ماهان شبکه ایرانیان

نحله های روشنفکری در ایران؛ گفت وگو با حاتم قادری

چکیده: شاخص اصلی روشنفکری این است که منتقد و مخالف نظام فکری مسلط بر جامعه است . در تاریخ معاصر ایران، روشنفکران را می توان به پنج گروه دسته بندی کرد: رمانتیک ها، عقل گرایان، احیاگرها، ایمان گرایان و کسانی که در حال گذار از مدرنیته هستند . روشنفکران دینی در سال های اخیر به روشنفکران سکولار نزدیک شده اند; ولی این نزدیکی چندان قوی نیست .

طبرستان سبز ، ش 5

چکیده: شاخص اصلی روشنفکری این است که منتقد و مخالف نظام فکری مسلط بر جامعه است . در تاریخ معاصر ایران، روشنفکران را می توان به پنج گروه دسته بندی کرد: رمانتیک ها، عقل گرایان، احیاگرها، ایمان گرایان و کسانی که در حال گذار از مدرنیته هستند . روشنفکران دینی در سال های اخیر به روشنفکران سکولار نزدیک شده اند; ولی این نزدیکی چندان قوی نیست .

روشنفکری دینی را تعریف کنید و توضیح دهید که آیا در روشنفکری دینی تقسیم بندی وجود دارد یا نه؟

تعریف جامع و کامل روشنفکری دینی مشکل است . یک شاخص روشنفکری این است که روشنفکر، منتقد یا مخالف برخی یا تمامی نظام فکری مسلط بر جامعه است . البته هر مخالفی روشنفکر نیست; ولی روشنفکر قاعدتا مخالف است . او بر اساس آموزه ها، دغدغه ها و کاراکتر خاصی که دارد، با مقولاتی که در حیات اجتماعی موجود است سر ناسازگاری دارد .

بعضی روشنفکری دینی را یک پارادوکس می دانند و روشنفکری را یک پدیده غربی مدرن می گیرند . ولی به نظر من همواره این امکان وجود دارد که عده ای با انگیزه ها و آموزش های مختلف، با باورها و عرف رایجی که در جامعه به عنوان دین وجود دارد، موافقت نداشته باشند و به عقیده من تاریخ این امر به پیشامدرن برمی گردد . در تاریخ اسلام و ایران نیز چنین روشنفکرانی را سراغ داشته ایم (مثل اخوان الصفا و نحله ابویعقوب سجستانی) و در خود غرب هم اومانیست های اولیه (مثل مور و اراسموس) در عین حال که روشنفکر دینی بودند، ویژگی های اومانیستی هم داشتند .

در تاریخ معاصر ما، یعنی از زمانی که با مدرنیته و مدرنیزاسیون تماس های جدی برقرار کردیم، من به پنج گروه در بین روشنفکران دینی قائل هستم: گروه اول، روشنفکران دینی رمانتیک هستند که پیش از این که عقل گرا باشند، حس گرا و عاطفه گرا هستند و در عین حال که در دامن مدرنیته پرورش یافته اند، شدیدا منتقد مدرنیته هستند . به عبارت دیگر، آنها از حال تاریخ گریزانند و به گذشته تاریخ یا آینده ناکجا آبادی در تاریخ توجه دارند . چهره مسلم و برجسته این گروه، دکتر شریعتی و در یک رده پایین تر جلال آل احمد است .

گروه دوم کسانی هستند که رویکردشان به مدرنیته مثبت تر است; یعنی رویکرد علم گرایانه تر و عقل گرایانه تر دارند . البته این بدین معنا نیست که تماما سرسپرده مدرنیته هستند، ولی به هر حال از حال تاریخ گریزان نیستند و اگر نخواهند با گذشته یا آینده پیوند بزنند، باز هم سعی دارند حال را در این پیوند قرار دهند . به نظر من، چهره برجسته این گروه مهندس بازرگان و در حال حاضر آقای خاتمی و پیش از آنها شریعت سنگلجی است .

گروه سوم، روشنفکر احیاگر است; یعنی روشنفکری خصلت بارز و تمام شخصیت آنها نیست; بلکه احیاگر هم هستند; یعنی سعی دارند برخی از آنچه را جزء سنت دینی است احیا کنند . چهره بارز این رویکرد، آقای مطهری و آقای سید حسین نصر می باشند .

گروه چهارم کسانی هستند که به مدرنیته به طور مثبت نگاه می کنند، ولی برخلاف گروه دوم در حال گذار از مدرنیته هستند .

گروه پنجم کسانی هستند که قبل از این که دین گرا باشند، ایمان گرا هستند و بیش از این که پای بند تشریفات باشند، پای بند ایمان، وجوه اخلاقی و قضایایی مانند این هستند . در خود این گروه نیز می توان چهره های رمانتیک و عقل گرا را پیدا کرد .

از بین گروه هایی که نام بردم، افرادی را که حساسیت و دغدغه های آنها معطوف به نظام سیاسی - اجتماعی مستقر است، می توانیم اصطلاحا «روشنفکر چپ » بنامیم . برای مثال، برخلاف سید حسین نصر که دغدغه اش بیشتر معطوف به نوعی احیای علم دینی و علم مقدس است، کسانی چون شریعتی، آل احمد، مطهری یا بازرگان از این جهت که به نقد نظام مستقر از هت سیاسی، اقتصادی می پرداختند، چپ دینی هستند .

با این توضیح، کسانی که با پاره ای یا تمامی نظام مثلا اعتقادی، فکری، رفتاری یا بعضا سیاسی، اجتماعی و دینی جامعه چالش داشته باشند، به صرف این که رهیافت دینی و دغدغه دینی داشته باشند، روشنفکر دینی هستند . این که منبع تغذیه آنها از خارج یا داخل باشد فرقی نمی کند و آنها را از موضع روشنفکری خارج نمی کند .

هر چند بعضی رمانتیک ها (نظیر شریعتی) بعضا احیاگری و اسوه پردازی نیز می کنند، ولی احیاگری در اینجا تحت الشعاع خود رمانتیک بودن قضیه است . شخصیت پردازی مثبت را می توان نوعی احیاگری نامید، ولی البته با روشنفکر احیاگر تفاوت دارد . روشنفکران احیاگر در تقسیم بندی غرب کسانی هستند که مدرنیته را نقد می کنند، ولی از حال و تاریخ مدرنیته گریزان نیستند .

ایمان گرایان کسانی هستند که بیش از این که متوجه تشریعیات دین باشند، به هسته اصلی دین توجه دارند; یعنی مبنادار بودن خلقت، جهت یابی عمومی، نفس عمل نیک، ایمان به امر قدسی و ... . در عین حال، ایمان گرایان می توانند همچنان سنت های اصلی ایمان را از اسلام بگیرند یا می توانند از نفس دین و از نفس ایمان بگیرند که در این حالت به پلورالیست های ایمانی تبدیل می شوند که قبل از این که به تشریعیات بپردازند، به تجارب ایمانی بها می دهند . شاید بتوان آنها را از یک جهت با حقیقت گرایان عرفانی تاریخ گذشته خودمان مقایسه کرد; یعنی کسانی که شریعت را اصل نمی دیدند و حقیقتی را قائل بودند . ولی ایمان گرایان امروز در بافت مدرنیته پرورش یافته اند و حتی با مدرنیته منطبق هستند . ایمان گرایان تکلیف گرا نیستند; یعنی دین را بر اساس یک سری فرامین که نقش آن در حیات اجتماعی انسان ها تبلور داشته و برنامه هایی در این راستا داشته باشد یا واجد جهت های فقهی و حقوقی باشد نمی نگرند . تیپ هایی مثل مرحوم شریعتی در نهایت برای دین یک شکل بندی قائل بودند که می تواند تمامی حیات اجتماعی (سیاست، اقتصاد، اجتماع و . .). را پوشش بدهد; ولی ایمان گرایان این طور نیستند و حتی لزومی ندارد که ایمان گرایان بدین معنا پیامبرمحور باشند .

عمده متفکران ایمان گرا مهم ترین هدف دین را بهسازی درون انسان و رساندن او به خدا و سعادت اخروی انسان ها می دانند (مانند مرحوم بازرگان یا دکتر سروش) . آیا چنین باوری جامعه یا ساخت سیاسی را به سمت سکولاریسم پیش نمی برد؟

به عقیده من، در عصر مدرنیته به هر نحله ای که فکر کنیم، هر چند متضاد، چاره ای نداریم جز این که حوزه های بسیار وسیعی را برای عرف گرایی فراهم کنیم . گرایش ایمان گرایی یا رمانتیکی، درک ما از قضایاست; ولی در بستر بیرونی و در تحلیل خارجی به سمت عرف گرایی حرکت می کنیم و این حرکت گسترده تر هم خواهد شد . ایمان گرایان اتفاقا فضایشان مساعدتر است که خودشان را راحت تر با این مجموعه منطبق کنند .

نقش روشنفکران در تحول ساخت سیاسی پس از مشروطه یا پس از انقلاب اسلامی تا چه اندازه بوده است؟

نقش روشنفکرها و روشنفکرهای دینی بسیار مؤثر بوده است . من مایلم به دو نکته اشاره کنم:

1 . روشنفکران دینی ما لزوما از مشروطه به این طرف تعهد سیاسی و اجتماعی جزء تعهد اولیه شان نبوده است . مثلا ریعت سنگلجی روشنفکر احساس می کند که ستیز با خرافات یا ارتقای سطح سواد و آموزش و پرورش نیازمند وجود دولتی است که هر چند ممکن است علائم اقتدار معطوف به استبداد هم نشان دهد (مثل دولت رضا خان) ولی می تواند برخی قضایا را حل کند . ما نباید عمدتا تحت تاثیر دهه های 40 - 50 یا 60 - 70، روشنفکر دینی را لزوما یک انسان ستیزه گر با نظام سیاسی اجتماعی بدانیم .

2 . برخی اعتقاد دارند که روشنفکر دینی با مردم باید رابطه تنگاتنگی داشته باشد; اما من فکر می کنم نقش روشنفکری در زمان های مختلف با توجه به حالات شخصیتی و متفاوت بودن از این جهت فرق می کند . هر جا که روشنفکر و مردم در یک امر اجتماعی سهیم باشند این ارتباط برقرار می شود; و گرنه همسو نیستند و چه بسا با یکدیگر چالش داشته باشند .

بنابراین به عقیده من تعهد سیاسی وجه غالب روشنفکری نیست، بلکه روشنفکر می تواند فراتر از صرفا تنش گری سیاسی باشد . مثلا در سهراب سپهری، روشنفکری او می تواند هنری و احساسی باشد و در تلطیف شرایط روحی مردم خودش، محفلش و دوستدارانش تاثیر بگذارد . اگر جامعه این را قبلا می توانست تجربه کند، حالا غیرمستقیم بنیادهای مدنی بسیار شکوفاتر و قوی تری را داشتیم .

قبل از انقلاب اسلامی عمدتا روشنفکران دینی ما بیشتر روی ایدئولوژی دینی کار می کردند و سعی داشتند از منظر دین و با روش درون دینی راه حل بسیاری از نیازمندی های فکری و معیشتی و معرفتی را دربیاورند; ولی پس از انقلاب با چرخش 180 درجه ای در جمع روشنفکران روبه رو هستیم .

قبل از انقلاب، دین منبعی برای سعادت در ابعاد مختلف بود و می خواستند ایدئولوژیک بودن دین را برسانند و حتی جمله معروفی بود که اسلام از قبل از تولد تا بعد از مرگ می تواند برای انسان برنامه داشته باشد . چه تصور رمانتیکی نسبت به دین و چه روشنفکران دینی عقل گرا، مثل مرحوم بازرگان، یک مقدار رؤیایی و وهمی نگاه می کردند . فکر می کردیم دین مخزنی است پر از پاسخ . این افق های رمانتیکی و این تجربه دینی که به جوانان معرفی می شد، پس از انقلاب در معرض چالش جدی قرار گرفت; یعنی خود روشنفکری دینی ما یک سری مشکلات در تصورش نسبت به جامعه و دین داشت . دوم این که انقلاب بنا به طبیعت و ماهیت آن، عقبه جمعیتی خودش را که نمایندگان دینی بودند در رده های مختلف جای داد (مثل شورای نگهبان یا خبرگان) و ما حالا ثمرات آن را می بینیم . از طرف دیگر، بعضی از اقشار جامعه، به ویژه در قشر میانی (طبقه متوسط)، چه به جهت کمی و چه به جهت کیفی در معرض مدرنیته واقعی تر و انتقادی تر قرار گرفتند . این دو عامل سبب شد که نوع رویکرد روشی یا محتوایی به دین پس از انقلاب به ویژه در دهه 70 متفاوت شود . بنابراین تحولاتی که در لایه مندی اجتماعی روی داد و تحولاتی که در خود روشنفکری دینی با توجه به تجربه دین اتفاق افتاد . همراه با تحولاتی که در صحنه جهانی رخ داد و حداقل چپ متکی به دولت اقتدارگرای خشن از امتیاز و رونق افتاد و اقبال به اومانیسم بیشتر شد و تحولات تکنولوژیک مهمی که پس از دهه هفتاد به وجود آمد و نیز رشد فمینیسم و انقلاب جنسیتی و ... همه موجب شد که امروزه به دین رویکردی متفاوت با قبل از انقلاب بروز کند .

مهم ترین عواملی که موجب شد روشنفکر دینی، به ویژه پس از انقلاب اسلامی، با روشنفکر غیردینی به یک هم آغوشی موقت و اضطراری برسند و چالش های اولیه را کنار گذرند، چیست؟

روشنفکر دینی و غیردینی قبل از انقلاب مقداری به هم نزدیک شدند; ولی در ابتدای انقلاب شروع کردند از هم دور شوند . حدود یک دهه بعد دوباره به طور نسبی به هم نزدیک شدند . اما ویژگی مهمی که این روشنفکران داشته اند به عقیده من بحث سنت و مدرنیته است; یعنی بحث این که امر اجتماعی و دین چه نسبتی با همدیگر دارند; آیا دین متکفل امر اجتماعی هم هست یا امر اجتماعی باید به عرف و شرایط اجتماعی خاص خود واگذار شود؟ امروز ما می پذیریم که ممکن است قرائت های مختلفی نسبت به دین داشته باشیم . آنچه امروز دغدغه های اصلی روشنفکری دینی ماست، مباحثی مثل جنسیت، هویت، تکنولوژی، روش معرفت دینی، همراه نبودن نظام دینی با قدرت و ... است . در قسمت هایی به روشنفکری عرفی نزدیک شدیم; یعنی جاهایی که به مدرنیته، حقوق بشر و دموکراسی مربوط است، یا جاهایی که با روش معرفتی می گوییم دین نباید دخالت کند . البته این نزدیک شدن خیلی قوی نیست . حداقل یک دلیل آن این است روشنفکری دینی چپ - که این چپ سوسیالیستی نیست، بلکه چپ نئولیبرالی است - پس از خرداد 76 این آمادگی را نداشته که به خاطر مسائل قدرت و حکومت و چالش گری آن با رانت دینی، خیلی به روشنفکری عرفی نزدیک شود . روشنفکران عرفی بعضا دوست داشته اند که نزدیک شوند; اما اینها احتیاط کرده اند و فاصله را حفظ کرده اند .

اشاره

سخن از روشنفکری و گرایش های درونی آن در سال های اخیر حجم عمده ای از مباحث اندیشه ای را در عرصه مطبوعات به خود اختصاص می دهد . این بحث ها نشان از گرایشی تازه به بازاندیشی و بازنگری روشنفکران به مسائل درونی این حوزه دارد . این تلاش ها هرچند به خودی خود شایان توجه و تقدیر است اما با نگاهی به کارنامه این گونه مباحث در سال های اخیر معلوم می شود که هنوز این مباحث به یک چارچوب و ادبیات مشترک دست نیافته و حتی در گام های اولیه که تعریف و تبیین بنیادهای فکری جنبش روشنفکری ایران است، پیشرفت چندانی مشاهده نمی شود . (1) چنان که در زیر خواهیم دید، گفت وگوی حاضر یکی از علائم و آثار بحران در گفتمان روشنفکری دینی ماست .

1 . آقای قادری روشنفکری را به انتقاد و مخالفت با عرف و نظام مستقر فرهنگی یا اجتماعی تعریف کرده است . اما چنان که پیداست این تعریف آن قدر گنگ و پرابهام است که معلوم نمی دارد که محور و مبنای این مخالفت چیست و آنچه نگاه انتقادی روشنفکر را از دیگر مخالفت ها متمایز می سازد کدام است . وانگهی، همین ابهام سبب می شود که مفهوم و مصادیق روشنفکری کاملا نسبی شده، بسیاری از طیف های اجتماعی را که حتی با اندیشه روشنفکری سر ناسازگاری دارند در بر گیرد . به اجمال یادآور می شویم که هر چند این تعریف عام گاه و بیگاه برای روشنفکری مطرح شده است، ولی با توجه به زادگاه و خاستگاه تاریخی آن، جریان روشنفکری پدیده ای است که زاییده دنیای مدرن و هم بسته با فرهنگ مدرنیته است و بدون توجه به این نکته هرگز نمی توان تحلیل درستی از این جنبش فکری و اجتماعی ارائه کرد .

2 . وی در تعریف روشنفکری تنها به جنبه سلبی و منفی روشنفکری اشاره کرده و از بعد اثباتی آن غفلت کرده است . این نگاه یک سویه نه تنها با واقعیت تاریخ روشنفکری در ایران و سایر کشورهای جهان سازگار نیست، بلکه روشنفکری را تا سر حد یک جنبش اعتراضی و یک عصیان فرهنگی یا اجتماعی فرو می کاهد . این نگرش سبب شده است که نویسنده، احیاگری را مقوله ای بیرون از مفهوم روشنفکری بداند و آن را مختص گروه خاصی از آنان بشمارد . حقیقت آن است که روشنفکران همواره درصدد بازسازی یا نوسازی نظم فرهنگی و اجتماعی جوامع به منظور همسویی و همسازی آن با فرهنگ مدرن بوده اند و از این پایگاه به انتقاد و مخالفت با نظام مستقر جامعه پرداخته اند .

3 . بی پرده باید گفت که گروه بندی نویسنده از روشنفکران دینی معاصر نیز سخت آشفته است و از یک معیار روشن و مشخص برخوردار نیست . اگر بپذیریم که تقسیم روشنفکران به «رمانتیک » و «عقل گرا» صواب است، آوردن عناوینی چون «احیاگر» و «ایمان گرا» در کنار آن دو گروه نادرست و غیرمنطقی است . هر یک از دو گروه رمانتیک ها و عقل گرایان می توانند احیاگر باشند; چنان که ایمان گرایان از همه طیف های روشنفکری دینی نمایندگانی دارند . ایمان گرایان و احیاگران می توانند عقل گرا یا عاطفه گرا باشند; چنان که ایمان گرایان هم می توانند از گروه احیاگران به شمار آیند .

نویسنده، گروه چهارم را «کسانی که به مدرنیته به طور مثبت نگاه می کنند، ولی برخلاف گروه دوم [عقل گرایان] در حال گذار از مدرنیته هستند» تعریف می کند و هیچ شخصیت شاخصی را برای آن معرفی نمی کند . این تعریف مبهم است و نسبت آن با سایر گروه ها معلوم نیست .

4 . تعریف ایشان از «روشنفکری چپ دینی » شگفت انگیزتر است . ایشان هر کس را که با دغدغه دینی از نظام سیاسی و اقتصادی جامعه انتقاد مخالفت کند، چپ دینی می نامد و کسانی مانند استاد مطهری و مهندس بازرگان را از این جمله می شمارد . با این تعریف نیز ما را به نسبیتی فرو می برد که در آن هیچ ترازو و معیاری برای جداسازی و طبقه بندی واقعی جریان فکری وجود ندارد . بنا به این تعریف، مخالفت با یک دولت سلطنتی واپس گرا به همان اندازه افراد را شایسته عنوان «چپ دینی » می کند که مقابله با یک دولت مدرن و پیشرو; مخالفان با دولت شاهنشاهی به همان اندازه شایسته نام «چپ دینی » هستند که مخالفان جمهوری اسلامی .

راستی به کدامین توجیه می توان مطهری را «روشنفکر» و «چپ دینی » خواند؟ نویسنده محترم خود می نویسد: «روشنفکران احیاگر در تقسیم بندی غرب کسانی هستند که نقد مدرنیته می کنند، ولی از حال و تاریخ مدرنیته گریزان نیستند .» پوشیده نیست که این سخن در مورد دو شخصیت نامبرده از این گروه، یعنی شهید مطهری و سید حسین نصر تا چه اندازه صادق است . نیک پیداست که این تعریف بر دکتر شریعتی بیش از دکتر نصر قابل تطبیق است .

5 . ایشان در ریشه یابی گرایش روشنفکری دینی پس از انقلاب به سکولاریسم و جداسازی حوزه عمومی از دین، به عوامل درونی و بیرونی چندی اشاره می کند و تلویحا تجربه روشنفکری از نارسایی و ناکارآمدی حاکمیت دینی و روحانی را سبب عمده ای در این خصوص می شمارد . این نکته جای تحلیل و تامل بیشتر دارد و نباید به سادگی و با سطحی نگری از آن گذشت . درست است که نگرش غالب عالمان دین و روشنفکران دینی نسبت به دین در گذشته خام و خالی از تجربه های عینی و اجتماعی بوده است و بی گمان نمی توان و نباید پاسخ هر چیزی را از درون دین جست وجو کرد، ولی سخن در اینجاست که بسیاری از روشنفکران مسلمان در دو دهه گذشته به دلیل نداشتن شناخت ژرف و دقیق از مبانی اسلامی و فرهنگ مدرنیته، در چالش میان دین با الگوی توسعه اجتماعی مدرن، به تدریج سنگر تفکر اسلامی را ترک کردند و به جای تبیین ریشه های چالش و ارائه راهبردهای نو برای برون رفتن از این تنگنا، به جریان گذار از سنت به تجدد تن سپردند و عملا به هم آغوشی و هم پیمانی با روشنفکر سکولار گراییدند . (2)

این نکته را نیز نباید ناگفته گذاشت که بدنه اصلی کارشناسی و مدیریت در حاکمیت دینی پس از انقلاب غالبا از بین روشنفکران دینی بوده است; ولی بنا به یک رسم دیرینه، روشنفکران همواره خوش دارند که حتی در دوران حاکمیت نیز خود را مستقل و مخالف نظام (اپوزیسیون) جلوه دهند و گناهان کرده یا ناکرده را تماما به پای دیگران بنویسند .

6 . نزدیکی روشنفکران دینی به روشنفکران سکولار در دهه اخیر بسی عمیق تر و جدی تر از آن است که در این گفت وگو آمده است . آقای قادری به درستی اشاره کرده است که این تقریب ریشه در جدال سنت و مدرنیته دارد و تلویحا خود اعتراف می کند که این روشنفکران دینی بوده اند که با پذیرش مؤلفه های فرهنگ سکولار گام به گام از مدعیات اجتماعی دین دست کشیده اند .

پی نوشت:

1) به مقالات مربوط، در شماره های گذشته بازتاب اندیشه مراجعه شود .

2) حکایتی از این فراق و وصال را در همین شماره از بازتاب اندیشه در مقاله «نحله های روشنفکری در ایران » مطالعه کنید .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان