«قسمت پنجم»
در اسارت دشمن
دشمن با قطع نیروی پشتیبانی ـ یاد خدا ـ و تسخیر سنگرهای اعتقادی، رفته رفته تمام صحنه جان را اشغال کرده و بعد از تصرف، مهر اسارت بر آن می زند.
گاهی اسارت، عین آزادگی و شرافت است و گاهی عین بردگی و ذلت؛ واین اسارت از قسم دوم است. در اسارت ها، بیگاری بدنی رسم معمولی است، اما در این اسارت نه تنها توانایی های جسمی بلکه تمام قوای فکری، احساسی و عاطفی، یکجا در دست دشمن خواهد بود.
اسارت های معمولی، موقّتی است و این اسارت، جاودانه است. آن اسارت، در بیرون از حوزه جان رخ می دهد و این در اعماق جان. آن اسارت، بیگانگی از خود را در پی ندارد، ولی این اسارت عین بیگانگی از خویش است. در آن اسارت شخص می داند که اسیر است، اما در این اسارت حتی این را هم نمی داند! این اسارت خط پایانی است که با «تصرف قلب» صورت گرفته و قلب به عنوان مرکز همه غریزه ها، احساس ها، عاطفه ها، و... در چنگ دشمن است، و در آن لانه ای می سازد و پایگاهی مطمئن برپا می کند؛ مانند پایتختی که رژیم کودتا آن را در اختیار می گیرد و در پی آن همه امکانات لشکری و کشوری و تمام قوای اجرایی و قضایی و قانون گذاری در دست اوست.
امیرمؤمنان امام علی علیه السلام درباره گروهی که در اسارت شیطان اند، فرمود:
«آنان شیطان را مقیاس و ملاک کارشان قرار داده اند، او هم آنان را دام خویش برگزیده و[بسی] در سینه آنان تخم می گذارد، و جوجه [هایش] را می پروراند: با چشمان آنان می بیند، با زبان شان سخن می گوید ... .»(1)
برای آن که از آیات و روایات بیشتر استفاده کنیم، این فصل را در دو بخش تقدیم می داریم:
1ـ اسیران و خصوصیات روحی آنان؛
2ـ رفتار دشمن با اسیران و خواسته های او.
1ـ اسیران و خصوصیات روحی آنان
قرآن کریم در یک تعبیر هشدار گونه جامع فرمود که شیطان عده ای از بندگان را سهمیه قطعی خود می داند:
«... وَ قالَ لاَءَتَخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصیباً مَفْروضاً»(2)
«[شیطان] گفت: بی گمان از میان بندگانت سهمی معین [برای خود] برخواهم گرفت.»
این افراد چه کسانی اند و ویژگی های آنان چیست؟ در این باره نیز به محضر قرآن کریم می رویم؛ خداوند متعال فرموده است:
«هرکس از یاد [خدای] رحمان دل بگرداند، بر او شیطانی می گماریم تا برای وی دمساز باشد، به طور مسلّم، آن ها [شیطان ها]ایشان را از راه باز می دارند، ولی می پندارند که راه یافتگان اند، تا آن گاه که او [با دمسازش] نزد ما آید. [خطاب به شیطان] گوید: ای کاش میان من و تو فاصله خاور و باختر بود، که چه بد دمسازی هستی! و امروز هرگز [پشیمانی] برای شما سود نمی بخشد؛ چون ستم کردید، در حقیقت، شما در عذاب مشترک خواهید بود؛ پس آیا تو می توانی کران را شنوا کنی؟ یا نابینایان و کسی را که همواره در گمراهی آشکاری است راه نمایی؟»(3)
در این آیات، مختصات روحی کسانی که همنشین شیطان اند ـ در دنیا و آخرت ـ را به خوبی می توان یافت.
توجه در این آیات روشن می سازد که دمسازی و همنشینی(4) غیر از تماس و گریز، یا وسوسه و عقب نشینی است. آنان خود را به کوری و کج بینی زده، از یاد خدا روی برتافته و شیطان نیز راه راست را بر آنان بسته است؛ و آنان با خیال اندیشی و پندارزدگی خود را هدایت یافته می پندارند، و این فاجعه ای است دردناک و دردناک تر این که آنان از این اسارت نیز بی خبرند، تا آن که به روز حشر درآیند و از این همنشین زشت خود خبردار شوند؛ آنان کرند، کورند و در بیراهه ای آشکار سرگردان اند.
آیت الله جوادی ـ حفظه اللّه تعالی ـ در این باره چنین گفته است:
«وقتی انسان، قیّم، خالق و پروردگار خود را فراموش کرد، هویّت خود را فراموش می کند ـ پس بازیافت هویّت انسان در گروِ یاد و توجّه خداست ـ و در این صورت، صحنه دلِ انسان به تصاحب دشمنش در می آید؛ شیطان که اول با دعوت نامه آمد و انسان او را پذیرفت، به تدریج خود صاحب خانه را از خانه دل بیرون می کند و خودش جایگزین آن می شود و به اداره مملکت جان آدمی می پردازد. جالب است که در این جایگزینی، خودِ انسان هم به اشتباه می افتد و گمان می کند خودش است، امّا خودیّتی برای او نمانده؛ او دیو و اهریمن دیوانه و انسان نمایی را به جای خود می پندارد، بدون این که به واقعیت امر پی برد.»(5)
این جایگزینی ـ یعنی اهریمن به جای انسان ـ آدمی را به یاد شعری از جلال الدین بلخی می اندازد که می گوید:
«شیری، گاو یک روستایی را خورد و جای او نشست، و روستایی در تاریکی شب به گمان آن که گاو است، شیر را نوازش می داد ... .»
روستایی گاو در آخور ببست |
شیر، گاوش خورد و در جایش نشست |
روستایی شد در آخور سوی گاو |
گاو را می جست، آن جا کنجکاو |
دست می مالید بر اعضای شیر |
پشت و پهلو، گاه بالا، گاه زیر |
گفت شیر ار روشنی افزون شدی |
زهره اش بدریدی و دل خون شدی |
این چنین گستاخ از آن می خاردم |
کو در این شب، گاو می پنداردم(6) |
به هر حال، طبق آن آیه کریمه، نقطه آغاز در فرایند اسارت، روی برتافتن از یاد خداست وقرآن در یک معادله قطعی فرمود:
«هر کس خدا را فراموش کند، خدا او را از یاد خویش می برد.»(7)
این همان بیماری خطرناک خودفراموشی است؛ یعنی آدمی «خود واقعی اش» را فراموش می کند و عمری با بهانه های واهی به «خودِ» پنداری و مادی اش می پردازد، و با این بیگانگی از خود و خداست که در حوزه جاذبه های شیطان قرار می گیرد تا آن که کم کم خود، شیطان می شود؛ مانند آهن و آهن ربا، اگر آهن در حوزه مغناطیسی آهن ربا قرار گرفت آن را می رباید و بعد از مقداری تماس و هم نشینی، خصوصیّت مغناطیسی به خود می گیرد تا آن که رفته رفته، به طور کامل، هویّت آهن ربایی پیدا می کند. اینان نیز همین طورند.(8)
علامه نراقی می گوید:
تا که دل با یاد حق باشد قرین |
می نیابد ره در آن جا آن لعین |
دل چو شد خالی ز یاد کردگار |
منزل شیطان و دیو و دد شمار(9) |
آری هر چند در چهره مُلکی و خاکی، انسان اند اما در چهره ملکوتی و روحی، شیطان حقیقی اند، و نگاه شان، گفتارشان، اندیشه هاشان و... همه و همه شیطانی است؛ چون اگر شیطان نبودند، با او هم سنخ و هم ساز نمی شدند تا بتوانند به عضویّت «حزب شیطان» درآیند.
با این توصیف، مختصات روحی اسیران تا حدودی قابل پیش بینی است. اکنون با استمداد از آیات و روایات فهرست وار به خصوصیت آنان می پردازیم. اسیران عبارت اند از:
ـ بی هوشان سرگردان(10) ساقط از آسمان توحید(11) و ردیف انسانیّت،(12) و گرفتار در بیراهه های دوردست؛(13)
ـ کوردلان؛ با دلی پرآشوب، تاریک،(14) و زنگار گرفته ویران؛(15)
ـ حیوان صفتان بی درک؛ کور و کر و گنگ(16) و گرفتار استدراج؛(17)
ـ اغواشدگانِ فریب خورده(18) از دسیسه ها و تزیین های شیطان؛(19)
ـ تبهکارانِ سرتاپا آلوده، که دل تاریک شان لانه شیطان هاست؛(20)
ـ خدافراموشانِ خودفراموش،(21) که تنها با فرمان ها و نهیب های ابلیس به تکاپو می افتند؛(22)
ـ تهی مغزان بی خرد؛ که دنیا را پروردگار خود گرفته، و دنیا هم آنان را به بازی گرفته است؛(23)
ـ بازی خوردگان بی پناهی که زرق و برق دنیا چشمشان را گرفته، و آنان را از پای انداخته است؛(24)
ـ سخت دلانی(25) که زمینه وجودشان چراگاه شیطان است و تفسیر حیات شان آمال وآرزوهای پنداری است؛(26)
ـ پندارزدگانی که در خیال واهی خود چنان غرق اند که کردار زشت شان را نیکو می نگرند.(27)
2ـ رفتار دشمن با اسیران، و خواسته های او
دشمن با اسیرانش چه رفتاری دارد و از آنان چه می خواهد؟ آیا خواسته هایش محدود ورفتارهایش همراه با مهر و عاطفه است؟ هرگز! چه طور ممکن است که چنان دشمنِ سرسختِ کینه توز، که با هزار دسیسه و فریب به درون جان راه یافته، خواسته هایش محدود و برخوردش معقول باشد؟ چنین تصوری، خیالی بیش نیست؛ در این باره نیز به محضر قرآن و روایات می رویم و فهرستی از خواسته ها و رفتارهای دشمن را از زبان صدق آن ها می شنویم:
ـ فرود بر صفحه دل و استفاده تمام از قوای روحی و بدنی اسیر؛(28)
ـ چیرگی مطلق و ایجاد رابطه ولایی ـ فرمان دهی و فرمان بری ـ و حزبی؛(29)
ـ قطع ارتباط اسیر با پروردگار و تخلیه او از یاد خدا؛(30)
ـ هدایت اسیر به کج راهه ها و بی راهه های دوردست؛(31)
ـ ارسال پیام های مرموز و اشاره های سرّی آموزشی به اسیران؛(32)
ـ فراخوانی اسیران و تحریک آنان برای کارزار با حق؛(33)
ـ فریب دادن، خام کردن و ترسانیدن اسیران؛(34)
ـ تداوم کینه توزی و سپس اعلان بیزاری از اسیر.(35)
پی آمدهای اسارت
ـ ورشکستگی تمام و خسارت فراگیر؛(36)
ـ خدافراموشی و خودفراموشی و ستم به خویش؛(37)
ـ دردمندی و ابتلا به بیماری های خطرناک، مانند تکبر،(38) کوریِ دل و...؛(39)
ـ گمراهی و خذلان و خواری؛(40)
ـ عذاب خدا و رهسپاری به آتش دوزخ؛(41)
ـ هم نشینی جاودانه با دشمن در تمام مقاطع حیات؛(42)
ـ پشیمانی در قیامت.(43)
وا اسفا! چرا انسان به یک چنین اسارتی تن دهد تا به جایی رسد که فرمان های دشمنش را بی چون و چرا اجرا کند و پی آمدهای اسارت را به جان بخرد؟ چه قدر انسان، ناسپاس و لج باز و در عین حال نادان است، که از پروردگار مهربان خود فاصله بگیرد(44) و از این دشمن پذیرایی کند؛ او را به نهان خانه دلش راه دهد، و گوهر هستی اش را به او ارزانی نماید، ولی این مهمان ناجوانمرد در برابر این همه لطف، خانه و صاحبخانه را به آتش بکشد و او را روانه دوزخ کند؛ جایی که پشیمانی سودی ندارد. آیا بهتر نیست بیدار شویم و پیش از این فاجعه چاره ای کنیم؟
سرمایه ها و توانایی های ما
پیش تر، به این نکته اشاره کردیم که ما در برابر دشمن (شیطان)، بدون سلاح و تجهیزات رها نشده ایم، بلکه اگر دقت کنیم سرمایه ها، تجهیزات و امکانات گوناگون، با کیفیّت بسیار عالی در اختیار ماست. امّا مشکل ما این است که یا از آن ها بی خبریم، یا آن ها را درست به کار نمی گیریم. هر چند به نظر می رسد دشمن، زودتر از ما از این توانمندی ها اطلاع داشته و برای از کار انداختن برخی از آن ها نقشه و طرحی آماده دارد.
در این فصل به صورت فشرده به این توانمندی های خود خواهیم پرداخت.
سرمایه ها
سرمایه های ما برای مبارزه با دشمن عبارت اند از:
1ـ راهنمایان بیرونی
خداوند بندگانش را بیهوده نیافرید تا آنان را رها کند،(45) بلکه هدفدار آفرید و با فرستادن راهنمایان پی در پی، هدایت شان کرد،(46) از جمله اهداف رسالت این بود که «شیطان ها نتوانند بندگان خدا را از معرفت پروردگارشان محروم کنند، و آنان را از عبادت خدا بازدارند.»(47)
آیات وحی که ره آورد رسالت انبیاست، تحفه ای گران بهاست و شیطان ها، عاجزتر از آنند که در آن دستبرد زنند، و همین وحی و اتصال غیبی است که شیطان را از این که بتواند تا طوق بندگی اش را به گردن آدمی بیندازد، ناامید می سازد.
امیرمؤمنان امام علی علیه السلام فرمود:
«من هنگامی که وحی بر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرود آمد، آوا و ناله شیطان را شنیدم؛ گفتم: ای رسول خدا! این آوا چیست؟ فرمود: این شیطان است، از آن که ـ بعد از این ـ او را نپرستند، نومید و نگران است.»(48)
خود انبیا نیز به عنوان گیرندگان وحی، الگوها و استوانه های قدرت و صلابت در مبارزه با شیطان های جنّی و انسی بوده اند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:
«هیچ کس از شما نیست جز آن که وی را شیطانی است؛ گفتند: یا رسول اللّه! شما نیز؟ فرمود: آری! من هم، جز آن که خداوند، مرا بر او یاری کرد و اکنون، تسلیم وفرمان بردار من است.»(49)
این سرمایه بی کران و کارساز ـ وحی قرآن و الگوهای پیامبران ـ در دست ماست ولی چه قدر از آن بهره می بریم؟ این پرسشی است که باید صاحبان خرد به پاسخش بیندیشند.
2ـ عقل، راهنمای درونی
خداوند به ما نعمت عقل داد، نعمتی بس عظیم؛ در حدیثی آمده است که خداوند، موجودی بهتر از عقل نیافرید ... .(50)
اگر عقل ـ به کمک وحی ـ بر کشور جان حکومت کند، نیروهای رحمانی را به کار می گمارد و همه چیز را به خوبی اداره می کند. در حکومت عقل، هیچ غریزه ای از وجود انسان فروگذار نمی شود، بلکه سهم هر یک از خواسته ها و نیازهای این مملکت را عادلانه توزیع می کند؛ در این حکومت، آتشفشان های نفس امّاره مهار می شود و جایی برای رخنه دشمن باقی نمی ماند.
این عقل است که ـ به کمک وحی ـ دشمن و رفتارهای مرموزانه اش را می شناسد و قبل از وقوع هر حادثه ای به پیشگیری فرمان می دهد.
قرآن کریم در این مبارزه به عقل و اندیشه ارج نهاده و آدمی را به تعقل فرا خوانده تا از رفتارهای کینه توزانه این دشمن با پیشینیان درس عبرت بگیرد و دوباره در آن بیراهه ها گام ننهد:
««وَلَقَدْ اَضَلَّ مِنْکُمْ جِبّلاً کَثیراً اَفَلَمْ تَکُونُوا تَعْقِلُونَ»(51)
«[او] گروهی انبوه از شما را سخت گمراه کرد؛ آیا تعقّل نمی کردید؟»
اما افسوس که آدمی خودش با پیروی از هوا و هوس، این حاکم عادل و این بزرگ ترین نعمت الهی را خفه می کند و ظلمت نفس را بر نورانیّت عقل غلبه می دهد، و او را به اسارت فرمانده سپاهیان شیطان ـ یعنی هوای نفس ـ در می آورد؛ اسارتی فاجعه آمیز که با آن گویی همه چیز پایان می یابد. امیرمؤمنان امام علی علیه السلام فرمود:
«کَمْ مِنْ عَقْلٍ اَسیرٍ تَحْتَ هَویً اَمیرٍ.»(52)
«چه بسا عقل که در چنگ هوای نفس اسیر شده و هوا، امیر اوست.»
3ـ فطرت توحیدی و پیمان الهی
ما در سرشت خویش پروردگارمان را با بینش «شهودی» می شناسیم و به او «گرایش آگاهانه» داریم. این امری اصیل و واقعی و سرمایه ای گران بهاست. قرآن کریم می فرماید:
«فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَت اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ ...»(53)
«پس، روی خود را با گرایشِ تمامِ به حق، به سوی این دین کن؛ با همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است؛ آفرینش خدای تغییرپذیر نیست ... .»
همین بینش و گرایش، دست مایه پیمان فطری خدا با ماست، که آن نیز در سرشت ماست؛ مفاد این پیمان از این قرار است که تنها باید خدا را معبود خود بگیریم، و فقط و فقط سر به آستان مقدس او بساییم. این نکته در آیات متعددی بیان شده است.(54)
روشن ترین دلیل بر این فطرت توحیدی و پیمان الهی، شناخت وگرایش انسان درشرایطی است که دست او از همه چیز کوتاه می شود ـ مانند بیماری که پزشکان از درمانش عاجزند، یا همانند کشتیِ طوفان زده گرفتار امواج تند دریا ـ در آن شرایط پرده ها می افتند وانسان، افزون بر آن که به فقر ذاتی خود پی می برد، در می یابد که معبودها و قدرت های دیگر سرابی بیش نبوده اند و در عوض، آن چه که حقیقت محض و معبود واقعی است، یعنی خدای تبارک و تعالی، تجلی می کند. از این رو، دستِ نیاز ونجات به سوی او بر می دارد و با اخلاص هر چه تمام تر ندای خداخدا سر می دهد؛ خدایی که اکنون او را شهود می کند.(55)
حاصل سخن آن که فطرت توحیدیِ ناب، سرمایه ای عظیم و اهدایی در جان ماست که باید زنده شود، نه آن که با غفلت ها و آلودگی ها، پرده پوشی شده و سرانجام، چهره جان به کلی دگرگون شود.
4ـ نفس لوامه و سرزنش گر
سرمایه دیگر ما نفس لوامه است؛ نفسی که سرزنش و ملامت او در وقت گناه و نیز بعد از ارتکاب آن برای هر کس قابل درک است.
قرآن کریم فرموده است:
«لا اُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ * وَ لا اُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَوّامَةِ»(56)
«سوگند به روز قیامت، و سوگند به نفس لوامه (وجدان بیدار و ملامت گر).»
با این حال، انسانِ خیره سر، چنین سرزنش کننده دل سوزی را با ادامه پیروی اش از شیطان و عدم اجابت او، سرکوب می کند تا کم کم به کلی آن را نابود سازد.
5ـ نفس الهام گر
هر کس تقوا و فجور را به خوبی می شناسد؛ یعنی خداوند، انسان را به گونه ای آفرید که می تواند بدون عامل بیرونی تمیز دهد کدام رفتارش زشت و ناپسند و مایه فجور، و بیرون از حوزه فطرت انسانی است و کدام یک پسندیده و مایه تقوا و صلاح و سداد اوست. خداوند متعال در سوره شمس، به همین نفس سوگند خورده است:
«وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّها فَاَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْویها»(57)
«سوگند به نفس، و آن کس که آن را آراست، و سپس پلیدکاری و پرهیزکاری اش را به او الهام کرد.»
پس اگر انسان خود را وارسی کند می تواند وسوسه های دشمن را که نشانی از فجور و سقوط از مرز انسانیت دارد، بشناسد و از آن حذر کند. این نیروی تشخیص نیز سرمایه ای ارزشمند است، به شرطی که این جا نیز آدمی خیره سری نکند و این ترازوی درونی تشخیص را در زیر انبوهی از زشتی ها زنده به گور نسازد، که در این صورت چیزی جز خسارت و زیان نصیبش نخواهد شد. قرآن کریم بعد از یازده سوگند در سوره شمس، این پیام را دارد:
«قَدْ اَفْلَحَ مَنْ زَکَّیها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّیها»(58)
«هر کس آن را [نفس را] پاک گردانید، به طور قطع رستگار شد، و هر که آلوده اش ساخت، به طور یقین درباخت.»
تا این جا ملاحظه کردید که چه سرمایه های کارساز و گران قدری در حوزه جان ماست، وهرگز کسی که ناقص الخلقه آفریده شده باشد، وجود ندارد؛ یعنی فردی که از این سرمایه ها یا بخشی از آن ها محروم باشد، آفریده نشده و همه در مرتبه جان دارای خلقت هم سان هستند؛ هر چند در سطح جسم و بدن چنین نیست.