مسئلهی امامت عامه از بنیادیترین اصول اعتقادی مذهب تشیع به شمار میآید و متکلمان شیعه در این زمینه کتابهای بسیاری نگاشتهاند.
مهمترین بحث در مسئلهی امامت اثبات ضرورت امامت است که سه مذهب کلامی (اشاعره، معتزله و امامیه) ادلّه و براهین متعددی بر آن اقامه نمودهاند.
امامیه نیز برای اثبات ضرورت امامت عامه هم دلیلهای نقلی و هم براهین عقلی اقامه کردهاند که در این فرصت تنها به دو برهان عقلی برای اثبات ضرورت امام استناد میشود که یکی از آنها مبنای کلامی و دیگری مبنای فلسفی دارد. گفتنی است این براهین، اثبات کنندهی ضرورت امامت عامه هستند و برای اثبات ضرورت امامت خاصه باید عمدتاً به ادلّهی نقلی استناد نمود.
مباحث این بخش توسط حجةالاسلام محمدیمنفرد ارائه گردیده است.
مراد از قاعدهی لطف چیست و این قاعده چه ارتباطی با مسئلهی امامت دارد؟
بهروز محمدی منفرد
l قاعده ی لطف یکی از قواعد بسیار مهم عقلی است که مورد استناد و پذیرش متکلمان امامیه و معتزله واقع شده و مسائل کلامی متعددی، همچون بعثت انبیا، وجوب تکلیف، امامت و... بر آن مترتب است و حتی این قاعده، با نام دیگری، در ا ندیشهی مسیحیت[1] هم وارد شده است; اگر چه اشاعره به خاطر نفی کردن حکم عقلی، به این قاعده استناد نکردهاند.[2]
لطف در لغت به معنای مهربانی کردن، یاری کردن و... است;[3] و در اصطلاح متکلمان معتزله و امامیه به چند صورت تعریف شده است:
سعدالدین تفتازانی میگوید:
لطف عبارت است از آنچه مکلّف به سبب آن طاعت را انجام میدهد و معصیت را ترک میکند. اگر آن چیز انسان را به انجام واجب و ترک قبیح نزدیک گرداند، لطف مقرّب و اگر فراهم آورنده و تحصیل کنندهی تکلیف باشد، لطف محصّل است.[4]
همچنین قاضی عبدالجبار بن احمد معتزلی در تعریف لطف میگوید:
لطف عبارت است از آنچه انسان با وجود آن واجبی را اختیار و از قبایح اجتناب میکند و آن لطف یا به گونهای است که اگر نبود آن، انسان آن واجب را اختیار نمینمود و از آن قبیح اجتناب نمیکرد; یا اینکه لطف به نحوی است که انسان را به انجام واجب و اجتناب از قبایح نزدیکتر میگرداند.[5]
و متکلمان امامیه هم عمدتاً در تعریف لطف میگویند:
لطف آن است که مکلف با آن به انجام طاعت وترک معصیت نزدیکتر گردد; البته به این شرط که به حدّ اجبار نرسیده و مدخلیتی در قدرت دادن مکلّف بر تکلیف نداشته باشد; و گاهی لطف محصّل است و آن عبارت است از آنچه به سبب آن، تکلیف به نحو اختیار از مکلّف حاصل میشود.[6]
از تعاریف فوق و دیگر تعاریف قاعدهی لطف نکات مهمی به شرح ذیل به دست میآید:
1. اقسام لطف
الف) لطف مقرّب: عبارت است از آنچه انسان را به انجام اطاعت و ترک معصیت نزدیکتر میگرداند و، به عبارت دیگر، زمینهای فراهم میآورد تا مکلف به انجام تکلیف نزدیکتر شود.[7]
ب) لطف محصّل: عبارت است از آنچه به سبب آن، تکلیف انجام یافته و حاصل میشود[8] و، به عبارت دیگر، فراهمآورنده و تحصیلکنندهی تکلیف است;
2. شرایط و ویژگیهای لطف
لطف با دو قسمش شرایط و ویژگیهای ذیل را داراست;
الف) تقریب و تبعید به حد اجبار نرسند، زیرا با تکلیف منافات دارند;
ب) لطف در توانا ساختن مکلف بر انجام این تکلیف مؤثر نباشد;
ج) لطف متفرع بر اصل ثبوت تکلیف است;
د) باید بین لطف و ملطوف فیه مناسبت باشد; به این معنا که لطف داعی و انگیزه برای حصول ملطوففیه باشد;[9]
هـ) مکلف، به لطف و مناسبت آن با ملطوففیه آگاه باشد;[10]
ی) لطف شامل مؤمن و کافر میشود و از حصول آن برای کافر، عدم کفرش لازم نمیآید.[11]
3. امامت مورد بحث و ثبوت تکلیف شرعی[12] از مصادیق لطف به شمار میآیند.
پس از روشن شدن معنای لطف، ذکر نکتهای دیگر ضروری مینماید و آن اینکه، لطف از اسمای حسنای الهی به شمار میآید (اللهُ لطیفٌ بعباده)[13] و از افعال الهی بوده، بر خداوند واجب است.[14]
دلایل وجوب لطف بر خداوند
متکلمان و حکما دلیلهای متعددی برای وجوب لطف بر خداوند آوردهاند که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره میشود:
الف) دلیل عقلی:
1. هدف و غرض خداوند از آفرینش بندگان، اطاعت و فرمانبرداری آنان در اوامر و نواهی است; (وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ).[15]
حال چنانچه این غرض فقط با نوعی از لطف حاصل شود و خداوند نیز عالِم باشد به اینکه اگر این لطف نباشد، غرض ـ که همان فرمانبرداری است ـ حاصل نمیشود و، با این حال، بندگان را از این لطف محروم نماید، لازم میآید که خداوند نقض غرض نموده باشد و نقض غرض از قبایح عقلی است، محال است که از حق تعالی صادر شود; همانند ضیافت مهمان که اگر میزبان بداند، زمانی مهمان به مهمانی و ضیافت میآید که میزبان همراه با ادب خاصّی از او دعوت به عمل آورد. حال چنانچه میزبان با آن شیوهی خاص از او دعوت نکند، نقض غرض است و مهمان نمودن، که غرض اوست، حاصل نمیشود. این دلیل، به دلیل «نقض غرض» معروف است و عمدهی متکلمان برای وجوب لطف به آن استناد نمودهاند.[16] محقق طوسی میگوید:
و اللطف واجبٌ لتحصیل الغرض به;[17] و لطف واجب است، چون غرض به وسیلهی آن حاصل میشود.
2. خداوند علت افاضه و مبدأ صدور خیرات است و لطفْ فیضی از فیوضات و مصلحتی از مصالح است و مانعی هم ندارد، پس خداوند هیچگاه از افاضهی فیض تخلّف نمیکند.[18]
3. خداوند از حیث علم و قدرت و تمامی جهات و حیثیاتْ کامل است و فعل، فقط به نحو اتمّ و اصلح از او صادر میشود و شکی نیست که نزدیک کردن به طاعت و دور گرداندن از معصیت، اصلح به حال بندگان است; بنابراین صدور آن از خدا واجب است.
ب) دلیل نقلی:
در این زمینه، برای اختصار، به ذکر دو آیه اکتفا میشود:
(کتب علی نفسه الرحمة);[19] خداوند بر خودش رحمت را لازم نمود.
این آیه صراحت دارد بر اینکه رحمت از ذات خداوند جدا نیست; زیرا چنانچه رحمت، فرضِ ذاتِ خداوند بر خودش باشد، مجالی برای تخلّف نیست; همچنان که برهان لطف اقتضای آن را دارد و مقتضای کمالِ ذات و اوصاف او لطف و رحمتِ بدون تخلف است و الّا خلاف فرضِ کمالِ ذات خداوند لازم میآید.[20]
همچنین آیهی (اللّهُ لَطِیفٌ بِعِبادِهِ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ الْقَوِیُّ الْعَزِیزُ)[21] و (إِنَّ عَلَیْنا لَلْهُدی)[22] و آیات متعدد دیگری بر وجوب لطف بر خداوند اشاره دارند که علامه طباطبایی در تفسیر شریف المیزان[23] به آنها پرداخته است. روایات پرشماری هم به مبادی یا لوازم و یا غایات لطف اشاره دارند.[24]
تعریف امام و امامت و تبیین لطف بودن امام
لطف مصادیق متعددی دارد; از جمله: تکالیف شرعیه، آزمایش و ابتلا به وسیلهی نعمات و مصیبتهاو دردها و رنجها، ارسال رسولان، معجزات، عصمت،[25] وعده و وعید، امامت و...
از نظر امامیّه، امامت عبارت است از: ریاست عامّهی مسلمین در امور دین و دنیا بالاصالة.[26]
شیخ مفید میگوید: امام کسی است که دارای ریاست عامّه در امور دین و دنیا به نیابت از نبیّ بوده باشد.[27]
براهینی بر لطف بودن امام، اقامه شده است که در ذیل به آن میپردازیم:
برهان:
برهان ذیل با دو قیاس ما را به نتیجه میرساند:
قیاس اول:
صغری: وجود امام ـ با عنایت به ثمرات وظایفی که دارد[28] موجب نزدیکتر شدن انسانها به طاعت و دور گشتن آنان از معصیت و، در نتیجه، نیل به سعادت ابدی انسانها میشود.
کبری: هر آنچه موجب نزدیکتر شدن انسانها به طاعت و فرمانبرداری و دور شدن آنها از گناه و معصیت و رسیدن آنها به سعادت ابدی شود، مصداق لطف است.
نتیجه: وجود امام مصداق لطف است.
قیاس دوم:
صغری: نصب امام لطف است.
کبری: لطف بر خداوند واجب است.
نتیجه: نصب امام بر خداوند واجب است.
سید مرتضی در تبیین لطف بودن امام میفرماید:
ما بالوجدان در مییابیم که مردم، چنانچه رییس و کسی که در تدبیر و سیاست امور به آن رجوع کنند نداشته باشند،اموراتشان مضطرب و زندگی آنها سخت میشود و فعل قبیح در میان آنان زیاد، و ظلم و تجاوز در میانشان ظاهر میگردد، ولی اگر آنها رییسی داشته باشند که در امورشان به آن رجوع کنند، به صلاح نزدیکتر و از فساد دورتر میشوند.[29]
علامه مجلسی هم در بیان لطف بودن وجود امام میگوید:
وجود امام لطف است; زیرا علم ضروری همه کس را حاصل است که هر گاه مردم را سرکرده بوده باشد که ایشان را منع کند از فتنه و فساد و ظلم و ستم بر یکدیگر و ارتکاب معاصی، و بدارد آنها را به طاعت و عبادات و انصاف و مروت، البته امور مردم منتسق و منظم گردیده و به صلاح اقرب و از فسادْ ابعد خواهند شد.[30]
همچنین در تبیین لطف بودن امام آمده است:
دلیل بر وجوب امامت و رهبری این است که امامت در حق واجبات عقلی، لطف است; زیرا این حقیقت بر همگان معلوم است که انسانهایی که معصوم نیستند، هر گاه رهبری با کفایت نداشته باشند که معاندان و ستمگران را تنبیه و تأدیب کند و از ضعیفان و مظلومان دفاع نماید، شر و فساد در میان آنها گسترش مییابد، ولی هر گاه رهبری با این ویژگیها داشته باشند وضعیت آنها برعکس خواهد بود و خیر و صلاح در آن جامعه گسترش خواهد یافت.[31]
و ابی اسحاق ابراهیم بن نوبخت میگوید:
امامت، عقلا واجب است; زیرا امامت، لطف است و بنده را به طاعت نزدیک و از معصیت دور میگرداند و در صورت نبودن امام حال خلق مختل میشود.[32]
ممکن است این شبهه مطرح شود که، اگر لطف بودن وجود امام به خاطر وظایف ذکر شده است، از آن جا که هیچ یک از امامان معصوم نتوانستند به وظایف خود عمل کنند، پس باید اذعان داشت که وجود امام لطف نیست.
در پاسخ میتوان گفت در مورد امامت، لطف واجب سه قسم است:
1. لطف فعل خداست: و آن این است که خداوند امام را نصب کرده و او در میان مردم است.
2. لطف فعل امام است: امام وظایف خود را به نحو احسن انجام دهد و مبلّغ دین و پاسدار شریعت باشد و مردم را به طاعتْ امر و از معصیت نهی نماید و به طور کلّی آنان را هدایت کند.
3. لطف فعل مردم است : و آن به این است که مردم از امام خود تبعیت کنند و در اوامر و نواهی مطیع و حامی امام باشند.
روشن است که خداوند، لطف خود را شامل حال مردم میکند; زیرا در صورت عدم آن، نقض غرض حاصل میشود که قبیح است و قبایح هم از خداوند تبارک و تعالی سر نمیزند.
امام هم معصوم و مصون از گناه و اشتباه است و قطعاً به لطف واجب خود عمل میکند; پس این مردم هستند که به لطف واجب خود عمل نمیکنند، از اوامر و نواهی امام تبعیت نمیکنند و، در نتیجه، محرومیت از لطف نصیبشان میشود.[33]
از جانب دیگر، چنین نیست که اگر نگذاشتند امام به تمامی وظایف امامت عمل کند، از لطف بودن ساقط باشد; زیرا درست است که امام، حکومت و زعامت و رهبری جامعه را نداشته و مردم از این حیث از وجود امام بهره نبردهاند، اما وجود امام نیز موضوعیت دارد و خود، لطف است; چرا که امام، حجت زمان است.
امام صادق(علیه السلام) میفرماید:
اگر در زمین، فقط دو نفر باقی بمانند، یکی از آن دو حجت است.[34]
ملاصدرا در شرح این روایت میگوید:
غایت و غرض از وجود امام، تنها پیشوایی و امامت نیست، تا اگر امامی فرض شود که هیچ انسانی به او رجوع نکند، غرض از وجود امام فوت شود و یا اگر ظاهر نباشد، غرض از وجود او فوت شود، بلکه خود وجود امام موضوعیت دارد.[35]
خواجه طوسی میگوید:
وجود امام لطف است و تصرف امام لطف دیگری است و اگر ما از آن لطف محروم ماندهایم، کوتاهی از جانب ماست.[36]
گفتنی است گاهی در کنار قاعدهی لطف از قاعدهی دیگری با عنوان «وجوب اصلح» نام برده میشود و خلاصهی آن چنین است که «نصب امام، اصلح به حال بندگان است و هر اصلحی بر خداوند واجب است، پس نصب امام بر خداوند واجب است».[37]
قائده امکان اشرف چه ارتباطی با مسأله امامت دارد و چگونه ضرورت وجود امام بااین قاعده ثابت میشود؟
بهروز محمدی منفرد
قاعدهی امکان اشرف یکی از قواعد بسیار مهم فلسفی و از فروع مهم قاعدهی «الواحد لا یصدر عنه الا الو
حد»[38] به شمار میآید و حکما بهرههای مختلفی از آن بردهاند.
چنین به نظر میرسد که این قاعده برای اولین بار در کتاب اثولوجیا، مطرح شده است.[39]پس از ذکر این قاعده در کتاب اثولوجیا، فلاسفهی اشراق[40]، مشاء و[41] حکمت متعالیه[42] این قاعده را پروراندند و رنگ و بوی اسلامی به آن دادند و آن را برای اثبات بسیاری از مسائل مهم فلسفی به کار بردند.
1. مفهوم امکان اشرف
مراد از امکان اشرف، موجود ممکن شریفتر است. امکان ملازم با ماهیت است و متصف به وجود و عدم نمیگردد; پس مراد از امکان اشرف، موجودی است که ممکن و شریفتر باشد. «محقق سبزواری هم در برخی از تألیفات[43] خود تعبیر ممکن اشرف را برای آن مناسبتر دانسته است; زیرا امکان به اشرف و اخس متصف نمیشود و اشرف و اخس ازصفات ممکن است، نه صفات امکان[44] و، در مقابلِ موجود ممکن شریفتر، موجود ممکن أخس (پستتر) است که فلاسفه برای آن هم قاعدهی مستقلی به نام قاعدهی امکان اخس بیان کردهاند.[45]
2. تبیین قاعدهی امکان اشرف از دیدگاه حکما
ـ شیخ شهاب الدین سهروردی میگوید:
چنانچه ممکن دارای دو فرد اخس و اشرف باشد، هرگاه ممکن اخس موجود باشد، دلالت میکند بر اینکه پیش از آن ممکن اخس، ممکن شریفتر، موجود بوده است.[46]
ـ صدرالمتألهین میگوید:
قاعدهی امکان اشرف عبارت است از اینکه در تمام مراحل وجود، لازم است ممکن شریفتر بر ممکن پستتر مقدم باشد; به عبارت دیگر، هرگاه ممکن اخسْ موجود باشد، به ناچار باید پیش از آن ممکن اشرفی موجود شده باشد.[47]
ـ ملاهادی سبزواری چنین گفته است:
الممکن الاخس اذا تحقّقا *** الممکن الاشرف فیه سبقا[48]
ـ علامه طباطبایی میگوید:
هرگاه شیء ممکنی تحقق یابد که کمالات وجودیاش کمتر از شیء ممکن دیگر است، آن ممکن شریفتر باید پیش از او موجود باشد.[49]
3. شرایط قاعدهی امکان اشرف
الف) مجرای این قاعده، عالم ماوراء الطبیعه و ممکنات ثابته و، به طور کلی، موجودات مافوق عالم است و در موجودات واقع در عالم کون و فساد و در جهان عنصری و عالم حرکات جاری نمیشود.
ب) موجود اشرف و اخس باید با یکدیگر در ماهیت متحد باشند تا از امکان وقوع اخسْ امکان وقو ع اشرف قبل از اخسْ، لازم آید.»[50]
4. برهان قاعدهی امکان اشرف
ـ برهان صدرالمتألهین:
چنانچه ممکن اخس موجود شده، اما پیش از آن ممکن اشرف موجود نشده باشد، یکی از چهار اشکال زیر پدید میآید:
الف) خلاف فرض;
ب) صدور کثیر از واحد;
ج) صدور اشرف از اخس;
د) وجود داشتن جهتی، اشرف از آنچه در حق تعالی موجود است.
زیرا اگر موجود اخس به واسطهی موجود اشرف صادر شده باشد، اشکال اول لازم میآید و اگر بدون واسطه صادر شده باشد و، در عین حال، صدور موجود اشرف از حق تعالی نیز جایز باشد، اشکال دوم لازم میآید و اگر صدور موجود اشرف از معلول خویش جایز باشد، اشکال سوم پیش میآید و اگر صدور موجود اشرف، نه از واجب تعالی جایز باشد و نه از معلول خویش، اشکال چهارم لازم میآید و چون اشکالهای چهارگانه، در چهار فرض مزبور، خلاف عقل و ممتنع است، پس صدور ممکن اخس از حق تعالی بدونآن که پیش از آن، ممکن اشرف صادر شده باشد، ممتنع و خلاف عقل است.[51]
گفتنی است براهین متعددی بر این قاعده آمده است که در این مختصر مجال پرداختن به آنها نیست.[52]
5. موارد استفاده از قاعدهی امکان اشرف
فلاسفه مسائل مختلفی را بر اساس این قاعده ثابت کردهاند که از جمله: اثبات عقول طولیه;[53] ابطال حصر کردن عقول در ده عدد;[54] اولویت وجودی موجودات اشرف;[55] اثبات عقول عرضیه (ارباب انواع);[56] آفرینش نظام بر اساس الاحسن فالاحسن والاشرف فالاشرف;[57] و امکان اخس.[58]
6. قاعدهی امکان اشرف و امامت
یکی از موارد استفادهی این قاعده، اثبات ضرورت وجود امام است. در ذیل دو تقریر از اثبات امامت از راه قاعدهی امکان اشرف بیان میشود:
الف) مبنای حکمت متعالیه:[59] امام و سایر انواع انسانی به ظاهر تحت یک نوع به نظر میآیند; اما با تأمل در احوال انسانها درمییابیم که هر یک از انسانها نسبت به بسیاری از کمالات وجودی (علم، جمال، جلال و...) ناقصاند و هر چند نسبت به سایر حیوانات شریفترند، نسبت به نوع کاملی از انسانها، پست و ناقص به شمار میآیند. حال که در مورد انواع انسانی، ممکن اخسّ و ناقصتر ـ انواع اخس ـ تحقق پیدا کرده است، از طریق قاعدهی امکان اشرف پی میبریم که قبل از این ممکن اخسّ، ممکن شریفتری موجود بوده و وجودش ضرورت دارد.
در مورد این تقریر ممکن است دو شبهه پیش بیاید:
شبههی اول: امام و امت، هر دو از یک نوعاند و یک فرد تقدم بالذات بر فرد دیگر ندارد; زیرا افراد یک نوع مماثلاند.
پاسخ: شباهت و مماثلت میان افراد انسانی در مادهی بدنی است و انسانها از نظر منشأ روحانی، تحت انواع مختلف قرار دارند; بنابراین، نسبت نوع نبی و امام به سایر بشر، در رتبهی وجود، مثل نسبت انسان به سایر حیوانات و نسبت حیوان به نبات و... است.
شبههی دوم: امکان اشرف، تنها در ابداعیات و مجردات جاری میشود، نه در وجودهای زمانی و مادی.
پاسخ: نوعیت نوع به ماده نیست، هر چند برای تحقق در عالم مادی خارجی نیاز به ماده دارد، در طبیعت، فی نفسه، کون و فساد ملحوظ نشده است، بلکه میتواند کلی و مجرد، یا جزئی و مادی باشد.[60]
بیان دیگر تقریر
مقدمهی اول: امام، نوع عالی و اشرف از سایر انواع انسانی است;
مقدمهی دوم: هر نوعی که چنین باشد، از نظر رتبهی وجودی بر سایر انواع انسانی مقدم است و وجودش در هر زمانی ضرورت دارد;
نتیجه: نوع نبی و امام، در رتبه وجودی، مقدم بر سایر انواع انسانی است و وجودش ضرورت دارد.[61]
ب) مبنای مشهور فلاسفهی مَشّاء:[62] برخی هم قاعدهی امکان اشرف را بهگونهای دیگر بر امامت منطبق کردهاند.[63] اینان انسان را نوع اخیر بهشمار آوردهاند و امام و هر انسانی را یک فرد از نوع انسان میدانند. این گروه برای آنکه بتوانند این قاعده را بر امامت منطبق کنند، بایستی دایرهی شرط اول قاعده را گسترش داده، بر مادیات هم تعمیم دهند.
تقریر برهان: اگر افراد بشر را مشاهده کنیم میبینیم که این انسانها تنها برخی از کمالات را دارند و نسبت به بسیاری از کمالات ناقصاند، حال از وجود این افراد اخس، به حکم قاعدهی امکان اشرف، به وجود فرد اشرف از این افراد پی میبریم; یعنی «محال است که افراد انسان وجود، حیات، علم، قدرت، جمال، جلال، کبریایی و کمالات دیگر را از مبدأ فیاض نور احدیت و از آفتاب الوهیت دریافت کنند، جز آنکه در رتبهی قبل از آن، انسان کامل و حجت الله همهی این کمالات را گرفته باشد; بنابراین اگر یک فرد از افراد بشر، روی زمین باشد، باید فرد دیگری نیز باشد که انسان کامل و حجةالله در او متظاهر شود.»[64]
نتیجه:
چنانچه دو یا چند نوع از انواع انسانی در این عالم هستی موجود باشند، یکی از آنها (حجت الله) باید اشرف از دیگران باشد و کمالاتی همانند علم و رحمت و عصمت و... را که دیگر انواع انسانی ندارند، داشته باشد و در رتبهی وجودی مقدم بر دیگران باشد; بنابراین به حکم قاعدهی امکان اشرف، محال است که انسانهایی با درجات پستتر و ناقصتر از انسان کامل در این عالم موجود باشند، ولی انسان کامل قبل از آن موجود نباشد.
امام صادق(ع) میفرماید:
«اگر تنها دو نفر در زمین باقی باشند، یکی از آنها حجت است.»[65]
مرحوم ملاصدرا در ذیل این روایت میگوید:
نوع اشرف متقدم بر نوع اخس است، هر چند برخی از اشخاص اخس، از حیث زمان، بر بعضی از اشخاص اشرف متقدم باشند.[66]