ماهان شبکه ایرانیان

فصل ششم: در سایه سار اخلاق (برگزیده ی متون اخلاقی)

کتاب ارزشمند معراج السعاده یکی از مهمترین کتب اخلاقی محسوب می شود.

نردبان سعادت

 

کتاب ارزشمند معراج السعاده یکی از مهمترین کتب اخلاقی محسوب می شود.

این کتاب از دیرباز تاکنون در حوزه های علمیّه و هم در محافل ادبی فرهیختگان، مورد استقبال و توجه بوده و همواره خاص و عام آن را مورد مطالعه قرار داده و از مطالب ارزنده ی آن بهره برده اند.

به اعتراف همگان کتاب معراج السعاده از نظر محتوا و سبک و شیوایی بیان مطالب و تنوّع موضوعات مطرح شده در زمینه ی مسایل تربیتی و اخلاقی، اثری است در خور توجّه و با این که دویست سال از تاریخ تألیف آن می گذرد، هنوز تازگی خود را حفظ کرده و عطش جامعه در مورد آن فروکش نکرده است و هر روز بر تعداد مریدان و شیفتگان این کتاب مستطاب افزوده می شود. مؤلف این کتاب، ملا احمد نراقی می باشد که فردی زاهد و متّقی و زبان زد خاص و عام در فضل و اخلاق پسندیده بوده است.

در باب معرفت نفس

 

شناخت نفس

بدان که کلید سعادت دو جهانی، شناختن نفس است؛ زیرا که شناختن آدمی خویش را اعانت بر شناختن آفریدگار خود می نماید... و از حضرت رسول(ص) نقل است که: هرکه بشناسد نفس خود را پس به تحقیق که بشناسد، پروردگار خود را و ظاهر و روشن است که هرکه خود را نتواند بشناسد، به شناخت دیگری چون تواند رسید؟ زیرا که هیچ چیز به تو نزدیک تر از تو نیست، چون خود را نشناسی، دیگری را چون شناسی؟

تو که در علم خود زبون باشی عارف کردگار چون باشی؟

گوهری از عالم ملکوت

شناختن خود موجب شوق به تحصیل کمالات و تهذیب اخلاق و باعث سعی در دفع رذایل می گردد؛ زیرا که آدمی بعد از آن که حقیقت خود را شناخت و دانست که حقیقت او گوهری است از عالم ملکوت که به این عالم جسمانی آمده باشد به این فکر افتد که: چنین گوهر شریفی را عبث و بی فایده به این عالم نفرستاده اند و این گوهر قیمتی را به بازیچه در صندوقچه ی بدن ننهاده اند و بدین سبب در صدد تحصیل فواید تعلّقِ نفس به بدن بر می آید و خود را به تدریج به سر منزل شریفی که می باید، می رساند.

در جستجویِ حقیقت خود

باید که حقیقت خود را طلب کنی تا خود چه چیزی و چه کسی و از کجا آمده ای و به کجا خواهی رفت؟ و به این منزلگاه روزی چند به چه کار آمده ای؟ تو را برای چه آفریده اند و این اعضا و جوارح را به چه سبب به تو داده اند و زمام قدرت و اختیار را به چه جهت در کفِ تو نهاده اند؟

و بدانی که سعادت تو چیست و از چیست و هلاکت چیست؟

 

در باب روح

 

سلامت و بیماری روح

آلام و بیماری های روح عبارت است از: اخلاق ذمیمه و صفات رذیله که موجب هلاکت و بدبختی روح است و باز می دارد آن را از درکِ لذّات روحانی و رسیدن به سعادت ابدی و آن را محروم می گرداند از رفاقت محرمان خلوت خانه ی اُنس و مجاورت عالم قُدس.

صحّت و راحت روح عبارت است از: اتّصاف به اوصافِ قدسیّه و ملکاتِ ملکیّه که موجب قُرب حضرت باری و باعث نجات و رستگاری است.

حدیث بیماری روح

زنهار ای جانِ برادر! تا حدیث بیماری روح را سهل نگیری و معالجه ی آن را بازیچه نشماری و مفاسد اخلاقِ رذیله را اندک ندانی و صحّت روح را به صحّت بدن قیاس نکنی و چگونه عاقل چنین قیاس کند و حال آن که مقصود از صحّت بدن از برای کسانی که از روح و صلاح و فساد آن فراموش کرده اند، نیست مگر زندگانی پنج روزه ی دنیا و زیست کردن در این عاریت سرا و اما اخلاق ذمیمه که بیماری روح از آن هاست، باز می دارد آدمی را از رسیدن به لذّات سعادتِ اَبد و پادشاهیِ سرمد... مسامحه در معالجاتِ آن ها آدمی را به هلاکت دائمی و شقاوتِ ابدی می رساند و صحّت روح و اتّصاف آن به محاسن اخلاق باعث زندگانی اَبدی و حیاتِ حقیقی است.

 

در باب پاکی از اخلاق ذمیمه

 

لذّات معنوی

بعد از آن که ساحتِ نفسِ انسان از اخلاق ناپسند، پاک و به صفات ارجمند به ترتیب مقرر آراسته گردد، مستعدِّ قبول فیض های غیر متناهیِ رب الارباب (ذات حق) می گردد بلکه به سبب آن رفع حجاب می شود و صورت های جمیع موجودات در آینه ی دلش ظاهر می شود و در این هنگام موجودی می شود، ابدیّ الحیات و سرمدیّ البقا، قامتش سزاوار خلعت خلافت الهی و سرش لایق تاج سلطنت و ریاست معنوی و می رسد به بهجت ها و لذّت هایی که هیچ دیده مانند آن ندیده و به خاطرِ هیچ آفریده نگذشته است.

طالبِ سفرِ آخرت

هرچه علاقه ی انسان از جسم و جسمانیّت کمتر گردد، روشنایی دل و صفای خاطرش زیاد نیز می شود تا زمان مفارقت از این دنیا رسد، تمامی پرده های ظلمانی طبیعت از پیش دیده ی بصیرتش برداشته می شود و حجاب ها از چهره ی نفسش دور می گردد و در آن وقت از دل او جمیع اندوه ها بیرون می رود و از همه ی حسرت ها و محنت ها فارغ می شود و می رسد به سرور اَبدی و راحت سَرمدی. هر لحظه او را از اشعه ی جمال ازل نوری تازه و هردم او را از مواید (سفره های) احسانِ لم یزل، فیضی بی اندازه حاصل می گردد و بشر که با وجودِ بقای در دنیا، هرگاه ریشه ی جمیع علایق دنیویه را از زمینِ دل بر کند، پیش از ارتحال به عالم بقاء، این حالات برای او حاصل می شود... از تن و بدن خود دل گیر می شود و طالبِ سفرِ آخرت می گردد و به زبانِ جان می گوید:

حجاب چهره ی جان می شود، غبار تنم خوشا دمی که از این چهره پرده بر فکنم

حافظ

صفای نفس

اگر نفس را فی الجمله صفائی باشد در عالم ملکوت راه یابد و از آن جا امور آینده را ببیند و بشناسد و بر مغیّبات (مسایل نامعلوم) مطلع شود. به نوعی که هرگز در بیداری و در وقتی که این بدن در نهایت هوشیاری است، نتواند بدان رسید.

از این عالَمِ جسمانی نیستیم

هرکه ساحت دل خود را از غبارِ عالمِ طبیعت پاک کند و علایق و شهوات حیوانیّت را اندکی از خود دور نماید و آینه ی دل را از زنگِ کدورات این عالم فی الجمله جلایی دهد و گاه گاهی دَرِ دل را بر روی اغیارِ نابکار ببندد و با محبوبِ حقیقی خلوتی نماید و با حضورِ قلب، متوجّه به عالم انوار شود و با نیّت خالص مشغول به مناجات حضرت پروردگار گردد و گاهی تفکّر در عجایب مُلک و ملکوتِ پادشاه لایزال نماید و زمانی تأمل در شگفتی های جمال و جبروت قادر ذولجلال کند، البته از برای او حالتی نورانی و بهجتی (شادی) عقلی حاصل شود که به سبب آن یقین می کند که ذات او از این عالم جسمانی نیست، بلکه از عالم دیگر است.

خانه ی دل

هر وقت که آدمی میل به مقتضای شهوتی یا غضبی نمود، شیطان فرصت می کند و لشکر او داخلِ خانه ی دل می شوند و انواع آثار خود را که وساوس و افکار بد باشد، در آن جا به ظهور می رسانند. هرگاه دل، متوجّه ذکرِ خدا و نفس، مایل به وَرَع و تقوی شده مجالِ شیطان تنگ می گردد و از مملکت دل بیرون می رود و لشکر ملایک در آن جا می آیند و فیوضات ایشان از الهامات و خیالاتِ پسندیده در آن جا پیدا می شود و پیوسته این دو لشکر درآمد و شد و گیر و دار هستند.

 

در باب دوستی و مصاحبت

 

دوستان مهربان

طالبِ سعادت و سالکِ راه نجات را لازم است که از دوستانِ خود تفحّص معایبِ خود را نماید و بر ایشان است که او را مطلّع سازند.

بهتر آن که یکی از دوستانِ مهربان را از میانِ ایشان اختیار کند و با او عهد نماید که مراتبِ احوال او باشد که او را از معایبِ او خبردار کند و چون او را بر عیبی آگاه سازد، شاد و خوشحال گردد و چنان داند که نیکوترین هدیه در نظرِ او عیبی از عیوب اوست و لیکن این چنین دوستی، (کمیاب) است.

مصاحبت

اجتناب از مصاحبت بدان و اشرار را لازم بدانید و دوری از همنشینی صاحبان اخلاق بد را واجب شمارید و احتراز کنید از شنیدن قصه ها و حکایات ایشان و استماع آن چه از ایشان صادر شده و سرزده است.

با نیکان و صاحبان اوصاف حسنه مجالست نمایید و معاشرتِ ایشان را اختیار کنید و کیفیّت سلوک ایشان را با خالق و خَلق ملاحظه نمایید و از حکایات پیشینیان و گذشتگان از بزرگان دین و ملّت و رهروانِ راه سعادت مطلّع شوید، زیرا که:

نار خندان، باغ را خندان کند صحبت نیکانت از نیکان کند

حقوق مؤمنان از زبان رسول خدا(ص)

در حدیثِ نبوی وارد است که برادرانِ مؤمن بر یکدیگر سی حق دارند که آدمی بری الذّمه نمی شود مگر با به جا آوردن آن ها:

1 ـ اگر گناهی در حقّ او از برادر مؤمن سر زند یا تقصیری از او صادر شود، از او بگذرد.

2 ـ اگر غریب باشد، دلداریِ او کند و با او مهربانی نماید.

3 ـ چنان چه بر عیبی از او واقف باشد، بپوشاند.

4 ـ اگر لغزشی از او به وجود آید، چشم از او بپوشاند.

5 ـ اگر عذر خواهی نماید، عذر او را بپذیرد.

6 ـ اگر کسی غیبت برادر مؤمنی را کند، او را منع نماید.

7 ـ آن چه خیر او بداند، به او برساند و پند و نصیحت از او باز نگیرد.

8 ـ دوستی او را محافظت کند و شرایط دوستی را به جا آورد.

9 ـ حقوق او را منظور داشته باشد.

10 ـ اگر مریض باشد، او را عیادت کند.

11 ـ به جنازه ی او حاضر شود.

12 ـ هر وقت او را بخواند، اجابت کند.

13 ـ اگر هدیه ای از برای او فرستد، قبول کند.

14 ـ اگر با او نیکی کند، او نیز نیکی کند.

15 ـ اگر نعمتی از او برسد، شکر آن را به جا آورد.

16 ـ به او یاری کند.

17 ـ از ناموس و آبروی او محافظت نماید.

18 ـ حاجت او را برآورد.

19 ـ آن چه از او درخواست می کند، رد ننماید.

20 ـ اگر عطسه نماید، تحیّت او نماید.

21 ـ گمشده ی او را راهنمایی کند.

22 ـ سلام او را جواب گوید.

23 ـ با او به گفتار نیک، تکلّم نماید.

24 ـ نعمت های او را نیکو شمارد.

25 ـ قَسَم های او را تصدیق نماید.

26 ـ با او دوستی کند و از دشمنی او احتراز کنید.

27 ـ او را یاری کند، خواه ظالم یا مظلوم و یاری او در وقت ظالم بودن این است که او را از ظلم ممانعت کند و در وقت مظلوم بودن آن که او را اعانت کند.

28 ـ او را تسلیم دشمن نکند و او را به تنها گذاشتنش خوار نگرداند.

29 ـ آن چه را از نیکی ها از برای خود دوست می دارد، از برای او نیز دوست داشته باشد.

30 ـ آن چه از بدی ها از برای خود مکروه می شمارد، از برای او نیز مکروه شمارد.

 

در باب عدالت

معنای عدالت

جمیعِ اخلاق فاضله و صفاتِ کامله، مترّتب بر عدالت می شوند و به این سبب افلاطون الهی گفته است که: چون از برای انسان، صفتِ عدالت حاصل شد، روشن و نورانی می شود و به واسطه ی آن جمیعِ اجزایِ نفس او و هر جزوی از دیگری کسب نور و روشنایی می کند و دیده های نفس گشوده می شود... پس سزاوار بساطِ قُرب مبدأ کل می شود و غایتِ قُرب در نزد خداوند از برای او حاصل می شود.

اجرای عدالت

بدان که کسی که قوّه و صفات خود را اصلاح نکرده باشد و در مملکتِ بدن خود، عدالت را ظاهر ننموده باشد، قابلیّت اصلاحِ دیگران و اجرای حکم عدالت در میان سایر مردمان را ندارد، نه قابلیّت تدبیر منزل خود را دارد و نه شایستگی سیاست مردم را، نه لایق ریاست شهر است و نه سزاوار سروری مملکت.

آری! کسی که از اصلاح نفس خود عاجز باشد، چگونه دیگری را اصلاح می نماید و چراغی که حوالی خود را روشن نگرداند، چگونه روشنایی به دورتر می بخشد؟

طبیبی که باشد وی را زرد روی از او داروی سرخ رویی مجوی

نصایح مشفقانه

ای دوست! تا چند گرفتار دامِ طبیعت؟ تا به کی محبوس در زندانِ رنج و زحمت؟ هر ساعت باو غمی تا به کی کشی؟

هر لحظه جامِ اَلَمی تا چند نوشی؟

نیشِ زهرآلود هم صحبتان منافق تا به چند؟

زَهرِ جانفرسای عزای دوستانِ موافق تا به کی؟

پای از این خانه ی ویران بیرون نه و قدم در گلستان عالم سرور گذار

چون تو بگذشتی از این بالا و پست گُلبنی بینی در آن صحرا که هست
زیر هر برگ گُلی خوش اختری بیخ آن بگذشته از تحت الثری
شاخ آن از لا مکان سر بر زده سایه ی آن عرش را بر سر زده

بیداری از خواب غفلت

 

ای دوستان! بیایید تا از خواب غفلت بیدار شویم و از مستیِ طبیعت هشیار گردیم و ساعتی با هم بنشینیم و به یکدیگر نصیحت کنیم و با هم بگوییم:

که ای بلند نظر شاهباز سدره نشین نشیمن تونه این کنجِ محنت آباد است
تو را از کنگره ی عرش می زنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتاد است

هان و هان، از وطنِ اصلی خود یادآور و زنهار که دیار حقیقی خود را فراموش مکن. آتش شوق را دامن زن و شعله ی اشتیاق به حرکت آور و بال و پرِ روح قدسی را بر هم زن. گرد و غبارِ کدورات عالم جسمانیّت را از آن بیفشان.

این قفسِ تنگِ خالی را بشکن و به آشیانِ قدس پرواز کن.

بندِگرانِ علایق را از پای خود باز کن و خود را از تنگنایِ زندان ناسوت خلاص ساز و قدمی در فضایِ دلگشای عالمِ لاهوت گذار و در صدر ایوان اُنس بر مسندِ عزّت قرار گیر.

اگر طالب سعادتی

ای جان برادر! اگر طالب سعادتی، سعی کن تا جمیع کمالات را جامع باشی و در جمیع امور مختلفه وسط و میانه روی را شعار خود کن. پس اول سعی کن که متوسط باشی میان علم و عمل و جامع این هر دو مرتبه باشی به قدر استطاعت و امکان و اکتفا به یکی از این دو مکن.... و بدان که علم بی عمل، و بال و موجب خسران است. از جاهل، هفتاد لغزش را چشم می پوشند، پیش از آن که از عالم یکی را در گذرند و عمل بی علم، زحمتِ بی فایده است، زیرا عمل آن است که از روی علم و معرفت صادر شود.

غافل منشینید

ای برادران! از برایِ خدا بر خود رحمت آرید و بر نفسِ خود ترحّم کنید، بیدار شوید پیش از آن که همه راه ها بر شما بسته شود و راهی طی کنید قبل از آن که پای شما شکسته گردد و دریابید خود را که وقت درگُذر است. غافل ننشینید که عمر کوتاه و مختصر است. چاره بسازید پیش از آن که ریشه ی اخلاق رذیله مستحکم شود و لشکر شیطان مملکتِ دل را تسخیر کند و تختگاه دل، مَقرِّ سلطان شیطان شود و جوانی تو که وقت توانایی و قوّت است، سپری گردد. بلی، لحظه لحظه روی به ضعف و پیری و ناتوانی می روی و صفاتی که در نفس تو هست، محکم و قوی می گردد.

خار بُن در قوّت و برخاستن خار کن در سُستی و کاستن

تو که در جوانی مقابله با حزبِ شیطان نکردی که هنوز احاطه بر مُلکِ دلت نکرده بودند، چگونه در پیری با ایشان مجاهده کنی؟!

فیض الهی

این جانِ برادر! مأیوس مباش و بدان که دَرهایِ فیضِ الهی گشاده است و اُمیدِ نجات از برای هرکسی هست. و لیکن چنان مپنداری که صفا و نورانیّتی که از نفس فوت می شود، به جهتِ کدورت و تیرگی که از معصیّت در حالتی حاصل می شود، تدارک آن ممکن باشد... زنهار، این اندیشه ای است محال و خیالی است فاسد، زیرا که نهایتِ امر آن است که آثار این معصیّت را به افعالِ حسنه محو نمایی و در این وقت، نفس مثل حالتی می شود که آن معصیّت را نکرده بود. پس به این حَسَنات، روشنایی و سعادتی حاصل نمی گردد و اگر معصیّت نکرده بود و این حسنات از او صادر می شد، از برای او در دنیا صفا و بهجتی و در عقبی درجه ای هم می رسید و چون ابتدا معصیّت کرده بود، این صفا و درجه از دست او رفت و فایده ی حسنه، محوِ آثار معصیّت شد و بس.

چشم بصیرت

ای جان برادر! چشم بصیرت بگشا و باهوش باش و ببین که خود را در کجا داشته و مرتبه خود را به کجا رسانیده ای؟

و بدان که اگر قوّه ی شَهَوی انسان بر سایر قوا مسلط شده تا این که اکثرِ شوقِ او و بیشتر فکرش در کار خوردن و آشامیدن و سایر لذّات شَهَوی است، یکی از بهایم (حیوانات) است و نباید نامِ انسان بر خود بگذارد.

اگر تسلط و غلبه در او از برای قوّه ی غضبیّه است و پیوسته خود را مایل منصب و جاه و برتری بر بندگان خدا می بیند، سگی گزنده و یا گرگی درّنده است و نباید خود را از زمره ی انسان بشمارد.

اگر استیلا و قهر از برای قوّه ی شیطانی است و همیشه در فکرِ مکر و حیله و تزویر و خُدعه است، شیطانی مجسّم و خارج از حزب بنی آدم است. اما اگر تسلّط و استیرا از برای عقل باشد و پیوسته در صدد تحصیل معرفت الهی باشد و فکر او منحصر در عبادتِ پروردگار و اطاعت رسول مختار و طلب راه سعادت و وصول به مرتبه ی قربِ حضرت آفریدگار باشد، انسانِ حقیقی است که عالَمِ آن از عالَمِ ملائکه ی مقدسه، بالاتر و رتبه اش از رتبه ی ایشان والاتر است.

 

 

در مسیر پرپیچ و خم زندگی کدام دست مهربانی به کمک ما می آید؟

فصل هفتم

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان