ماهان شبکه ایرانیان

یاران خورشید- حر بن یزید ریاحی

حُرّ از خاندانی بود که در عصر جاهلیت و در اسلام، انسانهایی شایسته به شمار می آمدند؛ زیرا جدّ او عتّاب، در پایه ای بود که پشت سر نعمان [پادشاه حیره ] سوار می شد

یاران خورشید- حر بن یزید ریاحی

حُرّ از خاندانی بود که در عصر جاهلیت و در اسلام، انسانهایی شایسته به شمار می آمدند؛ زیرا جدّ او عتّاب، در پایه ای بود که پشت سر نعمان [پادشاه حیره ] سوار می شد. پس از درگذشت عتّاب، دو فرزند به نام های «قیس و قَعنَب» از او به یادگار ماند. قیس نیز پشت سر نعمان سوار می شد و شیبانی ها با وی درگیر شدند، از این رو جنگ «طخفه» رخ داد، حُرّ، پسر عموی زید بن عمرو بن قیس بن عتّاب صحابی شاعر، محسوب می شد و در کوفه از ریاست برخوردار بود. ابن زیاد وی را با یک هزار نیرو برای مقابله با امام حسین علیه السلام اعزام کرد.

هنگامی که ابن زیاد، حُرّ را به سوی حسین علیه السلام اعزام نمود و حُرّ از دارالاماره بیرون رفت، از پشت سر، ندایی شنید که: ای حُرّ! به تو مژده بهشت می دهم. راوی گفت: حُرّ به پشت سر نگاهی کرد ولی کسی را نیافت، با خود گفت: خدایا! من که درگیر جنگ با حسینم، پس این مژده چیست؟ او باور نمی کرد اهل بهشت باشد. زمانی که به امام حسین علیه السلام پیوست، ماجرا را با امام در میان گذاشت. حضرت فرمود: «لقد أَصَبْتَ أجراً و خیراً؛تو در حقیقت به پاداش، خیر و سعادت دست یافته ای». حرّ با هزار تن که فرماندهی سپاه دشمن را برعهده داشت در منطقه «ذوحُسَمْ» در گرمای سوزان ظهر در برابر امام علیه السلام قرار گرفت و مانع حرکت امام حسین علیه السلام به سمت کوفه شد. امام علیه السلام خطاب به حرّ فرمود: ثَکلَتْک امُّک ما تُرید؟[1]«مادرت به عزایت بنشیند، چه تصمیمی داری؟» حرّ گفت: می خواهم شما را نزد عبیدالله ببرم. امام علیه السلام فرمود: از تو اطاعت نخواهم کرد.

بالاخره حرّ مانع از رفتن امام حسین علیه السلام به کوفه شد، امام حسین علیه السلام تغییر مسیر دادند، حرّ و یارانش حضرت را همراهی می کردند. تا اینکه به منطقه «عُذَیب الهجانات»[2] رسیدند، در اینجا به چند نفر برخوردند[3] که می خواستند حضور امام علیه السلام شرفیاب شوند که حرّ مانع شد و با اصرار امام حسین علیه السلام آنها نیز به جمع یاران حسینی ملحق شدند. آنگاه نامه ای از طرف عبیدالله بر حرّ رسید که همانجا امام حسین علیه السلام را نگاه دارد و بدین ترتیب امام و یارانش را به فرود آمدن در آن مکان واداشت عمر سعد مشغول پالایش سپاهیان و تعیین فرماندهان جنگ شد.

به گفته ابومِخْنَف: زمانی که عمر سعد سپاه خود را به پیش راند، حُرّ خطاب به او گفت: خداوند تو را به سلامت بدارد! آیا واقعاً می خواهی با این مرد بجنگی؟ ابن سعد گفت: آری، به خدا سوگند! جنگی که دست کم، سرها پرتاب شود و دست ها از بدن بیفتد. حُرّ گفت: آیا به پذیرفتن هیچ یک از پیشنهادات وی راضی نشدید؟ گفت: به خدا سوگند! اگر من کاره ای بودم، آن ها را می پذیرفتم، ولی امیر شما حاضر به انجام چنین کاری نیست. حُرّ جلو آمد تا خود را از جمعیت به کناری کشید، قرة بن قیس ریاحی نیز او را همراهی می کرد.

حُرّ به قُرّه گفت: امروز اسبت را آب داده ای؟ قُرّه گفت: خیر. حُرّ گفت: نمی خواهی آن را آب بدهی؟ قُرّه می گوید: به خدا سوگند! من تصور کردم حُرّ تصمیم دارد از سپاه فاصله بگیرد و در جنگ شرکت نکند به همین دلیل دوست ندارد من متوجه کار او بشوم تا مبادا به کسی اطلاع دهم، از این رو، گفتم: می روم اسبم را آب می دهم. قرّه گفت: از محلی که حُرّ قرار داشت فاصله گرفتم. به خدا سوگند! اگر او مرا در جریان کار خود قرر داده بود، قطعاً او را همراهی می کردم. راوی می گوید: حُرّ، رفته رفته خود را به حسین علیه السلام نزدیک ساخت. مهاجر بن اوس ریاحی به او گفت: فرزند یزید! چه تصمیمی داری؟ آیا قصد حمله داری؟

حُرّ، سکوت کرد و گویی تب و لرز بر او عارض گردیده بود. مهاجر به او گفت: فرزند یزید! کارهایت مشکوک به نظر می رسد، هیچ گاه تو را در چنین وضعیتی ندیده بودم، اگر از من می خواستند دلیرترین مرد کوفه را معرفی کنم، انگشت روی تو می نهادم، این چه حالتی است که در تو می بینم!؟ حُرّ گفت: به خدا سوگند! خویشتن را بین بهشت و دوزخ، مُخَیر می بینم، به خدا سوگند! اگر قطعه قطعه شوم و در آتش بسوزم، بهشت را بر همه چیز ترجیح می دهم و سپس بر اسب خود تازیانه زد و به حسین علیه السلام پیوست. نزدیک یاران حسین علیه السلام که رسید سپر خود را وارونه کرد. سپاهیان گفتند: فردی است که امان می خواهد، تا نزدیک شد، او را شناختند، بر حسین سلام کرد و عرضه داشت: ای فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله جانم فدایت! من همان فردی هستم که تو را همراهی کردم تا از برگشتنت جلوگیری به عمل آوردم و در مسیر راه به موازات تو حرکت می کردم و تو را در این مکان ناگزیر به فرود کردم، به خدایی که معبودی جز او نیست، تصور نمی کردم این مردم پیشنهادات تو را اصلًا نپذیرند و تا این پایه در مورد شما گستاخی به خرج دهند. با خود گفتم: اگر در برخی امور با این مردم همکاری کنم مانعی ندارد تا گمان نکنند من از اطاعت آنان دست برداشته ام و آن ها پیشنهاداتی را که امام علیه السلام بر آنان عرضه می کند حتماً خواهند پذیرفت. به خدا سوگند! حتی اگر تصور این را داشتم که پیشنهادات شما را نمی پذیرند، چنین کاری را مرتکب نمی شدم و اکنون نزد شما آمده ام تا از کارهایی که انجام داده ام به پیشنهاد خداوند توبه کنم و با شما اظهار همدردی نمایم تا در رکابت جان دهم. آیا توبه ام پذیرفته می شود؟

امام علیه السلام فرمود: «نعم؛ یتوبُ اللَّه علیک و یغفِرُ لک، فإنزل». «آری، خداوند توبه ات را می پذیرد و تو را می بخشد اکنون از اسب فرود آی». حُرّ عرضه داشت: من در رکاب شما سواره باشم بهتر از پیاده است، ساعتی بر پشت اسب با آنان مبارزه خواهم کرد و سرانجام کارم به پیاده شدن خواهد انجامید. امام فرمود: «فاصْنَع ما بدالَک؛هر چه صلاح می دانی انجام بده». حُرّ در برابر سپاه عمر سعد قرار گرفت و اظهار داشت: مردم! آیا واقعاً حاضر نیستید پیشنهاداتی را که حسین علیه السلام بر شما عرضه کرد، پذیرا شوید تا خداوند شما را از جنگ با او معاف دارد؟

حُرّ رو به سپاهیان کرد و گفت: مردم کوفه! مادرانتان گریان و چشمانتان اشکبار باد! شما فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله را دعوت کردید و آن گاه که نزد شما آمد، او را تسلیم دشمن نمودید؟ شما مدّعی بودید که در راه او جان خود را فدا خواهید کرد ولی به دشمنی با او برخاستید تا خونش را بریزید، به جانش چنگ انداختید و گلویش را گرفتید و از هر سو وی را در تنگنا قرار دادید، نگذاشتید در زمین پهناور خدا جایی بیابد تا خود و خاندانش در آسایش و امنیت به سر برند، چون اسیری در دست شما قرار گرفت، نه توانست برای خود سودی بجوید و نه زیانی را از خویش دور گرداند، آب فرات را که مورد استفاده یهود و نصاری بود و سگ و خوک این دیار در آن می غلطیدند، به روی آن بزرگوار و زنان و کودکان و یارانش بستید.

هان! ببینید که تشنگی آن ها را از پا درآورده است، شما پس از رسول اکرم صلی الله علیه و آله با فرزندان او چه بد رفتار کردید! اگر از کار خود توبه نکنید و از عملی که امروز و در این ساعت مرتکب می شوید، دست برندارید، خداوند در روز تشنگی رستاخیز، شما را سیراب نخواهد داشت [با گفتن این سخن ] وی را تیرباران کردند و نزد امام بازگشت و در برابر آن حضرت ایستاد[4]. بنا به روایت ابومِخْنَف: یزید بن ابوسفیان ثغری از تیره بنی حارث بن تمیم گفت: به خدا سوگند! اگر حُرّ را زمانی که از صفوف لشکر خارج شد دیده بودم، با نیزه دنبال می کردم. راوی می گوید: در همین اثنا که سپاهیان جولان می دادند و به جنگ و گریز می پرداختند، حُرّ با پیش دستی یورش می برد: اسب حُرّ از ناحیه دو گوش و پیشانی زخمی، و خونش بر زمین جاری بود، حُصین بن تمیم تمیمی به یزید بن سفیان گفت: این فرد همان حُرّ است که آرزوی کشتن او را داشتی.

گفت: آری و برای نبرد با او به میدان شتافت و گفت: ای حرّ! آیا هماورد می خواهی؟ حُرّ گفت: آری، می خواهم و در برابر او قرار گرفت. حُصین بن تمیم می گوید: من نظاره گر او بودم، به خدا سوگند! گویی جان یزید در دست حُرّ بود، به مجرّد این که به جنگ او شتافت، حُرّ وی را مهلت نداد و به هلاکت رساند[5]. ابو مِخْنَف از ایوب بن مِشرَح خیوانی روایت کرده که می گفت: حُرّ اسبش را به جولان درآورد، من تیری به سوی او شلیک کردم و شکم اسبش را نشانه رفتم، دیری نپایید، اسب به خود لرزید و تعادل خود را از دست داد و بر زمین افتاد، حُرّ از اسب به زمین پرید و چون شیری شمشیر به دست، این رجز را می خواند:

ان تَعقِروا بی فأنا بنُ الحُرّ/أشجع مِن ذی لَبد هُزَیر

هر چند اسبم را پَی کنید ولی من فرزند حُرّ و شجاع تر از شیر بیشه ام. راوی می گوید: هرگز کسی را به جنگاوری و چالاکی او ندیده بودم [6]. حرّ شمشیر میان دشمن گذاشته بود و چنین می گفت: این منم حرّ؛ پناهگاه میهمانم، با شمشیر بر گردن هایتان ضربه خواهم زد، در راه بهترین کسی که در سرزمین خیف فرود آمده است. سپس به اتفاق زُهَیر، کارزار سختی را آغاز کردند، هر گاه یکی از آن دو یورش می برد و در محاصره قرار می گرفت، دیگری حمله می کرد و او را نجات می داد، ساعتی چنین پیکار نمودند و سرانجام گروهی بر حُرّ حمله ور شده و او را به شهادت رساندند. زمانی که حُرّ از اسب به زمین افتاد، حسین علیه السلام بر بالین وی حاضر شد و فرمود: «أنت کما سَمَّتْک أُمُک الحُرّ، حُرٌّ فِی الدّنیا و سَعیدٌ فِی الآخرة».[7]«همان گونه که مادرت تو را حُرّ (آزاد مرد) نام نهاد، در دنیا آزادمرد و در آخرت سعادتمند خواهی بود».

مرتبطات

ملاقات های امام حسین علیه السلام از مدینه تا کربلا

حُربن یزید ریاحی

ملحق شدن «حر» به امام حسین علیه السلام

پی نوشت ها

[1] بحارالانوار، ج 44، ص376

[2]  محلى در عراق نزدیک قادسیه

[3] قبلًا نام آنها را ذکر کردیم

[4] تاریخ طبرى، ج 3، ص320

[5] همان: 3/ 324

[6]  تاریخ طبرى،  ج 3، ص324

[7] اللهوف، 102

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان