مى توان از حادثه ها درس گرفت و لقمان وار از بدها خوبى آموخت.
مى توان از بند مربى آزاد شد و خودسر به راه افتاد. این توانایى هست، اما باید غرامت سنگینى پرداخت.
خودسرى و تک روى و تجربه و آزمایش، ناچار با شکست ها و یأس ها و خستگى ها و ناتوانى ها و از دست رفتن ها همراه است.
سلمان وار در جست و جوى مربى رفتن، آسان تر و پربارتر از لقمان وار از بدها ادب آموختن است.
آن جا که مربى در دسترس نیست، آن جا نمى توان بى ادب نشست که مى توان از بی ادب ها، ادب آموخت.
ضرورت مربى، با این دید آشکار مى شود که ما در راهى گام برمى داریم که امید بهره بردارى از تجربه هایش نیست و تنها یک قمار، یک ریسک است... چه بسا بهره بدهد و چه بسا نابودى بیافریند.
آن ها که خودسر رانندگى یادگرفته اند، اگر با آموزش(1) و یا مربى همراه مى شدند، هم سریع تر و هم راحت تر، به نتیجه مى رسیدند و از خطرها مى رهیدند؛ چون خطرهاى شکست، یأس، خستگى، وازدگى و از دست رفتن در پیش هست. فقط آن جا که درماندن خطر حتمى باشد، باید به راه افتاد چون در رفتن احتمال نجات هست. و احتمال نجات، مرگ قطعى را محکوم مى کند.
در این سطح مى توان از بدها و بدی ها، بهره گرفت و مرگ ماندن را با نجات رفتن، کنار زد.
در این حد ضرورت، از ضرورت مربى مى توان چشم شست و مى توان به راه افتاد. گرچه در این حد، باز مربى، نفى نشده، که شکل عوض کرده است. و انسان از مورچه ها و بى ادب ها، برای خود، مربى و آموزگار گرفته است.
در بحث آموزش این مسأله بازتر مى شود، که همراه مربى مى توان از هر حادثه درس گرفت و حتى از بدى ها خوب استفاده کرد. در این بحث باید گفت که هنگام نبود مربى، ضرورت حادثه و درک تنهایى و شوق رفتن و بارور شدن، خود آموزگار و مربى ما خواهند شد و استعدادهاى راکد ما را بارور خواهند نمود.
آن ها که در وسعت هستند و از مربى برخوردارند، مسئولیت را به عهده ى او انداخته اند. و این مربى است که باید آن ها را بارورکند و شکوفا سازد و اندیشه های مدفون را برانگیزد.(2)
مربى خوب آن نیست که خود به جای افرادش مى بیند و تصمیم مى گیرد و از دیده ها و تصمیماتش، براى آن ها سخن مى گوید، بل مربى کسى است که افراد را در جریان نیازها مى گذارد و آن ها را آزاد مى کند و آموزش مى دهد که خود ببینند و حرکت کنند و سپس در سر بزنگاه ها و در کنار حادثه ها تذکر مى دهد و یاد آورى مى نماید که بیابند و پیش بتازند.
آن جا که مربى، آگاهى ها را به صورت بسته بندى و صادراتى به افراد مى رساند در واقع آن ها را مسخ کرده و شخصیتشان را شکسته و آن ها را فلج و بی پا، بار آورده است. و این ها درکنار حادثه هاى جدید، بیچاره مى مانند.
مربی مى تواند به جاى بالا رفتن از قله و حرف زدن از دیدگاه ها، راه رسیدن به قله را نشان بدهد، تا همه از ابعاد گوناگون و از زاویه هاى مختلف، و با دیدگاه هاى مختلف، به تماشا بپردازند و برداشت هاى سرشار و عظیمى را بدست بیاورند.
آن جا که هدف تربیتى، غلتاندن(3) و به دوش کشیدن نیست، بلکه هدف راه رفتن و به پا ایستادن انسان،(4) انتخاب و اتخاذ (5) اوست، در این جا کار مربى، روش او هم عوض مى شود.
1- در این جا، مربى باید فکر انسان را از جبرهاى حاکم آزاد کند؛ از جبرهایى که در درون و در بیرون، انسان را به بند مى کشند.
انسان گرفتار جبرهایی است: جبر تاریخ، جبر محیط، جبر وراثت، جبر تربیت، جبر طبیعت، ار بیرون و جبر غریزه و جبر فکر و جبر عقل، در درون .
انسان همراه این جبرها هست. وتنها با درگیری و هماهنگ شدن همین جبرهاست که به آزادى مى رسد.
آن ها که انسان را محکوم محیط و تاریخ و وراثت و تربیت و غریزه ى قدرت و غریزه ى جنسى مى دانند و کار او را تا حد رفلکس هاى شرطى پایین مى آورند، این ها حق دارند و درست مى گویند، اما اشتباهشان این است که انسان را فقط از یک بعد و با یک جبر دیده اند، در حالى که انسان همراه این جبرها به آزادى مى رسد.
انسان اگر از یک پا و از یک جبر برخوردار بود، مجبور بود و محکوم بود. اما درگیر و دار این همه جبر و همراه این همه پا، وضع او عوض مى شود.
فکر- هر چه مادى هم توضیحش بدهیم- از ادراکات حسى نتیجه گیرى مى کند و با تجرید و تعمیم به شناخت هاى تازه تر و وسایل و ابزار جدیدى دست مى یابد. سوخت جدید، مرکب جدید و خانه ى جدید را کشف مى کند.
این کار فکر، یک جبر، یک عمل حتمى است.
عقل این سوخت را با سوخت سابق، این مرکب را با مرکب سابق مى سنجد و بهترینش را مشخص مى نماید...
این سنجش هم یک عمل جبرى و میکانیکى است.
با مشخص شدن سوخت بهتر، غریزه ی بهترطلبى و تجمل طلبى و تنوع طلبى انسان، او را به حرکت وا مى دارد و در نتیجه انسان از سوخت سابق آزاد مى شود و سوخت جدید را آزادانه انتخاب مى کند.
با درگیر شدن این سه عامل جبری و با تضاد این علیت هاى حساب شده، انسان به میدانگاه آزادی مى رسد.
همین طور در جبرهای دیگر... با تضاد جبرها و رقابت آن ها و هماهنگ شدنشان، انسان به آزادى مى رسد.
و نقش مربى و مسئولیت مربى، همین آزادی دادن و انسان را در تضادها گذاشتن است.
مادام که انسان در یک محیط تربیتى و همراه یک جبر است، ناچار محکوم خواهد بود. مسئولیت مربى این است که او را با راه هاى تازه، همراه کند و او را در زمینه ى تضادها بگذارد، تا او راه خودش را انتخاب بنماید.
در بحث تزکیه، نشان مى دهیم که چگونه مربى فکر را از جبرها و اسارت، ها آزاد مى کند و این مسئولیت را به پایان مى رساند و در نتیجه فکر از سلطه ى محیط و جبر روابط تولیدى حاکم، آزاد مى شود که هیچ، حتى آن را کنترل مى کند و رهبری مى نماید، همان طور که بارها کرده و در سر راهش ایستاده است.
این آزادى دادن و به آزادى رساندن، یکى از کارهاى مربى است.(6)
2- کار دیگر او آموزش دادن و تعلیم دادن (7) و راه رسیدن تا قله ها را نشان دادن است. اوست که باید طرز برداشت و طرز تفکر را به انسان بیاموزد و روش ها را بدست بدهد.
این تنهاکافى نیست که ما را به صدقه ببندند و اینگونه بى نیازکنند. که این داغ کردن ها و برگ چسباندن ها فایده اى ندارد. بهتر این است که ما را با روش ها و حرفه ها آشنا کنند و ما را تا قله ها بالا ببرند.
جوشش، بهتر از بخشش است.
3- و انسانى که گرفتار نسیان ها و غفلت هاست، ناچار نیازمند تذکرها و یادآورى هاست.
و این هم مسئولیت سوم مربى است، که با تذکرها، قطره هاى متراکم و زمینه هاى آماده را شعله ور کند و حرکت و پیشرفت را فراهم سازد.
ما از این سه مسئولیت مربى، در طى بخش هاى تزکیه و آزادى، تعلیم و آموزش، تذکر و یادآوری بحث مى کنیم.
اکنون با توجه به وحى و با برداشتى از کتاب و سنت باید به جواب سؤال دیگر پرداخت که راه سازندگى و راه تربیت انسان چیست و روش تربیتى صحیح کدام است؟
روشی که تنها شعار نباشد و محدود به هفتاد سال این عالم و تربیت در این مدت نگردد.
نظامى که انسان بسازد، انسانى که فرزند خانه و مدرسه و زمین نیست، انسانى که فرزند تمام عوالم است و رهروى تا آن سوى هستى.
پی نوشت :
1- به بحث آموزش مراجعه شود.
2- یثیروا لهم دفائن العقول ... نهج البلاغه ی صبح صالح، خ 1
3- افانت تکره الناس حتی یکونوا مومنین. یونس ، 99.
4- لیقوم الناس بالقسط. حدید ، 25.
5- فمن شاء اتخذ الی ربه سبیلا . انسان ، 29.
6 و 7- یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة . جمعه، 2.
منبع: کتاب مسئولیت وسازندگی/س