دولت اخلاقی و اندیشه های مدرن

دولت مهم ترین منبع تدوین قواعد و اجرای تصمیمات و تخصیص ارزش های مادی و معنوی به شمار می آید . کارویژه اساسی دولت، برقراری نظم اجتماعی و سامان مطالبات اعضای جامعه سیاسی برای رسیدن به وضع مطلوب و سعادت آن اعضا می باشد .

دولت مهم ترین منبع تدوین قواعد و اجرای تصمیمات و تخصیص ارزش های مادی و معنوی به شمار می آید . کارویژه اساسی دولت، برقراری نظم اجتماعی و سامان مطالبات اعضای جامعه سیاسی برای رسیدن به وضع مطلوب و سعادت آن اعضا می باشد .

انگاره های مربوط به دولت، به رغم پژوهش های بی شماری که در مفهوم دولت به انجام رسیده است، تعریف و تبیین کاملی از ولت به دست نمی دهد . شاید این امر بیشتر ناشی از فرایند تاریخی و عوامل شکل گیری دولت باشد . این که دولت در قالب و چه ساختاری و بر منبای چه نوع ارزش هایی، امکان تحقق چنین کارویژه هایی را فراهم می سازد، طیف گسترده ای از نظریه های مربوط به دولت را به وجود آورده است .

بسیاری از اندیشمندان سیاسی به دنبال ایجاد نظم مطلوب در جست و جوی سازوکارهای اخلاقی بوده اند و بدین ترتیب مفاهیمی چون اخلاق، ارزش و فضیلت، اغلب در دانش و ادبیات سیاسی آنان به کار رفته است . به رغم رویکردهای متفاوت، آنان در پاسخ به بحران های سیاسی عصر خود که اغلب مبتنی بر روش های غیراخلاقی دولت ها بوده است، به ترسیم دولت مطلوب و فضیلت مدار پرداخته و آن را به زمامداران عصر خویش تجویز می نمودند .

شکوفایی عصر نوزایش (Renaissanee) که با چیرگی عقل در تاریخ غرب همراه بود، دریافت جدیدی از کل هستی پدید آورد که گسست های عمیقی با دریافت های پیشین داشت . دوران جدید که عصر مدرنیته نامیده می شود، دو جنبه بنیانی دارد: یکی جنبه تخریبی، یعنی نفی حاکمیت کلیسا و دیگری جنبه ترمیمی، یعنی قبول حاکمیت علم . در این میان، بیرون نهادن خدا از سیاست و معیشت و خودآیینی به جای خداآیینی و انزوای ایمان و دین پیرایی، خصلت برجسته این دوران گردید . گسترش روزافزون تکنولوژی و غلبه فزاینده شیوه های علمی در زیست انسانی، به تدریج انسان مدرن را از روا داشتن ارزش های اخلاقی الزام آور، دور ساخته، همه چیز را در محکمه عقل به نقد می کشد .

روایت دین گریزی مدرن نزد تجربه گرایان (Positivisws) بر دو اصل فلسفی استقرار دارد: اول این که شناخت جهان فقط پایه تجربی دارد و ذهن انسان در نهایت وسیله یا بستری منفعل برای گرفتن تصویر درست از جهان است . دوم اینکه احکام و قضاوت های ما در نهایت دو دسته اند:

1 . احکام و قضاوت های واقعی;

2 . احکام و قضاوت های ارزشی .

دسته اول همانا قضاوت های ما درباره جهان واقعی بیرون از ماست، و هدفشان توصیف حوادث و امور در گذشته و حال یا پیش بینی آینده است . بهترین نمونه داوری های نوع اول، قضاوت های علمی هستند . کار علم توصیف و شناخت جهان عینی است . بقیه قضاوت های ما (قضاوت های ارزشی) چیزی جز بیان عواطف و احساسات و آرزوها و خواسته های ما نیستند; یعنی قضاوت هایی که پایه عینی نداشته و ذهنی اند . فاصله ژرفی میان واقعیت و ارزش وجود دارد . آن چه هست و آن چه باید باشد، تفاوت ماهوی دارند . درست به همین دلیل علم و اخلاق نیز در گوهر با یکدیگر متفاوتند . موضوع علم آن چیزی است که هست و موضوع اخلاق آن چیزی است که باید باشد . (1)

ثمره طبیعی رهیافت پوزیتویستی، اعتقاد به پایان دوران متافیزیک و ارزش های دینی بود . بنابراین هر زمان که سخن از نظم سیاسی مطلوب و یا فضیلت دولت در میان تجربه گرایان به میان می آمد، معیارهای عمیقا متفاوتی از فضیلت و ارزش ارائه می گردید . نیکولو ماکیاولی، عدالت و نظم سیاسی را صرفا در بقا و دوام تصور می کرد و نظر کسانی را که برای دین و اصول مذهبی و یا حقوق طبیعی برای ماندگاری شهریار اولویت قائل بودند، مردود می شمارد . بنابراین:

ماکیاولیسم آن نوع از سیاست بود که کاملا از ملاحظات دینی جدا شده، هرگونه روشی را که در حفظ دولت و قدرت آن مفید باشد، تایید می کرد . (2)

دین پیرایی از ساحت دولت مدرن

بی شک اخلاق هم خاستگاه دینی دارد و هم از عرف، فرهنگ، تاریخ جوامع بشری مایه می گیرد . اما در دوران قدیم همه امور، از مجرای دین قابل فهم و درک بوده و اندیشه دینی، اندیشه مسلط بوده است . آموزه های دینی، بنیادی ترین مؤلفه های اخلاقی متعالی به شمار می آمدند و منشا فعل اخلاقی و میزان ارزش داوری بوده اند . حال آن که در دنیای امروز «مدرنیته » چنین جایگاهی یافته است . «مدرنیته، دین دنیای جدید است . تجدد امروز تبدیل به نوعی دیانت شده است که حتی مؤمنان ادیان الهی هم در عمل متجددند . اینان حتی اگر در نظر، مخالف تجدد باشند، در عمل در فضای تجدد تنفس می کنند . همان طور که در دوران قدیم هیچ امری بیرون از حوزه دین قرار نمی گرفت، امروز بیرون از اندیشه تجدد چیزی وجود ندارد .

این برداشت تازه اروپاییان در پناه عقلانیت مدرن، انسان را در مرکز و محور هستی قرار می دهد و او را موجودی خودسامان می کند . «امانیسم » (Humanism) را که شاید بتوان به عنوان نخستین نتیجه جنبش دین پیرایی دانست، ندا در داد که «هر مؤمنی، روحانی خویشتن است » و بر حاکمیت و اعتبار سلسله مراتب کلیسا خط بطلان کشید .

انسانی که خود را مسلط بر همه چیز می دانست، در پی تسلط بر طبیعت و بهره گیری از آن، کشف روش های علمی را وجهه نظر خود ساخت . مسئله تسلط بر طبیعت که پایه پیدایش تکنولوژی مدرن است، فرآورده دیگری نیز داشت که منشا و ریشه سلطه گرایی سیاسی و جنگ را در درون می پروراند و آن سلطه انسان بر انسان بود . به عبارت دیگر، رابطه تسلط انسان بر طبیعت، مبانی جدیدی را در ایجاد تسلط انسان بر انسان فراهم ساخت .

هورکهایمر و آدورنو معتقدند که مسئله سلطه بر طبیعت، انسان را با موضوع قدرت، آمیزش داد . قدرت و آگاهی در این مورد بسیار به هم نزدیک شده اند . (3) نتیجه این سخن که بنیان های علم مدرن غربی را پی ریزی کرد، آگاهی انسان به سلطه بر خود است که پدید آورنده مفهوم تازه ای بود تحت عنوان اقتدار .

دانش عصر روشنگری که به تغییرات بی شماری در تمامی حوزه های علمی و زیستی یاری رساند، در قبال این پرسش که «تغییر از کجا آغاز گردید؟» چنین پاسخ می دهد که تغییر از چیزی که «جامعه سنتی » خوانده می شود، به چیزی که «جامعه عقلانی وحسابگر» نامیده می شود، چنین چرخشی را سبب شده است . بدین ترتیب رویکردهای سودانگارانه در میان اندیشمندان عصر روشنگری دنبال می شود . در رویکرد اندیشمندانی نظیر جرمی بنتام که نوعی تبعیت ازدولت ماکیاولی است، حفظ اصل قوه قهریه، حکومتی بدون توجه به انگیزه های اخلاقی، مورد نظر است . زمانی که وی، صیانت از حق ها و ایجاد خوشبختی برای مردم را فضیلتی می داند که دولت همواره می بایست در صدد تحقق آن بر آید، فضیلت را این گونه توضیح می دهد :

فضیلت تنها به علت لذاتی که از کاربرد آن ناشی می شود، مطلوب است و رذیلت نیز تنها بدان علت نامطلوب است که موجب درد می شود . به همین گونه، خیر اخلاقی تنها به علت گرایش آن به تامین منافع جسمی خوب است و شراخلاقی به علت گرایش آن به ایجاد گزند جسمی بد است . (4)

هر چند در مورد جایگاه ارزش های اخلاقی در دولت مدرن، اندیشمندان غرب، طیف های متعدد و متنوعی را تشکیل می دهند، اما اغلب با تکیه بر مکتب واقع گرایی سیاسی، علاقه ای به رعایت اصول اخلاقی در حوزه سیاست از خود نشان نمی دهند; اگر چه سعی دارند اقدامات خود را توجیه اخلاقی کنند . مورگنتاو می گوید:

اصول عام اخلاقی را نمی توان در شکل انتزاعی وعامشان، در مورد اقدامات دولت ها به کار بست، بلکه باید اصول مزبور را از صافی شرایط خاص زمانی و مکانی عبور داد . دولت های ملی در تعقیب منافع خویش، تحت حاکمیت نوعی اخلاق قرار دارند که متفاوت از اخلاق افراد در روابط شخصی شان است . مخلوط کردن اخلاق فردی با اخلاق دولت به معنی استقبال از فاجعه ملی است . (5)

آنچه سبب شد که فلسفه واقع گرایی از پشتوانه قدرتمند فیلسوفان قرن حاضر برخوردار شود، در واقع واکنشی بود که از سوی آنان نسبت به سنت ایده آلیسم و اخلاق گرایی انتزاعی شکل گرفت . ناکارآمدی رویکردهای ایده آلیستی و رشدعلم و تکنولوژی که دارای خاستگاه بشری و متکی بر عقل خودبنیاد بود، شیفتگی به اندیشه های اخلاقی را به چالش انداخت . جان دیوئی معتقد است که آن دسته از هنجارهای اخلاقی که امروزه متداول است، محصول زمانی است که روش های علمی وارد عرصه زندگی انسان نشده بود، و تا زمانی که اخلاق در مقابل علم مقاومت کند، صرفا صورت ضد علمی خواهد داشت . (6) اندیشه جدایی ارزش های اخلاقی از واقعیات تجربی علم، مورد تاکید «آیریس مورداگ » در کتاب «حاکمیت خیر» نیز واقع شده است .

ارزش به دنیای درونی کارکردهای واقعیت، یعنی دنیای علم و قضایای وابسته به واقعیت، تعلق ندارد . بنابراین باید در جای دیگری باشد . ارزش، به نوعی به اراده انسان متصل است، همانند سایه ای که با سایه ای دیگر پیوسته است و و ارزش ها که قبلا مفهومی در عالم اعلی قلمداد می شدند، به دامان اراده انسان سقوط کرد . واقعیت متعالی وجود ندارد . تصور از خوب، غیر قابل تعریف و تهی است و انتخاب انسان می تواند آن را پر کند . (7)

بنابراین با ورود علم به صحنه تاریخ بشر و ابداعات و اختراعاتی که از آن حاصل شد، تحول عمیقی در جهان بینی مردم پدید آمد که سست شدن کنترل و نظارت اندیشه دینی، زوال اعتقاد مردم به کلیسا و نیز دین برگشتگی و ارتداد را در پی داشت . این وضعیت به رغم تاکید برخی اندیشمندان مدرنیته، نظیر کانت، هگل، وبر و . . . بر عنصر اخلاقی، جوامع مدرن را دچار یک بی تفاوتی عمیق اخلاقی ساخت . پیامد چنین تحولی، جدایی میان دانش و ارزش، دین و علم و نیز اخلاق و سیاست را در برداشت که به تعبیر «مکنتایر» در کتاب «پایان فضیلت » ، جوامع نو دچار یک بلا و فاجعه اخلاقی گشته اند . (8)

در چند دهه اخیر، منتقدان مدرنیته از زوال و انحطاط مدرنیته سخن به میان آورده اند و با طرح بحث های تازه ای، تحت عنوان پسامدرنیته در جست وجوی راهکارهای گذر از بحران های مدرنیته می باشند . آنان با نقد و نفی شالوده های عقلانیت مدرن، بر پیوند انسان واخلاق و فضیلت های معنوی تاکید می کنند و راه برون شد از بحران قرن حاضر را تجویز عناصر اخلاقی در سیاست می دانند . هر چند تبیین اندیشه های پسامدرن نیاز به بحث های بیشتری دارد، اما شالوده شکنی و عدم مرکزیت در اندیشه های آنان که به نوعی نسبی گرایی می انجامد، تونایی آنان را برای خارج شدن از بحران های مدرنیته مورد تردید قرار می دهد .

دولت اخلاقی در رویکرد اندیشمندان مسلمان

جوهر اندیشه های سیاسی نزد متفکران مسلمان، مبتنی بر آموزه هایی است که از یک نظام منسجم دینی حاصل می آید . آیین اسلام، مجموعه ای از تعالیم قدسی است که در کلام وحی - قرآن - از طرف خداوند به پیامبر اکرم (ص) نازل گردیده است . در کنار قرآن به عنوان نص اول، سنت نبوی - و سنت امامان در آموزه های شیعی - به عنوان نص مفسر و سایر منابع نظیر عقل و اجماع به عنوان نص مقوم، بنیادهای اندیشه سیاسی در اسلام را تشکیل می دهد .

به رغم اختلافات عمده ای که در آموزه های کلامی مذاهب گوناگون در میان مسلمانان وجود دارد، در بحث از دولت اخلاقی نزد آنان، نوعی قرابت فکری مشاهده می شود . این قرابت حاصل پیوند وثیقی است که میان دین و اخلاق وجود دارد . بنابراین برای شناسایی معیار فضیلت اخلاقی و مسیرهای دستیابی به کمال انسانی، باید به متون مقدس و آموزه های دینی مراجعه شود . حال آن که اندیشه های غیر دینی، عقل بشر را معیار سنجش خود قرار می دهند . درباره مناسبات دین و اخلاق و انگاره هایی که در این باره وجود دارد، نظریات گوناگونی ارائه شده است که به رغم تفاوت هایی که میان آن ها وجود دارد، همگی از بن مایه های مشترکی برخوردارند . در سنت فکری مسلمانان، فرامین اخلاقی، همان اوامر الهی اند که منشا خوبی ها و کمالات و فضائل اخلاقی هستند و از بدی ها و رذایل نهی می کنند . معیار فضیلت اخلاقی و غایت کنش های اخلاقی، فلاح و رستگاری و وصول به مقام قرب الهی و خلیفة الهی است که حیات معنوی انسان را در برمی گیرد و از جنس ایمان است . با تکیه بر همین بنیاد معرفتی است که پیوند اخلاق با سیاست نیز درک می شود; چرا که این پیوند برای ایجاد نظمی در اجتماع فاضله است; همان گونه که غزالی سیاست را وسیله تربیت و هدایت مردم و رستگاری آنان می داند . فارابی نیز با طرح مدینه فاضله برای عبور از جامعه تهی از فضیلت های اخلاقی و بحران زده، از فیلسوف یا رئیس اول که به سعادت انسان و هدایت جامعه به کمال مقصود داناست، سخن رانده است .

در مجموع سامان سیاست نزد اندیشمندان مسلمان را باید در دل اهداف اخلاقی جستجو کرد و خود به تنهایی هدف نمی باشد . بنابراین چنانچه در زیست سیاسی، رویکردهای ناسعادتمند مشاهده شود، چنین زیستی دچار بی سامانی گردیده است . (9)

تاسیس جمهوری اسلامی با هدف نوسازی جامعه بر اساس احکام شریعت، بر اندیشه های سیاسی معمار آن، امام خمینی، استوار بوده است . دولت جدید در پاسخ به بحران های حاصل از نظام فلسفی و ارزشی و همچنین نظام مبادله و ساختارهای اجتماعی تمدن جدید، به آفرینش گفتمان آیینی تازه ای مبادرت ورزید که با وام گیری از مبانی اندیشه های سیاسی شیعی به اصلاح و جایگزین کردن ارزش های دینی پرداخت . امام خمینی برای اداره کارآمد دولت جدید در تلاش بود تا میان دانش مورد نیاز در حوزه سیاست و ارزش های مبتنی بر دین، پیوند وثیقی برقرار سازد . وی معتقد است:

. همین جاست که اجتهاد مصطلح در حوزه ها کافی نمی باشد; بلکه یک فرد اگر علم در علوم معهود حوزه ها هم باشد ولی نتواند مصلحت جامعه را تشخیص دهد و یا . . . به طور کلی در زمینه اجتماعی و سیاسی فاقد بینش صحیح و قدرت تصمیم گیری باشد، این فرد در مسائل اجتماعی و حکومتی مجتهد نیست و نمی تواند زمام جامعه را به دست گیرد . (10)

در رویکرد امام خمینی چشم انداز نوینی به دانش فنی و عقلانیت تمدن جدید فراهم آمد که اگر چه آن را مورد نقد جدی قرار می داد، یکسره به نفی آن نپرداخت . در ادبیات سیاسی وی دولت به مثابه نهادی که به نظم سیاسی مسلمین یاری می رساند، به استخدام ارزش های فضیلت مدارانه درآمد; بدون آن که دانش مورد نیاز تحول و اداره دولت مورد غفلت قرار گیرد .

فرجام سخن

تجربه دولت مدرن در قرن بیستم که تکیه خود را بر علم گرایی محض و دانش فنی بسیار پیشرفته قرار داد، سرانجام به وادی مبهم و تاریکی گام نهاد که آثار ویران کننده آن از اذهان بشریت به سادگی زدوده نخواهد شد . جنگ های عظیمی که به کشتار میلیون ها انسان انجامید، فجایع زیست محیطی که محصول دانش فنی تمدن جدید است، رشد ایدئولوژی های پوچ گرا که محصول فشارهای روانی این عصر می باشد، از خود بیگانگی، خشونت، نژادپرستی و . . . و در نهایت سرانجام شومی که در پی موج چهارم و انقلاب ژنتیک در راه است .

بی شک پسامدرنیته که با نقد جدی عقلانیت مدرن و گرایش به نوعی معنویت گرایی آغاز شد، محصول بحران های عمیق عصر مدرنیته به شمار می آید .

در این میان تجربه دولت دینی در ایران می تواند نمونه آرمانی از دولت اخلاقی در دنیای امروز باشد . برای این کار نخبگان می بایست در کنار پالایش اخلاقی جامعه، به افزایش دانش سیاسی خود همت گمارد . بدون درک روشنی از ظرفیت ها و محدودیت های پیش رو، بسختی می توان به سامان سیاست یاری رساند . شرایط ایران امروز در پرتو جریانات سیاسی قدرتمندی قرار دارد که هر کدام در درون چارچوب های سیاسی و اجتماعی مختلف، پاسخ های متفاوتی را ارائه می کنند . چالش میان آنان، علاوه بر تشدید بحران مشروعیت، بحران هویت را نیز در پی خواهد داشت . بنابراین نخستین گام در دولت سازی، ایجاد نوعی انسجام درونی و همزیستی میان بخش های مختلف جامعه ضروری است .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان