از بغداد تا بدخشان
«قسمت دوم»
همدان
همدان، که عرب آن را «همذان» می نویسد،(1) همان هگمتانه و اکباتانای قدیم است که مرکز ماد بوده است. مستوفی نخستین سازنده این شهر را جمشید پیشدادی نامیده که بعد از خرابی دوباره به دست همو تجدید عمارت شده است.(2) همدان در سال 23 ق توسط مسلمانان فتح شد.(3)
یعقوبی همدان را «ماه البصره» نامیده؛ این در حالی است که یاقوت نهاوند را به این صفت متصف کرده است.(4)
یعقوبی نوشته است:
«خراج آن شش میلیون درهم است و همان است که "ماه بصره" نامیده می شود. چه خراج آن در حساب بخش های اهل بصره حمل شده است.»(5)
اما یاقوت به نقل از مبارک بن سعید و او هم از پدرش روایت می کند که نهاوند از فتوح اهل کوفه، و دینور از فتوح اهل بصره بود؛ زمانی که جمعیت کوفه افزایش یافت نیازمند تغییراتی در مناطقی که بر خراج آن مصالحه کرده بودند، شدند، به همین جهت خراج دینور از آن مردم کوفه و خراج نهاوند از آن مردم بصره گردید و از این به بعد نهاوند «ماه البصره» و دینور «ماه الکوفه» نام گرفتند.(6)
یعقوبی در توصیف مسیر حرکت از دینور به همدان نوشته است:
«از شهر دینور به محلی که به آن "محمدآباد" گفته می شود دو منزل بیرون می رود، و از محمدآباد تا همدان نیز دو منزل راه است.»(7)
ابن حوقل این شهر را شهری بزرگ و زیبا توصیف کرده که دارای جوی ها، درختان و غلاّت بوده و تجارت زعفران در آن فراوان است.(8) او به حاکم بودن ارزانی در این شهر اشاره کرده و مستوفی به ارزان بودن تنها میوه های آن تصریح کرده است.(9)
مقدسی پس از آن که همدان را مرکز اقلیم بزرگ و زیبای کوهستان (جبال) نامیده که دارای هوای سرد و آب فراوان است می گوید:
«همدان حوزه ای است در میان کوهستان با شهرهای معتبر و کهن، که همدان بن فلّوج بن سام بن نوح ـ علیه السلام ـ آن را پایه گذاری کرده است.»
مقدسی همدان را سرزمین گسترده با نهرهای پرآب و درختان سردرهم و میوه های گوارا و مردان جنگنده بسیار توصیف کرده و می گوید: «روستاهایش از من دل ربوده است».(10) او هم چنین نوشته است:
«همدان دارای جامعی کهن و آبرومند است و مردم آن با ادب و میهمان دوستند. با این حال آنان را به حسادت، حیله گری و غلوّ(11) متهم می کند.»(12)
مستوفی در قرن هشتم می گوید:
«بیشتر مردم همدان معتزله و مشبهه اند، و در آن شهر مزارات متبرکه مثل قبر خواجه حافظ ابوالعلای همدانی، بابا طاهر، عین القضات و غیره بسیار است.»(13)
نهاوند (ماه البصره)
نهاوند شهری است باشکوه که ایرانیان در سال 21 هجری در آن جا با نعمان بن مقرن مزنی، فرمانده مسلمانان، روبه رو شدند. ترکیب جمعیتی آن آمیخته از عرب و عجم است و خراج آن به جز درآمد املاک دولتی دو میلیون درهم است.(14)
مقدسی، که یک قرن پس از یعقوبی کتاب خود را تألیف کرده است، می گوید این خراج به مصرف مستمری بگیران بصره می رسید.(15) به همین جهت نهاوند را «ماه البصره» می نامیدند.(16)
بنابر گزارش یاقوت بسیاری از اعراب بصره از دوره فتوحات اولیه اسلام در آن شهر مسکن گزیده اند.(17) هم او در وجه تسمیه نهاوند نوشته است: برخی گفته اند نوح ـ علیه السلام ـ آن را ساخت و اسم اصلی آن نوح آوَند بوده که مخفف شده است.(18)
مقدسی، مسجد جامع نهاوند را در سرزمین جبال (کوهستان) بی نظیر دانسته و می گوید نهاوند شهری بزرگ با نهرها و میوه های نیکوست و دارای دو جامع، دو شهرک و کشتزارهای زعفران است. او همانند یاقوت نهاوند را «ماه البصره» نامیده است.(19)
مستوفی پس از آن که هوای نهاوند را معتدل وصف کرده و سرچشمه آبش را کوه الوند به شمار آورده است، درباره نژاد و مذهب مردم نهاوند می گوید: مردم آن جا اکرادند و مذهب شیعه اثناعشریه دارند و محصولات شهرشان غله، انگور و پنبه است.(20)
ساوه
یکی از شهرهای کناره شاهراه خراسان، شهر ساوه است. این شهر در نیمه راه همدان و ری قرار دارد و در نزدیکی آن شهر دیگری به نام «آوه» بوده است.(21)
مستوفی می گوید در گذشته در این شهر دریاچه ای بوده است که در شب ولادت حضرت رسول ـ صلی الله علیه وآله وسلم ـ خشک شده است.(22) او این خشک شدن دریاچه را از مبشرات نبوت دانسته است.
بیشتر جغرافی نویسان به نزاع مذهبی ساوه و آوه و تعصب هر یک نسبت به مذهب خویش اشاره کرده اند.
یاقوت می گوید: مردم ساوه سنی شافعی مذهب اند و مردم آوه شیعه اند.(23)
مستوفی هم همین را تصدیق کرده، اما نوشته است: ده های ساوه شیعه اثناعشری اند.(24)
مقدسی هم، پس از آن که مزدقان را از توابع ساوه شمرده، می گوید: مردم آن سنی شافعی مذهب اند.(25)
مستوفی از مقابر اولیا و بزرگان از قبر شیخ عثمان ساوجی و اسحاق بن امام موسی الکاظم ـ علیه السلام ـ و در جانب مغرب در حدود خرقان از مشهد شموئیل پیغمبر ـ علیه السلام ـ نام برده است.(26)
مقدسی درباره ساختار ساوه نوشته است:
«این شهر بارو دارد و دارای حمام های زیبا و آب های روان است و مسجد جامعش دور از بازار و در کنار جاده است.»(27)
ساوه تا سال 617 ق آباد بود و با آمدن مغولان ویران شد. یاقوت و قزوینی از کتابخانه عظیم آن یاد کرده اند که در وسط جامع بوده و به وزیر ابوطاهر خاتونی منسوب بوده است.
قزوینی می گوید: در آن کتابخانه کلیه کتاب هایی که در آن زمان معتبر بوده با اشیای نادری از خطوط و اسطرلاب ها و کرات وجود داشته است. یاقوت بنا بر نقلی نوشته است: گویند آن کتابخانه را سوزانده اند.(28)
مقدسی درباره محصولات ساوه، از غله و انگور نیکوی آن یاد کرده، قزوینی انار آن را ممتاز خوانده، به طوری که در تمام ایران مثل آن نیست و ابن حوقل به معروفیت شتر و شتربان آن اشاره کرده که مورد نیاز مسافران و زائران مکه است.(29) نکته قابل توجه این که یعقوبی نامی از ساوه نبرده است.
قم
اصطخری قم را از شهرهای مشهور دیار کوهستان (عراق عجم) شمرده که 12 فرسنگ با ساوه و دوازده فرسنگ هم با کاشان فاصله دارد.(30)
مستوفی بنای نخست این شهر را به طهمورث نسبت می دهد؛ اما یاقوت نوشته است: این شهر جدید اسلامی است که اثری از عجم ها در آن دیده نمی شود.(31)
یاقوت در فاصله قم و ری از بیابان شوره زاری نام می برد که در میان آن، قلعه کهنه ای وجود دارد؛ اما لسترنج به گونه ای از این قلعه یاد کرده که گویا آن قلعه در وسط شهر قم قرار دارد، در حالی که بیرون شهر و در وسط بیابان قرار دارد.(32) البته یعقوبی هم آن دژ را در درون شهر یاد کرده است.(33)
نام اصلی قم «کُمَندان» بوده که با تعریب عرب و حذف برخی حروف آن، به این اسم شهرت یافته است.(34)
یاقوت می گوید نخستین کسی که قم را شهر نمود طلحة بن أحوص أشعری بود. او هم چنین به نقل از بلاذری نوشته است:
«ابوموسی اشعری هنگام استقرار در اهواز، پس از مدتی به قم آمد و چند روزی آن جا ماند و آن را فتح کرد. برخی نیز گفته اند احنف بن قیس آن را در سال 23 ق فتح کرد.»(35)
یعقوبی، قم را شهر بزرگی دانسته که به آن «مینجان» گفته می شود. شهری که دارای هزار گذر است و در کنار آن شهر دیگری است که به آن «کمندان» گفته می شود. میان «مینجان» و «کمندان» رودخانه ای دارای آب جاری با پل هایی روی آن وجود دارد که روی آن ها از شهر «مینجان» به شهر «کمندان» عبور می کنند.(36)
اهالی قم را قومی از قبیله های «مذحج» و «اشعریان» و گروهی از عجم ها دانسته اند که مذهب همه آنان شیعه است.
یاقوت، عبدالله بن سعد اشعری را انتقال دهنده مذهب امامیه از کوفه به قم دانسته است.(37)
اصطخری هم نوشته است: مردم قم همه مذهب شیعه دارند و اصل ایشان بیشتر از عرب است.(38)
یعقوبی از عجم های کهن ساکن در قم و گروهی که خود را موالی عبدالله بن عباس می خوانند یاد کرده است.(39)مستوفی نیز مردم قم را شیعیان متعصب نامیده است.(40)
اصطخری در وصف قم نوشته است:
«این شهر دیوار دارد و مردم آن آب چاه می خورند و تنگ معیشت هستند و پسته و فندق بسیار دارد.»(41)
از محصولات آن می توان به غله و پنبه بسیار و میوه های نیکوی انار، فستق، خربزه و انجیر اشاره کرد.(42)
با حمله مغول ها به ایران قم نیز مانند بسیاری از شهرها تخریب شد. به گفته میرخواند دو سردار نامی چنگیز خان به نام های جبه نویان و سربوتای به درخواست برخی از مسلمانان سنی مذهب، شهر قم را، که مرکز و کانون شیعیان بود به کلی خراب کردند.(43)
ری
از مهم ترین شهرهای کنار جاده خراسان، ری بوده است. جغرافی نویسان مسلمان این شهر را، بعد از بغداد، از آبادترین و بزرگ ترین شهرهای شرق به شمار آورده اند. این شهر در قرن چهارم هجری بزرگ ترین مراکز چهارگانه ایالت جبال بوده است؛ به طوری که ابن حوقل می گوید: بعد از بغداد آبادتر از ری شهری در شرق نیست، جز آن که نیشابور به وسعت از آن بیشتر و بزرگ تر است.(44)
مقدسی، ری را یکی از مادر شهرهای افتخارآمیز اسلام دانسته که پیران بزرگوار و قاریان و پیشوایان و زاهدان و جنگجویان و والاهمتان از آن برخاسته اند.(45) مستوفی ری را «ام البلاد» ایران نامیده و نوشته است به جهت قدمت آن را شیخ البلاد خوانند.(46)
درباره پیشینه قبل از اسلام ری، برخی آن را ساخته شیث بن آدم دانسته اند که هوشنگ پیشدادی در عمارت آن افزوده و منوچهر بن ایرج آن را تجدید عمارت کرده است؛ و برخی دیگر روی بن پیلان بن اصفهان را پایه گذار ری معرفی کرده اند. یاقوت، کیخسرو را مؤسس آن دانسته است.(47)
برخی از جغرافی نویسان، فتح ری در عصر خلافت عمر را به قرظة بن کعب انصاری نسبت داده اند. اما برخی دیگر گفته اند نعیم بن مقرّن آن را فتح و تخریب کرد و از نو بنا نهاد.(48) برخلاف این دو نظریه یاقوت به نقل از ابو مخنف نوشته است: عمر به عمار یاسر، والی خود در کوفه، دستور داد که عروة ابن زید الخیل طائی را با هشت هزار نفر به ری گسیل دارد و عروه در سال 19 یا 20 ق آن را فتح کرد.(49) این در حالی است که یعقوبی فتح آن را در سال 23 ق می داند.(50)
به نظر می رسد همه این نظریه ها درست باشند و فتح ری به جهت شورش مردم آن چند بار تکرار شده باشد.
ری در عصر عباسی به «محمدیه» معروف شد؛ چون مهدی عباسی در زمان خلافت منصور، هنگامی که برای جنگ با عبدالجبار بن عبدالرحمن أزدی متوجه خراسان شد، در آن فرود آمد و آن را ساخت و فرزندش رشید آن جا متولد شد. مهدی چندین سال در آن جا اقامت گزید و ساختمان عجیبی بنا نهاد.(51)
ابو دلف در سفرنامه خود از دروازه های آهنی، باروی عظیم، مسجد جامع، دژی که «رافع بن حرثمه» آن را بنا نهاد، کوهی در نزدیکی آن به نام «طبرک» تابوت های سنگی و معدن های طلا و نقره ری یاد کرده است.(52) او از پارچه های معروف به «رازی» که مخصوص ری است و در هیچ جای دیگر بافته نمی شود، نام برده است.(53)
یعقوبی درباره ترکیبِ جمعیتی ری، در قرن سوم اهالی آن را مردمی به هم آمیخته از عجم و اندکی عرب توصیف کرده است.(54)
یاقوت در قرن هفتم نوشته است: طوایف این شهر سه گروه اند. کم ترین شافعی مذهب اند و حنفی مذهب ها از شافعیان بیشترند و بیشتر شهر مذهب شیعه دارند. او می گوید: درگیری و تعصب مذهبی میان شیعه و سنی بسیار است، به طوری که بین آنان جنگ ها درگرفت و شیعیان شکست خوردند. پس از شکست شیعیان نزاع میان حنفیان و شافعیان واقع شد و با این که گروه اخیر کمتر بودند، پیروز شدند.(55)
مقدسی، پس از آن که ری را خوره ای دلگشا، پرآب با دیه های گرانمایه، خوش میوه و با زمین گسترده و روستای سنگین توصیف کرده، نوشته است:
«اینجاست که عمر بن سعد را بدبخت کرد و به کشت حسین بن علی ـ علیه السلام ـ واداشت و آتش دوزخ را برگزید و گفت: آیا از فرمانروایی ری، که مرا به خود می خواند چشم پوشم یا با کشتن حسین سرزنش ابدی را بپذیرم. کشتن حسین آتش بی امان را در پی دارد و فرمانروایی ری روشنی بخش چشمان من است.»(56)
ابن رسته، که جامع ترین توصیف را از راه بغداد تا ری ارائه کرده درباره ری نوشته است:
«شهر بزرگی است که رود رونده از آن می گذرد و مقابل مسجد جامع قلعه ری واقع است که بر سر کوهی بلند و صعب العبور قرار گرفته است. وقتی به این قلعه بالا رفتی تمام پشت بام های شهر ری را می بینی.»(57)
برای ری پنج دروازه به نام های «باطاق»، «بلیستان»، «کوهک»، «مشام» و «خراسان» نام برده اند که از اولی به بغداد، از دومی به قزوین، از سومی به طبرستان، از چهارمی به قومس و از پنجمی به قم می روند.(58)
یاقوت می گوید در سال 617 ق در حالی که من از مغول ها فرار می کردم این شهر را تخریب شده یافتم. این شهر، که شهرِ کاشی های بسیار عالی و تاریخی بود، به دست سرداران مغول چنان به غارت رفت که دیگر نتوانست سر از این مصیبت به در آورد.(59)
فصل سوم: ایالت قومِس (از دامغان تا نیشابور)
ایالت قومس، که در حدود العالم از آن به «کومس» یاد کرده است،(60) در دامنه جبال البرز واقع است و ارتفاعات البرز حد شمالی آن است.
این ایالت از سرزمین کم پهناور و باریکی که میان کوه های البرز در شمال و کویر لوت در جنوب محصور است، تشکیل می شود.
شاهراه بزرگ خراسان، که از ری در اقلیم جبال می آمد و به نیشابور در خراسان منتهی می گردید، از سراسر ایالت قومس می گذشت و همه شهرهای مهم قومس سر این راه واقع بود.(61)
این شاهراه پس از خروج از ری و طی سه منزل به خوار می رسید. پس از خوار، منزلگاه اول قعر یا قریة الملح بود که آن را به فارسی «ده نمک» می گفتند. پس از آن به منزلگاه رأس الکب و پس از آن به سمنان و سپس به دامغان کرسی ایالت قومس، که کتاب های قدیم مسالک آن را قومس می گفتند، می رسید.(62)
یعقوبی نوشته است از ری تا قومس بر شاهراه و جاده بزرگ دوازده منزل راه است که برخی از آن ها در معموره و برخی دیگر در بیابان هاست.(63)
دامغان
پیشینه بنای دامغان را به هوشنگ نسبت داده اند.(64) این شهر از نخستین شهرهای خراسان است که عبدالله بن عامر بن کریز در خلافت عثمان در سال 30 هجری آن را فتح کرد.(65) یعقوبی و اصطخری دامغان را شهر و قصبه ایالت قومس به شمار آورده اند.(66)
مقدسی هم دامغان را قصبه قومس، و سمنان، بسطام، زغنه، بیار و مغون را از شهرهای آن به حساب آورده است.(67)
یاقوت «قومس» را معرب «کومس» دانسته که دامغان قصبه مشهور آن و بسطام و بیار از شهرهای معروف آنند. او می گوید برخی سمنان را جزو دامغان به شمار آورده و برخی دیگر آن را جزو ری می دانند.(68)
ابودلف از سد عجیبی در دامغان، که از آثار باقی مانده دوره ساسانی است، یاد کرده است. او می گوید آب آن سد از مغاره ای واقع در کوه بیرون می آید و پس از جریان به وسیله این سدّ به یکصد و بیست قسمت برای آبیاری بیست قریه تقسیم می شود.
مقدار آب هیچ یک از این جوی ها به نفع صاحب آن زیاد نمی شود و نیز ممکن نیست دو جوی به هم آمیخته شوند.(69)
یاقوت و قزوینی نیز از این سد و تقسیم شگفت آب آن به 120 قسمت یاد کرده اند، اما برخلاف ابودلف که می گوید این 120 قسمت آب به 20 قریه می رسد، آن دو می گویند به 120 قریه می رسد.(70)
مردم قومس را قومی از عجم دانسته اند که مذهب آنان حنفی است.(71) یعقوبی قومسی ها را در ساختن پوشاک های پشمی قومسی گران قیمت، ماهرترین مردمان توصیف کرده و در حدود العالم به صدور پارچه از قومس به گرگان و طبرستان تصریح کرده است.(72)
ابودلف و به تَبَع او یاقوت از سیبی که در قومس به دست می آید و از آن جا به عراق صادر می شود، یاد کرده اند.(73)
از دیگر محصولات دامغان می توان به میوه های کمیاب، دستار، پنبه، کیسه، طیلسان، پارچه های نازک پشمین و مندیل های سفید اشاره کرد.(74) در دامغان معادن طلا، شیشه و نمک نیز وجود دارد.(75) با این که برخی جغرافی نویسان به آب و هوای معتدل دامغان تصریح کرده اند، اما ابودلف نوشته است: در این شهر وزش باد شب و روز قطع نمی شود.(76)
بسطام
دومین شهر ایالت قومس از حیث وسعت، شهر بسطام است.(77) مینورسکی می گوید: بسطام از واژه قدیم فارسی «ویستاخما» اشتقاق یافته است.(78) ابودلف از کاخ بزرگی در مقابل نهر بسطام یاد کرده و نوشته است: می گویند آن را شاپور ذوالاکتاف بنا کرد.(79)
این سرزمین در سال 18 یا 19 ق، در زمان خلافت عمر، به دست نعیم بن مقرّن و مصالحه او با مردم آن جا فتح شد.(80) ناصر خسرو در سال 437 ق از قبر بایزید بسطامی در این شهر یاد کرده است.(81)
در توصیف این شهر جغرافی نویسان آن را شهری کوچک با هوای معتدل و جمعیتی اندک و باغ های بسیار و میوه های نیکو و غله فراوان وصف کرده اند.(82)
مقدسی جامع بسطام را زیبا همچون دژی در میان بازارها نامیده و در زمینه صادرات از گلابی آن نام برده که به عراق صادر می شود.(83)
ابودلف شگفتی هایی از این شهر نقل کرده که یاقوت و قزوینی آن عجایب را به نقل از او گزارش کرده اند.(84)
ابن بطوطه علاوه بر قبر بایزید بسطامی از مقبره شیخ ابوالحسن خرقانی و قبر یکی از فرزندان امام صادق ـ علیه السلام ـ که با بایزید زیر یک قبه قرار دارد، نام برده است.(85)
فصل چهارم: ایالت خراسان (از نیشابور تا بدخشان)
واژه خراسان در زبان فارسی به معنی محل طلوع خورشید است و در زبان قدیم فارسی به معنی خاور زمین است.(86)
ایالت خراسان در دوره اعراب به چهار قسمت (چهار ربع) تقسیم می گردید و هر ربعی به نام یکی از چهار شهر بزرگی که در زمان های مختلف کرسی آن ربع یا کرسی تمام ایالت بودند، خوانده می شد.(87)
اصطخری و ابن حوقل از چهار شهر مهم و بزرگ خراسان یعنی نیشابور، مرو، بلخ و هرات نام برده اند.(88)
هر یک از این شهرها در دوره اسلامی برای مدتی مرکز ایالت خراسان بوده اند. در فتوحات اول اسلامی کرسی ایالت خراسان مرو و بلخ بود، ولی سلسله طاهریان، نیشابور را مرکز فرمانروایی خود قرار دادند.(89)
نیشابور
بنای نخستین این شهر را به طهمورث دیوبند منسوب می کنند.(90) در وجه نام گذاری آن به نیشابور سه وجه ذکر شده است. نخست این که اردشیر بابکان پس از خرابی، آن را ساخت و شاپور پسر اردشیر از پدر آن را درخواست کرد، اما پدر مضایقه نمود. شاپور به غیرت آمد و آن را تجدید بنا کرد و «نه شاپور» نام نهاد. این اسم عَلَم شد و عرب نیشابور خواندند.(91)
دو وجه دیگر هم یاقوت ذکر کرده است: یکی این که اطرافیان شاپور او را گم کردند و به خود گفتند «نیست شاپور» و دیگری این که شاپور از این منطقه عبور کرد و دید «نی» بسیار دارد؛ گفت خوب است این جا شهر شود. بنابراین به «نی شاپور» معروف گردید.(92)
نیشابور را «ام البلاد خراسان»، «اَبَرشهر» و «دمشق کوچک» نیز نامیده اند.(93) اصطخری نوشته است: در خراسان هیچ شهری بزرگ تر از نشابور نیست.(94)
دارالاماره خراسان از عهد اکاسره، بلخ و مرو بود. بنابر نظر مستوفی تا آخر عهد طاهریان نیز همان دو شهر دارالاماره بودند و این عمرو بن لیث صفاری بود که در نیشابور دار الاماره ساخت و آن جا دار الاماره خراسان شد.(95) اما یعقوبی بنای دارالاماره در نیشابور را به عبدالله بن طاهر نسبت می دهد و اصطخری نیز می گوید:
«سرای امارت به خراسان در مرو بودی و در بلخ بودی تا روزگار طاهریان کی آن جا مقام ساختند.»(96)
بنابر نظر یعقوبی و اصطخری طاهریان نیشابور را دارالملک قرار دادند. نیشابور در زمان خلافت عثمان در سال 30 ق توسط عبدالله بن عامر بن کریز فتح شد. این شهر در همه چیز تابع خراسان بود و خراج آن نیز به خراسان می رفت.(97)
در حدود العالم نیشابور شهر بزرگی توصیف شده که جمعیت زیاد دارد و محل بازرگانان و محل استقرار سپاه است.(98) مقدسی آن را خوره ای پهناور با روستاهای پرمایه و آبادی ها و قنات ها توصیف کرده است.(99)
از رسم های نیکوی نیشابور به داوری نشستن سپهسالار با وزیر اوست که با کمک قاضی و رئیس و چند تن از دانشمندان و بزرگان، روزهای یکشنبه و چهارشنبه دادخواهی ستمدیدگان را می پذیرند و روزهای دوشنبه و پنج شنبه در مسجد رجا حکم صادر می کنند و این در کشور اسلام بی مانند است.(100)
ابن رسته مسیر میان قومس تا نیشابور را به تفصیل بیان داشته و درباره خود نیشابور نوشته است:
«شهری است هم صحرایی و هم کوهستانی که در یک طرف آن کوه بلندی واقع شده و آب آشامیدنی این شهر از قنات های زیرزمینی است و مقداری از آبشان را هم از رودخانه فراهم آورده اند.»(101)
ابودلف که از نزدیک نیشابور را دیده، نوشته است:
«در نیشابور آثاری از ایرانیان و اعراب وجود ندارد و فقط ساختمان هایی شبیه به بناهای قدیمی دیده می شود که یکی از سلاطین آل طاهر برپا کرده است ... در وسط شهر نیشابور یک شهر قدیمی واقع است که اطراف آن را دیوار بلند و خندق بزرگی فراگرفته و برج های عظیمی دارد.»(102)
درباره محصولات و معادن نیشابور جغرافی نویسان مطالب فراوانی نوشته اند. اصطخری کوه های نیشابور را معدن فیروزه دانسته است.(103)
ابن رسته هم نیشابور را دارای معدن مس دانسته که از مسِ معادنِ دیگرِ روی زمین مرغوب تر است.(104)
مقدسی در بحث بازرگانی این منطقه نوشته است:
«از نیشابور پارچه های سپید، حفیه، بیباف، عمامه های شهجانی حفیه، راختج، تاختج، مقنعه، زیر پیراهنی، ملحم ابریشمی، مصمت، عتابی، سعیدی، ظرائفی، مشطی، زینت، پارچه های موئین و نخ ریسیده خوب و آهن و جز آن ها صادر می شود.»(105)
درباره شگفتی های نیشابور، مقدسی از یک تپه با خاک سیاه همچون مداد نام برده که نامه ها را با آن می نویسند و کتاب ها را مهر می کنند.(106) ابن بطوطه از پارچه های حریر که در نیشابور بافته می شوند یاد کرده و نوشته است آن ها را برای فروش به هندوستان می فرستند.(107)
در سال 605 ق نیشابور با زلزله خراب شد و در حوالی آن شهر دیگر ساختند و «شادیاخ» نامیدند. در سال 618 ق مغول ها به این شهر حمله کرده و پس از کشتن بسیاری، شهر را خراب کردند.(108)
طوس
بنای نخستین این شهر را به جمشید پیشدادی نسبت داده اند که پس از خرابی «طوس نوذر» آن را تجدید عمارت کرد و به نام خود منسوب گردانیده است.(109) طوس در زمان خلافت عثمان فتح شد.(110)
طوس در قرن چهارم هجری دومین شهر ربع نیشابور محسوب می شد و از دو شهر «طابران» و «نوقان» که متصل به هم بودند تشکیل می گردید.(111) به نوقان «طوس بزرگ» نیز گفته می شد.(112)
به فاصله دو منزلگاه چاپاری از طوس باغ بزرگی بود در دهکده سناباد و در آن دهکده قبر هارون الرشید که در سال 193 ق مرد و مقبره امام هشتم شیعیان حضرت علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ که در سال 202 ق در اثر زهری که مأمون پسر هارون الرشید به آن حضرت خورانید، شهید شد در آن باغ بود.(113)
ابودلف طوس را عبارت از چهار شهر دانسته که دو تای آن بزرگ و دو شهر آن کوچک است. در آن جا آثار باشکوه اسلامی دیده می شود. او نوشته است میان طوس و نیشابور کاخ بسیار باشکوهی برپاست که من مانند آن را از حیث بلندی دیوارها و استواری بنا هرگز ندیده ام. سازنده این کاخ یکی از تبابعه یمن بوده که در سفر به چین آن را ساخته و بعدها این کاخ به دست «اسعد ابن ابی یعفر» پادشاه کحلان افتاده است.(114)
یعقوبی مردم طوس را قومی از عرب از قبیله طی و دیگر قبیله ها دانسته و می گوید بیشتر اهالی آن عجم اند.(115)مقدسی درباره مردم طوس می گوید: مردم طوس در دو جهان پیش هستند، در دنیا از آن روی که پیش از دیگر مردم خراسان به اسلام گرویدند، در آخرت نیز از آن روی که خدا می گوید: «یوم ندعو کلّ اُناس بامامهم»،(116) علی بن موسی الرضا ـ علیه السلام ـ یکی از فاضل ترین امامان بود که نزد ایشان است.(117)
مقدسی هم چنین طوس را خزانه بزرگ و باستانی شمرده که در شمار روستاهای نیشابور است و در آن املاک، کشت زارها، میوه جات و معادن وجود دارد.(118)
مستوفی پس از آن که مردم طوس را نیک سیرت، پاک اعتقاد و غریب دوست توصیف کرده، نوشته است: از میوه های آن جا انگور و انجیر بسیار شیرین می باشند.(119)
جغرافی نویسانی همچون نویسنده مجهول حدود العالم و قزوینی و حمیری به وجود معادن فیروزه، مس، سرب، سرمه، نقره و غیر این ها در کوه های طوس اشاره کرده اند.(120) ابن حوقل هم به وجود این ها در نوقان از شهرهای مهم طوس تصریح کرده است.(121)
مرو
مرو دومین ربع خراسان بود. مرو را «مروشاهجان» نیز می گفتند که مراد مرو بزرگ بود تا با مرو کوچک اشتباه نشود.(122) در میان شهر مرو، کهن دژی بوده است که بنابر گفته اصطخری، مستوفی و نویسنده حدود العالم طهمورث آن را ساخته بود.(123) اسکندر مرو را دار الملک خراسان قرار داد و در قدیم نیز این شهر مرکز امیر خراسان بود.(124)
مقدسی مرو شاهجان را خوره ای کهن دانسته که اسکندر ذوالقرنین آن را بنا نهاد. هنگامی که طهمورث خواست کهندژ قصبه آن را بسازد نخست بازاری ساخت که همه نیازمندی ها را در بر می داشت.(125)
یاقوت حموی از دو شهر به نام های «مرو رود» و «مرو شاهجان» اسم برده که اولی را مرو صغری و دومی را مرو کبری نامیده است.(126) او نوشته است: دانشمندان منسوب به مرو رود را «مرورودی» و افراد منسوب به دومی را «مروزی» می نامند.(127)
شهر مرو در دوره اسلامی به دست حاتم بن نعمان باهلی از طرف عبدالله بن عامر در زمان خلافت عثمان فتح شد و گفته می شود احنف بن قیس در فتح آن، که در سال 31 ق روی داد، حضور داشت.(128)
یعقوبی نوشته است: مردم مرو اشرافی از دهقانان عجم اند و نیز قومی از عرب از قبیله های ازد و تمیم و جزاینان در آن سکونت دارند و والیان خراسان در این جا منزل کردند.(129)
مقدسی از وجود چهار دروازه شهر مرو نام برده که عبارت اند از دروازه شهر در پشت جامع، دروازه سنجان در سوی دیگر، دروازه بالین و دروازه مشکان، که لسترنج جهت هر یک از آن ها را معین کرده است.(130) مستوفی نوشته است:
«ابو مسلم صاحب دعوت در آن جا مسجد جامع ساخت و در جنب آن دارالاماره ای ساخت عالی. مأمون نیز در هنگامی که حاکم خراسان بود مرو را دارالملک قرار داد. هر چند بنی لیث آن را به نیشابور بردند اما چغری بیک سلجوقی دوباره به آن جا آمد و دارالملک قرار داد و ملکشاه سلجوقی برای آن بارو کشید.»(131)
او می گوید اکابر و عقلای بسیار از آن جا برخاسته اند و در عهد اکاسره برزویه طبیب و بزرجمهر بختگان از آنجایند.(132)
نویسنده حدود العالم می گوید در خراسان شهری که بازاری به نیکویی مرو داشته باشد، نیست. او سپس به محصولات مرو همچون پنبه خوب، اشترغاز، فلاته، سرکه، آبکامه و غیر این ها اشاره کرده است.(133) مقدسی مرو را شهری پر از انگور و حبوبات دانسته و مستوفی از غله و میوه های آن یاد کرده است.(134)
هرات
در جنوب خاوری نیشابور در منزلگاه «دزباد» یا «ده باد» شاهراه بزرگ خراسان دو شاخه می شود. از این محل راه مرو به سمت خاور می رود و راه هرات به جنوب خاوری دور می زند.(135)
ابن رسته پس از آن که هرات را یکی از خوره های استان خراسان شمرده، راه نیشابور به هرات را بدین گونه توصیف کرده است:
«از نیشابور تا قصر الریح راه به طرف شرق پیش می رود و پس از گذشتن از مزارع و روستاها و کاروانسراهایی که در چپ و راست قرار دارد به قصر الریح (قصر باد) می رسد. از قصر الریح به فرهادجرد منتهی می شود و پس از عبور از مزارع و زمین های هموار به پلی می رسد. از پل گذشته و در سمت راست آن (راه) تپه ای است که بر سر آن کاروانسرایی است و آن منزلگاه به نام "مرج الحُطَباء" نامیده می شود. بعد از گذشتن از پل به هرات و فوشنج، که در سمت جنوب است، می رسد.»(136)
یعقوبی مسافت راه از نیشابور تا هرات را ده منزل دانسته و ابن بطوطه هرات را آخرین حد بلاد خراسان نوشته است.(137)
مستوفی هرات را نام امیری از توابع جهان پهلوان دانسته که نریمان آن را ساخته است. او نوشته است اسکندر رومی بعد از خرابی تجدید عمارتش نمود.(138) امّا یاقوت بنای اولیه آن را به اسکندر نسبت می دهد.(139)
یعقوبی پس از آن که هرات را از شهرهای بسیار آباد خراسان و اهالی آن را از خوش روترین مردم آن دیار به حساب آورد، نوشته است احنف بن قیس در خلافت عثمان آن را فتح کرد. او می گوید مردم هرات اشرافی از عجم و قومی از عرب می باشند.(140)
ابن بطوطه مردم هرات را از ایل غور معرفی کرده که می گویند از غور شام آمده اند.(141)
بنابر گفته ابن حوقل هرات قلعه و بارو و چهار دروازه دارد. این دروازه ها به ترتیب موسوم بودند به دروازه سرای یعنی دروازه کاخ در شمال سر راه بلخ، دروازه زیاد در طرف مغرب رو به نیشابور، دروازه فیروزآباد، که مقدسی آن را دروازه فیروز نامیده، در طرف جنوب سر راه سیستان و دروازه خشک در سمت خاور رو به کوهستان غور.
به گفته ابن حوقل این چهار دروازه همه چوبی بودند به جز دروازه سرای که آهنین بود. او نوشته است: قلعه هرات نیز چهار دروازه داشت که هر یک از آن ها رو به روی یکی از دروازه های شهر بود و به همان نام خوانده می شد.(142) برخی، مردم هرات را سنی مذهب معرفی کرده اند.(143)
مقدسی درباره زبان مردم هرات نوشته است: زبان هرات وحشیانه است. یورشمندانه نهیب می زنند و با فشار سخن را آلوده بیرون می دهند.(144) او با این حال، مردم هرات را اهل ادب و فصاحت و خوش بیانی و هوش توصیف کرده است!(145)
مستوفی نوشته است: از مزار کبار اولیاء و علما تربت شیخ عبدالله انصاری معروف به پیر هری و خواجه محمد ابوالولید و امام فخرالدین رازی آنجاست.(146)
از محصولات هرات می توان به پارچه، انگور، پولاد، پسته، شیرینی ها، برگ زردآلو، کشمش خراسانی اعلا و دیگر میوه ها اشاره کرد.(147)
یاقوت حموی که در دهه نخست سده هفتم هجری در خراسان می زیسته است درباره هرات می نویسد:
«در مدتی که در خراسان در سال 607 ه اقامت داشتم، شهری بزرگ تر، زیباتر و پرجمعیت تر از هرات ندیدم. ولی کفار مغول در سال 618 ه آن را تخریب کردند.»(148)
بلخ
بنای نخستین شهر بلخ را به کیومرث نسبت داده اند که طهمورث دیوبند آن را به اتمام رسانیده و لهراسب تجدید عمارتش کرده و دور آن بارو کشیده است.(149) در کتاب های باستانی نام این شهر را «بلخ تابناک» می گفته اند.(150)
با این که یعقوبی فتح این شهر را به عبدالرحمن بن سمره در دوران خلافت معاویه نسبت داده، اما یاقوت نوشته است احنف بن قیس از طرف عبدالله بن کریز در زمان عثمان آن را فتح کرد. قزوینی هم با یاقوت هم رأی است.(151)
با این حال، نویسنده «الرّوض المِعطار فی خبر الاقطار» با یعقوبی هم رأی است و فتح بلخ را به عبدالله بن سمره در زمان خلافت معاویه نسبت داده است.(152)
برخی جغرافی نویسان بلخ را بزرگ ترین شهر خراسان دانسته به طوری که پادشاه خراسان «شاه طرخان» در آن جا منزل داشته است.(153)
نویسنده حدود العالم هم می گوید: بلخ شهری خرم و محل استقرار خسروان بوده است.(154)
همو نوشته است: بلخ را «نوبهار» خوانند، و یعقوبی اضافه می کند که نوبهار منزل برمکیان است.(155)
قزوینی نوبهار را زیارتگاهی مورد احترام اهل فُرس و ترک و چین دانسته که خدمت آن تا زمان فتح بلخ با آل برمک بوده است.(156)
شهر بلخ دارای دو بارو و دوازده دروازه بوده، به طوری که در وسط خراسان قرار گرفته بود که با هر کدام از شهرهای اطراف چهارگانه سی منزل فاصله داشت.(157)
ابن حوقل نیز از دروازه های بلخ نام برده و می گوید: مسجد جامع آن در وسط شهر و در میان بازارهاست و شهری نیز دارد که «دهاس» نامیده می شود و به معنی ده آسیاست.(158)
مقدسی نوشته است: من خراسان را به نه حوزه و هشت ناحیه بخش نموده ام ... نخستین آن ها در سمت جیحون بلخ است. او بلخ را از جهت زیبایی و ثروت در همه سرزمین عجمان بی مانند دانسته و از خوبی جاده آن، گشادگی راه ها، دلبازی خیابان ها، بسیاری شهرها، درهم پیچیدگی درختان، صافی آب و قشنگی کاخ ها یاد کرده است.(159)
جغرافی نویسان شهرهای فراوانی، از جمله خلم، تخارستان، سمنگان، سکلکند، بغلان، لوالج، طایقان، بامیان و ... را از نواحی و اطراف شهر بلخ به شمار آورده اند.(160) اصطخری مسافت بلخ با هر یک از شهرهای اطراف آن را نیز ذکر کرده است.(161)
در حدود العالم می گوید: بلخ را رودی است بزرگ که از حدود بامیان برخاسته و نزدیک بلخ به دوازده بخش تقسیم می گردد.(162) درباره محصولات بلخ می توان به ترنج، نارنج، نیشکر، نیلوفر و انگور و خربزه اشاره کرد.(163)
بدخشان
بدخشان در مرز ترکستان و شرق طخارستان واقع است.(164) یعقوبی آن را از توابع بلخ به حساب آورده است.(165) او شهرهای طرف راست نهر بلخ و ناحیه قبله را مانند تخارستان، اندراب و بامیان، نام برده و سپس به اسم «بدخشان» اشاره کرده است.(166)
مرحوم آیتی مترجم «البلدانِ» یعقوبی در زیرنویس کتاب نوشته است:
«بَدَخشان به دو فتحه، که عامه آن را "بَلَخشان" با "لام" گویند، همان جایی است که معدن بلخش همپای یاقوت در آن است، و از این محل بازرگانان به سرزمین "تبّت" وارد می شوند.»(167)
عرض خراسان از بدخشان تا کنار رود جیحون است و این رود از سه طرف آن شهر را احاطه کرده است.(168)
یاقوت می گوید: در این شهر کاروانسراهایی هست که زبیده همسر هارون الرشید آن ها را ساخته است. بدخشان دارای قلعه شگفتی است که مردم کمتر نظیر آن را دیده اند.(169) مقدسی این قلعه را ساخته زبیده معرفی کرده است.(170)
ابن حوقل بدخشان را دارای روستاهای فراوان و آباد و سرسبز توصیف کرده که دارای انگور و درختان و جوی هایی است.(171)
اصطخری می گوید:
«بدخشان ایالتی پرجمعیت، حاصلخیز و خرم است. کرسی آن به همان نام است جز این که اعراب رود بدخشان یعنی کچه را ضرغام می گفتند.»(172)
امیر تیمور در نیمه دوم قرن هشتم بدخشان را مورد تاخت و تاز قرار داد. در آن زمان کرسی بدخشان شهر «کشم» بود و پادشاه در آن جا مقام داشت.(173)
بیشتر جغرافی نویسان به وجود معادن فراوان بدخشان تصریح کرده اند. اصطخری می گوید: از بدخشان لعل و لاجورد به دست می آید و در کوه های آن معدن هاست و مشک فراوان در آن هست.(174) در حدود العالم علاوه بر معادن یاد شده به معدن سیم و زر و بیجاد اشاره شده و مقدسی می افزاید که بلور هم دارد.(175) قزوینی هم از همه این ها یاد کرده است.(176)
بدخشان امروز دو قسمت شده است؛ بخشی از آن در افغانستان و بخش دیگر در تاجیکستان قرار گرفته است. مدفن ناصر خسرو در این شهر است.
بنابر گفته لسترنج محل شهر بدخشان در کتاب های مرجع ما درست معین نشده و اطلاع کافی از آن به ما نرسیده است، اما با توجه به استحکام و مناعت غالب این بلاد، احتمال دارد که این شهر، یعنی بدخشان، در محل فیض آباد (فیزآباد) مرکز کنونی ایالت قرار داشته است.(177)
پایان