عرفان در قرآن/عرفان ولایت محور

اشاره: در بخش های پیشین مقولة «عرفانِ عبودیت محور» مطرح شد که عرفانِ قرآنی و سلوکِ وحیانی بر گوهر بندگی و جوهر عبودی مبتنی است و عزت عارف، در عبودیت الهی رقم می خورد

اشاره: در بخش های پیشین مقولة «عرفانِ عبودیت محور» مطرح شد که عرفانِ قرآنی و سلوکِ وحیانی بر گوهر بندگی و جوهر عبودی مبتنی است و عزت عارف، در عبودیت الهی رقم می خورد. عبودیت، جوهری است که کُنْه و درون مایة آن، ولایت الهی است؛ یعنی رسیدن به اینکه تحت تدبیر محض خداوند و ارادة الهی است. در این مقام، عبد سالک، چیزی غیر از آنچه معبودش اراده کند، نخواهد داشت و همه شؤون حیات و هستی اش فانی در خدا است و جهانِ فانی و باقی را فدای شاهد و ساقی می کند. او چنان اعتلایی می یابد که از خوف جهنم و شوق جنّت عبور می کند و عشق بندگی و شوق دیدار، همه هستی اش را پوشش می دهد. اکنون پرسش این است که در «عرفان عملی قرآنی» چه حقیقتی است که عارف و سالک را به منزلت «عبدیت» و آن گاه مقام «عندیت» می رساند و تاج کرامتش و جایزه سلوک و ریاضتش، «عبده و رسوله»، «نعم العبد»، «أسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام الی...»، «فاوحی الی عبده ما اوحی» و... خواهد شد؟ راز و رمز سلوک عبودی در چیست؟

ولایت محوری

پاسخ آن است که عرفانِ قرآنی-عترتی، عرفانِ مبتنی بر هدایت انسان کامل معصوم است؛ عرفانی است که ساختار و جانمایه اش، بر ولایت قرار گرفته و تعریف شده است؛ ولایت به معنای معرفت، محبت و پیروی از خلفای الهی؛ ولایت انسان هایی که مظاهر اسمای جمال و جلال الهی اند و واسطة فیض و فضل ربوبی.

مگر در عرفان، مرشد، پیر راه، خِضر طریق، راهنما و... از ضروریات سیر و سلوک تا درجه شهود معرفی نشده است؟ مگر اطاعت محض و تبعیت صرف از چنین راهنمایان و راهبرانی مطالبه نشده است؟ حال باید پرسید کدام انسان ها صلاحیت تام و تمام برای راهبری و راهنمایی و هدایت همه جانبه و آن گاه تبعیت کامل را دارند؟ به راستی چه کسانی اند که پذیرش ولایت آنها به معنای پذیرش مرجعیت اعتقادی، اخلاقی-سلوکی و اجتماعی، و عشق ورزی و مهرورزی محض به آنها سرمایه سلوک و -از همه مهم تر- سیر در صراط مستقیم الهی خواهد بود؟ مگر پیامبر اکرم6 و عترت پاکش، چنین مقام و منزلتی ندارند؟ چه عقلانی و دل پذیر است که انسانِ صائر و سالک الی الله خویشتن را به چنین انسان هایی بسپارد و سرسپرده و دلداده آنان باشد که معیّت معرفتی- معنویتی با آنان و حَشْر عقلی و روحی با چنین انسان هایی که آئینه داران حقند، انسان را الهی کرده و به سر منزل مقصود می رساند.

انسان هایی که فتح قله های کمال و تکامل، تنها در همراهی با آنها و فهم آموزه های آنان و انجام دستورات آنها و تخلق به اوصاف ملکوتی آنان ممکن خواهد شد؛ آنان که در مقام عصمت قرار گرفته و الگوی تمام عیارند و عرفان علمی و عملی مبتنی بر صدق و حقّ را فراروی انسان قرار می دهند. ذره ای کژی، تخلف و اختلاف در صراط آنان نخواهد بود و عرفان جامع و کامل را نشان می دهند.

انسانی که تحت تعلیم و تربیت انسان کامل معصوم(ع) قرار می گیرد و بینش، گرایش، کنش و واکنش های او تحت تأثیر آن آموزه ها و گزاره ها است، به یقین به سعادت می رسد و مشرب و مسلک آنان را یافته و در مسیری قدم می گذارد که قدمگاه صدق و سپس قرارگاه صدق است که فرمود: «وَ بَشِّرِ الَّذینَ آمَنوا اَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِم؛ و به کسانی که ایمان آورده اند بشارت ده که برای آنها، سابقة نیک [=نیک نامی و پاداش] نزد پروردگارشان است»1 یا «اِنَّ الْمُتَّقینَ فِی جَنّاتٍ وَ نَهرٍ، فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُقْتَدِر؛ به یقین پرهیزکاران در باغ ها و نهرهای بهشتی جای دارند، در جایگاه صدق نزد خداوند حاکم مقتدر»2 یعنی «عند الرب» و «عند الله» خواهد شد و بین جنبه های خلقی و حقّی در ساحت سلوک جمع خواهد کرد. به تعبیر علامه طباطبایی:

در ثبوت و تحقق صراط ولایت که در آن انسان مراتب کمال باطنی خود را طی کرده و در موقف قرب الهی جایگزین می شود، تردیدی نیست.3

آری؛ انسان ولایی می تواند در پرتو ولایت معصوم، به مراتبی از ولایت یعنی انکشاف واقعیات باطنی، قرب و فنای حق دست یابد و راه توحید را در پیش گیرد، تا به اوج عرفان که توحید ناب است، برسد.

سالک، تحت تدبیر و راهبری ولیّ خدا می تواند به معرفت های شاهدانه و عشق و محبت های صادقانه واصل شود، و در همه مراحل از حقیقت حکایت دارد نه مجاز و خیال، تا از همه حجاب ها از جمله حجاب خودیت خارج شود و به محبوب برسد.

بنابراین ولایت پذیری انسان کامل و حجت الهی است که انسان را از ولایت شیطان به ولایت رحمان و از جهل به مراتب عالی نور و علم سوق و سیر می دهد. دل چنین سالکی، تنها با یاد و نام خدا آرام گرفته و غایتی جز قرب الی الله و لقاء ربّ ندارد. او، پیوسته در بستان یاد خدا به تفرّج پرداخته و در گلستان رضای الهی سیر می کند و حیات معقول و معنوی یا حیات طیّبه تحصیل می نماید و با نور خدا زندگی می کند. ولایت پیامبر اکرم6 و عترت پاکش: و استجابت دعوت آنها در قول و فعل، عامل حیات جاودانه و آرامش پایدار و نورانیت و معنویت حقیقی و ماندگار خواهد شد؛ چنانکه فرمود:

«یا أیّها الَّذینَ آمنُوا اسْتَجِیبوا للهِ و لِلرَّسولِ اذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکم؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید هنگامی که شما را به سوی چیزی می خواند که شما را حیات می بخشد».4

«أوَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأحْیَیناهُ وَ جَعَلْنا لَه نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النّاسِ؛ آیا کسی که مرده بود، سپس او را زنده کردیم، [= کافر بود و ایمان آورد] و نوری برایش قرار دادیم که با آن در میان مردم راه برود».5

که آنان هدایت به امر داشته و سالک را بر اساس استعدادهای ذاتی و اکتسابی اش، تا آخرین مراحل تکامل به پیش می برند و غیر از ارائه طریق، ایصال به مطلوب می کنند؛ چنانکه فرمود:

«وَ جَعَلْنا منْهُم اَئِمَّةً یَهْدون بِأمْرِنا لَمّا صَبَروا وَ کانوا بِآیاتِنا یُوقِنون؛ و از آنان پیشوایانی قرار دادیم که به امر ما (مردم را) هدایت می کردند؛ چون شکیبایی نمودند، و به آیات ما یقین داشتند.»6 یا «و جعلناهم ائمةً یهدون بامرنا؛ و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به امر ما، (مردم را) هدایت می کردند.»7

معیار انتخاب استاد

با وجود چنین آموزگارها و آموزه هایی، عقلانی است که انسان اگر به دنبال استاد راه و پیر طریقی نیز می گردد لازم است پیر طریق را نیز با چنین معیارهایی سنجش و ارزیابی کند، و عالمی زاهد و ربانی را به عنوان استاد انتخاب کند که بر نظام فکری او ولایت محوری حاکم باشد و شاگردان را نیز به قرآن و اهل بیت: دعوت کند نه به خود. و مگر همه افتخار استادان سیر و سلوک در ساحت عرفان اسلامی، این نبود و نیست که سلسله آنها در نهایت به امامان هدایت و نور وصل می شود؟ و همه عزت و آبروی آنها در همین است که به امیرالمؤمنین7 ارتباط دارند؟ حال که ما طبق اندیشه شیعی و عرفان اهل بیت: به چنین سرچشمه های زلالی متصل هستیم، چرا چشم به چهره های دیگر بگشاییم که قطب سالک قرآنی، باید مقام امامت و ولایت داشته باشد. واژة «قطب» در سخنان حضرت علی(ع) در جریان امامت شناسی آمده است:

«أنْ مَحَلِّی مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِن الرّحی»8 که انسان کامل معصوم(ع) امام مبین است و جامع جمیع مراتب علم و عمل و مصداق فرقان.9

علامه طباطبایی(ره) فرمود:

در تفسیر آیه «وَ إذِ ابْتَلی اِبراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِمات فَأتَمَّهُنَّ قالَ إنّی جاعِلُکَ للنّاس إماماً؛ و (یاد کنید) هنگامی که پروردگار ابراهیم، او را با دستوراتی آزمود؛ و او به طور کامل از عهدة آنها بر آمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم.»،10 امام آن شخص هادی است که موجودات را از جنبه ملکوتی هدایت و رهبری می کند. مقام امامت، یک نوع ولایت باطنی بر اعمال مردم است که توأم با هدایت می باشد. هدایت، اینجا به معنای رساندن به مقصود است، نه تنها راهنمایی و ارائه طریق که کار پیغمبران و رسولان، بلکه عموم مؤمنانی است که از راه موعظه و نصیحت، مردم را به سوی خدا دعوت می کنند... .11

آری؛ پیامبر و امامان: قطب، ولی الله و خلیفة الله، بوده و صلاحیت راهنمایی و رهبری را دارا هستند. انسان بیدار و بینا در ناحیه سیر و سلوک، خویشتن را تنها و تنها به آنان و شاگردان راستین آنان یعنی علمای ربانی زاهد راه رفته می سپارد، تا ذره ای از صراط مستقیم سلوک منحرف نشود؛ پس عرفان منهای ولایت، در حقیقت، عرفان نیست چه اینکه ولایت، مُخْ و اساس عرفان است.

از دیدگاه قرآن، سیر و سلوکِ منهای «ولآیت» معنایی ندارد؛ لذا استجابت دعوت خدا و رسولش6 و داشتن «ولآیت» اهلبیت عصمت و طهارت: که توأم با معرفت به حقّ آنان و محبّت حقیقی به آنها است، دارای اصالت و موضوعیت است؛ زیرا سالک، راه به جایی نمی برد، مگر از رهگذر کوی وِلای چنین انسان هایی که حجت خدا، وجه ربّ و کلمة تامة حق هستند. امام سجاد7 فرمود:

«نحن ابواب الله و نحن الصراط المستقیم»؛12 صراطی که به تعبیر پیامبراعظم6: «ادّق من الشَّعر و اَحَدّ مِنَ السَّیف و اَظْلَم من اللَّیل»13 است، در سنّت و سیرة علمی و عملی پیامبراکرم6 و عترت پاکش: ظهور و تجلّی می یابد. در حدیثی از امام حسین(ع) آمده است:

«آیها الناس! انّ الله عزّوجلّ ذکره ماخلق الخلق الّا لیعرفوه، فاذا عرفوه عَبدوه و اذا عَبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة ماسواه». فقیل رجل: «یابن رسول الله! ما معرفة الله عزّوجل؟» فقال: «معرفة أهل کل زمان امامهم الذّی یجب علیهم طاعته».14 در این حدیث حسینی، عرفان به خدا با عرفان به امام و امامت و اطاعت از او معنا شده است. این است که فرمودند:

بِنا عُبِدَ الله و بِنا عُرِفَ الله و بنا وُحِّدَ الله تبارک و تعالی15

پس عرفان بی ولآیت، عرفان نیست و انسان را به مقصد اعلا نمی رساند. میان عبادت ها و آموزه های اسلامی، چیزی مهم تر و با ارزش تر از «ولآیت» نیست؛ چنانکه فرمود:

وَ لَمْ یُناد بِشیءٍ مانُودیَ بِالْوَلایةِ یوم الغدیر16

مَثَل اهل بیت: مثل کشتی نوح معرفی شده است که هر کس داخل آن شود، نجات یافته و هر کس آن را ترک کند، غرق و نابود می شود.17 در تفسیر المیزان آمده است که امام صادق(ع) فرمود: ایة «یا آیها الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لله وَلِلرَّسُولِ إِذا دعَاکمْ لِمَا یحْییکمْ»18 درباره ولآیت علی(ع) نازل شده است؛19 پس اسلام مبتنی بر نبوت و امامت، عرفانِ متکی بر نبوت و امامت را ارائه می دهد و «ولآیت» در سیر و سلوک اسلامی و قرآنی؛ نقش کلیدی دارد. در تفسیر «اهْدنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» از ابن عباس نقل شده است که پیامبراکرم6 فرمود: «قولوا معاشر العباد اهدنا الی حبّ النّبی و أهل بیته»20 پس هندسه عرفان عملی و سیر و سلوک وحیانی براساس معرفت و محبت پیامبر اسلام(ص) و عترت پاکش ترسیم شده است؛ چه اینکه محبت به انسان کاملِ معصوم(ع) اگر از سَرِ معرفت حقیقی و اطاعت پذیری خالصانه باشد، سالک را به غآیت عارفان و نهآیت آمال مشتاقان می رساند و هرگز انحراف، التقاط، تحریف، تحجر و تجدّدگرایی محض که از آسیب های عرفان های صوفیانه، مدرنیستی و نوپدید و یکسونگرانه هستند، دامن گیر او نمی شوند.

در عرفانِ ولایی، درونگرایی و برونگرایی، درد خدا و خلق، عبادت خدا و خدمت به خلق، اعتدال، و پرهیز از افراط و تفریط، مورد عنایت است. عارفِ سالک، رقیقه ای از حقیقت وجودی انسان کامل است؛ چه اینکه پیر طریق و شیخ راه و مُراد او، خلفای الهی و حجج بالغة حقّ هستند و چنین سالکی هرگز از صراط شریعت محمدی(ص) انحراف نیافته و عرفان را وسیله ای برای دکّان داری و تورّم نفس شیطانی خویش و فریب مردم قرار نمی دهد؛ پس معنویت و قربِ حاصل از چنین سیر و سلوکی، دارای عطر محمدی(ص) و علوی(ع) است. پیامبر، علی و فاطمه زهرا: محور اصلی و قرارگاه نهایی چنین عارفان و سالکانی هستند و فرزندان فاطمه و علی8 عهده دار هدآیت این دسته از سالکان مجذوب یا مجذوبان سالک خواهند بود؛ بنابراین عرفان قرآنی و سلوکِ وحیانی، مبتنی بر عنصر «ولآیت گرایی» است و مراحل و منازل چنین سیر و سلوکی بر مدار ولآیت می گردد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر