برگزیده آثاری از دفاع مقدس[1]:
من با فرشته ها قرار ملاقات داشتم. من با بچه های گروهان؛ مسابقه رفتن داشتم؛ من می خواستم به دیدن دستهای بریده ماه بنی هاشم بروم؛ من می خواستم سر به دامان مولایم اباعبدالله بگذارم؛ از غصه هایم برایشان بگویم، بغضم را بترکانم و عقده مانده دلم را خالی کنم، من می خواستم بال در بیاورم و پرنده بشوم و مزه آزادی را بچشم؛ من می خواستم لذت پرواز محسن سمیعی را حس کنم و وقتی که توی یکی از آن حجره های بی انتهای رویایی، پشت سرش سبز شدم؛ چشم های شفاف تر از ماهش را با دستهایم بگیرم و بگویم: «فکر کردی که تو فقط مزه شهادت را فهمیدی؟ نه، محسن جان بالاخره من هم پرنده شدم. مرغ هوا شدم. از دنیا دل کندم. دلم را زدم به کوچه پس کوچه های آبی هفت آسمان وآمدم به همان جایی که تو آمدی. آمدم به همان سرایی که تو در آن آرام گرفتی. آمدم به همان دشت بی انتهایی که تو آهوی آنجا شدی. آمدم آهو بشوم. غزال بشوم. غزال وحشی آن دشت عطر ریز بشوم. آمدم که پای گلهای سرخ بهشت بنشینم وآنها را با لذت بو کنم. آمدم تا از آن آبشارهای نرم وروان بالا بروم. توی دلشان ماهی بشوم و خودم را از لطافت گیج کننده شان پرکنم. آمدم...»[2]
خطاب به غواصان گمنام
من اینجا در حسرت یک آرزوی بزرگ و دیرینه جا مانده ام. همان آرزوی بزرگی که تو ودوستان مثل شمعت همان شب اول حمله آن را ربودیدو زود بین خودتان قسمتش کردید. شهادت را می گویم. و من مانده ام در میان رنگ ها، خواسته ها و علایق دنیایی.[3]
این آنها هستند که هنوز ترا باور ندارند... آسمان شما با زمینشان فاصله دارد. آنها خودشان را گم کرده اند. آنها همه چیزشان را باخته اند. آنها خودشان برای خودشان گرداب درست کرده اند. گردابی که به آسمان نمی اندیشد. گردابی که به ابرهای بالا دست فکر نمی کند. گردابی که به ستاره های سرافراز محل نمی گذارد. گردابی که نه ماهی دارد، نه صدف ریز، نه گوش ماهی. و نه امواج آهنگین. گردابی که مثل آسمان نیست، نه کبوتر دارد، نه عقاب، نه سیاره، نه ستاره، نه ماه، نه خورشید، نه کهکشان، نه آسمان اول و دوم ونه ملکوت... ونه خدا... شاید، به همین خاطر است که آن زمینی ها آن خاک نشین ها و آن کاخ نشین ها، معنی هفت آسمان و معنی ملکوت را درک نمی کنند و بوی کوثر حتی در خیالشان هم مرور نمی شود. آنها نمی دانند که شما به خدا خیلی نزدیک هستید و دوستی هایتان با او دلپذیر و زیباست.[4]
جز فیض وجود او نباشد هرگز جز عکس نمود او نباشد هرگز
مرگ است اگر هستی دیگر بینی بودی جز بود او نباشد هرگز
[1] .پایگاه حوزه مجله اندیشه انقلاب اسلامی شماره 3، مبانی انسان شناسی ادبیات انقلاب.
[2] . ملامحمدی، مجید. کاش من هم بهشت را می دیدم، تهران: نشر معاونت تبلیغات و انتشارات نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، چاپ اول، 1374.