جماعت کثیری از اخباریان در برابر اجتهاد و مکتب اجتهاد به معارضه و مواجهه برخاستند و این مکتب را و در نهایت، دانش اصول را به شدت مورد نکوهش قرارداده، تقبیح کردند؛ بدون اینکه طبیعت علم اصول و اهمیت و نقش اساسی آن را درفقه درک کنند و بدون اینکه بدانند اصول، ستون فقرات عملیات فقهی در عرصه های مختلف حیات است.
این جدال شدید این گروه، بر دو اصل استوار است:
اصل نخست؛ تفسیر ناصواب کلمه اجتهاد: این گروه در تفسیر اجتهاد، به خطا واشتباه، گفته اند: اجتهاد یعنی اندیشه شخصی فقیه در یک مسئله، هرگاه نصی در آن مسئله نیابد، و این اندیشه شخصی، بر پایه اعتبارات عقلی و مناسبات ظنی استواراست که وی را به سوی ترجیح و برگزیدن امری به عنوان حکم اجتهادی که جنبه شرعی دارد، می کشاند همان گونه که این کار، سیره ای جاری و معمول بین اهل سنت است؛ زیرا آنها هرگاه نصی را در مسئله ای نیابند، به عقول و افکار شخصی با تکیه برملاک مناسبات ظنی و استحسانات عقلی و قیاسات اعتباری روی آورده، بدان عمل می کنند، و این افکار و آرای شخصی را که مبتنی بر این اعتبارات عقلی ظنی است،یکی از مصادر حکم شرعی قرار داده اند.
به دلیل این تفسیر نادرست از اجتهاد، این جماعت به شدت مکتب اجتهاد وطرفداران آن را مورد حمله و هجوم قرار داده اند و پنداشته اند که این مکتب در برابرمکتب اهل بیت علیهم السلام و در مخالفت با آن تاسیس شده است، و لذا در نکوهش این مکتب، روایات زیادی از سوی اخباریان وارد شده است.
اصل دوم؛ نوپا بودن دانش اصول: گفته اند که علم اصول، علمی است که در عصرغیبت پدید آمده و برگرفته از اهل سنت است. آنها در این علم، اصل هستند و درطول تاریخ فقه و در عصر تشریع و زمان ائمه علیهم السلام، این علم وجود نداشته است. لذا گفته اند: اصحاب ائمه علیهم السلام دقیقا مطابق نصوص تشریع و بدون نیازآنها به علم اصول و تطبیق قواعد کلی بر مصادیق، عمل می کرده اند.
وقتی که روش تعیین و تحدید مواقف و جهت گیریهای عملی انسان در برابر شریعت در زمان ائمه علیهم السلام چنین بوده است، تعدی و انحراف از این روش - یعنی گرایش به روش اجتهاد - جایز نیست؛ روشی که اصولادر آن زمان وجود نداشته است تا از وجود آن در آن زمان، امضا و رضایت شارع را کشف کنیم.
بنابر این، اثبات رضایت شارع به روش اجتهاد و استنباط، ممکن نیست و وقتی شارع آن را تجویز و امضا نکرد، دیگر نیازی به دانش اصول نیست؛ چرا که نیاز به این علم،برخاسته از نیاز به اجتهاد و استنباط است.
نقد دیدگاه اخباریان
درباره اصل نخست باید گفت که این تفسیر از اجتهاد و نسبت آن به دانشمندان اصول، خطا و ناصواب است و در نزد اصولیان، واقعیتی ندارد؛ زیرا در هیچ دوره ازتاریخ معاصر اجتهاد، آنان چنین تفسیری را از اجتهاد ارائه نداده اند و بدیهی است که اجتهاد در نگاه اصولیان، در برابر نصوص تشریع، به عنوان یکی از مصادر تشریع ومنبع حکم شرعی نبوده و نیست. چگونه چنین نسبتی می تواند درست باشد، درحالی که اصولیان در طول تاریخ این علم، اجتهاد به این معنی را به شدت نکوهش کرده اند واین نکوهش هم به پیروی از روایات منقول از ائمه اطهار علیهم السلام است که در تقبیح اجتهاد به این معنی و مذمت کسی که به استنباط حکم شرعی با استفاده ازاین روش بپردازد، وارد شده است.
اما تفسیر صحیح اجتهاد در نگاه اصولیان عبارت است از: استنباط حکم شرعی ازروی دلیل و تعیین موقف عملی مکلف به وسیله دلیل در برابر شریعت، و استنباط هم یعنی تطبیق قواعد کلی مشترک تعریف شده - که حجیت و اعتبار شرعی آنها درعلم اصول به گونه جزمی و قطعی ثابت شده باشد - بر موارد و مصادیق خاص آن قواعد.
پر واضح است که اجتهاد به این معنی، در عصرحاضر از ضروریات و بدیهیات است وبلکه در تمام عصرها و از زمان پیدایش فقه تاکنون، اجتهاد به همین معنی بوده است وهیچ کس، حتی از اخباریان نمی توانند اجتهاد به این معنی را انکار کرده، محکوم کنند؛ زیرا این مطلب، از ضروریات است که نصوص تشریع در همه جوانب خودنصوص قطعی نیست؛ حتی از دیدگاه اخباریان.
بنا بر این، طبیعی است که اخباریان نیز در فهم حکم شرعی از این نصوص در هرمسئله از مسائل فقهی، نیازمند به تطبیق قاعده کلی بر آن مسئله فقهی بوده اند؛ مانندحجیت خبرثقه و حجیت ظهور عرفی و نظیر آن.
فهم حکم شرعی از نصوص تشریع در هر مسئله و حادثه ای، بدون مدد گرفتن از این قواعد کلی و تطبیق آنها امکان پذیر نیست؛ اگر چه این کار، بدون التفات به طبیعت این قواعد و حدود و اهمیت نقش آنها باشد.
این همان کار اجتهاد و استنباط است و منظور ما از اجتهاد، بجز فهم حکم شرعی ازدلیل آن از طریق تطبیق قاعده کلی برآن، امر دیگری نیست و ممکن نیست که اخباریان، اجتهاد به این معنی را انکار کنند؛ زیرا انکار اجتهاد به این معنی، در نهایت،برابر با انکار فقه است.
به همین سبب، تردیدی نیست در اینکه بذر اندیشه اصولی در زوایای اذهان اخباریان نیز وجود داشته است و اینکه اخباریان دانش اصول را انکار می کنند، انکار این علم به عنوان یک دانش مستقل و جدا از مباحث فقهی بر می گردد.
از آنچه گذشت، به دست می آید که اهل سنت در اندیشه اصولی، اصل نیستند؛ چراکه این اندیشه در طول تاریخ وجود داشته است؛ بلی اهل سنت در تالیف علم اصول به عنوان تحقیق علمی مستقل، اصل بوده اند.
اما در باره اصل دوم نیز باید گفت که از نقد اصل اول روشن شد که کار اجتهاد واستنباط، از نظر تاریخی، پدیده ای جدید و متاخر از عصر حضور نبوده است، بلکه در آن عصر نیز اجتهاد وجود داشته است، اما به صورت ابتدایی، غیر پیچیده و توسعه نیافته.