به گزارش ایسنا، کتاب «مگره سرگرم میشود» نوشته ژرژ سیمنون با ترجمه عباس آگاهی در 160 صفحه و با قیمت 12 هزار تومان از سوی موسسه فرهنگی و هنری جهان کتاب منتشر شده است.
در نوشته پشت جلد کتاب آمده است: سه سال میشد که مگره تعطیلات واقعی را تجربه نکرده بود. هر بار که برای رفتن به سفر آماده میشد قضیهای پیش میآمد که ناچار بود به آن بپردازد. این بار تصمیم گرفت به تعطیلات برود، بی آن که از پاریس خارج شود! اما خیلی زود حوصله مگره از بیکاری سر میرود. چیزی نمیگذرد که خواندن خبری در روزنامهها او را درگیر معمایی تازه میکند: کشف جسد زنی جوان در مطب یک پزشک سرشناس...
سطرهایی از کتاب:
و حالا مگره دیگر همان مرد صبحی نبود. دیگر خیالبافی تمام شده بود و احساس پسربچهای را که به مدرسه نمیرود، نداشت.
او برگشت و دوباره سرجایش در تراس نشست و سفارش لیوان دیگری داد و به ژانویه که میبایست فوقالعاده هیجانزده باشد، فکر کرد. آیا ژانویه سعی کرده بود به وی زنگ بزند و از او راهنمایی بخواهد؟ یقینا نه. چون خیلی دلش میخواست این قضیه را به تنهایی به سامان برساند.
سربازرس عجله داشت هر چه بیشتر در این خصوص کسب اطلاع کند ولی حالا که در مقر خودش نبود، باید مثل همه مردم، منتظر روزنامههای بعدازظهر بماند.
وقتی برای ناهار به خانه برگشت، زنش که بویی برده بود، با در هم کشیدن ابروها به او نگاه کرد.
«با کسی روبهرو شدی؟»
«با هیچکس. فقط به پاردُن زنگ زدم. امشب اونها رو برای شام به کافهای میبریم، هنوز نمیدونم چه کافهای.»
«حالت خوب نیست؟»
«حالم کاملا خوبه.»
راست میگفت. آن چند سطر روزنامه به تعطیلاتش معنی بخشیده بود و وسوسه نمیشد به دفترش برگردد و قضیه را به دست بگیرد. این بار او فقط یک تماشاچی به شمار میرفت و وضعیت برایش سرگرمکننده بود.
دیگر کتاب تازه منتشرشده در نشر یادشده «نانِ حلال» نام دارد. این کتاب نوشته فردریک دار است که با ترجمه عباس آگاهی در 152 صفحه و با قیمت 12 هزار تومان منتشر شده است.
نوشته پشت جلد کتاب: بلز دولانژ جوانی بیکار و بیپول است که در پی یافتن شغل، سر از یک شهرستان کوچک و دلگیر درمیآورد.
او به طور اتفاقی، در باجه تلفن راه دور، کیف زنانه پر از پولی را مییابد. صاحب کیف، ژرمن، زنی بدلباس، اما جوان و زیباست. بلز در جستوجوی او، به تنها بنگاه کفن و دفن شهر میرسد. جایی که در آن با آشیل کاستن، مدیر نفرتانگیز بنگاه و شوهر ژرمن، آشنا میشود و به عنوان دستیار او، به کار میپردازد. این سرآغاز ماجراهایی است که پیاپی از راه میرسند و سرنوشت قهرمانان داستان را رقم میزنند.
سطرهایی از کتاب:
وقتی از کلیسا خارج شدم، هیچکس در اطراف دیده نمیشد. اگر بشود گفت، از شرایطی فوقالعاده مناسب «بهرهمند» شده بودم. پشت فرمان نعشکش نشستم و به راه افتادم.
حالا در مقابل عمل انجامشدهای بودم - و چه انجامشدهای! - خدا را شاهد میگیرم که چنین چیزی را پیشبینی نکرده بودم. با ارتکاب به این قتل در کلیسا، فکر کنم از نوعی تمنا و ترغیب عجیب اطاعت کردم. همه شرایط دست به دست هم داده بود که این اتفاق بیفتد. هوای نیمهتاریک، رایحه مسحورکننده گلها، رفتار کینهتوزانه کاستن... هنوز او را مجسم میکنم که ایستاده و با قیافه نحسش از من میپرسد به چه چیزی فکر میکنم... اشارهاش، در خانه کِرِمان، به خصوص، به نحو غیرقابل توجهی موجب این واکنش جبرانناپذیر شده بود!
بیآنکه خواسته باشم، بیگمان دست به قتلی بیعیب و نقص زده بودم. اما زندگی ادامه مییافت و ناپدید شدن کاستن نمیتوانست نادیده گرفته شود!