در این گفتار تعریفی از اندیشه ی سیاسی عرضه شده است. این تعریف بر دو پایه استوار است:
1- ماهیت امر سیاسی که موضوع اندیشه ی سیاسی است؛
2-ماهیت اندیشه که جنس اندیشه ی سیاسی است.
امر سیاسی هر پدیدهای است که در جامعه ی سیاسی، به اعتبار سیاسی بودنش، پدید آید. جامعه ی سیاسی نیز همان جامعه انسانی به اعتبار عطف توجه آگاهانه ی افراد آن به مقولات سیاسی می باشد.
اندیشه نیز سه قسم است:
1-اندیشه برای کسب بدیهیات: اگرچه منطقدانان در تعریف اندیشه به این قسم اشاره نکرده اند، اما اهمیت بسیاری دارد. بدیهیات به خودی خود در ذهن حاضر نیستند و علم به آنها نیاز به اندیشه و تعمل عقلانی دارد، اما نه به صورت رجوع به معلومات پیشین، بلکه با رجوع و توجه به خود واقعیت.
2-اندیشه برای کسب نظریات: این همان است که منطقدانان به آن توجه داشته اند.
در این دو قسم اندیشه مطلوب از سنخ مجهول است که باید معلوم گردد.
3-اندیشه برای اعتبار اعتبارات عقلایی: این قسم اندیشه مورد توجه دانشمندان علوم اعتباری و اجتماعی بوده و برای جعل اعتبارات لازم در حیات انسانی و اجتماعی به کار می آید. این قسم اندیشه دو مرحلهی اصلی دارد:
1-توجه به حیات انسانی و اجتماعی و کشف نیازهای چنین حیاتی که مطلوب اندیشمند به شمار می آیند؛
2-یافتن اعتبارات لازم برای برآوردن این نیازها و جعل این اعتبارها.
زمانی که سخن از اندیشه ی سیاسیِ یک مکتب یا یک شخص می رود، هر سه قسم اندیشه مدّنظر است؛ بنابر این، اندیشه سیاسی شامل سه امر زیر است:
1-نحوهی مواجهه با امر سیاسی؛
2-تعیین مطلوب ها در مواجهه با امر سیاسی و نحوهی تعیین مطلوب ها (اعم از این که مطلوب مجهول باشد یا نیاز باشد)؛
3-نحوهی یافتن پاسخها به مطلوب های سیاسی (اعم از این که این پاسخ علم به یک واقعیت سیاسی باشد یا تأسیس یک اعتبار سیاسی.
چیستی اندیشه
در نزد منطقدانان فکر یا اندیشه حاصل دو حرکت تعریف شده است: حرکت از مجهول مطلوب به سوی معلومات و از معلومات به سوی مجهول مطلوب برای روشن ساختن مجهول.[1]مرحوم مظفر با دقتی بیشتر فکر را چنین تعریف کرده است:
اجراء عملیة عقلیة فی المعلومات الحاضرة لأجل الوصول إلی المطلوب[2]
انجام عملیاتی عقلی در معلومات حاضر در ذهن برای دستیابی به مطلوب.
وی در این عملیات عقلی پنج مرحله را از هم تفکیک کرده است:
1.روبرو شدن با مشکل که همان مجهول است؛
2.شناخت نوع مشکل، چرا که گاهی با مشکلی روبروییم که از نوع آن آگاهی نداریم؛
3.حرکت عقل ـ مرحلهی اول ـ از مشکل به معلوماتی که نزدش آموخته است؛
4.حرکت عقل ـ مرحلهی دوم ـ میان معلومات، برای بررسی آنها تا آنچه را برای مشکل مناسب است، گرد آوری کرده و در جهت حل آن مشکل به سامان آورد.[3]
5.حرکت عقل ـ مرحلهی سوم ـ از معلومات گردآوری شده از آنچه نزد او است، به سوی مطلوب.
این تعریف از فکر تنها ویژهی تحصیل نظریات ـ به اصطلاح منطقدانان ـ است و شامل همهی اقسام اندیشه نمی شود. در حقیقت، سه قسم اندیشه وجود دارد:
1.اندیشه برای کسب بدیهیات
2.اندیشه برای کسب نظریات
3.اندیشه برای جعل اعتباریات
اندیشه برای کسب بدیهیات، به جهت تقدم معرفت شناختی اش بر اندیشه برای کسب نظریات، آشکارا مهمتر از آن است. بدیهیات، به خودی خود در ذهن حاضر نیستند و کسب آنها نیاز به تأمل و تعمق عقلی دارد. اما در این عمل عقلی، عقل نه به معلومات قبلی خود، بلکه به خود واقعیت توجه می کند و بیواسطه دربارهی خود واقعیت می اندیشد و از آن انتزاع تصور یا تصدیق می کند.[4]
قسم سوم اندیشه، اندیشه برای جعل اعتباریات، اهمیت عملی بسیار زیادی در حیات بشری، به ویژه حیات اجتماعی بشری، دارد و بر خلاف دو قسم پیشین اندیشه، اندیشمند در پی کشف واقعیت نیست؛ بلکه به جعل اعتباریات لازم برای حیات اجتماعیاش می پردازد. اعتبار دو قسم است: ادبی و قانونی. اعتبار ادبی برای تأثیر در احساسات فرد یا جامعه است و با ذوق و امور نفسانی انسان پیوند دارد، ولی اعتبار قانونی برای مصلحت فردی یا اجتماعی ساخته می شود و با جنبهی رفتاری فرد یا جامعه پیوند دارد، پس هدف اعتبار قانونی هدایت فرد یا جامعه به سوی تحقق مصلحت یا دور کردن از مفسده است. همچنین اعتبار ادبی در خارج تحقق پیدا نمی کند، بلکه اثر روانی یا فرهنگی آن محقق می شود و در آن مراد استعمالی با مراد جدی مطابقت ندارد، در حالی که خودِ اعتبار قانونی در خارج محقق می شود و در آن مراد استعمالی با مراد جدی یکسان است. از آنجا که اعتبارات سیاسی از قسم اعتبارات قانونیاند؛ ما توجه خود را به اندیشه برای جعل این قسم از اعتبار معطوف می کنیم. در این قسم اندیشه، برای اعتبارات پایه مراحل زیر قابل تشخیص است:
1مواجهه با مشکل که همان نیاز است؛
2شناخت نوع نیاز (منشأ اعتبار)؛ در غیر این صورت نمی توان دریافت چه چیزی برآورنده ی نیاز است؛
3انتخاب هدف حل مشکل[5] در غیر این صورت نیز نمی توان دریافت چه چیزی برآورندهی نیاز است؛
4حرکت عقلی در میان حقایق برای انتخاب مبدأ اعتبار؛ مبدأ اعتبار امری واقعی است و ویژگی ها و آثاری دارد که ابداع امری با آثار شبیه به آن، اما دارای ماهیتی متناسب با نوع نیاز، نیاز را در جهت هدف مورد نظر برمی آورد؛
5تخیل یک فرد مجازی برای مبدأ اعتبار هم هویت با نوع نیاز.
6انتزاع مفهوم از اسناد یاد شده.
اندیشه برای اعتباراتِ فرعی، شیوه های مختلفی دارد، از جمله:
1.توجه به آثار واقعی اعتبار و لغویت و سودمندی اعتبار؛
2.استنتاج منطقی، زیرا استنتاج منطقی منحصر به قضایای حقیقی نیست، هر چند این استنتاج منطقی در اصطلاح منطقیان برهان نباشد؛
3.انتقال استدلال از خود اعتباریات به منشأ آنها.[6]
هرکدام از این شیوه های اندیشه در اعتباریات نیز مراحل ویژهی خود را دارد. اما در همه ی این اقسام دو مرحله ی اصلی وجود دارد:
1.توجه به حیات انسانی و اجتماعی و کشف نیازهای چنین حیاتی که مطلوب اندیشمند به شمار می آیند؛
2.یافتن اعتبارات لازم برای برآوردن این نیازها و جعل این اعتبارها.
موضوع اندیشه ی سیاسی
اندیشه ی سیاسی هر چه باشد، اندیشه ای درباره ی پدیده های سیاسی است. پدیدهی سیاسی نیز هر چه باشد، در جامعهی سیاسی تحقق می یابد. بنابر این، نقطه ی آغاز بررسی چیستی اندیشه ی سیاسی، نظر به جامعه ی سیاسی و شناخت چیستی آن است.
انسان ها در کنار یکدیگر زندگی می کنند. در کنار یکدیگر زندگی کردن جانداران به دو صورت تحقق یافته است: گل های و اجتماعی. در زندگی گل های، افراد گروه در کنار یکدیگر زندگی می کنند؛ اما هر یک برای خود زندگی می کنند و پایگاه و نقش برای افراد گله در حیات گل های تعریف شده نیست. اما در زندگی اجتماعی روابطی میان افراد تعریف می شود و افراد در اجتماع دارای پایگاه و نقش های تعریف شده اند؛ به گونه ای که اگر در اجرای این نقش ها، خلل یا سستی صورت بگیرد، جامعه دچار تنش می شود و اگر خلل یا سستی از حدی بگذرد، جامعه از هم می پاشد. در حیات اجتماعی حیواناتی مانند زنبور یا مورچه، این نقش ها به گونه ی غریزی تعریف شده اند؛ اما برای انسان چنین نقش هایی به صورت غریزی تعریف نشده است و برای مثال هیچ کس به نحو غریزی و تکوین طبیعی پادشاه یا وزیر یا خیاط یا آشپز نیست. با این که انسان بالطبع اجتماعی است؛ در همان حال دارای شعور و ارادهی فردی است و این ویژگی موجب می شود که جامعهی انسانی حاصل نظمی غریزی و بدون انگیزهی عقلانی نباشد و روابط اجتماعی در یک تعامل عقلانی شکل بگیرند. این نکته سرچشمه ی پیدایش جامعه ی سیاسی است.
محمد جواد لاریجانی در تعریف جامعه ی سیاسی چنین می آورد:
در کنار یکدیگر بودنِ ما (تجمع)، دارای ویژگی های خاصی است: دارای به هم وابستگی سازمان یافته است. مثلاً گروهی نظامی و پلیس هستند و وظیفه مراقبت و حفظ نظم را بر عهده دارند تا جان و مال دیگران مورد تعرض واقع نشود. در عوض این تلاش شبانه روزی افراد پلیس حقوق دریافت می کنند و این حقوق مثلاً از جمع آوری مالیات تهیه می شود. یعنی، من و تو و دیگری این حقوق را می پردازیم. به همین ترتیب در امر تهیه غذا، مسکن، دارو و نیازهای حیاتی دیگر همه به هم وابستگی داریم. از سوی دیگر، تجمعات در اندازه و در نوعِ وابستگی و شدت و ضعف تفاوت دارند: مردم ده به شهرها و شهرها به نحوی به پایتخت متصل هستند. «تجمع کشور» تا حد زیادی خودکفا است. حداقل در مدیریت چنین است. کشورها هم به هم وابستگی، اما از نوع ویژهی خود را دارند.
موضوع اصلی فلسفه سیاسی، این تجمع است (که آن را تجمع سیاسی یا مدنی می نامیم)، یعنی زندگی در کنار یکدیگر با به هم وابستگی سازمان یافته.[7]
به نظر می آید این تعریف ناقص بوده و به قید اساسی سیاسی توجه کافی نشده است. «زندگی در کنار یکدیگر با به هم وابستگی سازمان یافته» زندگی اجتماعی است و قید سیاسی برای اشاره به ویژگی بیشتری است. دکتر صدرا تعریفی از جامعه ی سیاسی می آورد که دچار این نقص نیست:
به جامعه انسانی که بنا به اعتباراتی موصوف به سیاسی شده، بدان جامعه سیاسی اطلاق می گردد.[8]
این تعریف اگرچه نقص پیشین را ندارد، اما مشخص نکرده است که چه اعتباراتی جامعه ی انسانی را موصوف به سیاسی می کند. با توجه به تعریف های مختلف از سیاست دو مفهوم کلیدی را در تعریف سیاست می توان تشخیص داد: قدرت و تدبیر. البته تحلیلی دقیق تر نشان میدهد که این مفهوم کلیدی مفهوم عزت است.[9] از آنجا که جامعه ی انسانی با یک تعامل عقلانی حاصل می شود، بدون عطف نظر به چنین مقولاتی نه به وجود میآید و نه باقی می ماند. بنابر این هر جامعه ی انسانی با اراده و آگاهی افراد معطوف به چنین اموری است و به همین اعتبار جامعه ی انسانی به سیاسی متصف میشود. پس جامعه ی سیاسی همان جامعه ی انسانی است اما به این اعتبار که با اراده و آگاهی افراد معطوف به عزت (یا قدرت یا تدبیر یا هر امری که مفهوم کلیدی سیاست به شمار آید) است.
به این ترتیب می توان درک کرد که پدیدهی سیاسی چیست. پدیدهی سیاسی هر امری است که در جامعه ی سیاسی از جهت سیاسی بودناش پدید آید و چنین پدیدهای موضوع اندیشه ی سیاسی است.
مراحل اندیشه ی سیاسی
با توجه به تعریفی که از اندیشه شد، اندیشه ی سیاسی مجموعه ی آرای سیاسی نیست؛ بلکه حرکت ذهنی یا علمی برای کسب این آرا است. زمانی که سخن از اندیشه ی سیاسیِ یک مکتب یا یک شخص می ر ود، هر سه قسم اندیشه مدّنظر است. بنابر این، اندیشه سیاسی شامل سه مرحله ی اساسی زیر است:
مرحله ی اول: نحوه ی مواجهه با پدیده ی سیاسی؛
مواجهه با پدیدهی سیاسی مستلزم اخذ دیدگاه است. دیدگاه اندیشمند از پاسخ او به چنین پرسش هایی حاصل می شود:
اندیشمند چه پدیدهای را سیاسی می د اند؟
چه ارزشی برای سیاست، به نحو کلی، قایل است؟
چه ارزشی برای پدیده ی سیاسیِ موضوع اندیشه اش قایل است؟
هدف او از پرسش سیاسی و اندیشه در پدیده های سیاسی چیست؟
مرحله ی دوم: تعیین نوع مطلوب ها در مواجهه با پدیده ی سیاسی
تعیین نوع مطلوب ها مستلزم داشتن یک مدل مفهومی از پدیده های سیاسی است؛ اعم از این که مطلوب مجهولی باشد که باید کشف شود یا نیازی باشد که باید برآورده شود. پدیده های مرکب با مجموعه ای از مفاهیم مرتبط با هم درک می شوند. مجموعه ی مفاهیم مرتبط با هم که از یک پدیده مرکب تصویری در ذهن درست می کند، مدل مفهومی است. مدل مفهومی زمینه ی اندیشه است؛ زیرا موضوعات مربوط به حیات انسانی به وسیله ی چنین مدلی قابل تعریف است و با تعریف این موضوعات، موضوع برای نظریه تعریف می شود. برای مثال در نظام سیاست اسلامی مفاهیمی از قبیل: حکم الله، حکم جاهلیت، ولایت الله، ولایت طاغوت، عدالت، ظلم، مؤمن، کافر، منافق، جهاد، اصلاح، فساد، عزت و ذلت در مدل های مفهومی به کار می روند.
مدل های مفهومی به اعتبار حقیقی یا اعتباری بودن موضوع دو قسم اند. مدل های حقیقی مدل هایی اند که موضوع آنها امور حقیقی است. مدل های حقیقی از مفاهیم وجودی و ماهوی تشکیل میشود؛ مانند مدل مفهومی جغرافیای سیاسی. مدل های اعتباری مدل هایی اند که موضوع آنها امور اعتباری است. مدل های اعتباری را از ماهیات مخترعه و احکام (احکام به اصطلاح فقهی و حقوقی و محمولات اخلاقی اعتباری) می توان تشکیل داد؛ مانند مدل مفهومی فقیهان برای مؤمن که از چنین مفاهیمی شکل گرفته است: حرّ (آزاد)، عبد، اسیر، مقروض، زن، مرد، ساکن دار الاسلام، ساکن دار الکفر، محارب، عادل، و مانند این موارد. کافر نیز با مدلی مفهومی شناخته می شود که از کتب فقه می توان مفاهیم آن را استقصا کرد. هم چنین مدل مفهومی فقیهان از چنین مفاهیمی بهره می گیرد: دار الاسلام، دار الکفر، دار الحرب، دار الذمه، دار العهد، دار الامان، دار الهدنه و دار الهجره. آشکارا این مدل مفهومی با مدل مفهومی یک لیبرال غربی برای انسان سیاسی یا جغرافیای سیاسی متفاوت است و این نشانگر تفاوت اندیشه ی سیاسی این دو است. یک فقیه مطلوب خود را در ذیل یکی از این گونه مفاهیم تعیین نوع میکند و یک لیبرال در ذیل مفاهیمی دیگر و یک مارکسیست در ذیل مفاهیمی دیگر.
مرحله ی سوم: نحوهی یافتن پاسخ ها به مطلوب های سیاسی
اگر مشکل اندیشمند سیاسی پرسشی برای کشف یک واقعیت سیاسی باشد، دو نکته در نحوهی یافتن پاسخ برای اهمیت اساسی دارند:
منابع معرفتی اندیشمند،
روش اندیشمند در بهره گیری از منابع معرفتی
اما اگر مشکل اندیشمند سیاسی نیازی در حیات سیاسی اجتماعی باشد که باید برآورده شود؛ در این صورت اموری که در نحوهی یافتن پاسخ مؤثرند، عبارت خواهند بود از:
جهانبینی اندیشمند (برای تعیین مبدأ اعتبار)؛
منابع معرفتی اندیشمند؛
روش اندیشمند برای بهره گیری از منابع معرفتی
هدف اندیشمند از برآوردن نیاز.
پی نوشت ها
[1] اللیالی المنتظمة فی علم المنطق (شرح منطق منظومه)، ملا هادی سبزواری، ص8، چاپ سنگی (کتابت 1318).
[2]المنطق، محمد رضا مظفر، ص18، اسماعیلیان، 1377، چاپ اول.
[3] از حیث روانشناختی اندیشه شامل حرکتهای ذهنی میتواند باشد. اما اگر به جامعهشناسی علم توجه داشته باشیم؛ خواهیم دید که در عمل حرکت اول و دوم تنها حیث ذهنی ندارند. یک پرسشگر تنها به محتویات ذهنی خود مراجعه نمیکند و تنها به دسته بندی آنها برای یافتن معلومات مناسب با مجهول نمیپردازد. بلکه به آنچه در جامعهی علمی یافت شده، مراجعه می کند و با دسته بندی آنها معلومات مناسب با مجهول خود را ردیابی میکند تا بدان دست یابد و سپس حرکت سوم را که فقط حیث ذهنی دارد، انجام می دهد. بنابر این، بهتر است با توسعه در این تعریف، دو حرکت اول را به حرکت علمی در جامعه ی علمی نیز تعمیم دهیم. این نکته، به نحو اولی، شامل اندیشه برای حعل اعتباریات نیز می شود.
[4]به نظر میرسد آقای عبدالکریمی آنجا که از تفکر غیر مفهومی سخن می گوید، منظورش همین نکته باشد و البته در غیر این صورت سخن ایشان مبهم بوده و نیاز به روشنگری دارد. رک: تفکر و سیاست، بیژن عبدالکریمی، ص8 و ص18-20، انتشارات علمی و فرهنگی، 1376، چاپ اول.
[5]هدف حل مشکل غیر از رفع نیاز است و معناداری رفع نیاز را تأمین می کند. برای نمونه امنیت یک نیاز اجتماعی سیاسی است که باید برآورده شود. اما ایجاد امنیت باید به حصول چه وضعیتی بیانجامد؟ منظور از هدف حل مشکل چنین امری است.
[6]لاریجانی، صادق، معرفت دینی، ص230، مرکز ترجمه و نشر کتاب، 1370، چاپ اول.
[7]رساله ای در موضوع و روش فلسفه سیاسی، محمد جواد لاریجانی، ص4ـ3، سروش، 1380، چاپ اول.
[8]فلسفه سیاست، علیرضا صدرا، قسمت دوم، ص357، پایان نامه، دانشگاه تربیت مدرس.
[9]به نظر نگارنده مفهوم اساسی سیاست مفهوم عزت است، نه قدرت و نه تدبیر. قرار دادن این دو مفهوم در محور سیاست از آنجا نشأت می گیرد که سیاست عمل حاکمان دانسته میشود؛ نه عمل جمعی جامعه ی سیاسی. در حالی که همه ی جامعه ی سیاسی نیاز به سیاست را احساس میکنند و همه با هم بدان اقدام می کنند. قدرت و تدبیر نیز از لوازم عملی عزت اند و از این جهت هر جامعه ی سیاسی ناچار است به آن توجه نماید. بر این اساس سیاست عبارت است از تلاش و مبارزه برای کسب، حفظ و توسعه سطحی و عمقی عزت در جامعه.