ماهان شبکه ایرانیان

جریان فکری غلوّ در عصر غیبت صغرا در معرفی غالیان

از جمله جریان های بسیار خطرناک و نگران کننده در عصر حضور ائمه علیهم السلام جریان فکری غلو است که از ابتدای دوره ائمه علیهم السلام تا پایان دوره حضور و حتی تا دوره های بعد، با شدّت و ضعف در جامعه تداوم یافته و واکنش جدی امامان علیه السلام را در پی داشته است

جریان فکری غلوّ در عصر غیبت صغرا در معرفی غالیان

مقدمه

از جمله جریان های بسیار خطرناک و نگران کننده در عصر حضور ائمه علیهم السلام جریان فکری غلو است که از ابتدای دوره ائمه علیهم السلام تا پایان دوره حضور و حتی تا دوره های بعد، با شدّت و ضعف در جامعه تداوم یافته و واکنش جدی امامان علیه السلام را در پی داشته است. این پدیده که ریشه در علل و مسائل مختلف روانی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و اعتقادی دارد (نک: حاجی زاده و دیگران، 1392: 109- 136) در عصر غیبت صغرا (260- 329) در قالب برخی از غالیان سرشناس و شیّاد تداوم یافته و موجب واکنش حضرت حجت رحمه الله شده است. معرفی غالیان _ که در واقع به منظور رسواسازی آنها صورت گرفته _ از مهم ترین شیوه های برخورد حضرت حجت رحمه الله با این جریان انحرافی در این دوره است. پژوهش حاضر که با استفاده از منابع متقدم شکل گرفته، درصدد شناسایی غالیان این دوره و نقش تخریبی آنان در جامعه است. این پژوهش از پیشینه ای برخوردار نیست. کسانی که جریان فکری غلو در عصر ائمه علیه السلام را ترسیم کرده اند به طور دقیق و مفصل به بررسی این جریان در عصر غیبت صغرا نپرداخته اند. سؤالی که در این جا مطرح است این است که جریان فکری غلو در عصر غیبت صغرا چگونه بوده، در چه افرادی نمود یافته و حضرت حجت رحمه الله چه نقشی در معرفی غالیان این دوره ایفا کرده است؟به نظر می رسد اشاره مختصری به مفهوم غلو و باورهای غالیانه، به فهم هر چه بهتر این پدیده کمک خواهد کرد.

مفهوم شناسی غلو

شیخ مفید(م 413) می نویسد: غلات از متظاهران به اسلام هستند که به علی علیه السلام و امامان دیگر از نسل آن حضرت، نسبت خدایی و پیامبری می دهند و آنان را به چنان فضیلتی در دین و دنیا ستودند که در آن از اندازه بیرون رفتند.(مفید، 1414: 131)شیخ مفید در این تعریف، نسبت خدایی و نبوت به امامان علیهم السلام هم چنین بیان فضایلی غالیانه در حق ایشان را غلو دانسته است. باورهای غالیان شامل مواردی چون باور به الوهیت امامان علیهم السلام و یا اشخاص دیگر، نبوت امامان علیهم السلام و دیگران، حلول و تجسّم، تناسخ، تشبیه و تجسیم، تفویض، اباحی گری، نمردن امامان علیهم السلام یا رهبران دینی و اعتقاد به تحریف قرآن هستند.

غالیان عصر غیبت صغرا

جریان فکری غلو در عصر غیبت صغرا عمدتاً در غالیان سرشناسی چون محمد بن نصیر نمیری، شلمغانی، حلّاج، محمد بن موسی شریعی و برخی دیگر از خرده غالیان نمود یافته است. برخی از غالیان این دوره متأثر از یکی از سرشناس ترین و خطرناک ترین غالیان عصر ائمه علیهم السلام یعنی محمد بن مقلاص اسدی معروف به ابوالخطاب بوده اند. ابوالخطاب یکی از مهم ترین غالیان دوره امام صادق علیه السلام است؛ شخصیت غالی بسیار خطرناکی که جریان فکری او _ در قالب فرقه خطابیه و سایر فرقه های منشعب از آن _ در جامعه تداوم یافته و تا دوره های بعد، پیروانی داشته است (نک: طوسی، 1348: 295؛ طوسی، 1365: ج1، 4؛ شهرستانی، 1364: ج1، 210؛ نوبختی، 1404: 42؛ اشعری، 1400: 51؛ سمعانی، 1382: ج5، 161؛ همچنین نک: حاجی زاده، 1392: 49- 71).در ادامه این نوشتار به معرفی غالیان این دوره و تلاش های حضرت حجت رحمه الله در معرفی و رسواسازی غالیان اشاره می شود.

1. محمد بن موسی شریعی

محمدبن موسی شریعی_که برخی به سبب اختلاف نُسخ (خویی، 1413: ج18، 302) او را شریقی و سریعی (طبرسی، 1386: ج 2، 475) هم گفته اند _ از غالیان دوره امام حسن عسکری علیه السلام و عصر غیبت صغرا بوده است. وی ابتدا از یاران امام هادی علیه السلام و سپس از یاران امام حسن عسکری علیه السلام بود (طوسی، 1411: 397؛ طبرسی، 1386: ج2، 474). او همانند حسن بن محمد بن بابای قمی و برخی دیگر از غالیان، از شاگردان علی بن حسکه به شمار می رود (طوسی، 1348: 521) که عقاید غالیانه ای درباره ائمه علیهم السلام داشته است. به او و پیروانش، نسبت داده شده که مدعی حلول خداوند در حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، حضرت علی، امام حسن، امام حسین و حضرت فاطمه علیهم السلام و الوهیت آنان بوده اند (اسفراینی، بی تا: 107). بسیاری از منابع اشاره دارند او اولین کسی است که در عصر غیبت صغرا مدعی بابیت حضرت مهدی علیه السلام شد؛ مقامی که هرگز شایستگی آن را نداشت (طوسی، 1411: 397؛ طبرسی، 1386: ج2، 474؛ خویی، 1413: ج18، 301). از این رو وی دروغ گو خوانده شده است (طوسی، 1411: 397؛ طبرسی، 1386: ج2،474). شیخ طوسی به نقل از فردی به نام هارون، به کفر و الحاد در سخنان وی اشاره دارد (طوسی، 1411: 397). همچنین اشاره شده که توقیعی نیز در لعن وی و «برائت» از وی صادر شده است (طوسی، 1411: 397).به این نکته باید توجه شود که برائت از غالیان از اهمیت خاصی برخوردار است. در یک مورد امام زمان رحمه الله برائت خویش را از افراد همانند برائت خداوند، پیامبران و اولیاء خدا شمرده است (طبرسی، 1386: ج2، 473). علاوه بر این با توجه به کلامی از امام علی علیه السلام به نظر می رسد برائت از افراد به نوعی اشاره به خروج آنان از زمره مسلمانان است. امام علی علیه السلام به شیعیانش فرمود: در صورتی که شما را مجبور کردند به من دشنام دهید، این کار را بکنید که باعث افزوده شدن مقامات معنوی من و نجات شما می شود، اما هرگز از من بیزاری نجویید؛ زیرا من بر فطرت پاک توحید تولّد یافته ام و در «ایمان و اسلام» و «هجرت» بر دیگران پیشی گرفته ام. (شریف رضی، بی تا: 92)

یکی از مفسران نهج البلاغه در این باره می نویسد: سب و دشنام یک انسان، می تواند اشاره به بدی او باشد، ولی مفهوم آن کفر و شرک و بی ایمانی نیست، اما بیزاری جستن _ هر چند با زبان باشد _ مفهومش بیزاری از دین و آیین اوست. (مکارم شیرازی، 1375: ج2، 645)بنابراین بیزاری از غالیان در حقیقت بار معنایی بسیار تندی را به همراه دارد که به نوعی اشاره به خروج این افراد از جرگه مؤمنان و مسلمانان است.

2. محمد بن نُصَیر نُمَیری

محمد بن نصیر نمیری از غالیان دوره امام هادی علیه السلام تا عصر غیبت صغرا، از اصحاب امام حسن عسکری علیه السلام بوده است (طوسی، 1411: 398؛ طبرسی، 1386: ج2، 474؛ معتزلی، 1378: ج8، 122). شیخ طوسی در اصحاب امام هادی علیه السلام، به نام محمد بن حصین الفهری اشاره کرده است و او را ملعون خوانده است (طوسی، 1415: 393). به باور آیت الله سبحانی، این فرد احتمالاً همان محمد بن نصیر و «حصین»، تصحیف «نصیر» است (سبحانی، بی تا: ج8، 400). برخی دیگر از رجالیون نیز لقبِ «فهری» را ناظر به محمد بن نصیر نمیری دانسته اند. یکی از محققان اشاره دارد چون شیخ طوسی (در کتاب الغیبة) متعرض لقب فهری در فصل مدعیان دروغین بابیت نشده است، به نظر می رسد «فهری» لقب دیگری برای محمد بن نصیر نمیری بوده است (جباری، 1382: ج2، 696). به نظر می رسد هر چند شدت انحراف محمد بن نصیر نمیری در عصر غیبت صغرا بوده، اما آغاز عقاید غالیانه وی در زمان امام هادی علیه السلام بوده است؛ چرا که امام هادی علیه السلام وی را مورد لعن قرار داده است (طوسی، 1348: 520).بسیاری از منابع اشاره دارند وی مدعی رسالت از طرف امام هادی علیه السلام بوده است (طوسی، 1348: 520؛ همو، 1411: 399؛ معتزلی، 1378: ج8، 122). بنابراین در حقیقت او مدعی نبوت خویش (اشعری قمی، 1360: 100) و الوهیت امام هادی علیه السلام شده است و منابع هم به این مطلب تصریح دارند (طوسی، 1411: 399؛ همو، 1348: 521).ابن شهرآشوب اشاره دارد محمد بن نصیرنمیری عقیده عبدالله بن سبا را درباره الوهیت امام علی علیه السلام زنده کرد (مازندرانی، 1376: ج1، 265). در میان منابع تنها ابن ابی الحدید اشاره دارد که او امامت امام عسکری علیه السلام و فرزندش را انکار کرد و مدعی الوهیت خود شد (معتزلی، 1378: ج8، 122). این ادعا با توجه به این که توسط دیگران نقل نشده، شاید چندان قابل پذیرش نباشد. گفته شده او مدعی تناسخ بود (طوسی، 1411: 399؛ همو، 1348: 521؛ نوبختی، 1404: 94). اباحی گری نیز به وی نسبت داده شده است. منابع اشاره دارند او ازدواج با محارم (طوسی، 1348: 521؛ همو، 1411: 399؛ نوبختی، 1404: 94) و لواط را جایز می دانست (طوسی، 1411: 399؛ همو، 1348: 521؛ نوبختی، 1404: 94). وی معتقد بود این عمل از طرف فاعل و مفعول یکی از شهوات و طیبات است و خداوند آن را حرام نکرده است (طوسی، 1411: 399؛ همو، 1348: 521؛ نوبختی،1404: 94).گفته شده فردی او را در حالی که مفعول واقع شده بود، دید و او را بر این عمل سرزنش کرد. وی در پاسخ اظهار داشت: این عمل از لذات و نشانه تواضع در برابر خداوند و ترک تکبر است (طوسی، 1348: 521؛ همو، 1411: 398 - 399). هر چند برخی معتقدند پذیرش این گونه گزارش ها بسیار مشکل است (صفری فروشانی، 1384: 18)، اما نقل فراوان آن در منابع معتبر شیعی مؤید این گزارش هاست. امام هادی علیه السلام به سوء استفاده محمد بن نصیر فهری و ابن بابای قمی از نام اهل بیت علیهم السلام و دریافت وجوه مالی از مردم و مصرف آنها اشاره کرده است و آنها را افرادی فتنه گر، فریب کار و موذی خوانده است (طوسی، 1348: 520). این نقل ها می تواند نشان گر بی اعتنایی این افراد به مسائل شرعی و به تعبیری اباحی گری آنان می تواند باشد. محمد بن نصیر نمیری پس از شهادت امام حسن عسکری علیه السلام مدعی بابیت امام زمان رحمه الله شد (طوسی، 1411: 398؛ طبرسی، 1386: ج2، 474). او مدعی مقام ابوجعفر محمد بن عثمان _ دومین نایب خاص حضرت مهدی رحمه الله _ شد. شیخ طوسی اشاره دارد این ادعا پس از شریعی _ اولین غالی مدعی بابیت امام زمان رحمه الله _ بوده است (طوسی، 1411: 398).اسفراینی نیز او را جانشین شریعی دانسته و می نویسد: «او همانند ادعاهای شریعی را مطرح کرد» (اسفراینی، بی تا: 108). خصیبی معتقد است ابی شعیب محمد بن نصیر بکری نمیری، باب امام حسن عسکری علیه السلام بوده است (خصیبی، 1411: 323). شاید از این روست که این نویسنده از وی با احترام و تجلیل یاد می کند. وی که خود دارای گرایش های غالیانه است(نک: صفری فروشانی، 1348)، حتی گاهی ادعای علم غیب (خصیبی، 1411: 323)و معجزه برای او می نماید. بر اساس نقل متّی موسی در کتاب المجموع _ که منبعی مهم درباره تعلیمات نصیریان است _ از محمد بن نصیر به عنوان باب امام حسن عسکری علیه السلام یاد شده است (متی موسی، 1379: 113). در روایتی هم که در برخی از منابع وجود دارد محمد بن نصیر به عنوان باب حضرت حجت رحمه الله معرفی شده است. در این روایت امام صادق علیه السلام به مفضل بن عمر می فرماید:...و یعقد ببابه محمد بن نصیر النمیری فی یوم غیبته بصابر...؛(حلی، 1370: 182؛ مجلسی، 1363: ج53، 7)...و همان روز که وی (امام زمان رحمه الله ) در صابر غائب می شود، محمد بن نصیر نمیری، خود را باب او معرفی می کند. برخی معتقدند اگر مراد از «یقعد ببابه»، باب حقیقی _ و نه دروغین _ حضرت باشد، قطعاً این روایت با توجه به آن چه از سابقه انحراف «محمد بن نصیر» در عصر عسکریین علیهما السلام گذشت، از جعلیات «نصیریّه» است (جباری، 1382: ج 2، 698)؛ به این معنا که نصیریه به منظور مقام بخشی به محمد نصیر، این روایت را جعل کرده اند. منابع اشاره دارند زبان او در زمان مرگش _ یعنی در سال 279 هجری _ (متی موسی، 1379: 112) سنگین شده بود. از او درباره جانشینش پرسیدند، او با حالت ضعف نام «احمد» را بر زبان آورد و مرد. پس از مرگش اختلاف شد؛ برخی گفتند: مقصود وی احمد پسرش بود و فرقه ای گفتند: مقصود او احمد بن محمد بن موسی بن فرات بود. فرقه ای نیز گفتند: وی احمد بن ابی الحسین بن بشیر بن یزید را اراده کرده است (طوسی، 1411: 399؛ نوبختی، 1404: 94؛ اشعری قمی، 1360:، 101). بسیاری از منابع، «نصیریه» را پیروان محمد بن نصیر نمیری دانسته اند (معتزلی، 1378: ج8، 122؛ مازندرانی، 1376: ج1، 265؛ سبحانی، بی تا: ج7، 55). یکی از نویسندگان اشاره دارد که پس از مرگ محمد بن نصیر و اتفاقی که در زمان مرگ وی صورت گرفت، مذهب نصیریه شکل گرفت، اما تدوین و تکمیل بنیاد اساسی آن، به دست یکی از جانشیان بعدی محمد بن نصیر _ یعنی حسین بن حمدان خصیبی _ انجام شد و از آن پس بود که این نحله به شکل فرقه ای غالی در جامعه اسلامی تداوم یافت (جباری، 1382: ج2، 698). برخی با توجه به لقبِ «نمیری»، نام این فرقه را «نمیریه» گفته اند (اشعری، 1400: 15).[1] با توجه به حمایت محمد بن موسی بن حسن بن فرات _ وزیر معتمد عباسی، از خاندان معروف «بنوفرات» _ از محمد بن نصیر نمیری (اشعری قمی، 1360: 100؛ نوبختی، 1404: 94؛ طوسی، 1411: 399) این فرقه به نام «نمیریه فراتیه» نیز معروف شده است (جباری،1382: ج2، 697؛ حسین، 1385: 168).کشی اشاره دارد گروهی مدعی نبوت محمد بن نصیر نمیری بودند (طوسی، 1348: 520؛ اشعری قمی، 1360: 100؛ نوبختی، 1404: 93). منابع، باورهای غالیانه ای چون حلول و اباحی گری نیز به نصیریه (نمیریه) نسبت داده اند (اشعری، 1400: 15). در برخی از منابع آمده است آنها مدعی حلول خداوند در علی علیه السلام بودند (جرجانی، 1412: 11؛ قلقشندی، بی تا: ج13، 229). ابن شهر آشوب اشاره دارد آنها عبادات و شرعیات را ترک کردند و منهیات و محرمات را حلال شمردند (ابن شهرآشوب، 1376: ج1، 265).نصیریه، ابوالخطاب _ سرشناس ترین غالی تمام ادوار ائمه علیهم السلام _ را در سلسله مراتب مقدسان خود، به عنوان «باب» می شناختند و همواره شخصیت او را با سلمان فارسی مقایسه می کردند. از این رو طبیعی بود که لعن امام صادق علیه السلام درباره او را تقیه به شمار آورند (موسوی بجنوردی، 1372: ج5، 343).این امر نشان گر تأثیر جریان فکری ابوالخطاب تا این زمان و در میان نصیریه است. امام زمان رحمه الله در توقیعی ضمن لعن ابوالخطاب و اصحابش از همنشینی با هم فکران ایشان نهی کرده است (صدوق، 1405: ج2، 485).

3. محمد بن علی بن بلال

ابوطاهر محمد بن علی بن بلال، معروف به «بلالی» نیز از غالیان عصر غیبت صغرا به شمار می آید. او در ابتدا از اصحاب و وکلای امام حسن عسکری علیه السلام بوده (اردبیلی، 1403: ج2، 153؛ خویی، 1413: ج17، 333) و عظمت و جلالت خاصی داشته است، به گونه ای که حسین بن روح در برخی از امور به او مراجعه می کرد (خویی، 1413: ج17، 332) و در توصیفی که از امام حسن عسکری علیه السلام رسیده وی به عنوان فردی «قابل اعتماد، موثق و آگاه به آن چه باید بکند»، معرفی شده است (طوسی، 1348: 579).یکی از شیعیان چنین نقل می کند:با عده ای نزد ابوطاهر بودیم که محمد بن عثمان _ از نواب اربعه _ نزد او آمد و ابوطاهر را به خدا سوگند داد: آیا امام زمان رحمه الله به تو فرمان نداد اموالی را که نزد توست، به من تسلیم کنی؟ ابوطاهر پذیرفت. وقتی محمد بن عثمان بیرون رفت، ابوطاهر در پاسخ برادرش نیز باز هم اعتراف کرد که امام زمان را دیده و حضرت به وی چنین دستوری داده است. (طوسی، 1348: 400 - 401)این نقل نشان می دهد وی در عصر غیبت صغرا نیز وکالت داشته و اموال شیعیان را دریافت می کرده و به نواب خاص حضرت می رسانده است. اما دنیاطلبی، سبب انحراف وی شده، به گونه ای از تسلیم اموال خودداری کرده است.شیخ طوسی، بلالی را در زمره سرزنش شدگان از طرف ائمه علیهم السلام ذکر کرده و اشاره دارد او در همین زمان از دادن اموال خودداری کرد و ادعای وکالت (احتمالاً بابیت) کرد (طوسی، 1348: 400؛ خویی، 1413: ج17، 333). او به همین جهت مورد لعن قرار گرفته و توقیعی در لعن و برائت از وی صادر شده است (طوسی، 1411: 400).به نظر می رسد در زمان نیابت حسین بن روح نیز توقیع دیگری در لعن و برائت از او و برخی دیگر از مدعیان بابیت صادر شده است. در این توقیع به نام «البلالی» اشاره شده است (طبرسی، 1386: ج2، 476). این توقیعات بیشتر به منظور رسواسازی این گونه افراد بوده است که دیگران در دام آنان گرفتار نشوند.

4. احمد بن هلال عبرتایی

احمد بن هلال کرخی عبرتایی از اصحاب امام حسن عسکری علیه السلام (طوسی، 1411: 399؛ طبرسی، 1386: ج2، 474) است که منابع تولد او را در سال 180 و مرگ او را در 267 هجری نوشته اند (طوسی، 1417: 83؛ نجاشی، 1416: 83؛ خویی، 1413: ج3، 151). وی هر چند از جایگاهی معتبر در میان اصحاب امام عسکری علیه السلام برخوردار بود _ به گونه ای که شیخ طوسی در الفهرست اشاره دارد وی اکثر اصول اصحاب ما را روایت کرده است (طوسی، 1417: 83) _ اما سرانجام به غالیان پیوسته است (همو: 83؛ همو، 1415: 384؛ همو، 1365: ج9، 205). کشی می گوید: وی 54بار به سفر حج رفته که بیست بار آن با پای پیاده بود (طوسی، 1348: 535).احتمالاً وی به سبب حسادت یا مسائل مالی در عصر غیبت صغرا، نیابت دومین نایب خاص امام مهدی رحمه الله؛ محمد بن عثمان را نپذیرفت. به گفتۀ شیخ طوسی، عده ای از شیعیان در این باره به او اعتراض کردند که چرا به رغم تعیین محمد بن عثمان توسط امام عسکری علیه السلام، نیابت او را نمی پذیری؟ او در پاسخ بیان کرد: چنین سخنی را از امام عسکری علیه السلام درباره محمد بن عثمان نشنیده ام. من پدرش عثمان بن سعید را انکار نمی کنم و اگر یقین کنم که ابوجعفر محمد بن عثمان نایب صاحب الزمان است به او جسارت نمی کنم. برخی گفتند: اگر تو نشنیده ای، دیگران از امام شنیده اند که محمد بن عثمان وکیل آن حضرت و بعد از وی نایب صاحب الزمان است. او در پاسخ گفت: «انتم و ما سمعتم؛ شما هر آن چه را شنیده اید، عمل کنید.» از این رو وی مورد لعن و برائت شیعیان قرار گرفت (طوسی، 1411: 399).طبرسی نیز معتقد است او هرچند از اصحاب امام حسن عسکری علیه السلام بود، اما به غالیان پیوست و بابیت ابوجعفر محمد بن عثمان را انکار کرد (طبرسی، 1386: ج2، 474).از عبارت نجاشی پیداست که انحراف او از زمان امام عسکری علیه السلام آغاز شده است (نجاشی، 1416: 83)؛ اما شاید نجاشی در این باره اشتباه کرده باشد؛ چون توقیعاتی که در لعن و برائت از او صادر شده، در عصر غیبت صغرا و از ناحیه امام زمان رحمه الله بوده است. شیخ صدوق از محمد بن حسن ولید و او از سعد بن عبدالله نقل کرده است: ندیدیم و نشنیدیم که کسی همانند احمد بن هلال از تشیع به نواصب پیوسته باشد (صدوق، 1405: ج 1، 76).برخی از محققان معتقدند هر چند نسبت غلو او با ناصبی بودنش نمی سازد، اما شاید مراد از «ناصبی بودن»، دشمنی وی با شیعه باشد (مرکز المصطفی، بی تا).به باور شیخ طوسی، او در عصر غیبت صغرا از مدعیان دروغین بابیت بود (طوسی، 1411: 399). جایگاه معتبر وی و نفوذ او در میان شیعیان (همو، 1348: 535) سبب شده چند توقیع در لعن و برائت از وی از سوی امام زمان رحمه الله صادر شود. در توقیع اول که توسط قاسم بن علا _وکیل ناحیه مقدسه در آذربایجان و اران _انتشار یافت، آن حضرت وی را صوفی ریاکار خوانده است و از همنشینی با وی نهی کرده است (همو: 535). شیعیان اولین توقیعی که در لعن وی صادر شد را نپذیرفتند(همو: 535).نهی از همنشینی با غالیانی چون احمد بن هلال نشان می دهد امام زمان رحمه الله اولاً تلاش می کرد به غالیان بفهماند که در این مسیر انحرافی، تنها هستند و شیعیان واقعی با ایشان همراهی ندارند. ثانیاً، با توجه به این نکته روان شناختی که دوستان و کسانی که انسان با آنها در ارتباط است، از عوامل بسیار تأثیرگذار بر شخصیت هر فردی محسوب می شوند، با سفارش های جدی خویش در این باره می کوشد از نفوذ و تأثیر باورهای غلات در میان جامعه شیعی به ویژه جوانان جلوگیری کند. ثالثاً، تلاش داشتند از این طریق و در حقیقت با بایکوت کردن و منزوی کردن غلات، این افراد منحرف را از میان شیعیان طرد کنند و زمینه بازگشت ایشان را فراهم سازند. جایگاه احمد بن هلال در میان شیعیان سبب نپذیرفتن اولین توقیع شد. از این رو به درخواست شیعیان توقیع دومی در رسوا سازی وی صادر شد. در توقیع دوم که باز هم قاسم بن علا آن را به شیعیان ابلاغ کرد، حضرت ضمن اشاره به ظاهر سازی های ابن هلال فرمود: وی بدون اجازه و رضایت ما دستورات ما را کم و زیاد می کند، استبداد در رأی خود دارد، از ادای حقوق ما پرهیز می کند و تنها دستوراتی را اجرا می کند که خود دوست دارد...جریان او را به قومی از دوستان خود اطلاع دادیم...و از این فاجر آگاه نمودیم. هر کس از تو بپرسد از همشهریانت یا دیگران و آنان که لازم است از ماجرای احمد با خبر شوند، گفته های ما را به آنها برسان. (همو: 536)دقت در عبارات حضرت حجت رحمه الله کاملاً نشان دهنده این است که حضرت تلاش دارد با رسواسازی وی، جایگاه ریاکارانه ای که وی در قلب شیعیان باز کرده را کاملاً آشکار سازد و تمامی شیعیان به ماهیت واقعی وی پی ببرند. در این توقیع که شیخ طوسی در الغیبة به طور مختصر به آن اشاره کرده است و به دست عمری منتشر شده، عبرتایی به عنوان یکی از مذمت شده ها از سوی امامان علیهم السلام، معرفی شده و حضرت حجت از وی و حتی از کسانی که از وی برائت نجویند، برائت جسته است. سپس حضرت، به عمری دستور می دهد به اسحاقی و همشهری هایش و هر کس از تو درباره وی سؤال کرد، حال این فاجر را بیان کن (همو، 1411: 353).البته این توقیع نیز توسط عده ای انکار شد. از این رو توقیع سومی درباره او صادر شد و در این توقیع وی با شخصی به نام دهقان قیاس شده بود که مدّت زیادی در خدمت امام هادی علیه السلام و امام عسکری علیه السلام بود، ولی عاقبت به طریق انحراف گرایید، ایمانش را از دست داد، به کفر گرایید و خداوند خواری و هلاکت را نصیب وی کرد (طوسی، 1348: 536 - 537).به گفتۀ یکی از محققان، با این توقیع بود که زمینه برای قبول وضعیت پیش آمده درباره «احمد بن هلال» نزد همه شیعیان فراهم شد (جباری، 1382: ج1، 195).بدون شک علت اصرار حضرت حجت رحمه الله در صدور توقیعات متعدد در جهت رسواسازی ابن هلال، به سبب موقعیت و جایگاه مثبت وی در نزد شیعیان بوده است؛ کسی که بنا به نقل کشی 54 بار به سفر حج رفته که بیست بار آن با پای پیاده بوده، طبیعتاً در نزد مردم از جایگاه والایی برخوردار بوده است. شاید به جهت صدور همین توقیعات بوده که به رغم روایات زیادی که از وی نقل شده (طوسی، 1417: 83) بزرگان ما روایاتی که تنها از احمد بن هلال نقل شده را معتبر نمی دانند (طوسی، 1365: ج9، 205؛ صدوق، 1405: ج 1، 76).

5. حسین بن منصور حلاج و حلاجیه

حسین بن منصور حلاج که عمدتاً به نام پدرش _ منصور حلاج _ مشهور شده، براساس نقل منابع، در بیضاء فارس متولد شده (بغدادی، 1417: ج8، 122؛ سمعانی، 1382: ج2، 292) و سال تولد وی 244 هجری بوده است (حداد عادل، 1379: ج13، 832).وی نیز از مدعیان دروغین بابیت امام زمان رحمه الله به شمار می رود (طوسی، 1411: 401). او تلاش می کرد از این طریق و با این ادعا، مردم را فریب دهد. وی به منظور ترویج این عقیده باطل خویش، به قم نیز سفر کرد، ولی با درایت علی بن بابویه قمی، با خواری از این شهر اخراج شد.او پس از این ماجرا، ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی (237 - 311) را _ که ریاست شیعه بغداد را در دست داشت_ به پیروی از خویش فرا خواند. حلاج نامه ای به ابوسهل فرستاد و در این نامه مدعی شد که وکیل امام زمان رحمه الله است (همو). نوبختی در پاسخ به دعوت وی از او معجزه ای خواست تا او و همه شیعیان به وی بگروند. او به منظور رسواسازی حلاج، با زیرکی از وی خواست مو و محاسن سفیدش را به سیاهی برگرداند تا وی جوانی را از سر گیرد! به همین جهت پس از ناتوانی و سکوت حلاج، ابوسهل این ماجرا را در محافل بغداد نقل می کرد و اسباب تمسخر حلاج و البته دوری از وی فراهم شده بود (همو: 402).منابع اشاره دارند او مدعی حلول بوده است (اسفراینی، بی تا: 110؛ بغدادی، 1408: 247). ابن ندیم می گوید: او نزد پیروانش دعوی خدایی می کرد و قائل به حلول بود (ابن ندیم، 1350: 241؛ طبری، 1387: ج11، 204).او مدعی بود خدا در وی حلول کرده و از این رو به مرتبه خدایی رسیده است (ابن ندیم، 1350: 241). حسین بن روح، حلاج را قائل به حلول و اتحاد معرفی کرده است. منابع اشاره دارند حلاج نامه هایی به مریدانش نوشته که با این عبارت آغاز شده بود: «من الرحمن الرحیم الی فلان...». یکی از این نامه ها به وی عرضه شد و او اقرار کرد که آن نامه را نوشته است، هر چند ادعای خود را توجیه می کرد (بغدادی،1417: ج8، 125؛ حداد عادل، 1379: ج13، 837).گفته شده وی مدعی تناسخ نیز بوده است. او روح برخی از انبیا را در پیکر برخی از پیروان خویش تصور می کرده است (حداد عادل، 1379: ج13، 841).همچنین او مدعی اعجاز بود. عمرو بن عثمان مکی _ یکی از مشایخ صوفیه _ می گوید: در حالی که با او پیاده می رفتم، آیاتی از قرآن را تلاوت کردم؛ او مدعی شد من هم می توانم مثل این را بگویم (بغدادی، 1408: 247). علی بن بابویه هم وقتی او را از دکانش در قم بیرون انداخت، خطاب به وی گفت: آیا مدعی معجزات هستی؟ لعنت خدا بر تو باد! (طوسی، 1411: 402 - 403).شیخ مفید در عبارتی، حلاج و شلمغانی را از باطل گرایان و شناخته شده به فسق و خروج از ایمان، دانسته است (مفید، 1414: 58).

بنابر آن چه در منابع آمده است، او اهل شعبده و جادوگری نیز بود. شاید بر همین اساس، خویش را صاحب معجزه و کرامت می دانست. ابن ندیم به نقل از ابن ابی طاهر می گوید: «حسین بن منصور حلاج فردی افسون گر و شعبده باز بود» (ابن ندیم، 1350: 241). به گفتۀ مورخان، او اظهار زهد و تصوف می کرد و کراماتی نشان می داد؛ میوه زمستانی را در تابستان و میوه تابستانی را در زمستان آشکار می کرد... از خوراکی های مردم، کارهایشان در خانه و افکار ایشان خبر می داد (ابن اثیر، 1385: ج8، 126؛ قرشی، بی تا: ج2، 70).ماسینیون در کتاب خویش تلاش کرده این اتهامات را رد کند. وی نسبت غلو را به حلاج اتهامی از سوی شیعه می داند (ماسینیون، 1383: 147 - 148). وی همچنین خصومت ابوسهل را با حلاج سیاسی و بر سر قدرت پنداشته نه از سر نگرانی برای اعتقاد شیعیان (همو: 147 - 148). به نظر می رسد با توجه به منابع فراوانی که به انحراف و غلو حلاج تصریح کرده اند، دفاع از وی چندان قابل توجیه نباشد.براساس نقل طبرسی حضرت حجت رحمه الله _ در توقیعی که آن را حسین بن روح منتشر کرده _ وی را همراه برخی دیگر از غالیان لعن کرده است (طبرسی، 1386: ج 2، 474).به حلاجیه به عنوان پیروان حسین بن منصور، عقاید غالیانه و افراطی ای از جمله اعتقاد الوهیت حلاج (ابن اثیر، 1385: ج8، 126) زنده کردن مردگان توسط وی (طبری، 1387: ج 11، 219؛ ابن اثیر، 1385: ج8، 127 - 128؛ حداد عادل، 1379: ج13، 836) و اباحی گری نسبت داده شده است. شیخ مفید در تصحیح اعتقادات الامامیه ضمن برشمردن گروه های غلات، حلاجیه را غالیان در حق حلاج و اصحاب حلول و اباحه معرفی کرده است (مفید، 1414: 134). به رغم قتل حلاج در سال 309 هجری (طبری، 1386: ج11، 221؛ سمعانی، 1382: ج4، 319؛ ابن اثیر، 1385: ج8، 129) توسط حامد بن عباس وزیر مقتدر عباسی (م311ق) پیروانش معتقد بودند او کشته نشده، بلکه زنده است و پس از چهل روز بازخواهد گشت (ابن اثیر، 1385: ج8، 129).مطابق نقل برخی از منابع وی به مریدانش وعده داده بود که سی روز بعد برخواهد گشت (بغدادی، 1417: ج8، 128؛ ذهبی، 1413: ج14، 347). به نظر می رسد بسیاری از این باورهای غالیانه، تحت تأثیر عقاید انحرافی حلاج شکل گرفته باشند.

6. محمد بن علی شلمغانی

محمد بن علی شلمغانی معروف به «ابن ابی العذاقر» از فقهای امامیه، اهل یکی از روستاهای واسط به نام شلمغان (حموی، 1995: ج 3، 359) بوده است (حموی، 1400: ج1، 34). او دارای کتاب ها و روایاتی بود و در ابتدا در مسیر حق قرار داشت (طوسی، 1417: 224؛ مفید، 1413: 16).از جمله کتاب هایی که وی در حال سلامتِ عقیده نوشته، کتاب التکلیف اوست. از عبارت شیخ طوسی پیداست که حسین بن روح، شلمغانی را به عنوان فردی شایسته در میان بنوبسطام _ یکی از طوایف شیعی ساکن بغداد که شلمغانی در میان ایشان نفوذ داشت _ معرفی کرده بود و آنها کاملاً به وی اعتماد داشتند (طوسی، 1411: 403).گفته شده زمانی که حسین بن روح (وکالت از سال 305 تا 326) مدتی پنهانی می زیسته، محمد بن علی شلمغانی را به نیابت خویش نصب کرده بود (معروف الحسنی، 1382: ج 3، 548). روایتی که شیخ طوسی از ابی غالب زراری نقل می کند بر همین امر دلالت دارد (طوسی، 1411: 303).این موارد نشان می دهد وی از جایگاه بسیار معتبری در میان شیعیان و حتی نزد نایب حضرت حجت رحمه الله برخوردار بوده است. محمد بن علی بن همام بیان می دارد او هرگز باب ابوالقاسم حسین بن روح نبوده و هرگز حسین بن روح او را به نیابت خویش منصوب نکرده است (همو: 408).

بر اساس منابع، شلمغانی به سبب حسادت به مقام حسین بن روح از مسیر حق و مستقیم منحرف شد و ادعاهای باطلی را مطرح کرد (مفید، 1413: 16؛ نجاشی، 1416: 378). برخی نیز جاه طلبی سیاسی را عامل انحراف وی دانسته اند (حسین، 1385: 200).او مدعی بابیت امام زمان شد (طوسی، 1411: 403) و تلاش می کرد شیعیان را فریب دهد. ادعاهای باطل و تبلیغات او که عمدتاً در میان بنی بسطام بوده، سبب شد از سوی حسین بن روح مورد لعن قرار گیرد. هر چند بنوبسطام به سبب اعتماد به شلمغانی، از پذیرش سخنان حسین بن روح خودداری می کردند (همو). شلمغانی تلاش می کرد لعن و برائت نوبختی را توجیه کند. وی بنی بسطام را فریب می داد که من سرّی را برای شما گفتم که امری عظیم بود و کسی جز فرشته مقرب و پیغمبر مرسل یا مؤمنی که امتحان داده، قادر به نگهداری آن نیست (همو: 404). او مدعی بود «لعنت» به معنای دور گردانیدن است و «لعنه الله» _ که حسین بن روح درباره من گفته _ یعنی خداوند او را از عذاب و آتش دوزخ دور گردانید و من هم اکنون مقام خود را شناختم. سپس صورتش را به خاک نهاد و تأکید کرد که این سخن را به کسی نگویید (همو).این امر نشان دهنده فریب کاری های شلمغانی است که تلاش می کرد موقعیت و جایگاه خویش را در میان شیعیان حفظ کند. او به منظور فریب کاری، فردی را نزد حسین روح فرستاد و آمادگی خویش را برای مباهله با وی اعلام کرد و مدعی شد من نایب حضرت هستم و مأمور شدم علم خویش را ظاهر کنم و من آن را ظاهراً و باطناً آشکار کردم؛ با من مباهله کن (همو: 307).یکی از مهم ترین ادعاهای شلمغانی که هم در منابع شیعه و هم _ به طور گسترده تر _ در منابع اهل سنت نقل شده، ادعای حلول بوده است. برخی از منابع نیز اشاره دارند که وی بر همین اساس، مدعی الوهیت خویش شده است.

بر اساس نقل شیخ طوسی، شلمغانی به بنی بسطام گفته بود: روح پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در محمد بن عثمان، روح علی علیه السلام به بدن شیخ ابوالقاسم حسین بن روح و روح فاطمه زهرا علیها السلام به بدن ام کلثوم _ دختر محمد بن عثمان _ حلول کرده است (همو: 404).حسین بن روح نوبختی وقتی این سخن را از ام کلثوم شنید، به وی گفت: این ملعون (شلمغانی) مردم را فریب داد که از این راه بتواند به آنها بگوید که خداوند او را برگزیده و در وی حلول کرده است؛ همان گونه که نصارا همین عقیده را درباره عیسی علیه السلام دارند. او می خواهد به قول حلاج _ علیه اللعنة _ معتقد شود (همو).شلمغانی معتقد بود حق یکی است، اما به پوشش های مختلف (سفید و سرخ و زرد) درمی آید. ابن همام اسکافی (م336) می گوید: من به همین جهت او را انکار کردم؛ چون این سخنان حلولیه است (همو: 408).براساس منابع اهل سنت، او معتقد بود خداوند در هر انسانی ممکن است حلول کند (ابن اثیر، بی تا: ج2، 206؛ ج8، 292؛ ذاکری، 1393: 207 به نقل از یزید بن محمد ازدی، تاریخ الموصل، ج2، ص242). بنابراین او همانند حلاج مدعی حلول روح خداوند در خود شد، از این رو ادعای الوهیت کرد (ابن اثیر، بی تا: ج2، 206؛ ذهبی، 1413: ج14، 567؛ حموی، 1400: ج1، 36؛ابن جوزی، 1412: ج13، 342).در منابع فرقه شناختی و تاریخی اهل سنت آمده است: او خود را «روح القدس» (بغدادی، 1408: 249 - 250؛ اسفراینی، بی تا: 112) یا «رب الارباب» (حموی، 1400: ج1، 36) می خواند و مدعی زنده کردن مردگان بود (ذهبی، 1413: ج15، 102). او معتقد بود هر کس که مردم به او احتیاج داشته باشند، خداست (حموی، 1400: ج1، 36؛ ذهبی، 1413 ج14، 567) و خداوند در جسم کسانی که اهل کرامت بوده اند، حلول می کند که بر الوهیت او دلالت کند و خدا در نوح علیه السلام و شیطانش، در صالح علیه السلام و پی کنندۀ ناقه، در ابراهیم علیه السلام و نمرود و در علی علیه السلام و شیطان او حلول کرده است (ذهبی، 1413: ج14، 567). برخی دیگر از نویسندگان اهل سنت، محور مذهبِ ایجاد شده توسط شلمغانی را بر پایه حلول و تناسخ دانسته اند (قرشی، بی تا: ج2، 80). به گفتۀ ذهبی و حموی، شلمغانی مدعی الوهیت علی علیه السلام و هارون علیه السلام بود و معتقد بود آن دو، محمد صلی الله علیه و آله و سلم و موسی علیه السلام را به پیامبری فرستادند، ولی محمد به علی و موسی به هارون خیانت کردند و علی به محمد مهلتی سیصد ساله داده و سپس شریعت او را نسخ می کند (ذهبی، 1413: ج14، 567؛ حموی، 1400: ج1، 34).یکی از محققان معتقد است هیچ یک از نقل های شیعیان به الوهیت شلمغانی تصریح نکرده اند (ذاکری، 1393: 208) و نقل های اهل سنت هم درباره او اعتبار ندارند. در پاسخ به ایشان باید بگوییم به نظر می رسد همه این نقل ها (داده های شیعه و اهل سنت و توقیعی که به ارتداد، الحاد، کفر، دروغ گویی و انحراف او اشاره دارد) به نوعی مؤید یکدیگرند. بسیار بعید است که هم منابع اهل سنت و هم منابع شیعیان این همه درباره او _ به تعبیر این نویسنده _ سیاه نمایی کنند و نمی توان تمامی این منابع را به دروغ گویی متهم کرد. افزون بر این بسیاری از محققان و نویسندگان معاصر نیز ادعای الوهیت شلمغانی را پذیرفته اند (نک: جباری، 1382: ج1، 196؛ ج2، 673 و 675؛ حسین، 1385: 202؛ صدر، 1412: ج1، 532؛ امین، 1403: ج2، 49).عقیده دیگری که به شلمغانی نسبت داده شده، اباحی گری اوست. بسیاری از منابع به اباحی گری او اشاره دارند. شیخ طوسی می گوید: شلمغانی حکایات زشتی دارد و کارهای مفتضحانه ای انجام داده است. من کتاب خود را پاکیزه تر از آن می دانم که آنها را بیاورم. (طوسی، 1411: 406)«حکایات زشت» و «کارهای مفتضحانه»ای که شیخ طوسی درباره شلمغانی نقل کرده به احتمال زیاد همان اباحی گری های او درباره مسائل جنسی است و این امور به قدری ناپسند بوده اند که شیخ طوسی نخواسته کتاب خویش را با بیان آنها آلوده سازد. هم منابع شیعی و هم منابع اهل سنت اشاره دارند او کتابی موسوم به حس ششم داشته که در آن، صراحتاً شریعت را برداشته و لواط را جایز دانسته است و مدعی شده به این وسیله، نور فاضل در مفضول ورود پیدا می کند! در نتیجه، پیروانش محارم خویش را برای دریافت این نور بر وی حلال کردند (نوبختی،1404: 249 - 250؛ اسفراینی، بی تا: 112؛ حموی، 1400: ج1، 34) که با توجه به جایگاه شلمغانی در میان پیروانش بعید نیست که از آنها چنین بی خردی سرزده باشد. برخی گفته اند او قائل به اشتراک در زنان بود (اندلسی، بی تا: ج3، 122). همچنین گفته شده او نماز و روزه را واجب نمی دانست (ذهبی، 1413: ج14، 567).همان گونه که پیش تر اشاره شد، شیخ مفید، شلمغانی و حلاج را در زمره باطل گرایان و شناخته شده به فسق و خروج از ایمان دانسته است (مفید، 1414: 58). از این رو این که برخی ادعا کرده اند هیچ یک از منابع شیعی او را اهل اباحی گری ندانسته اند (ذاکری،1393: 215) نادرست است.شلمغانی علاوه بر نفوذ در میان بنی بسطام که بدون شک پیروانی از این قبیله داشته، در میان مقامات بالای دستگاه اداری عباسیان نیز پیروان و حامیانی داشت؛ افرادی چون ابواسحاق ابراهیم بن ابی عون، حسین بن قاسم بن عبدالله ابن فرات و پسرش محسن که برخی از آنان قائل به الوهیت او بودند (اسفراینی، بی تا: 112 - 113؛ ذهبی، 1413: ج15، 102؛ ابن ندیم، 1350: 164). احتمالاً آنها تحت تأثیر ادعاهای شلمغانی، به چنین باوری رسیده بودند. محمدعلی مدرس _ صاحب ریحانة الادب _ ابراهیم بن محمد بن ابی عون _ عالم و ادیب شیعه و صاحب کتاب التشبیهات_ را از اصحاب شلمغانی دانسته و می نویسد: وی از جمله کسانی بود که درباره شلمغانی غلو می کردند و معتقد بودند خداوند در آدم و شیث و سایر انبیاء و اولیاء به ترتیب حلول کرده تا در جسد امام حسن عسکری علیه السلام و سپس در قالب شلمغانی قرار گرفته است. به همین دلیل او و پیروانش حرم و اموال خود را برای استفاده شلمغانی مباح داشته اند. (مدرس، 1374: ج7، 363)اسفراینی و بغدادی، فرقه پیروان شلمغانی را عذافره و عذاقره نامیده اند (بغدادی، 1408: 205).

سرانجام، راضی خلیفه عباسی، در پی فتوای علما به مباح بودن خون شلمغانی، (ذهبی، 1413: 567؛ سبط ابن جوزی، 1412: ج13، 342) او را در سال 322 (مسعودی، بی تا: 343) یا 323 به قتل رساند (طوسی، 1411: 412؛ مفید، 1413: 16؛ حموی، 1400: ج1، 34).برخی از پیروان او همانند ابن ابی عون و حسین بن قاسم نیز به همراه وی به قتل رسیدند (ذهبی، 1413: ج15، 102؛ ابن ندیم، 1350: 164).امام زمان رحمه الله در توقیعی به رسوا سازی محمد بن علی شلمغانی پرداخته است. آن حضرت به حسین بن روح فرمود: به کسانی که به دیانت آنان اطمینان داری، اعلام کن که محمّد بن علی معروف به شلمغانی، خداوند در عذاب وی تعجیل نموده و دیگر مهلت به او نمی دهد؛ چرا که او از دین اسلام برگشته و از آن جدا شده و ملحد گردیده و چیزهایی ادّعا کرد که موجب کفر به خالق متعال شد، و به خدا دروغ و بهتان بست و گناه بزرگی نمود. آن حضرت همچنین در این توقیع، افرادی چون شریعی، نمیری، هلالی و بلالی را همانند شلمغانی دانست (طوسی، 1411: 411؛ طبرسی، 1386: ج2، 475 - 476). به گفتۀ شیخ طوسی، محمد بن همام _ یکی از وکلا _ این توقیع را از ابن روح در زندان دریافت داشت و مأمور بود آن را منتشر سازد (طوسی، 1411: 410). به نظر می رسد این توقیع در سال 312 صادر شده است (همو).بسیار بعید است که تنها بلندپروازی های شلمغانی برای دست یابی به قدرت، سبب صدور چنین توقیع شدیدی درباره وی شده باشد. این توقیع به نوعی مؤید باورهای انحرافی شلمغانی است که منابع به آنها اشاره کرده اند. بی گمان، ذکر اسامی غالیانی چون شلمغانی و اصرار و تأکید حضرت حجت رحمه الله بر آگاهی شیعیان از انحرافات آنها، در جهت رسوا سازی غالیان، تحت فشار قرار دادن آنها و به منظور جلوگیری از انتشار باورهای غالیانه آنها در میان شیعیان بوده است. امامان علیهم السلام تلاش داشتند شیعیانشان از ماهیت منحرف غالیان آگاهی یابند و اگر شک و تردیدی در این باره دارند، برطرف شود. همچنین به نظر می رسد رسواسازی غالیان بیشتر با تکیه بر دروغ گو بودن آنان بوده است و هرچه افراد از جایگاه بالاتری در میان شیعیان برخوردار بوده اند (همانند شلمغانی، ابوالخطاب و احمد بن هلال عبرتایی) و یا عقاید غالیانه و افراطی تری داشته اند، تأکید بر رسوا سازی آنان نیز بیشتر بوده است.

نتیجه گیری

در عصر غیبت صغرا به سبب حضور نداشتن امام زمان رحمه الله در میان مردم و یا به عللی دیگر، جریان فکری غلو با شدّت بیشتری نسبت به دوره های قبل تداوم یافته است. در این دوره شاهد حضور غالیانی سرشناس در بغداد و برخی دیگر از شهرهای اسلامی هستیم؛ غالیانی چون محمد بن موسی شریعی، محمد بن نصیر نمیری، محمد بن علی بن بلال، احمد بن هلال عبرتایی، حسین بن منصور حلاج، محمد بن علی شلمغانی که منابع، عقاید غالیانه ای چون حلول خداوند در ائمه علیهم السلام، الوهیت خویش، نبوت خویش، تناسخ و اباحی گری را به آنان نسبت داده اند. برخی از غالیان شیّاد این دوره همانند شلمغانی و محمد بن نصیر نمیری خود از پایه گذاران فرقه های انحرافی غالی هستند. برخی از این غالیان این دوره نیز متأثر از محمد بن مقلاص اسدی (ابوالخطاب) بوده اند. وی از تأثیرگذارترین غالیان دوره ائمه علیهم السلام بوده است که توسط چندین امام مورد لعن قرار گرفته که بدون شک این نحوه برخورد به منظور جلوگیری از تداوم خط فکری او بوده است. در این دوره به سبب غیبت و عدم حضور امام زمان رحمه الله در میان شیعیان، روش برخورد با غلات از قالب برخوردهای مستقیم _ که در دوره های قبل وجود داشته _ به برخورد غیرمستقیم و در قالب صدور توقیعات تغییر یافته است. حضرت حجت رحمه الله با توجه به جایگاه اجتماعی و میزان نفوذ هر یک از غالیان، در قالب توقیع و از طریق نواب خویش به معرفی و رسواسازی غالیان این دوره پرداخته است. نواب چهارگانه، وظیفه داشتند این توقیعات را در میان شیعیان منتشر سازند و تبلیغ کنند. علاوه بر این، نواب خاص آن حضرت تحت نظر و راهنمایی ایشان، پاسخ گوی ابهامات و احیاناً پرسش های غالیانه بودند. دقت در اسامی غالیانی که حضرت حجت رحمه الله به لعن آنها پرداخته اند و از ایشان برائت جسته اند، نشان می دهد آنها عمدتاً افرادی فریب کار، شیاد و با عقاید بسیار افراطی و غالیانه بوده اند که گاه با اقداماتی ناروا از جمله جعل احادیث، سعی در فریب دادن دیگران داشته اند. لعن شدید و مکرر برخی از این غالیان نشان دهنده میزان انحراف آنها و شدت تنفر از آنان است.

منابع

ابن اثیر، ابوالکرم محمد بن عبدالکریم (1385ق)، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر.

______________________________________ (بی تا)، اللباب فی تهذیب الانساب، بیروت، دار صادر.

ابن منظور، محمد بن مکرم (1405 ق)، لسان العرب، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول.

ابن ندیم، محمد بن اسحاق (1350ش)، الفهرست، تحقیق: رضا تجدد، تهران، امیرکبیر.

اردبیلی، محمد (1403ق)، جامع الرواة، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی.

اسفراینی، ابوالمظفر طاهر بن محمد (بی تا)، التبصیر فی الدین، قاهره، المکتب الازهر للتراث، چاپ اول.

اشعری قمی، سعد بن عبدالله (1360ش)، المقالات و الفرق، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ دوم.

اشعری، ابوالحسن (1400ق)، مقالات الاسلامیین، آلمان، فراینس شتاینر، چاپ سوم.

امین (عاملی)، سید محسن (1403ق)، اعیان الشیعة، بیروت، دار التعارف.

اندلسی، ابن حزم (بی تا)، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، بیروت، دار الکتب العلمیه.

بغدادی، عبدالقاهر (1408ق)، الفرق بین الفرق، بیروت، دار الجیل.

تهرانی، آقابزرگ (1403ق)، الذریعة، بیروت، دارالاضواء.

جباری، محمدرضا (1382ش)، سازمان وکالت، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی;.

جرجانی، میر سید شریف (1412ق)، التعریفات، تهران، ناصرخسرو، چاپ چهارم.

حاجی زاده، یدالله (بهار 1394ش)، «غالیان مفوضی و نوع برخورد امامان: با ایشان» فصل نامه علمی _ پژوهشی تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی، سال ششم، ش18، قم، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، دانشگاه معارف اسلامی.

________________ (پاییز و زمستان 1392ش)، «شخصیت غالیانه ابوالخطاب و واکاوی مواضع ائمه اطهار: در برابر او و پیروانش»، دو فصل نامه علمی _ پژوهشی تاریخ اسلام در آینه پژوهش، سال دهم، ش35، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی;.

________________ و دیگران (پاییز 1392ش)، «ریشه ها و علل پیدایش غلو در عصر ائمه:»، فصل نامه علمی _ پژوهشی تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی، سال چهارم، ش12، قم، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، دانشگاه معارف اسلامی.

حداد عادل، غلامعلی (1379ش)، دانش نامه جهان اسلام، تهران، بنیاد دایرة المعارف اسلامی، چاپ اول.

حسین، جاسم (1385ش)، تاریخ سیاسی غیبت، ترجمه: سید محمدتقی آیت اللّهی، تهران، امیرکبیر، چاپ سوم.

حلی، حسن بن سلیمان (1370ش)، مختصر بصائر الدرجات، نجف، المطبعة الحیدریه، چاپ اول.

حموی، یاقوت بن عبدالله (1400ق)، معجم الادباء، بیروت، دار الفکر.

__________________________ (1995م)، معجم البلدان، بیروت، دار صادر، چاپ دوم.

خصیبی، حسین بن حمدان (1411ق)، الهدایة الکبری، بیروت، موسسةالبلاغ، چاپ چهارم.

خطیب بغدادی، احمد بن علی بن ثابت (1417ق)، تاریخ بغداد، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول.

خویی، سید ابوالقاسم (1413ق)، معجم رجال الحدیث، بی جا، بی نا، چاپ پنجم.

ذاکری، محمدتقی (1393ش)، بررسی زندگانی سیاسی فرهنگی شلمغانی (پایان نامه)، تحت اشراف دکتر نعمت الله صفری، قم، دانشگاه ادیان.

ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد (1413ق)، سیر اعلام النبلاء، بیروت، مؤسسة الرسالة، چاپ هفتم.

زبیدی، محمد مرتضی (بی تا)، تاج العروس، بیروت، المکتبة الحیاة.

سبحانی، جعفر (بی تا)، بحوث فی الملل و النحل، قم، مؤسسة النشر الاسلامی.

سبط ابن جوزی، یوسف بن حسام الدین (1412ق)، المنتظم، بیروت، دارالکتب العلمیة.

سمعانی، عبدالکریم (1382ق)، الانساب، حیدرآباد، مجلس دائرة المعارف العثمانیة، چاپ اول.

شریف رضی، محمد بن حسین (بی تا)، نهج البلاغه، تحقیق: صبحی صالح، قم، مؤسسه دار الهجرة.

شریف مرتضی، علی بن حسین (1410ق)، رسائل المرتضی، قم، دار القرآن، چاپ اول،

شهرستانی، محمد بن عبدالکریم (1364ش)، الملل و النحل، قم، شریف رضی، چاپ سوم.

صدر، سید محمد (1412ق)، تاریخ الغیبة، بیروت، دار التعارف.

صدوق، محمد بن علی بن بابویه (1404ق)، عیون اخبار الرضا7، قم، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.

_____________________________________ (1405ق)، کمال الدین و تمام النعمة، تحقیق: علی اکبر غفاری، قم، جامعه مدرسین.

_____________________________________ (1414ق)، الاعتقادات فی دین الامامیة، بیروت، دار المفید، چاپ دوم.

صفری فروشانی، نعمت الله (زمستان 1384ش)، «حسین بن حمدان و الهدایة الکبری»، فصل نامه طلوع، سال چهارم، ش16، قم، جامعة المصطفی العالمیة.

طبرسی، احمد بن علی (1386ق)، الاحتجاج، نجف، دار النعمان.

طبری، محمد بن جریر (1387ق)، تاریخ الطبری، تحقیق: محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم.

طریحی، فخرالدین بن محمد (1375ش)، مجمع البحرین، تهران، مرتضوی، چاپ سوم.

طوسی، محمد بن حسن (1348ش)، اختیار معرفة الرجال (رجال کشی)، مشهد، دانشگاه مشهد.

__________________________ (1365ش)، تهذیب الاحکام، تهران، دار الکتب الاسلامیة.

__________________________ (1411ق)، الغیبة، قم، دارالمعارف.

__________________________ (1415ق)، رجال طوسی، قم، جامعه مدرسین، چاپ اول.

__________________________ (1417ق)، الفهرست، قم، مؤسسة النشر الفقاهة، چاپ اول.

عظیم زاده تهرانی، طاهره (بهار 1382ش)، «علل دستگیری حسین بن روح نوبختی» فصل نامه تاریخ اسلام، سال چهارم، شماره 13، قم، دانشگاه باقر العلوم7.

فراهیدی، خلیل بن احمد (1409ق)، العین، قم، دارالهجرة، چاپ دوم.

قرشی، عماد الدین ابوالفداء اسماعیل بن عمر (بی تا)، المختصر فی اخبار البشر، قاهره، مکتبة المتنبی.

قلقشندی، ابوالعباس احمد، صبح الاعشی فی صناعة الانشاء، بیروت، دار الکتب العلمیة، بی تا.

مازندرانی، ابن شهرآشوب (1376ش)، مناقب، نجف، مطبعة الحیدریة.

ماسینیون، لویی (1383ش)، مصائب حلاج، ترجمه: دکتر سید ضیاء الدین دهشیری، تهران، جامی، چاپ اول.

متی موسی (پاییز 1379ش)، «پیدایش نصیریان»، ترجمه: دکتر حسین مفتخری، فصل نامه تاریخ اسلام، ش3، قم، دانشگاه باقر العلوم7.

مجلسی، محمدباقر (1363ش)، بحارالأنوار، تهران، اسلامیه.

مدرس، محمدعلی (1374ش)، ریحانة الادب، تهران، کتاب فروشی خیام.

مرکز المصطفی (بی تا)، الغلو و المغالون فی اهل البیت، بی جا، بی نا، مندرج در نرم افزار کتابخانه اهل بیت:.

مسعودی، علی بن حسین (بی تا)، التنبیه والإشراف، قاهره، دار الصاوی.

معتزلی، ابن ابی الحدید (1378ق)، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بی جا، دار الکتب العربیة.

معروف الحسنی، سید هاشم (1382ق)، سیرة الأئمة الاثنی عشر:، نجف، المکتبة الحیدریة.

مفید، محمد بن محمد بن نعمان (1413ق)، الفصول العشرة فی الغیبة، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول.

_________________________________ (1414ق _ الف)، المسائل الصاغانیة، بیروت، دار المفید، چاپ دوم.

_________________________________ (1414ق _ ب)، تصحیح الاعتقادات الامامیة، بیروت، دار المفید، چاپ دوم.

مکارم شیرازی، ناصر (1375ش)، پیام امام، تهران، دارالکتب الاسلامیة.

مکی عاملی، سید حسین یوسف (1411ق)، الاسلام و التناسخ، بیروت، دارالزهره، چاپ اول.

موسوی بجنوردی، کاظم (1372ش)، دایرة المعارف بزرگ اسلامی، تهران، مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی.

نجاشی، احمد بن علی (1416ق)، رجال النجاشی، قم، جامعه مدرسین، چاپ پنجم.

نوبختی، حسن بن موسی (1404ق)، فرق الشیعة، بیروت، دارالاضواء چاپ دوم.

نیشابوری، محمد بن فتال (1423ق)،روضه الواعظین، قم، دلیل ما.

[1]. بر اساس گفته لویی ماسینیون، اعضای فرقه نصیریان نام فرقه خویش را از زمان خصیبی(م 346) به کار بردند، در حالی که پیش‌تر نمیریه نامیده می‌شدند (متی موسی، 1379: 112).

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان