«جوانی»، فصل شکوفایی«زندگی» و بهترین فرصت«بندگی» است؛گمشده ای که پیران حسرتش را می کشند و ستاره ای که فقط یک بار، در آسمان عمر آدمی،طلوع می کند.
«جوانی»،دوران ظهور «عشق» و «احساسات» و برترین هنگام دست یابی به خوشبختی و گام نهادن در وادی عشق و ایمان است.
اما «توبه»، بازگشت به زیبایی ها و پشیمانی از پلیدی ها؛دوری از گناهان و دست یافتن به حیات جاودان است.
و در میان توبه کنندگان، «جوانان»، بهترین آنان هستند که خداوند بازگشت آنها را، بیشتراز دیگران دوست دارد.
آری؛«توبه، زیبا و نیکوست؛امّا از جوانان،زیباتر و پسندیده تر است».1
و «خداوند متعال ـ دربرابر فرشتگان ـ به جوان عبادت کننده، افتخار می کند و می فرماید:ببینید بنده ام را، که برای خشنودی من،شهوتش را،ترک کرده است».2
خداوند مهربان، جوانان پشیمان را،دوست می دارد و همواره در انتظار بازگشت آنهاست.
پیامبر اسلام(ص) فرمود:«ما من شیئٍ احبّ الی الله من شابّ تائب؛هیچ کس، نزد خدای بلند مرتبه،دوست داشتنی تر از جوان توبه کننده نیست».3
«جوانی» را قدر بدانیم؛همچون فرشتگان، پاک و وارسته بمانیم و «دو رکعت عشق»، از آخرین «نامه» پیر جماران» بخوانیم:
«از مکاید بزرگ شیطان و نفس امّاره، آن است که جوانان را، وعده صلاح و اصلاح در زمان پیری می دهد،تاجوانی،با غفلت از دست برود؛و به پیران، وعده می دهد به طول عمر و لحظه آخر.با وعده های پوچ، انسان را، از ذکر خدا و اخلاص، باز می دارد؛تا مرگ، فرا رسد و در آن حال، ایمان را اگر تا آن وقت، نگرفته باشد، می گیرد».4
از عبور تنهایی
در زمان حضرت موسی(ع) جوانی بود که برخوردهای ناپسندش، مردم را به تنگ آورده و ستم هایش، آنان را، سخت آزرده بود؛پس چون،همگان در کارش درماندند،خدای خویش را ـ به یاری ـ خواندند.
خداوند مهربان نیز ـ به پیامبرش ـ چنین فرمان داد:
«او را، بیرون بران و بندگانم را،از شرّش آسوده گردان».
سپس جوان، به دیاری دیگر، رهسپار و زشتی هایش دیگر بار،آشکار شد،آن گاه مردم،با یاری موسی بن عمران(ع) و به فرمان پروردگار مهربان، وی را از آن جا نیز، بیرون راندند و خویشتن را، از ظلم هایش رهاندند.
و جوان گناهکار، چون راه به جایی نبرد،غریبانه به غاری، پناه برد و دل به تنهایی سپرد.
چندی بعد، روزگار، امناش نداد و جوان ـ بیمار و ناتوان ـ صورتش را، بر خاک نهاد و گریه ، سر داد:
«خدایا! اگر پدر و مادرم،یاورم بودند و اگر فرزندان یا همسرم؛یاورم… آنان در غمم می گریستند… افسوس که نیستند، ای مهربان! مرا از رحمت خود، نا امید نگردان و به آتش آخرت، نسوزان…» و چون، از اعماق جانش «توبه» کرد؛ خدایش بخشید و فرشتگانی چند را ـ به صورت پدر،مادر و… به بالینش رسانید.
جوان، تا آنان را، دید؛خشنود گردید و جان به جان آفرین، تسلیم کرد.
آن گاه ـ از جانب خداوند ـ وحی رسید:
«ای موسی! دوستی از دوستان من، غریبانه، در کوهی، جان سپرده؛بشتابید…» هنگامی که،پیامبر خدا، خود را، به آن کوه رساند؛سخت در شگفت ماند:خدایا! این همان جوان است که…
و دیگر بار ندا آمد:«آری،… امّا چون غربتش را دیدم؛دلش را، شاد گردانیدم، و تمام گناهانش را بخشیدم».5
|