برآنچه به اختصار گفته شد می توان از آیات الهی نیز شواهد زیادی یافت. اینک به برخی از آنها اشاره می کنیم. خداوند متعال در چندجای قرآن از نزدیکی خود به انسان سخن به میان آورده است. اگر آن آیات را به دقت مورد بررسی قرار دهیم، خواهیم دید که آن آیات به خوبی آنچه را که پیش از این گفته شد، مورد تأیید قرار میدهند.
1. در سوره بقره آیه 186 به نفس نزدیکی خدا به انسان بدون اینکه چگونگی و چه مقداری آن را مشخص نماید، اشاره مینماید.« و اذا سألک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوة الداع » اگر بندگان من از من پرسیدند، به ایشان بگو من نزدیکشان هستم.
2. در سوره ق آیه 16 از نحوه قرب و نزدیکی ، سخن به میان آورده. « ولقد خلقناالانسان ونعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبلالورید.» ما به انسان نزدیکتر از رگ گردنش هستیم. با اینکه در این آیه نزدیکی خدا به انسان تا مقداری مشخص گردیده اما هنوز پرده از روی حقی قت امر برداشته نشده است.
3. در سوره انفال آیه 24 حقیقت قرب را به خوبی به بیان درآورده است.« ... واعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه» بدانید که خداوند میان انسان و دلش قرار دارد. اگر سؤال شود میان انسان و دلش کجاست؟ جوابش این استکه بین انسان و دلش هیچ فاصلهای وجود ندارد. دل مرکز تمامی اوصاف وجودی انسان است. اگر گفته شود دل تمام حقیقت انسانی است گزاف گفته نشده است. بنابراین قرارگرفتن خدا در میان انسان و دلش به این معنا استکه خداوند در ذره ذره وجود انسان به معنای حقیقی حضور دارد. و این معنا درست در نمی آید مگر اینکه بگوییم وجود انسان ظهور و جلوه وجودی خداوند است.
روزت بـه سـتودم و نـمی دانـستـم
شب بـا تـو غنودم و نمی دانستم
ای دوست تو را از این وآن می جستم
خود جمله تو بودم و نمیدانستم[14]
مراتب توحید نزد عرفا
با توجه به آنچه گفته شد آشکار می شود که توحید حقیقی مرتبهای بس والاتر از آن دارد که گفته شود، خدا را یگانه بدانی نه متعدد که خود عین شرک دینی است. بلکه حلاوت شراب حقیقت توحید را کسی خواهد چشید که آن را با جام عرفان حقیقی سرکشد. برخی عرفا توحید را دارای چهار مرتبه می دانند.
1. توحید امتثالی که آن را توحید ایمانی نیز می خوانند.
2. توحید استدلالی که علمی نیز گویند.
3. توحید حالی .
4. توحید ذوالجلالی که الهی نیز می نامند.
توحید ایمانی عبارت است از اینکه بنده طبق آنچه در آیات و روایات آمده، فردانیّت ووحدانیت الوهیت را تصدیق کند. و این توحید از نگاه عارفان مستفاد از ظاهر علم بود والبته موجب خلاصی از شرک آشکار خواهد شد. در این مرتبه جز حصر آلا و نعمتهای نامتناهی الهی و ذکر افعال و آثار او گفته نشود چرا که درک زیاده از این، لایق حوصله طایفهای که در این مقامند نیست.
اما توحید استدلالی مستفاد از باطن علم است که علم الیقین است. و آن چنان باشد که بنده در آغاز طریق سلوک الهی موفق گردد تا از طریق دلایل و براهین از سر یقین بداند که موجود حقیقی و مؤثر مطلق در عالم جز خداوند متعال نیست. و در این مرتبه افعال و صفات اشیاء را پرتوی از فعل و وصف الهی بشناسد و در اینجا توحید افعال و صفات بر وی ظاهر گردد که بدینطریق بعضی از شرک خفی و پنهان از وی منتفی شود.
اما توحید حالی عبارت است از اینکه توحید وصف لازم ذات موحد گردد. جمله ظلمتها و رسم و نامهای وجود او مگر اندک در سایه اشراق نور توحید مضمحل و متلاشی گردد. ودر این مقام وجود موحد در مشاهده جمال واحد چنان مستغرق گردد که جز ذات و صفات واحد در نظر شهود او نیاید و در این مرتبه بیشتر آثار شرک خفی زایل گردد و نظر شهود موحد به غایتی رسد که این توحید را صفت واحد ببیند نه صفت خود و این دیدن را هم صفت او شناسد و هستی او قطرهوار در تصرف تلاطم امواج دریای توحید افتد.
این جهـان نـیست چـون مستـان شـده
وآن جهان هست بس پنهان شــده
اینـکه بر کـار است بیکارست و پوست
وآنکه پنـهانست اصل مغز اوست
مــرغ بــربــالا و زیـر آن ســایهاش
می رود بـر خاک پنهان مرغ وش
ابــلــهی صــیاد آن ســایه شـــود
می دود چـنـدانـکه بی مایه شـود
بی خبـر کـان عـکس آن مرغ هواست
بـی خبر که اصـل آن سایـه کجاست[15]
سایه مرغ عبارت است از عالم که سایه وجود حق سبحانه و تعالی است.
اما توحید الهی یا ذوالجلال آن است که حق سبحانه و تعالی در ازل الازال به نفس خود نه به توحید دیگری ، همیشه به وصف وحدانیت و نعت فردانیت منعوت و موصوف بود « کان الله و لم یکن معه شی ء» و اکنون نیز همچنان بر نعت ازلی واحد فرد است که « والان کما کان» تا ابدالآباد بر همین وصف خواهد بود که « کل شی ء هالک الاّ وجهه» عزت ذات احدیت به قهر وحدانیت و سطوت فردانیت غیر را در وجود مجالی نداد. و این است توحید حق و حق توحید.[16]
اصـل بـیـنـد دیـده چــون اکـمل بـود
دو همی بـیند چـو مـرد احول بود
چـونـــکه جـفـت احولانیم ای شمـن
لازم آمـد احـــولانــــه دم زدن
آنیکی کان سـوی وهم است و خـیـال
جز دویی نـایـد بـه میدان مقــال
یا چـو احـول آن دویی را نـوش کـن
یا دهان بردوز و خوش خاموشکن
این دویی اوصـاف دیـده احـول است
ورنـه اول آخر آخــر اول اسـت[17]
رو بـه سـوی اصل خود همچون خلیل
بـگـذر از استــاره و چــرخ علیل
پای هـمـت بـر خـور و بــر ماه نـه
سر بــر آن ایـوان و آن در گـاه نـه
این خــودی را مــحـو کـن اندر خدا
تـا نـمـانی هــمـچـو ابـلیسی جدا
آب جــان را ریز انــدر بــحــر جـان
تـا شــوی دریای بی حـد و کـران[18]
|