلوق قائلند، از آیه شریفه ونفخت فیه من روحی و حدیث معروف خلق آدم علی صورته استفاده کرده، بر مدعای خود تاکید می ورزند. برخی از اینان محبت حضرت حق را مقدمه محبت مخلوق دانسته و به آیه شریفه یحبهم و یحبونه استناد می کنند و معتقدند، این عشق دوطرفه میان خالق و مخلوق، اول بار از حضرت حق آغاز گردیده، و عارف باید با رهوار عشق خود را به او متصل سازد. چنین انسانی خود را آیینه ای می داند که خداوند در او تجلی کرد، و خود را جز نمودی از آن حقیقت نمی داند. او رابطه خود را با خالق هستی رابطه ظاهر و مظهر می بیند; اگر احتیاج خود را به خالق خود درک می کند، در عوض اشتیاق حضرت حق را نیز به خود احساس می کند و تا آنجا به پیش می رود که با خدای خویش عاشقانه به دلال می پردازد و می گوید گر آیینه محبی من نبود ظاهر نشود جمال محبوبی تو زیرا می داند:
مطلق بی مقید نباشد و مقید بی مطلق صورت نبندد; اما مقید محتاج است به مطلق و مطلق مستغنی از مقید; پس استلزام از طرفین است و احتیاج از یک طرف، اما استغنای مطلق به اعتبار ذات است والا ظهور اسمای الوهیت و تحقق نسبت ربوبیت بی مقید، از محالات است. (42)
از نگاه امام، انسان مظهر "اسم" و صفت حضرت حق است و از طریق همان "اسم" یا " عین ثابت" (43) با خدای خویش مرتبط می شود و خدای را همان گونه می شناسد که در وجودش ظهور یافته است. نهایت و پایان سیر عارف در سفر انفسی، رسیدن به رب خویش است. او فقط می تواند اسمی از اسمای خداوند را بشناسد. فقط انسان کامل که مظهر اسم " الله" (44) است، قدرت معرفت به "الله" را داراست. از این رو می توان به معنای سخن پیامبر اکرم (ص) که فرمود: من عرف نفسه فقد عرف ربه پی برد و علت اینکه نفرمود" عرف الله" را در این حقیقت خلاصه کرد که این رب که شناخته می شود ذات الوهیت نیست، بلکه خدای ظاهر شده در نفس هر موجودی است که محبوب و مطلوب اوست. به طور مثال اگر خداوند به صورت آتش بر حضرت موسی جلوه کرد، دلیل آن بود که جناب موسی (س) طالب آتش بود (آتش، رمز غلبه معشوق و سوز و گداز از عشق است) از این رو خداوند به صورت مطلوب و محبوب او بر او متجلی گردید.
باری، اعتقاد به پذیرش رابطه ای محبت آمیز میان خالق و محبوب، شور و شعفی در انسان طالب حقیقت ایجاد می کند، او همواره خود را تحت عنایت و محبت خالق حس می کند و با تمام وجود کلام خدای را که فرمود: نحن اقرب الیکم من حبل الورید را می شنود. فهم این قرب او را به وجد می آورد. چنین انسانی، کریمه انالله و انا الیه راجعون را به جهان پس از مرگ حوالت نمی دهد، هم اینک نیز درمی یابد که به سوی او در حرکت است. او خود را در محضر خدا حس می کند و خدا را بر خود ناظر می بیند. جمله معروف پیر ما که فرمود که "عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید" مبین این نگرش است. در عرفان امام، انسان از عظمت خاصی برخوردار است، موجودی است ذاتا الهی و آسمانی، نغمه ایزدی از عالم غیب بر قلب او دمیده، و او را لعت خلیفه گی بخشیده، و انسان در عالم طبیعت می تواند با آگاهی و معرفت و محبت و مجاهده و تهذیب نفس و ذکر مدام و تصفیه باطن، حقیقت را در وجود خویش حس کند. چنین انسان ره یافته ای، از منظر امام می تواند هدایتگر و مرشد انسانها قرار گیرد. با دعایی از حضرت ایشان به سخن خود پایان می بخشم.
خداوندا، تو بر ما توفیق عنایت کن، تو معنی الحمدلله رب العالمین را به ما بیچاره های غافل، که همه محامد را به خلق نسبت می دهیم بفهمان. تو حقیقت ما اصابک من حسنة فمن الله و ما اصابک من سیئة فمن نفسک را به ما بنما. ما اهل حجاب و ظلمتیم، خودخواه و خودپسندیم، تو خود حب نفس و حب دنیا را از دل ما بیرون کن، تو ما را خداخواه و خداپرست کن. انک علی کل شیئ قدیر. (45)
بهمن سال 1378 - کانادا
|