شناسه : ۳۸۹۱۳۳ - سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۰۹:۴۲
فمینیسم به مثابه فلسفه*
مقاله حاضر، برگرفته از فرهنگ فلسفی کمبریج است که با اختصار تمام به مهم ترین اندیشه های رایج فلسفه در حوزه فمینیسم اشاره دارد . فلسفه های فمینیستی در دهه های اخیر بسیار گسترش یافته و سایه خود را بر اکثر فلسفه های مضاف انداخته است . این مقاله بیشتر به دو حوزه معرفت شناسی و فلسفه سیاسی فمینیستی پرداخته است .
چکیده:
مقاله حاضر، برگرفته از فرهنگ فلسفی کمبریج است که با اختصار تمام به مهم ترین اندیشه های رایج فلسفه در حوزه فمینیسم اشاره دارد . فلسفه های فمینیستی در دهه های اخیر بسیار گسترش یافته و سایه خود را بر اکثر فلسفه های مضاف انداخته است . این مقاله بیشتر به دو حوزه معرفت شناسی و فلسفه سیاسی فمینیستی پرداخته است .
بحث پیرامون آن دسته از دل مشغولی های فلسفی که یکسان بودن تجربه بشر با تجربه جنس مذکر را مردود می داند، «فلسفه فمینیستی » نامیده می شود . فلاسفه فمینیست فلسفه سنتی را در زمینه هایی به مبارزه می طلبند که اولا علایق، هویت و دغدغه های زنان را جدی نمی گیرد و ثانیا چگونگی بودن، تفکر و کارآمدی آنان در مقایسه با مردان را به رسمیت نمی شناسد . از آنجا که فرهنگ غرب همواره عقلانیت را با مردانگی و عاطفه را با زنانگی پیوند داده است، معرفت شناسان سنتی اغلب نتیجه گرفته اند که زنان کمتر از مردان انسان هستند; به همین دلیل فیلسوفان فمینیست چنین استدلال می کنند که عاطفه و استدلال همزیستی مسالمت آمیزی دارند و نقش یکسانی در به وجود آوردن منابع معرفت ایفا می کنند . همچنین معتقدند معرفت دکارتی از آنجا که طالب یقین و وضوح است، بسیار محدود است . مردم می خواهند به چیزهایی بیش از علم به وجود خود پی ببرند . آنها می خواهند بدانند دیگران به چه می اندیشند و چه چیزی حس می کنند . فلسفه سنتی علم نیز به اندازه ای که ادعا می کند عینی نیست . در حالی که فیلسوفان سنتی علم معمولا موفقیت علم را با توانایی دانشمندان در کنترل طبیعت و به زیر سلطه در آوردن و حکومت بر آن مرتبط می دانند، فلاسفه فمینیست علم، موفقیت علم را به توانایی دانشمندان در گوش فرا دادن به انکشاف طبیعت مربوط می کنند .
فلسفه سیاسی و اجتماعی فمینیسم دو هدف خاص را دنبال می کند: 1 . تبیین این نکته که چرا زنان در موارد بسیاری برخلاف مردان، واپس زده و سرکوب شده اند و یا ظلم و ستم دیده اند; 2 . پیشنهاد راهکارهایی به لحاظ اخلاقی مشروع و به لحاظ سیاسی ممکن برای دستیابی به عدالت، آزادی و برابری که مردان از آن برخوردارند .
فمینیست های تندرو معتقدند که بنیادی ترین دلیل ستم دیدگی زنان، تفاوت جنسی آنان و ایفای نقش مادری است، در حالی که فمینیست های تحلیل گر روان، تجارب اولیه دوران کودکی زنان را در این جهت مؤثر می دانند . فمینیست های اگزیستانسیالیست ادعا می کنند دلیل غایی وابستگی و تابعیت زنان هستی شناسانه است . زنان، «دیگری » اند و مردان، «خود» . مادام که زنان خود را در خود نیابند، تحت تعابیر مردان تعریف خواهند شد . اخیرا فمینیست های جامعه گرا تلاش کرده اند این دیدگاه های متمایز تفکر سیاسی و اجتماعی فمینیستی را به یک کل یک پارچه تبدیل کنند .
جالب این که تلاش فمینیست های سوسیالیست به منظور بنیاد نهادن یک دیدگاه فمینیستی خاص که قصد دارد نشان دهد زنان دنیا را چگونه می بینند بی پاسخ نمانده است . فلاسفه پست مدرن این رویکرد را نمونه بارزی از همان تفکر مردانه ای قلمداد می کنند که به روایت حکایت واحدی در باب واقعیت، حقیقت، معرفت، اخلاق و سیاست بسنده می کند . روایت چنین حکایت واحدی برای فمنیست های پست مدرن نه امکان پذیر است و نه مطلوب . امکان پذیر نیست چرا که تجارب زنان بسته به طبقه، نژاد و چارچوب های فرهنگیی که به آن تعلق دارند، از یکدیگر متفاوت می شود و مطلوب نیست چراکه امر واحد و حقیقت، اسطوره هایی هستند که فلسفه سنتی به کار می برد تا از طریق آن اصوات کثیر را خاموش کند . فلسفه های فمینیستی باید «بسیار» باشد، نه «واحد» .
البته فیلسوفان فمینیست نگران این نکته اند که تاکید بیش از حد فلسفه پست مدرن بر تفاوت و رد هر شکل ممکن از وحدت ممکن است به گونه ای لجام گسیختگی سیاسی و عقلانی بینجامد . اگر فلسفه فمینیستی منکر وجود هرگونه چشم انداز و نقطه عزیمت باشد، دیگر به سختی می توان تبیین کرد چه چیزهایی برای زنان به طور خاص و برای انسان ها به طور کلی «شایسته » است; بنابراین چالش عظیمی که فراروی فلسفه های فمینیستی قرار می گیرد، آشتی دادن تنوع و اختلاف با جامعیت و اشتراک خواهد بود .
اشاره
اندیشه های زن گرایانه که در قرن نوزدهم در قالب جنبش های اجتماعی ظهور یافت، در قرن بیستم شکل فلسفی و فکری به خود گرفت . فیلسوفان فمینیست با همه تنوع و تکثرشان از این رویکرد مشترک برخوردارند که ریشه تبعیض های جنسیتی را در بنیان های فکری و فرهنگی می جویند و راه برون رفت از این مشکل را تجدیدنظر در نگرش های سنتی و تاسیس چارچوب ها یا دانش های نوین می دانند . (1) این تاملات فلسفی که عمدتا محصول نیم قرن گذشته است، امروزه از چنان تنوع و اختلافاتی برخوردار است که کمتر می توان نظریه یا انگاره ای مشترک را در میان همه آنها نشان داد . چنان که نویسنده نیز اشاره کرده است، تقابل کنونی در فلسفه فمینیستی، صف بندی دو جریان مدرن و پست مدرن می باشد . در حالی که مدرن ها پروژه یکسان سازی اندیشه های فمینیستی و بازآفرینی فلسفه زنانه نگر را دنبال می کنند، پست مدرن ها با شعار تکثر و تنوع فرهنگی از نگرش منطقه ای و محیطی به مساله زنان دفاع می کنند .
در یک نگاه کلان به تاریخ فمینیسم می توان گفت که این اندیشه از یک جنبش اجتماعی به یک جریان فلسفی و در نهایت به حوزه معرفت شناسی گراییده است; از این رو بعضی گفته اند که فمینیسم در آغاز «زن گرا» و سپس «زنانه گرا» و در نهایت «زنانه نگر» گشته است . هرچند موج معرفت شناختی فمینیستی هنوز چندان دستاوردهای روشنی را عرضه نداشته است، ولی جای پژوهش و پیگیری بیشتری دارد .
پی نوشت:
1) برای اطلاعات بیشتر رک .: مقاله «قدرت، جنسیت و شان اجتماعی و سیاسی زن از دیدگاه امام خمینی » که در همین شماره از بازتاب اندیشه به چاپ رسیده است .
* ضمیمه همشهری، تیر 1380