مقدّمه
نهضت عاشورا با تمام درس ها و عبرت های آن، پیام دار شکوه و عظمت آن بزرگ مرد الهی، یعنی سید جوانان اهل بهشت، حضرت حسین بن علی علیه السلام است. اینکه نهضت بی مثال عاشورا هنوز که هنوز است بر تارک جهان می درخشد و روز به روز بر تجلّی آموزه های آن برای تشنگان حقیقت و طالبان سعادت افزوده می شود، چیزی نیست مگر موهبتی برخاسته از عظمت شأن و بلندی مقام آن امام همام و نشانه های وجودی او. و از این روست که این نهضت مقدس با نام حسین علیه السلام زنده است.
نهضت عاشورا در بردارنده مشخصه ها و ابعاد مختلف شئون بشری است، به گونه ای که سال های سال است که فکر بشر را جلب خود کرده و انسان امروز، هر روز از آن واقعه، ابعاد جدیدتری را می یابد و تشنه تر از همیشه به بررسی ابعاد و آموزه های آن می پردازد، این است که مسلمانان باید در فراگیری درس ها و عبرت های عاشورا، بذل همت کرده و در طریق رسیدن به سعادت، آن ها را چراغ راه خویش قرار دهند.
از آن رو، که شخصیت وجودی حضرت سیدالشهدا و قیام الهی او مشتمل بر جلوه های متنوعی از هدایت انسان هاست و همین امر سبب جلب افکار اندیشمندان مسلمان و غیرمسلمان به این حقیقت بوده است، هر کس از زاویه ای به بررسی و تحقیق درباره شخصیت و سیره و سنّت او نشسته و در این میان به نتایج مفیدی هم دست یازیده است. از جمله مسائل مورد بحث در زمینه عبرت گیری از حماسه عاشورا، بررسی موقعیت عوام و خواص در این حادثه است؛ مسئله ای که رهبر معظم انقلاب بارها به آن اشاره کرده و تذکر داده اند. آنچه در پی می آید، نگاهی به موقعیت خواص و عوام در عصر امام حسین علیه السلام و موضع گیری آن ها در قبال حادثه عاشوراست.
معنا و مفهوم خواص
به دلیل آنکه انسان مدنی بالطبع و نیازمند زندگی اجتماعی است، همواره تکامل و تعالی خود را در همبستگی با جامعه می بیند و عموما فرآیند تأثیرگذاری و تأثیرپذیری را در جامعه به عنوان یک حقیقت می پذیرد و از این روست که در مطلق جوامع بشری، مردم از حیث نفوذ و قدرت و اثرگذاری بر دیگران و نیز تأثیرپذیری از ایشان به دو قطب تأثیرگذار و تأثیرپذیر تقسیم می شوند. در این میان، گروهی که تأثیرگذارند و در واقع، اقلّیتی از افراد جامعه را تشکیل می دهند، به لحاظ خصوصیاتی که دارند یعنی اهل تحقیق و نظر بوده و بر اساس بصیرت و عقل به تحلیل مسائل می پردازند و به همین دلیل پیش کسوتان جریان های اجتماعی هستند «خواص» نامیده می شوند. از دیدگاه جامعه شناختی، خواص، گروهی اجتماعی هستند که دیگران در ارزشیابی خود، آن ها را ملاک و معیار قرار می دهند. در اعمال و رفتار خود از آن ها الهام گرفته و رأی و دیدگاه آن ها را، مبنای داوری و عمل خود قرار می دهند. از این روی، به آن ها گروه های مرجع یا داوری یا استنادی گفته می شود.(1)
رهبر معظم انقلاب در یک تقسیم جامعه شناسانه، از این گروه این گونه یاد می کنند: «[خواص] کسانی هستند که از روی فکر و فهمیدگی و آگاهی و تصمیم گیری کار می کنند؛ یک راهی را می شناسند و دنبال آن راه حرکت می کنند... خواص یعنی کسانی که وقتی عملی انجام می دهند، موضع گیری می کنند و راهی را که انتخاب می کنند از روی فکر و تحلیل است. می فهمند و تصمیم می گیرند و عمل می کنند.»(2)
پس کسانی که در برخورد با حوادث اجتماعی، اهل بصیرت و آگاهی اند و خود تصمیم گیرنده اند نه پیرو تصمیم دیگران، خواص نامیده می شوند.
نقش خواص در شکل گیری فرایندهای تاریخی
حوادث گذشته که چیزی جز محتوای تاریخ نیست، گنجینه عبرت گیری آیندگان و سرمایه ای گران سنگ برای نوع بشر است. مطالعه و بررسی این حوادث و پیامدهای آن ها، برای انسان در نوع تفکر و تصمیم گیری و برخورد با قضایای پیش آمده امری ضروری است.
با یک نگاه جامعه شناختی نسبت به جوامع پیشین، در می یابیم که هر جامعه ای در طول تاریخ، افرادش را در دو گروه خواص و عوام تجریه کرده است و در واقع، همین دو گروهند که منشأ تحولات تاریخی در دوره های مختلف بوده اند؛ به گونه ای که هر پدیده تاریخی، حاصل نوع عملکرد این دو طایفه و تعامل آن هاست. اکنون با توجه به مرجعیت خواص برای عوام و تأثیرپذیری گروه پیرو از طایفه پیشرو، توجه به عملکرد و نوع تفکر این دو دسته در انعقاد و شکل گیری فرایندهای تاریخی، امری حایز اهمیت خواهد بود؛ زیرا نوع عملکرد آن هاست که می تواند جامعه و حتی تاریخ را سعادتمند کرده و یا به تباهی و انهدام بکشاند. عنصر اصلی در این امر، خواص هستند؛ زیرا به فرموده رهبر معظم انقلاب، «حرکت خواص، به دنبال خود حرکت عوام را می آورد... یک وقت یک حرکت بجا، تاریخ را نجات می دهد؛ گاهی یک حرکت نابجا که ناشی از ترس و ضعف و دنیاطلبی و حرص برای زنده ماندن است، تاریخ را در ورطه گمراهی می غلتند... اگر خواص، در هنگام خودش، کاری را که لازم است، تشخیص دادند و عمل کردند، تاریخ نجات پیدا می کند و حسین بن علی ها به کربلا کشانده نمی شوند.»(3) «وقتی که خواص طرفدار حق در یک جامعه یا اکثریت قاطعشان آنچنان می شوند که دنیای خودشان برایشان اهمیت پیدا می کند، از ترس جان، از ترس از دست دادن مال و از دست دادن مقام و پست، از ترس منفور شدن و تنها ماندن، حاضر می شوند حاکمیت باطل را قبول کنند.»(4) بدیهی است اگر خواص در تشخیص صواب از خطا دقت داشته باشند و همت خود را در راستای آنچه که به صلاح جامعه و تاریخ است، استوار سازند، عوام نیز پیروی می نمایند؛ زیرا خواص در همه ابعاد فکری، رفتارهای فردی و اجتماعی و سایر شئونات، مقتدای عوام هستند. نتیجه چنین عملکردی، تعالی جامعه و سعادت مردم است، در غیر این صورت، نتیجه ای جز تباهی و انهدام نخواهد داشت.
نقش خواص در شکل گیری حادثه عاشورا
پیدایش هر حادثه ای در جوامع بشری در مرتبه اول معلول عملکرد خواص آن جامعه است که طبیعت چنین عملکردی، تأثیرپذیری عوام را به دنبال دارد؛ خواص، یا خواصِ حقّند و یا خواصّ باطل. خواصّ حق نیز در مقابل مظاهر دنیوی یا پای بند به حقند و یا روی گردان از حق. بدیهی است هر یک از این اقسام می تواند در پیدایش و عدم پیدایش فرایندهای تاریخی، اجتماعی و سیاسی مؤثر باشد و در نتیجه، جامعه را به صلاح و یا فساد بکشاند.
حادثه عاشورا و کشته شدن فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله یکی از حوادثی بود که نقش خواص در قبال آن بسیار برجسته و قابل توجه و تأمل بوده است. اکنون، به بررسی وضعیت خواص نسبت به قیام عاشورا می پردازیم.
خواص و متنفذان حاضر در عصر امام حسین علیه السلام
در یک تقسیم بندی می توان خواص دوره امام حسین علیه السلام را به چند دسته تقسیم کرد:
1. بقایای اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله از مهاجر و انصار؛ مانند: جابر بن عبدالله انصاری، ابن عباس، سهل بن ساعدی و انس بن مالک.
2. بزرگان و خواص شیعه؛ مانند: محمد حنفیه، مختار، سلیمان بن صرد خزاعی، هانی بن عروه، مسیب بن نجبه فزاری و ابراهیم اشتر.
3. اطرافیان خلفا؛ مانند: عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر.
4. متنفذان در قبایل قحطانی در سرزمین عراق که شامل بزرگان و رؤسای قبایل قحطانی می شوند؛ مانند: شمر، محمد بن اشعث و عمرو بن حریث.
5. کارگزاران بنی امیه از قبیل عمارة بن عقبة بن ولید و ابن زیاد.
اکنون با توجه به عملکرد خواص عصر امام حسین علیه السلام در قبال حادثه عاشورا، می توان آن ها را به دو گروه تقسیم کرد:
1. کسانی که از همکاری با امام علیه السلام به علل و دلایلی بازماندند و توفیق حضور در رکاب او را نیافتند.
2. کسانی که زمینه ساز حادثه عاشورا بوده و آتش جنگ را بر علیه امام علیه السلام دامن زدند. گروه اول را نیز از حیث نوع موضع گیری می توان به اقسامی به شرح ذیل تقسیم کرد:
الف) کسانی که به حقانیّت امام علیه السلام قایل بودند، اما قدرت همراهی و یاری او را نداشتند. از این گروه می توان به جابربن عبدالله انصاری، صحابی بزرگ پیامبر صلی الله علیه و آله ، اشاره نمود. «جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام خزرجی انصاری مکنّی به ابو عبدالله از بزرگان صحابه رسول الله صلی الله علیه و آله و از دوستداران خاندان پاک آن حضرت است... جابر خود گوید: «رسول اکرم صلی الله علیه و آله خود شخصا در بیست و یک غزوه حضور داشت و من در نوزده غزوه شرکت داشتم، وی در بدر و اُحد شرکت ننمود، ولی به مسلمانان آب می داد که پدرش به علت خردسالی او را از نبرد باز می داشت. جابر در صفین در رکاب امیرالمؤمنین علیه السلام بوده و او نخستین کسی است که امام حسین علیه السلام را پس از شهادتش زیارت نمود و آخرین کسی از یاران رسول الله صلی الله علیه و آله بود که درگذشت. وی نسبت به خاندان رسالت ارادتی شایان داشت که حدیث لوح فاطمه علیهاالسلام مشتمل بر اسامی حضرات ائمه معصومان را او به امام باقر علیه السلام باز گفت و سلام پیغمبر را به آن حضرت رساند.»(5) وی در هنگام حادثه عاشورا نابینا بود، از این رو، نتوانست با امام علیه السلام در کربلا حضور یابد. عبدالله بن جعفر و محمد حنفیه نیز از همین گروهند که به علت کهنسالی و بیماری یا علل و مصالح دیگر، از حضور در کربلا بی نصیب ماندند.(6)
ب) کسانی که قایل به حقانیت امام علیه السلام بودند و در عین توانایی، با او همراه نشدند. یکی از این افراد، عبیدالله بن حر جُعفی است. وی از هواداران عثمان بود که پس از کشته شدن او، نزد معاویه رفت و در جنگ صفین در مقابل حضرت علی علیه السلام به جنگ ایستاد.(7) او شاعر نیز بوده است و در بین مردم کوفه شخصی شناخته شده به حساب می آمد، هرچند سابقه مثبتی نداشته است.(8) عبیدالله بن حر جعفی در حالی که می توانست امام را یاری دهد، چنین کاری نکرد؛ زیرا وقتی امام علیه السلام به منزل «قصر مقاتل» رسیدند، خیمه ای دیدند. سؤال فرمودند که خیمه کیست؟ گفتند: متعلق به عبیدالله بن حر جعفی است. امام علیه السلام کسی را فرستاد تا او را به همکاری دعوت کند، اما او جواب منفی داد و گفت: «من از کوفه بیرون نشدم مگر به خاطر اینکه با حسین علیه السلام نباشم، چون در کوفه یاوری ندارد و من اصلاً دوست ندارم او را ببینم و او هم مرا ببیند.»
پاسخِ او را به امام علیه السلام گفتند و آن حضرت خودش نزد وی رفت و پس از سلام، او را برای خروج بر علیه یزید دعوت کرد، ولی عبیدالله همان جواب را تکرار نمود. چون امام از هدایت و رستگاری او مأیوس شد، فرمود: «نصیحتی به تو می کنم و آن اینکه تا می توانی خود را به مکان دوری برسان تا صدای استغاثه ما را نشنوی؛ زیرا به خدا سوگند اگر صدای استغاثه ما به گوش کسی برسد و به یاری ما شتاب نکند، خدا او را در آتش جهنم قرار خواهد داد.(9)
سرانجام، عبیدالله امام علیه السلام را یاری نکرد، در حالی که توانایی چنین امری را داشت.
از خلال کلمات عبیدالله با امام و نیز با توجه به اشعاری که پس از شهادت امام از او نقل شده است، می توان دریافت که او منکر حقانیت حرکت امام نبوده، بلکه معتقد به آن بوده است؛ مثلاً وقتی که امام او را به توبه دعوت کرد و راه توبه را پیوستن به فرزند دختر رسول خدا معرفی نمود، عبیدالله گفت: به خدا سوگند من می دانم که هر کس از فرمان تو پیروی کند به سعادت ابدی و خوشبختی ابدی نایل شده است، ولی من احتمال نمی دهم که یاری من به حال تو سودی داشته باشد.
او، همچنین در اشعاری که در حسرت نپیوستن به امام سروده است، می گوید:
فیالک یا حسرة ما دمت حیّا |
تَرَدَّدُ بین صدری و التراقی |
حسینٌ حین یطلب نصر مثلی |
علی اهل العداوة و الشقاق |
حسین حیث یطلب بذل نصری |
علی اهل الضلالة و النفاق |
لو انّی اواسیه بنفسی |
لنلت کرامة یوم التلاقی |
آه از حسرت و تأسف سنگینی که تا زنده هستم، در میان سینه و گلویم در حرکت است. آن گاه که حسین بر اهل نفاق و ستم پیشگان از مثل من یاری می طلبید؛ آن گاه که می خواست برای نابودی اهل ضلال و نفاق به یاریش بشتابم. آری، اگر آن روز از راه جان، یاری و مواساتش می نمودم، در روز قیامت به شرافتی بس بزرگ نایل می شدم.(10)
اعتقاد به اینکه امام علیه السلام بر علیه اهل ضلال و نفاق قیام کرده و سعادت و خوشبختی در فرمانبرداری از اوست، کاشف از اعتقاد او به حقانیت امام است؛ هر چند که این امر، به تنهایی، علت رستگاری نیست، بلکه حرکت بر اساس این اعتقاد و عمل بر طبق آن، لازم است و چون عبیدالله اعتقاد را به مرحله عمل نرسانید، رستگار نشد.
البته اعتقاد به حقانیت نیز، از حیث شدت و ضعف، دارای مراتب است. مثلاً افرادی مانند سلیمان بن صردخزاعی و مسیب نجبه فزاری (از سران شیعیان کوفه) که معتقد به حقانیت امام علیه السلام بودند و حتی از او دعوت رسمی به عمل آورده بودند، با این حال، از یاری آن حضرت سر باز زدند. شاید بتوان گفت: اعتقاد آنان به حقانیت امام در مرتبه شدیدتر (به نسبت عبیدالله) بوده است، ولی آنچه اهمیت دارد، عمل است که هم آنان و هم عبیدالله در آن مساوی بودند.
ج. کسانی که نسبت به حقانیت امام علیه السلام توقف کرده و یا از منکران بودند و بدین روی از یاری او خودداری کردند.
عبدالله بن عمر را می توان یکی از این افراد دانست. «وی سال سوم بعثت، در مکه متولد شد و گویند قبل از پدرش ایمان آورده که بنابراین، باید پیش از بلوغ، مسلمان شده باشد. او پیش از پدر خود به مدینه هجرت کرد و در سال 73 یا 74 ه. ق. در سن 84 سالگی در مکه از دنیا رفت.»(11)
در همان روزهای اول ورود امام حسین علیه السلام به مکه، عبدالله بن عمر که برای عمره مستحب آنجا بود، خدمت امام علیه السلام آمد و چنین گفت: ای اباعبدالله، چون مردم با این مرد بیعت کرده اند و درهم و دینار در دست او قرار دارد، قهرا مردم به او اقبال نشان می دهند و با دشمنی خاندان اموی با شما، می ترسم در صورت مخالفت با او کشته شوی و گروهی از مسلمانان قربانی گردند و از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: «حسین کشته خواهد شد و اگر مردم دست از یاری او بردارند، به ذلّت مبتلا می گردند.» اکنون پیشنهاد من به شما آن است که همان طور که همه مردم با یزید بیعت کرده اند، تو نیز بیعت کنی و از ریخته شدن خون مسلمانان بترسی.(12)
امام علیه السلام پس از دادن پاسخ او فرمود: ای ابوعبدالرحمان از خدا بترس و از یاری ما دست برمدار.
اما این سخنان نورانی در او تأثیر نکرد و آخرالامر از جمله کسانی شد که با یزید بیعت کرد.(13) او بیعت خود را با یزید این گونه توجیه می کرد: «اگر این کار درستی بوده چه بهتر و گرنه صبر می کنم تا اوضاع بهتر شود.»
پس از اینکه مردم مدینه علیه یزید خروج کردند و بیعتش را شکستند، وی فرزندان خود را گرد آورد و گفت: ما طبق بیعت خدا با او (یزید) بیعت کردیم و از پیغمبر شنیدم که فرمود: روز قیامت پرچمی افراشته گردد و گروهی به زیر آن گرد آیند و سپس اعلام شود که اینان جفاکارانند و بزرگترین جفا و خدعه پس از شرک به خدا نقض بیعت است. مبادا یکی از شما بیعت خود را بشکند که میان من و او رابطه قطع خواهد شد.(14)
البته عبدالله بن عمر از زمان حضرت علی علیه السلام نیز یکی از خواصی بود که در عین اعتقاد به حقانیت علی علیه السلام و باطل دانستن دشمنانش، سکوت کرد و امام را یاری نکرد.(15) او در واقع، از قاعدین(16) بود، اما در قضیه عاشورا، با توجه به عملکردش و روی آوری به یزید و پای بندی به او و تنها گذاشتن امام، و با علم به حدیث پیغمبر صلی الله علیه و آله که هر کسی از یاری و نصرت حسین علیه السلام دست بردارد ذلیل و خوار است، او را از قاعدین و توقف کنندگان در حقانیت امام دانستن بسی جای تأمل دارد؛ زیرا او آشکارا به یزید اعلام وفاداری نمود و برای او تبلیغ کرد و به بیعت خود استوار ماند.
یکی دیگر از کسانی که در حقانیت امام تردید داشته و یا منکر آن بوده است، و به همین دلیل در رکاب امام علیه السلام در جنگ با دشمنان حاضر نشد، عبدالله بن زبیر است. «وی بیست ماه پس از هجرت، در مدینه متولد شد. محدثان و مورّخان عامه، او را به کثرت عبادت وصف می کنند. وی از سرسخت ترین دشمنان خاندان پیامبر اسلام بوده و هم او بود که پدرش را از علی علیه السلام برگردانید و او را به جنگ با آن حضرت، برانگیخت... سعید بن جبیر روایت کرده که روزی عبدالله، به عبدالله بن عباس روکرد و گفت: چهل سال است که دشمنی شما اهل بیت را در دل خویش جا داده ام و آن را پنهان می دارم.»(17) او نیز که از مخالفت کنندگان با بیعت یزید بود، به دنبال آن از مدینه به مکه پناهنده شد. وی از جمله کسانی بود که می خواست امام حسین علیه السلام در مکه نماند؛ زیرا با حضور امام و تجمع مردم بر گرد آن حضرت، زمینه ای برای توفیق او نبود.(18) وی هر چند که گاهی به ظاهر، پیشنهاد انصراف از سفر عراق را به امام می داد، اما چون هوای خلافت را در سر می پروراند و در فکر سقوط حکومت یزید بود، خود را رقیب جدّی امام علیه السلام می دانست و نه تنها با هدف او موافق نبود، بلکه به شکست او نیز بی میل نبود. از این رو، از شهادت امام علیه السلام کمال استفاده را به نفع خود بر علیه یزید برد. «عبدالله زبیر پس از مرگ یزید ادعای خلافت کرد و گروهی با او بیعت کردند تا اینکه در سال 73 هجری در دوره خلافت عبدالملک به دست نیروهای حجاج بن یوسف که برای سرکوبی او به مکه هجوم آوردند، کشته شد.»(19)
زمینه سازان و به وجود آورندگان حادثه عاشورا
حادثه عاشورا در بر دارنده دو گونه از خواص بود: خواص حق و مثبت که در لشکرگاه امام علیه السلام طریق سعادت را می پیمودند و خواص باطل و منفی که در مقابل امام علیه السلام صف کشیده بودند. هر یک، گروه زیادی از عوام را پشت سر داشتند. از آن روی که بحث ما پیرامون آسیب شناسی خواص جبهه باطل و ارزیابی آن هاست، بحث را با اختصاص دادن به این گروه پی می گیریم.
متأسفانه، شمار خواص منفی و منحرفی که در زمینه سازی و پیدایش حادثه عاشورا و راه اندازی عوام بر علیه امام تأثیر بسزایی داشته اند، کم نبودند. حضور قبایل مختلف کوفه و کوفیان در لشکرکشی علیه امام حسین علیه السلام ، گواه این مطلب است. عوامل انحراف این گونه خواص چنان که خواهد آمد اموری از قبیل راحت طلبی، دنیاپرستی، دور شدن از معنویت، تعصبات قبیله ای و جعل حدیث بوده است. شناخت مصادیق خواص، بخصوص خواص جبهه باطل، برای بررسی آسیب ها و دلایلی که باعث لغزش و انحراف آن ها شده است و نیز عبرت گیری از عاقبت سیاه آنان، امری پسندیده و بلکه لازم است. شناخت مصادیق این نوع خواص در هر دوره ای از تاریخ اسلام، با توجه به گویا بودن تاریخ اسلامی، امری نه چندان سخت، بلکه کوششی مفید است؛ زیرا تاریخ سند گویای حوادث گذشته و آینه اعمال و عملکردهای گذشتگان است. اینک به بعضی از خواص منفی و تأثیرگذار در ایجاد زمینه ها و پیدایش حادثه عاشورا اشاره می شود:
1. شریح قاضی
شریح بن حارث، قاضی معروف کوفه و وابسته به امویان بود. او در اصل یمنی بود و در زمان عمر به قضاوت کوفه منصوب شد و مدت شصت سال این شغل را داشت. جز در ایام عبدالله بن زبیر که سه سال این کار را ترک کرد، در ایام حج دست از این کار کشید و تا زمان مرگش در سال 97 یا 98 هجری که عمرش بیش از صد سال بود خانه نشین شد.(20)
چهره شریح قاضی به عنوان عالم وابسته به دربارِ ستم و در خدمت زر و زور و تزویر شناخته می شود و [معلوم است که دشمنان] همیشه برای کوبیدن حق، از چهره های مذهبی و موجه که مردم حرفشان را می پذیرند، استفاده می کنند [و[ شریح هم در منصب قضاوت بود و چنین سوء استفاده ای از موقعیت او به نفع حکومت جور انجام گرفت.»(21)
رهبر معظّم انقلاب درباره این شخص و نقش مؤثر او در ایجاد زمینه برای کشتن فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «شریح قاضی که جزو بنی امیه نبود، کسی بود که می فهمید حق با کیست؛ می فهمید اوضاع از چه قرار است. وقتی هانی بن عروه را به زندان انداختند و سر و رویش را مجروح کردند، سربازان و افراد قبیله اش اطراف قصر عبیدالله بن زیاد را گرفتند. ابن زیاد ترسید، به شریح قاضی گفت: برو به اینها بگو هانی زنده است. شریح دید که هانی مجروح است. هانی بن عروه گفت: ای مسلمان ها این چه وضعی است (خطاب به شریح) پس قوم من چه شدند؟ مردند؟ چرا سراغ من نیامدند؟ چرا نمی آیند مرا از اینجا نجات دهند؟ شریح قاضی گفت: «می خواستم بروم و این حرف های هانی را به مردم بگویم، اما افسوس که جاسوس عبیدالله آنجا ایستاده بود، جرأت نکردم.» جرأت نکردم یعنی چه؟ یعنی ترجیح دنیا بر دین. شاید اگر شریح همین یک کار را انجام می داد تاریخ عوض می شد.»(22)
اگر او واقعیت را به مردم می گفت، شاید هانی کشته نمی شد و مسلم تنها نمی ماند و حادثه کربلا به وجود نمی آمد.
2. عمربن سعد
عمربن سعد یکی از شخصیت های باطل و مؤثر در تحقق حادثه کربلا بود. او پسر سعد بن وقاص از سرداران صدر اسلام بود.(23) پیش از حادثه عاشورا ابن زیاد حکمرانی ری را به او داده بود. وقتی که ابن زیاد از رسیدن امام علیه السلام به عراق مطلع شد، عمر سعد را طلبید و به او امر کرد که اول به کربلا برود و با حسین بجنگد و پس از آن، به ری برود، در غیر این صورت خبری از ایالت ری نیست. عمر سعد بین جنگ با امام و دست برداشتن از ملک ری مردد شد و سرانجام دنیاپرستی و ظواهر دنیوی و حکمرانی ری را بر کشتن فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله ترجیح داد و به کربلا رفت. در کربلا، در موقعیت های مختلف امام سعی کرد او را از جنگیدن منصرف کند، ولی وی نپذیرفت و در روز عاشورا اولین تیر را خودش به سوی لشکرگاه امام حسین علیه السلام روانه کرد.(24)
چنان که در کتب تاریخ نیز آمده است، عمر بن سعد از اول نسبت به کشتن امام علیه السلام کراهت داشت و این بدین دلیل بود که خوب می دانست حسین علیه السلام کیست؛ احادیث پیامبر را در فضیلت او شنیده بود و نیز این سخن حضرت علی علیه السلام را که «وای بر تو ای عمر بن سعد چگونه خواهی بود در روزی که بین بهشت و جهنم مخیّر شوی و تو جهنم را اختیار کنی»(25) اما با این حال، حبّ جاه و مقام او را به جهنم کشاند و به عنوان فرماندهی لشکر ابن زیاد، اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله را به خاک و خون کشید.
3. حُصین بن نُمیر
حُصین بن نُمیر یکی دیگر از خواص لشکر ابن زیاد بود. وی از سران امویان و از قبیله کنده بود که همواره با امام دشمنی داشت. در جنگ صفین در سپاه معاویه بود. در ایام یزید نیز بر عده ای از سپاه فرماندهی داشت. او در دوران قیام مسلم بن عقیل در کوفه، رئیس پلیس ابن زیاد بود. هم او بود که قیس بن مسهر، فرستاده امام حسین علیه السلام را دستگیر کرد و نزد ابن زیاد فرستاد و قیس به شهادت رسید. وی هنگامی که عبدالله بن زبیر در مکه بر ضد یزید سر به مخالفت برداشته بود، بر کوه ابوقبیس منجنیق نهاد و کعبه را هدف قرار داد.(26) در دوران یزید، به دستور او در حمله و محاصره مدینه شرکت داشت. او از مخالفان سرسخت شیعه بود و در سرکوبی نهضت توابین حضور داشت و سه سال بعد (در سال 67 هجری) به دست ابراهیم اشتر کشته شد. وی در حادثه عاشورا از فرماندهان گروه تیرانداز بود که به سپاه حسین علیه السلام حمله کردند.(27)
4. شَبَث بن رِبعی
شَبَث بن رِبعی یکی از خواص کوفه و از طایفه بنی تمیم است. «از متعینین [شناخته شده و صاحب نفوذ [کوفه و ابتدا در مسلک یاران امیرالمؤمنین علیه السلام بود و حضرت او را با عدی بن حاتم یا با صعصعة بن صوحان به نزد معاویه فرستاد که وی را به اطاعت خود بخوانند و او با معاویه به شایستگی سخن گفت و در جنگ صفین در رکاب حضرت بود، ولی هنگام عزیمت حضرت به نهروان او و اشعث بن قیس و عمرو بن حریث، سر از اطاعت او تافته، دیگران را نیز از اطاعت او باز می داشتند.»(28)
او از جمله کسانی بود که برای امام حسین علیه السلام دعوت نامه فرستاد، اما روز عاشورا به عنوان یکی از نیروهای پیاده لشکر عمر سعد در مقابل امام ایستاد. شبث بن ربعی از چهره های متلوّن تاریخ بود. در قتل حسین بن علی علیه السلام شرکت داشت... و پس از عاشورا، به شکرانه و خوشحالی از کشته شدن حسین علیه السلام ، مسجدی در کوفه تجدید بنا کرد. او پس از چندی، همراه مختار به خونخواهی حسین بن علی علیه السلام پرداخت و رئیس پلیس مختار شد. او در کشتن مختار نیز حضور داشت.(29)
خدا نترسی و به دنبال آن دنیاپرستی چنین افرادی بود که سیر تاریخ را منحرف کرد، عوام را از اطراف مسلم پراکنده ساخت و آن ها را در مقابل فرزند رسول خدا قرار داد. رهبر معظّم انقلاب در گوشه ای از سخنان خود با اشاره به این مطلب، فرمودند: «اگر امثال شبث بن ربعی در یک لحظه حساس از خدا می ترسیدند، به جای اینکه از ابن زیاد بترسند، تاریخ عوض می شد [اما] آن ها آمدند مردم را متفرق کردند. عوام متفرق شدند.»(30)
5. حدیث سازان
وجود متنفذان و خواصی که کارشان جعل حدیث بود، یکی دیگر از عوامل پیدایش حادثه عاشورا به شمار می آید. آنان که به نفع دستگاه حکومتی اموی جعل حدیث می کردند، نه تنها قیام امام حسین علیه السلام را غیر مشروع جلوه می دادند و آن را خروج بر خلیفه مسلمانان قلمداد می کردند، بلکه عوام را نیز به دنبال خود کشیده، آن ها را تحریک به جنگ بر علیه امام می کردند. فضای بیمار سیاسی کوفه نیز چنین نغمه های شومی را پذیرا می شد و به همین علت بود که از عوام تا خواص، از رعیت تا اشراف و سران قبایل از جنگ با فرزند رسول خدا مضایقه نکردند. اینک به یکی از این احادیث ساختگی، که راوی آن بشیر بن عمرو انصاری است، بنگرید: حمد بن عبدالرحمان می گوید: نزد بشیر بن عمرو انصاری رفتم در حالی که یزید خلیفه شده بود؛ او چنین اظهار داشت: «مخالفان یزید می گویند که یزید بهترین فرد برای مدیریت جامعه نیست، بعد می افزاید: و من هم این را قبول دارم، اما اگر رهبری یزید پذیرفته شود بهتر از آن است که اختلاف پدیدار شود؛ زیرا از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدم که فرمود: "لا یأتیک فی الجماعة اِلاّخَیْر" یعنی: از ناحیه جماعت، چیزی غیر از خیر نصیب شما نمی شود. بر طبق این حدیثی که بشیر بن عمرو انصاری ساخته، در صورتی که جامعه یزید را قبول کرد، مخالفان او نباید حرفی بزنند؛ زیرا پیامبر اصالت را به جامعه داده است. یزید هر چند شخصی بدکاره و نالایق بوده، ولی تا زمانی که نماز می خواند و جماعت و جمعه اقامه می کند، دیگر نباید علیه او قیام کرد... و هر کس بر خلاف این جریان حرکت کند، باید او را کشت.»(31)
خلاصه آنکه، زمینه سازان و پدیدآورندگان حادثه عاشورا به طور عمده، اشراف کوفه بودند که جماعتی مانند اسماءبن خارجه، محمدبن اشعث، کثیربن شهاب، شمربن ذی الجوشن و خلاصه بزرگان و رؤسای قبایل قحطانی که قبایل خود را با خود به جنگ بردند. از همین گروهند. البته، هرچند اشراف و بزرگان این قبایل از طرفداران سنتی بنی امیه نبودند، اما حب جاه ومال وریاست همه آن هادرصف بنی امیه قرار داده بود.
طرفداران بنی امیه، یعنی همان عثمانیان افراطی نیز، از زمینه سازان اصلی حادثه عاشورا به شمار می آیند. یکی از آن ها عمارة بن عقبه بن ولید بود که به یزید نامه نوشت و عزل نعمان را از ولایت کوفه درخواست کرد. از پیامدهای این درخواست، آمدن عبیدالله بن زیاد به کوفه و به دنبال آن، تهدید مردم به قتل در صورت همکاری با مسلم بن عقیل و در نتیجه، تنها ماندن مسلم و شهادت او و دیگر خواص شیعه از جمله هانی بن عروه بود که همه این ها زمینه پیدایش حادثه کربلا را فراهم آورد.
نقش عوام در حادثه عاشورا اجمالاً از دو منظر قابل ملاحظه است: نخست از حیث نظری و فکری؛ زیرا عوام حاضر در لشکر کفر از حیث اعتقادی پیرو خواص و بزرگان و سران خود بودند. دوم از حیث عملی؛ یعنی همه آن ها به پیروی از سران خود و به دستور آنان، زینت دهنده لشکر عمر سعد بر علیه امام علیه السلام بودند.
عوامل انحراف خواص حاضر در صحنه کربلا
خواص، در هر جامعه ای به لحاظ تبعیت و عدم تبعیت از حق، به خواص حق و خواص باطل تقسیم می شوند. خواص حق نیز دو دسته اند: دسته ای که به هنگام انتخاب بین دین و دنیا (در شرایط حساس جامعه)، جانب دین را گرفته و از دنیا و متاع آن چشم می پوشند و گروهی که جانب دنیا را ترجیح داده و دین را به دنیا می فروشند؛ یعنی در عین اینکه حق را شناخته و در مواقعی از آن طرفداری هم کرده اند، اما در مواقع لازم و حساس، انتخاب برتر را از میان این دو مقوله، دنیا و متاع آن قرار داده اند. اما آنچه مهم است توجه به عوامل این انحراف است؛ یعنی چه علل و عواملی باعث می شود که این دسته از خواص از حق عدول کرده و به گونه ای تغییر موضع دهند که نسبت به دین یا بی تفاوت بوده و یا در مقابل آن قرار گیرند. در تاریخ اسلام کم نیستند افرادی که وقتی افشای حق و یاری آن لازم بود، کتمانش کردند و حتی در مقابل آن قد علم نمودند؛ نام افرادی مانند طلحه، زبیر و... که این گونه عمل کردند، هیچ گاه از تاریخ اسلام محو نخواهد شد. بسیاری از خواص کوفه که مسلم و پس از او، حضرت سیدالشهدا علیه السلام را تنها گذاشته و حتی با آن ها به جنگ برخاستند، کسانی بودند که حقیقت را می دانستند و حق و باطل بر آن ها مشتبه نبود. از این روی، آنچه مهم است بررسی عوامل انحراف خواص از موضع حق به باطل است که در این نوشتار به برخی از علل انحراف خواص در صحنه کربلا اشاره می شود:
1. دور شدن از معنویت
یکی از علل انحراف خواص در حادثه عاشورا، بریدگی از معنویت بود که منشأ آن را باید پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله دانست؛ چرا که هدف اصلی رسالت انبیا نزدیک کردن بندگان به خدا و ایجاد معنویت در بین آنان بوده است. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله نیز انقلاب جهانی خود را بر اساس معنویت بنا نهاد و رسالت خویش را با دعوت به معنویات و فراخواندن بندگان به سوی خدای بی همتا آغاز کرد و با تکیه بر همین عنصر اساسی به درهم کوبیدن آثار شرک و گمراهی پرداخت و مردم را از بی راهه بت پرستی به صراط مستقیم خداپرستی هدایت فرمود. بر همین اساس، آغاز رسالت او با نزول سوره های آخرین قرآن، که عمدتا پیرامون مبدأ و معاد بوده اند، شکل گرفت. در سایه همین برنامه انسان سازی بود که تربیت یافتگان پیغمبر صلی الله علیه و آله ، جلوه های بارز معنویت و ارتباط با خدا بودند، بدان گونه که خود را فرمانبردار حقیقی اوامر الهی می دانستند و در انجام دستورات دینی به مسابقه می پرداختند. در اسدالغابه چنین آمده است: برخی از جوانان برای اینکه قدّشان بلندتر نشان داده شود و اجازه حضور در میدان جنگ پیدا کنند، روی پنجه پای خود می ایستادند و هرگاه نوجوانی اجازه میدان رفتن می یافت، نوجوان دیگری برای آنکه او هم خود را به میدان برساند می گفت: من هم چون او قادرم بجنگم و برای اثبات این مدعی حاضر به کشتی گرفتن و مسابقه با او هستم.(32)
تفسیر مجمع البیان ذیل آیه «وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ» (حشر: 9) یکی از شأن نزول های گفته شده درباره این آیه را این چنین بیان می کند: مرد فقیری خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده عرض کرد: گرسنه ام مرا سیر کن، حضرت دستور فرمودند تا از منزل طعامی برای آن مرد بیاورند، اما در منزل طعامی موجود نبود. آن حضرت فرمود: «چه کسی امشب این مرد را مهمان خود می کند؟» مردی از انصار اعلام آمادگی کرد و او را به منزل خود برد، اما جز اندکی طعام و آن هم برای کودکان خود، چیزی نداشت، سفارش کرد غذا را برای مهمان بیاورند و به همسرش گفت: کودکان را به هر نحو که ممکن است خواب کن. سپس زن و مرد در تاریکی بر سر سفره نشستند و بدون آنکه چیزی از غذا را در دهان خود بگذارند، دهان خود را تکان می دادند. مهمان هم گمان می کرد آن ها هم همراه او غذا می خورند. بدین سان، به مقدار کافی غذا خورد و سیر شد و آن ها هم شب را گرسنه خوابیدند. صبح خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند، آن حضرت نگاهی به آن ها کرد و تبسمی نمود و بدون اینکه به آن ها چیزی بگوید، آیه مذکور را تلاوت فرمود و آن ها را در مورد ایثار و از خودگذشتگی ای که کرده اند، ستایش کرد.»(33) این است نمونه ای از معنویتی که آن حضرت در امت خود نهادینه کرده بود.
اما پرسش مهمی که در اینجا مطرح می شود آن است که چه شد که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله این معنویت به افول گرایید و دوباره جامعه مسلمانان بستری برای احیای امور غیر ارزشی گردید و سال های سال، جامعه اسلامی را در سیطره خود قرار داد؟ حقیقت آن است که علت اصلی این عقب گرد نامیمون را در افول معنویت در ضمیر مردم باید جست وجو کرد، بخصوص خواص که جلودار عوامند. وقتی خواص با روی آوری به دنیا، اسیر دست بسته مظاهر آن شوند و اسلام را در ظاهر یک سری احکام خلاصه کنند، روح معنویت که در توجه به خدا پیدا می شود، خود به خود از بین می رود و آنجاست که ماجرای سقیفه به راحتی و بدون هیچ دغدغه ای شکل می بندد و سفره خواران این ولیده نامبارک تا سال ها از نشستن بر سر این سفره و تناول از آن خسته نمی شوند تا آنجا که اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله به مسلخ شهادت بروند.
نقطه اوج زوال معنویت، در زمان یزید بود؛ چرا که وی آشکارا به مبارزه با دین خدا برخاست، حاکمیت وسیع اسلام را تصرف کرد. از سویی، مردم هم که به فرمایش حضرت علی علیه السلام در خطبه 210 «مع الملوک و الدنیا» هستند، گوهر گرانمایه معنویت را به بهانه های سخیف فروختند و آن گونه شد که خواص آن زمان در عین اینکه حسین علیه السلام را می شناختند و حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله را در حق او و برادرش شنیده بودند که: «الحسن و الحسین سید الشباب اهل الجنه»، به مقاتله با او پرداختند.(34)
البته نباید فراموش کرد که افول معنویت، خود معلول یک سری علل و عواملی بود که پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله در خواص و بزرگان جامعه اسلامی و به تبع آن، در پیروان آن ها به وجود آمد. اموری مانند دنیاگرایی و روی آوری به مظاهر دنیا، غفلت از یاد خدا و سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله و مهم تر از همه، تحریف مسئله خلافت از جایگاه اصلی خود، منشأ رخت بربستن معنویت و در نتیجه، پیدایش حوادث تلخی گردید که به عنوان لکه های سیاهی در تاریخ روشن اسلام، ابدی شدند که ذکر چند مورد از آن ها به صورت گذرا، خالی از فایده نیست.
الف) غفلت از یاد خدا و سیره و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله : یاد خدا سبب نورانیت دل و صفای باطن است؛ آنجا که می فرماید: «أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد: 28)؛ آگاه باشید تنها با یاد خداست که دل ها آرامش می یابد. و ذکر خدا باعث دوری از معصیت و گناه می شود؛ چنان که مفاد آیه شریفه «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ» (عنکبوت: 45)؛ همانا نماز، از بدی ها و زشتی ها دور می کند، بر آن دلالت دارد. بیانات پیامبر صلی الله علیه و آله نیز به منظور هدایت بشر و حفظ نورانیت و صفای باطن و بالاخره راه یابی به قرب حضرت احدیت است. پس تا زمانی که انسان در یاد و ذکر خداست و روح و جان خود را به توصیه ها و ارشادات نبویه، مزیّن کرده است، از گمراهی در امان است و از سویی، اعراض از یاد خدا و عدم توجه به احکام و فرامین الهی، که توسط حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله به بشر ارائه گردید، چیزی جز گمراهی نیست: «مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکا وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَعْمی»(طه: 124)؛ هر کس از ذکر و یاد من اعراض کند به دو مصیبت گرفتار می آید: یک مصیبت دنیوی که زندگی بر او تنگ و سخت می گردد و یک مصیبت اخروی که روز قیامت کور و نابینا برانگیخته می شود.
تاریخ اسلام بیانگر این مطلب است که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله مردم به عقب برگشتند، دل ها از یاد خدا غافل شد و احادیث نبوی دستخوش کتمان و تحریف قرار گرفت. طبیعی بود که در چنین وضعیتی، جامعه از نور هدایت منقطع گردد و اثری از معنویت باقی نماند تا آنجا که جامعه از تحمل وجود وصیّ رسول خدا، باب مدینه علم، در رنج و عذاب باشد. حضرت علی علیه السلام در این باره می فرماید: «زمانی که خداوند رسول خود را قبض روح فرمود، گروهی به قهقرا برگشتند (به اوامر و نواهی حضرت رسول پشت کرده، دوباره به راه ضلالت و گمراهی قدم نهادند) و راه های گمراهی آنان را هلاک ساخت و بر آراء و اندیشه های نادرست خود اعتماد نمودند (احکام را از پیش خود نادرست بیان کرده و مردم را به پیروی از آن وادار می نمودند) و از غیر رحم و خویش (رسول اکرم صلی الله علیه و آله ) متابعت نمودند و از سبب هدایت و رستگاری یعنی اهل بیت حضرت رسول صلی الله علیه و آله که مأمور به دوستی آن بودند دوری کردند.»(35)
آیا این کلمات نورانی، چیزی غیر از اعراض خواص و به تبع آن ها، امت را از یاد خدا و پشت کردن به سیره و سنّت پیامبر تداعی می کند؟!
آیا از بیان شریف امام حسین علیه السلام در وصیت نامه خویش به هنگام خروج از مدینه («انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدّی، ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدّی و ابی علی بن ابیطالب»؛(36) همانا من از مدینه خارج شدم برای اصلاح مفاسد امت جدّم و برای امر به معروف و نهی از منکر و می خواهم سیره جدم و پدرم را زنده کنم) چیزی غیر از عقب گرد خواص و عوام از ارزش های دینی برداشت می شود؟ آیا خروج به منظور احیای سیره پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام کاشف از انقطاع خواص جامعه از ذکر خدا و سیره نبویه نیست؟ آیا تعابیر امر به معروف و نهی از منکر، که از اهداف حرکت امام علیه السلام است، حاکی از ترک معروف و رواج منکر در میان مسلمانان بخصوص خواص آن ها نیست؟! اگر چنین نیست، پس خروج امام علیه السلام برای امر به معروف و نهی از منکر و احیای سیره پیامبر صلی الله علیه و آله چه توجیهی را برمی تابد؟
آنچه به وضوح از این کلمات نورانی امام استفاده می شود آن است که خواص جامعه در زمان آن امام گرفتار چنین آسیب هایی بودند و گرفتاری در دام چنین آسیب هایی بود که یا آن هارا از یاری امام بازداشت ویا در صف مقابل امام قرارشان داد.
ب) پرستش دنیا و ظواهر آن: اولین و مهم ترین عامل انحراف خواص در صحنه کربلا و بلکه در تاریخ بشریت، دنیاپرستی و بنده ظواهر دنیا شدن است و چنین امری موجب اعراض از حق است. انسان بالفطره به معبود و معشوق خود ارادت دارد و این ارادت در آن حد از کمال و بلندی است که معبود و معشوق را بر هر چیز دیگر ترجیح می دهد؛ زیرا کمال خویش را در او می بیند. بدیهی است اگر معبود و معشوق آدمی، خدای تعالی باشد، جز به او و رضای او نمی اندیشد و اگر دنیا باشد، جایی برای عشق خدا و پرستش او باقی نمی ماند و نقطه انحراف همین جاست.
البته آنچه مذموم است دنیاپرستی است نه خود دنیا و بر این امر روایات متعددی دلالت دارد.(37) و نیز در لسان روایات حب دنیا اصل و اساس هر نافرمانی و سرآغاز هر گناهی دانسته شده است.(38) از این رو، دنیاپرستی اصلی ترین لغزش خواص در هر عصری است که باید مورد توجه اکید مسلمانان قرار گیرد تا در دام آن گرفتار نیایند.
در حادثه عاشورا نیز مهم ترین عامل انحراف خواص، دنیاپرستی و دل سپردن به ظواهر و جاه و مقام دنیا بود. نگاهی گذرا به موضع گیری طلحه و زبیر به عنوان دو صحابی رسول خدا، به حقیقت تلخ دنیاگرایی خواص دلالت دارد. این دو تن، از یاران پیامبر و از خواص مثبت بودند، اما پس از پیامبر صلی الله علیه و آله در معرکه انتخاب دین یا دنیا و حق یا باطل، حق را رها کردند و از خواص جبهه باطل شدند. مسعودی در مروج الذهب درباره دنیاگرایی این دو تن، چنین می نویسد: «در دوران عثمان، گروهی از صحابه به ساختن خانه ها و جمع ثروت پرداختند. زبیر بن عوام یکی از آن ها بود. او خانه ای در بصره ساخت که تاکنون (سال 332 ه . ق) معروف است. خانه هایی نیز در مصر و کوفه و اسکندریه بنا نهاد. دارایی او بعد از وفاتش پنجاه هزار دینار، هزار اسب و هزار بنده و کنیز بود. طلحه نیز خانه ای در کوفه در محل کناسه ساخت که به دارالطلحتین معروف است. درآمد روزانه او از غلاّت عراق، هزار دینار بوده است. بعضی هم بیشتر گفته اند. او در ناحیه شراة بیش از این درآمد داشت. خانه ای در مدینه ساخت که آن را با آجر و گچ و شیشه بنا کرده بود.»(39)
بدیهی است این گونه غرق مظاهر دنیا شدن، از طلحه و زبیر، انسان هایی می سازد که پس از سابقه طولانی در دفاع از حق و پیامبر صلی الله علیه و آله ، در مقابل حق قرار گرفته و با پشت کردن به وصایای پیامبر صلی الله علیه و آله بر علیه علی علیه السلام لشکر به راه می اندازند.
نمونه این دنیاپرستی، آن چنان که گذشت، عمربن سعد بود که عشق به دنیا و مقامات دنیوی او را به دین فروشی و مبارزه با فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله کشاند. رهبر معظم انقلاب هم در این خصوص فرمودند: «وقتی که خواص طرفدار حق در یک جامعه یا اکثریت قاطعشان آن چنان می شوند که دنیای خودشان برایشان اهمیت پیدا می کند، از ترس جان، از ترس از دست دادن مال و [از دست] دادن مقام و پست، از ترس منفور شدن و تنها ماندن، حاضر می شوند حاکمیت باطل را قبول کنند و در مقابل باطل نمی ایستند و از حق طرفداری نمی کنند و جانشان را به خطر نمی اندازند. وقتی این طور شد اولش با شهادت حسین بن علی علیه السلام با آن وضع، آغاز می شود و آخرش هم...»(40)
2. عدم بصیرت
چنان که گذشت، یکی از ویژگی های خواص مثبت، بصیرت است. بصیرت یعنی روشن بینی، و به معنای قوه قلبی است که به نور قدس روشن باشد و با آن قوه، شخص حقایق و بواطن اشیاء را ببیند، همان طور که نفس به وسیله چشم صور و ظاهر اشیا را می بیند.(41) از این روی، عدم بصیرت، همان عدم ملکه روشن بینی است. عدم بصیرت بدترین و خطرناک ترین کوری است؛ چرا که کوری چشم دل است. حضرت علی علیه السلام فرمودند:
«ذهاب البصر خیر من عمی البصیرة»؛(42) نداشتن چشم از کوردلی و نداشتن بصیرت بهتر است.
و در روایتی از حضرت علی علیه السلام وارد شده است که: «فقدُ البصر اهون من فقد البصیرة»؛(43) نابینایی آسان تر از کوردلی است.
یکی از عوامل انحراف خواص در صحنه کربلا، عدم بصیرت بود؛ یعنی آنچه باعث شد تا سیدالشهدا علیه السلام به شهادت برسد و اهل بیت او با آن وضع به اسارت بروند، و سایر ظلم ها و جنایاتی که به وقوع پیوست، ناشی از بی بصیرتی خواصی بود که در زمان امام حسین علیه السلام و در صحنه کربلا حاضر بودند و نتوانستند حق را از باطل تمیز دهند. بدیهی است مراد از بصیرت، روشن بینی و آگاهی قلبی ای است که انسان را به خدا نزدیک کند نه مطلق آگاهی و دوراندیشی و داشتن رأی صائب؛ چرا که بین بصیرت و رای صائب داشتن، نسبت عموم و خصوص مطلق برقرار است و می توان گفت: هر بصیری (به معنای یاد شده) از حسن رأی و نظر صائب قطعا برخوردار است، اما این گونه نیست که هر کسی مثلاً دارای حسن رأی بود، بصیر هم باشد؛ زیرا ممکن است از قدرت تصمیم گیری و حسن رأی برخوردار باشد، اما نه تنها او را به خدا نزدیک نکند، بلکه در مقابل خدا قرار گیرد و آن زمانی است که در عین اینکه متصف به این صفت است، اما از آن، در جبهه مقابل حق استفاده می کند، چنان که عمرو بن عاص از زیرکی و حسن رأی برخوردار بود، ولی در کنار معاویه به مقاتله با حضرت علی علیه السلام پرداخت و این نبود مگر از عدم بصیرت او.
از جمله کسانی که می توان او را جزء خواص منفی حاضر در صحنه کربلا به حساب آورد، قرة بن قیس حنظلی است. وی علی رغم شهرتش به حسن رأی، چون از فیض بصیرت محروم بود، نتوانست خود را از عمر سعد کنار کشیده و به حق بپیوندد؛ آنجا که از طرف عمر سعد مأمور شده بود از امام علیه السلام بپرسد که برای چه به اینجا آمده است. حبیب بن مظاهر گفت: او مردی موسوم به حسن رأی است و من گمان نمی کردم که او داخل لشکر عمر سعد شود. در هر صورت، پس از ابلاغ پیام عمر سعد و اخذ جواب از امام علیه السلام ، حبیب بن مظاهر به او رو کرد و گفت: وای بر تو ای قرة! از این امامِ بحق روی می گردانی و به سوی ظالمان می روی؟ بیا و یاری کن این امام را که به برکت پدران او هدایت یافته ای. آن شقاوتمند گفت: پیام ابن سعد را ببرم و بعد از آن با خود فکر می کنم تا ببینم چه صلاح است.(44) و آخرالامر هم برنگشت و البته از این افراد در میان کوفیان کم نبودند.
3. تعصبات قبیله ای
تعصب از حیث لغت، جانب داری کردن است؛(45) یعنی حمایت از کسی که متعصب نسبت به او علاقه و ارادتی دارد. از این رو، هر تعصبی مردود نیست؛ چرا که تعصب اگر عقلایی و بر حق باشد، امری معقول و پسندیده است، اما اگر وجهه عقلایی نداشته باشد و به واسطه آن باطل بر حق ترجیح داده شود، امری ناپسند و مورد مذمّت عقل و شرع است. تعصبات قبیله ای جاهلی نیز از این قسم است. امام زین العابدین علیه السلام در زمینه این نوع تعصبات می فرماید: «عصبیتی که صاحبش به واسطه آن گنه کار می شود آن است که کسی بدان قوم خود را از نیکان قوم دیگر بهتر بداند، ولی دوست داشتن قوم خود عصبیت نیست، بلکه اگر کسی قوم خود را بر ستم کمک کند، آن از جمله عصبیت است.»(46)
«پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، با احیای ارزش های جاهلی، دوباره تعصب های نژادی و قبیله ای جان گرفت و ارزش های الهی قربانی ارزش های جاهلی شد. در سقیفه مسائل نژادی و ناسیونالیستی حرف اول را زد. در شورای شش نفری عمر، مسئله نژاد تعیین کننده بود. در حکومت عثمان بستگان پدری او حرف اول را می زدند و راز لغزش برخی از کارگزاران امام علی علیه السلام نیز همین بود.»(47) در قضیه عاشورا نیز تعصبات جاهلانه قبیله ای در میان خواص و سران لشکر کوفه بسیار مشهود است. در کوفه کم نبودند سران و بزرگان قبایلی که طرفدار معاویه و یزید بودند و به واسطه همین تعصب جاهلانه قومی، بسیاری از این قبایل به آن ها اقتدا کردند. گواه روشن بر اینکه تعصب گرایی جاهلانه، عاملی مهم در انحراف خواص و پیروی از آن ها در صحنه کربلا بوده است، آن است که روز نهم محرم وقتی شمر ملعون دید که عمر سعد مهیای قتال است،
قصد کرد که حضرت عباس علیه السلام و برادرانش را از راه قومی گری تحریک کرده و به لشکر عمر سعد ملحق کند، از این رو، با صدای بلند گفت: «کجایند فرزندان خواهر من عبدالله و جعفر و عثمان و عباس»؛ چرا که مادر این چهار برادر ام البنین، از قبیله بنی کلاب بود که شمر ملعون نیز از این قبیله بود.(48) شمر می خواست بگوید: شما از قبیله ما هستید، بدین روی باید به ما ملحق شوید و از همین جهت هم در امانید، که با پاسخ کوبنده حضرت عباس روبه رو شد؛ که بریده باد دست های تو و لعنت باد بر امانی که تو برای ما آوردی...(49)
بازتاب قیام امام حسین علیه السلام در عملکرد خواص پس از شهادت
نهضت عاشورا که در راه احیای دین و ویران کردن اساس ظلم در نوع خود بی نظیر است، منشأ تأثیرات عمده ای در نحوه عملکرد خواص، بلکه قاطبه مسلمانان در حوزه های مختلف مادی و معنوی، فردی و اجتماعی، حکومتی و سیاسی بوده است. عمده نهضت هایی که پس از حادثه عاشورا به وقوع پیوستند، متأثر از قیام امام حسین علیه السلام بوده اند؛ چرا که پیش از هر کس، خواص و سران این نهضت ها، متأثر از حادثه عاشورا بودند. در این مجال برآنیم تا تأثیر این قیام الهی را بر فکر و عمل خواص که موجب پیدایش قیام های گوناگونی بوده است، بررسی کرده و به نمونه هایی از عملکرد خواص پس از حادثه عاشورا اشاره نماییم.
1. اولین مبارزه: اولین مبارزه آشکار پس از شهادت حسین بن علی علیه السلام با والی کوفه و حکومت یزید را می توان مبارزه علنی یکی از خواص و بزرگان شیعه به نام عبدالله بن عفیف ازدی دانست؛ چرا که پس از شهادت امام حسین، ابن زیاد ملعون بر منبر کوفه نشست و به نکوهش خاندان پیامبر و سیدالشهدا علیه السلام پرداخت. عبدالله بن عفیف با شدت و جسارت تمام پاسخ او را داد و در حالی که ابن زیاد مست پیروزی ظاهری خود بود و بر اریکه ظلم و عداوت با پیامبر نشسته بود، او را در ملأ عام مفتضح کرد. به همین دلیل، ابن زیاد دستور داد او را دستگیر کنند. او در حالی که نابینا بود با راهنمایی دخترش مبارزه دلیرانه ای را آغاز کرد تا اینکه او را دستگیر کردند و به شهادت رساندند. شجاعت و بی باکی او در دفاع از حق و خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله و فریادگری او بر علیه ظلم و بی دینی، نسیمی بود که از شجاعت و بی باکی حضرت سید الشهدا علیه السلام در دفاع از حق و مبارزه تمام عیار با دستگاه ظلم امویان به او رسیده بود.(50) نقش عبدالله بن عفیف به عنوان یکی از خواص شیعه و زهّاد روزگار کوفه، آن چنان بود که عوام حاضر در مسجد از او متأثر شده و اولین بذرهای مخالفت با دستگاه اموی در دل آن ها کاشته شد.
2. قیام مردم مدینه: یکی از پیام های عاشورا قیام حرّه یا قیام مردم مدینه است؛ چرا که علت پیدایش آن در مرتبه اول ظلم ستیزی امام حسین علیه السلام بود. این قیام مشتمل بر پیامی گران سنگ بود و آن اینکه برای از بین بردن دستگاه ظلم و کفر حتی از جان خود و فرزندان خود باید گذشت و رنج و غم اسارت اهل بیت علیهم السلام را متحمل گردید. و در مرتبه دوم، افشاگری های اهل بیت علیهم السلام و اقامه عزا در مدینه و انقلاب روحی بود که حضرت زینب علیهاالسلام در کوفه و شام پدید آورد. مسعودی در واقعه حرّه این گونه می نگارد که پس از شهادت امام حسین علیه السلام ظلم و جور یزید فزونی یافت و آشکارتر گردید. آن هایی که از اوضاع مطلع بودند [خواص [مردم را از وضعیت نامیمون یزید و حکام او آگاه کردند. مردم همه با روحیه طاغوت ستیزی که از نهضت عاشورا دریافت کرده بودند، اقدام کرده و عثمان بن محمد بن ابی سفیان والی آن زمان مدینه را و مروان بن حکم و سایر امویان را از مدینه بیرون کردند. در حالی که امام سجاد علیه السلام درمدینه بودند، مردم با عبدالله بن حنظله بیعت کردند. خبر به یزید رسید و او سپاهی بزرگ را به فرماندهی مسلم بن عُقبه به مدینه فرستاد.(51) وقتی به سنگستان مدینه که معروف به حرة واقم است رسیدند، اهل مدینه برای دفع آنان از شهر خارج شدند و بین آن دو جنگ سختی در گرفت. جماعت بسیاری از مدینه کشته شدند تا اینکه تاب مقاومت برای آن ها نماند، از این رو، به مدینه گریختند و به روضه مطهره حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله پناه بردند. لشکر شام نیز وارد مدینه شدند و با اسب های خود داخل روضه منوره شدند و اسب های خود را در مسجد جولان دادند و چنان از مردم کشتند که روضه و مسجد پر از خون شد.(52)
از خواصّی که در آگاه کردن مردم و راه اندازی این قیام، تأثیر بسزایی در بین توده مردم داشتند، منذربن زبیر بن عوام، عبدالله بن ابی عمرو مخزومی و عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه هستند؛ چرا که وقتی از طرف حاکم مدینه، عثمان بن محمد بن ابی سفیان، به نمایندگی از طرف مردم مدینه به دمشق فرستاده شدند تا از نزدیک خلیفه جوان (یزید) را ببینند و از مرحمت های او بهره مند شوند تا در بازگشت به مدینه مردم را به اطاعت از حکومت وی تشویق کنند، به هنگام برگشتن از شام و دیدن بی دینی و فساد و فحشا و سگ بازی و شراب خواری یزید، با ذکر موارد فسق یزید، مردم را بر علیه او شوراندند. «عبدالله بن حنظله گفت: من از نزد شخصی برگشته ام که اگر هیچ کس با من یاری و همکاری نکند با همین چند پسرم به جنگ او خواهم رفت... به دنبال این جریان مردم مدینه با عبدالله پسر حنظله بیعت کردند و حاکم مدینه و بنی امیه را از شهر بیرون کردند.»(53)
نکته قابل توجه آنکه قیام مردم مدینه منوره هرچند متأثر از انقلاب امام حسین علیه السلام علیه بی عدالتی و ستمگری رژیم فاسد اموی شکل گرفت و عناصر آن از انصار و شاخه های مختلف قریش تشکیل می شد و اگر چه عناصر اصلی آن شیعی بودند، اما قیامی شیعی نبود؛ چرا که رهبری شیعه علی بن الحسین علیه السلام نسبت به آن بی تفاوت بود و در یَنْبُعْ ساکن بود.(54)
3. قیام توابین متأثر از قیام امام حسین علیه السلام : یکی از ناب ترین نهضت های شیعی قرن اول قیام توابین بود. توابین کسانی بودند که علی رغم دعوت از امام حسین علیه السلام ، در کارزار عاشورا به یاری آن حضرت نپرداختند. از این رو، به شدت خود را ملامت می نمودند. امام که به دعوت آن ها به عراق آمده بود، در کنار شهر آنان به شهادت رسید و آن ها از جا تکان نخوردند.(55) این گروه احساس کردند که ننگ این گناه از دامن آن ها شسته نخواهد شد، مگر آنکه انتقام خون امام حسین را از قاتلان او بگیرند و یا در این راه کشته شوند. به دنبال این فکر بود که شیعیان نزد پنج تن از رؤسای خود یعنی سلیمان بن صرد خزاعی، مسیب بن نجبه فزاری، عبدالله بن سعد بن نُفیل اَزدی، عبدالله بن وال تمیمی و رفاعة بن شدّاد بجلی، رفتند و در منزل سلیمان اجتماع تشکیل دادند... به دنبال این اجتماع، سلیمان بن صرد جریان را به سعدبن حذیفة بن یمان و شیعیان دیگر نوشت و از آنان یاری خواست. آنان نیز دعوت سلیمان را پذیرفتند. جنبش توابین در سال شصت و یک هجری آغاز شد... تا آنکه شب جمعه پنجم ربیع الثانی 65، نخستین شعله قیام زبانه زد. در آن شب توابین به سوی تربت پاک امام حسین علیه السلام روانه شدند [و گریه و زاری و توبه کردند سپس [قبور شهدا را ترک گفته و به سمت شام حرکت کردند و در سرزمینی به نام عین الوَرده با سپاه شام که فرماندهی آن ها را عبیدالله بن زیاد به عهده داشت، روبه رو شدند و پس از سه روز نبرد سخت، سرانجام شکست خوردند و سران انقلاب به جز رفاعة به شهادت رسیدند.(56)
اندیشه سیاسی نهضت توابین
«دیدگاه آنان درباره رهبری سیاسی امت اسلامی» واگذاری حکومت به خاندان رسول اللّه بود که عزت و مقام آنان سبب شده خداوند شیعیان را از نعمت و شرافت برخوردار سازد؛ زیرا هنگامی که توابین با شامیان روبه رو شدند، آنان را بر پیروی از خاندان پیامبر فراخواندند، چون که آنان برای حکومت بر بنی امیه شایسته تر بودند.»(57)
تأثیر قیام امام علیه السلام بر تفکّر سیاسی خواص توابین
1. احساس گناه
انقلاب حسین علیه السلام ، بخصوص نقطه پایان این انقلاب در سرزمین کربلا، اثر دیگری نیز داشت و آن عبارت از ایجاد احساس گناه و بیداری وجدان در کلیه افرادی بود که می توانستند به یاری حسین بشتابند و نشتافتند... این احساس گناه دو جنبه داشت: از یک طرف، گناهکار را به جبران گناه و جرم خود وادار می کرد و از طرف دیگر، کینه و عداوت مسببان ارتکاب چنین گناه را به دل می گرفتند و این همان پدیده ای است که پس از انقلاب حسین علیه السلام در میان ملت مسلمان آشکارا به چشم می خورد.(58)
این احساس ندامت از گناه و شوق به جبران خطا، در لابه لای سخنان، نامه ها و خطبه های توابین موج می زند. همین روحیه بود که آن ها را در شب عملیات علیه یزید به کربلا و تربت پاک حضرت سیدالشهدا علیه السلام و سایر شهیدان کشاند و آنجا با استغفار و ریختن اشک ندامت و عهد بستن بر خونخواهی امام علیه السلام و شهیدان کربلا، روحیه مبارزه طلبی خویش را تقویت کردند و این نبود جز تأثیر شهادت امام علیه السلام بر خواص و عوام توابین.
2. نفی راحت طلبی و پشت پا زدن به مظاهر دنیوی
یکی دیگر از درس ها و تأثیرهای نهضت عاشورا بر فکر خواص در نهضت توابین و بلکه همه نهضت های شیعی و غیر شیعی، اهمیت حفظ دین است. قهرا در سایه چنین تفکری است که آنچه با حفظ دین و آموزه های آن مغایر است باید کنار زده شود. یکی از آسیب های خواص جبهه حق که باعث شد علی علیه السلام خانه نشین شده و حسین علیه السلام یاری نشود و سرش بر نیزه قرار گیرد، راحت طلبی و اسیر مظاهر دنیوی شدن خواص بوده است. هر چند خون حضرت سیدالشهدا علیه السلام غریبانه بر زمین ریخته شد، اما این حقیقت را برای همگان، از خواص گرفته تا عوام، باوراند که برای حفظ دین و احیای آن باید به مظاهر دنیوی پشت پا زد و از راحت طلبی گریزان بود، وگرنه باید در هاله ای از پریشانی و پشیمانی به دلیل عدم نصرت دین خدا و امام معصوم علیه السلام اشک ندامت ریخت. در سایه همین رویکرد از تأثیر قیام امام علیه السلام بود که توابین اساس جنبش خود را بر بازگشت از گناه، خونخواهی خاندان رسول الله صلی الله علیه و آله ، پشت پا زدن به تمامی مظاهر دنیوی و شهادت خواهی برای رضایت خداوند قرار دادند.(59)
قیام مختار پیامد دیگری از قیام امام علیه السلام
یکی دیگر از قیام هایی که متأثر از قیام عاشورا بود، قیام مختار بن ابی عبیده ثقفی است که به منظور انتقام خون امام حسین علیه السلام از قاتلان آن حضرت در سال شصت و شش هجری واقع شد.(60)
می توان نطفه این قیام را از سال شصت و چهار هجری، پنج ماه پس از مرگ یزید دانست؛ چرا که مختار چون آمادگی مردم عراق را برای قیام و انقلاب برضد بنی امیه و بی میلی آن ها را نسبت به حکومت عبدالله بن زبیر شنید، رهسپار کوفه گردید و فعالیت خود را آغاز کرد.(61) مختار دعوت خود را وابسته به محمد بن حنفیه فرزند امیرمؤمنان معرفی کرد و همین مطلب باعث اطمینان مردم به حرکت وی شد. او شعار خود را جمله «یا لثارات الحسین» (پیش به سوی انتقام گیری خون حسین) قرار داد و این موضوع عراقیان را به تأمین اهداف خویش امیدوار می کرد... مختار قاتلان امام حسین علیه السلام را سخت مورد تعقیب قرار داد و به هلاکت رسانید.(62)
تأثیر قیام امام علیه السلام بر مختار و سایر خواص
آنچه از شعار «یا لثارات الحسین» استفاده می شود، آن است که هدف اصلی مختار از قیام بر علیه حکومت غاصب و ظالم امویان، انتقام گیری خون حسین علیه السلام از قاتلان او بوده است، اما نکته ای که اینجا به ذهن می آید آنکه چرا مختار و دیگر خواص همفکر او به دادخواهی از قاتلان امام پرداختند و چه امری منشأ پیدایش چنین تفکری در آن ها شد؟ با دقت در حوادث عاشورا و تنها گذاشتن امام پس از دعوت کردن او و نیز کشتن او به گونه ای که «صار قتیلاً غریبا مظلوما عطشانا» و از طرفی، اسارت اهل بیت و افشاگری های امام سجاد علیه السلام و حضرت زینب علیهاالسلام در کوفه و شام بر علیه سیاست دستگاه اموی و برپایی مجالس عزاداری در شام، بشارت دهنده امری عظیم یعنی مظلومیت امام علیه السلام و اهل بیت اوست. بدیهی است تأثیر مظلومیت امام بر همگان از سویی و تأثیر دفاع او از دین خدا و سنّت پیغمبر صلی الله علیه و آله که در کلمات شریفه ای همچون «ان کان دین محمد لا یستقیم الاّ بقتلی فیا سیوف خذینی» تجلّی می یافت، از سوی دیگر، دو عامل مهم تأثیرگذار بر خواص، پس از حادثه عاشورا از جمله مختار و دیگر سران لشکر او بود و این بود که مختار با جمع کردن این دو عامل تأثیرگذار در شعار «یا لثارات الحسین» به خونخواهی آن امام شهید قیام کرد.
پی نوشت ها
1 منصور وثوقی و علی نیک خلق، مبانی جامعه شناسی، انتشارات خردمند، 1370، چ سوم، ص 209.
2 از بیانات مقام معظّم رهبری در تاریخ 20/3/75، در جمع فرماندهان لشگر 27 محمدرسول اللّه صلی الله علیه و آله .
3و4 از بیانات رهبر معظم انقلاب در تاریخ 20/3/75.
3 سید مصطفی حسینی دشتی، معارف و معاریف، ج 4، 1379، چ سوم، ص 36.
4 شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج 1، ص 322، چاپ حجری.
5 طبری، تاریخ الامم والملوک، ج 7، ص 168 به نقل از: حسین بن علی از مدینه تا کربلا، حاشیه ص 120.
6 ر.ک: ابن حزم، جمهره، ص 385 به نقل از: حسین بن علی علیه السلام از مدینه تا شام، همان، حاشیه ص 120.
7 تاریخ طبری، منشورات کتابخانه ارومیه، ج 4، ص 307 308.
8 محمدصادق نجمی، سخنان حسین بن علی از مدینه تا کربلا، دفتر انتشارات اسلامی، 1378، چ هشتم، ص 122 123.
9 سید مصطفی حسینی دشتی، پیشین، ج 7، ص 251 252.
10 مقتل خوارزمی، تحقیق شیخ محمد سماوی، ج 1، انوارالهدی، 1418 ق، ص 279.
11 ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج 13، بیروت، للطباعة والنشر دررالمعرفه، ص 60.
12 همان / بخاری، صحیح بخاری، ج 8، کتاب الفتن، بیروت، دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع، 1410 ق، ص 99.
34و35 خواص و لحظه های تاریخ ساز، ج 1، مؤسسه فرهنگی قدر ولایت، ص 8081.
13 سید مصطفی حسینی دشتی، پیشین، ج 7، ص 238.
14 باقر شریف قرشی، حیاة الامام الحسین، ج 6، ص 27، به نقل از: جواد محدثی، فرهنگ عاشورا، قم، معروف، 1380، چ پنجم، ص 325.
15 طبری، تاریخ الامم و الملوک، منشورات مکتبه ارومیه، ج 5، ص 33 / مسعودی، مروج الذهب، ج 3، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1411 ق، ص 130 131.
16 همان، ص226 به نقل از:مسعودی،مروج الذهب، ج3، ص57.
17 همان، ص 226.
18 از بیانات رهبر معظّم انقلاب در تاریخ 20/3/75.
19 جواد محدثی، پیشین، ص 353.
43و44 منتهی الآمال، چ خورشید، 1374، ص 397 398.
45 و46 جواد محدثی، پیشین، ص 162 به نقل از: مسعودی، مروج الذهب، ج 3، ص 71 / ص 163.
20 سید مصطفی حسینی دشتی، پیشین، ج 6، ص 440.
21 جواد محدثی، پیشین، ص 261.
22 از بیانات رهبر معظّم انقلاب در تاریخ 20/3/75.
23 غلامعلی نعیم آبادی، آسیب شناسی خواص، 1379، ص 31.
24 ابن اثیر، اسدالغابة، ج 4، ص 48، به نقل از: سید احمد خاتمی، رسالت خواص، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1372، چ پنجم، ص 108.
25 فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج 9، تهران، ناصر خسرو، ص 391.
26 برای مطالعه بیشتر ر.ک: محمدبن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج 3، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت علیهم السلام ، ص 199، حدیث 16، باب نکوهش دنیا.
27 نهج البلاغه، پیشین، خطبه 150، ص 461.
28 مقتل خوارزمی، پیشین، ج 1، ص 279.
56و57 محمدبن یعقوب کلینی، پیشین، ص 197.
29 مسعودی، مروج الذهب، ج 3، تحقیق عبدالامیر مهنّا، بیروت، مؤسسة اعلمی للمطبوعات، 1411 ق، ص 81.
30 از بیانات رهبر معظّم انقلاب در تاریخ 20/3/75.
31 محمد معین، فرهنگ فارسی معین، ج 1، ص 546.
32 عبدالواحد آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ج 1، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1407 ق، ص 364.
33 همان، ج 2، ص 57.
34 منتهی الآمال، چاپ خورشید، 1374، ص 397 398.
35 محمد معین، پیشین، ج 1، ص 1101.
36 محمدبن یعقوب کلینی، پیشین، ح 7، ص 421.
37 سید احمد خاتمی، پیشین، ص 268.
67و68 منتهی الآمال، پیشین.
38 جواد محدثی، پیشین، ص 301 302.
39 مسعودی، پیشین، ج 3، ص 81.
40 منتهی الآمال، ص 612 613.
41 محمدمهدی شمس الدین، ارزیابی انقلاب امام حسین علیه السلام ، ترجمه مهدی پیشوایی، مؤسسه فرهنگی هنری سینمایی الست فردا، 1381، ص 249.
42 اصغر منتظرالقائم، نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل بیت علیهم السلام ، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1380، ص 307 (با اندکی تلخیص و تصرف).
43 مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، مؤسسه تحقیقاتی امام صادق علیه السلام ، 1374، چ دوم، ص 221، (با اندکی تصرف).
44 همان، ص 221 226.
45 ابن اعثم، الفتوح، ص 245 به نقل از: اصغر منتظرالقائم، پیشین، ص 312.
46 محمدمهدی شمس الدین، پیشین، ص 212 213.
47 اصغر منتظرالقائم، پیشین، ص 311.
48 طبری، تاریخ طبری، ج 4، ص 487.
49 ابوالعباس المبرد، الکامل فی اللغة و الادب، ج 12، 112 116 به نقل از: مهدی پیشوایی، پیشین، ص 226 228.
50 محمدمهدی شمس الدین، پیشین، ص 252 254 / مهدی پیشوایی، پیشین، ص 252 254