مجله مهر: 6 شهریور ماه سالروز آغاز به کار شهرک سینمایی غزالی است، شهرکی که علی حاتمی در اواخر دهه 50 آن را پایهگذاری کرد، اما اینبار گشت و گذار ما در این شهرک با روایتهای قبلی تفاوت دارد.
15 کیلومتر از غرب تهران که دور شوید و حواستان به خروجیهای کنار اتوبان باشد، تابلوی سفید «شهرک سینمایی غزالی» را میبینید. مسیر مستقیم است و خیلی راحت ورودی شهرک را پیدا میکنید، با آرم بزرگ «صدا و سیما». جای پارک هم زیاد است، البته وسط هفتهها! آخر هفتهها اینجا هم مثل خیلی از محلهای شناخته شده دیگر، فتح میشود! ماشین را پارک میکنم، هُرم داغ آفتاب اجازه نمیدهد بیش از چند قدم جلوتر خودم را ببینم، اما راهم را میشناسم و از در شهرک وارد میشوم. ورود به شهرک آزاد است، خرجش یک بلیت ورودی است و دیگر پایتان را میان سازههای سینمایی و تلویزیونی میگذارید. در نظر من اما حضور در اینجا گشت و گذاری آرام و بیسر و صدا در میان سازههاست و بعد هم لابد خاطراتی را از آثاری که ندیدهام برایم زنده میکند! اما خودم هم فکر نمیکردم همین چند ساختمانی که انسانها ساختهاند، میتوانند تا چه اندازه تاثیرگذار باشند.
یک؛ شبی بارانی در لالهزار با علی حاتمی
قدمهایم را روی سنگفرشهای لالهزار میگذارم، همهچیز ساکتتر از آنچیزی است که باید باشد! معلوم نیست در کدام خیابان فرعی هستم، نگاهم به سینما دیدهبان (مایاک) میافتد، پوستر «دختر لُر» روی سر در آن نصب شده، جلوی در سینما شلوغ است، لباسهایشان عجیب نیست، اما دقت میکنم سالهاست این پوشش را در تهران ندیدهام، از بخاری که از دهان آدم ها خارج میشود، میتوان حدس زد که هوا سرد است و ....آسمان سیاه شده! مگر روز نبود؟؟ سرم را میچرخانم و همچنان در میان گنگی اتفاقهای پیش رو هستم که صدایی مرا به خود میآورد!
«کات»....! صدا را دنبال میکنم، کمی زمان میبرد تا در میان جمعیت و آن فضای ذهنی صندلی کارگردان را پیدا کرد، با آن عینک تقریبا بزرگ و گردش نشسته بود؛ «علی حاتمی» را میگویم! او آنجا نشسته بود.
هوا سرد بود، اما شکی نبود که ظهر یکی از روزهای تابستان است، ولی اینجا همهچیز فرق میکرد، علی حاتمی در تابستان 96 حاضر شده بود یا زمان به عقب برگشته بود؟ در همین افکار، ناگهان نور خورشید است که در چشمهایم میزند! چه شد؟ سرم را بالا میآورم، نه خبری از علی حاتمی است و نه فیلمبرداری و نه حتی «دختر لُر».
علی حاتمی در سال 55 طرحی به نام «جاده ابریشم» داشت که در آن به تهران سالهای 1270 تا 1325 به تصویر کشیده میشد و با توجه به اینکه در ایتالیا شهر چینهچیتا را دیده بود، زمینهای خالی غزالی را محل مناسبی برای احداث شهر سینمایی مناسب دیده بود و با تحقیقاتی که انجام داده بود و جانی کورانتا ماکتهای اولیه را حاضر کرده بود، حاتمی با همراهی ولیالله خاکدان که از بزرگان دکورسازی سینمایی کشور بود، کار را سال 58 شروع کردند و اینطور بود که لالهزار حاتمی هر روز بیشتر جان میگرفت. در آن زمان طرح خودش به «هزاردستان» رسیده بود و همزمان که شهرک روز به روز جلو میرفت، ساخت هزاردستان را هم شروع کردند!
دو؛ عاشقی به وقت شهرزاد
گیج به راهم ادامه میدهم. از گرمای هوا کلافه شدهام و در ذهنم راههای خنک شدن را بررسی میکنم که.... شهرزاد از «کافه نادری» بیرون میآید! در چشمانش اشک و غم موج میزند و باران هم بیامان شروع به باریدن میکند. او که میرود، فرهاد هم با چشمانی اشک آلود از کافه بیرون میآید و زیر باران راه میرود! یادم میآید، اینجا همان لحظهای است که شهرزاد رو به فرهاد میگوید «همیشه اتفاقها شکلی که ما میخواهیم اتفاق نمیافتند...» سعی میکنم دیالوگ را کامل در ذهنم مرور کنم که تصویرم در شیشه کافه نادری مرا به حال برمیگرداند، من اینجا شاهد گذشتن عاشق از معشوق به خاطر عشق بودم!
مطمئن شدم این خاک شهرک است که مخاطب را به دل داستانهایش میبرد، اینجا عشق فرهاد و شهرزاد را میتوان حس کرد، روزهایی که در فصل اول مجموعه «شهرزاد» به کافه میرفتند. بیشتر که دقت میکنی صدای فرهاد را میشنید که «آقاجون... آقاجون..» میگوید! آدمهای بهبودی دم در رستوران به هاشمخان شلیک کردهاند.
سه؛ روزنامهنگارهای سیاستزده
همهچیز زیر سر این سنگفرشهای زاویهدار است، در لالهزار راه میروم، در چشم بهم زدنی بیژن ایرانی را میبینم که زیر باران در خیابانهای خلوت شهر پرسه میزند! نامزدش ایران نخجوانی در مجلس رقص او را تنها گذاشته و بیژن برای درک و باور این موضوع وقت میخواهد. کمی اینطرفتر منصور ادیبان با آن کیف انگلیسیاش ایستاده، نگاه میکند، روزنامهنگاری که درگیر سیاست میشود، حتی فرهاد دماوندی روزنامهنگار را هم میبینیم و در درگیریهای کودتای 28 مرداد دستگیر میشود! همهشان همین جا هستند، همهشان روی همین سنگفرشها قدم زدهاند و داستانهایشان را روایت کردهاند.
چهار؛ «من خون علی را میخواهم!»
مسیرم را به سمت بیراهههای پشت لالهزار تغییر میدهم، همهمهای آدمها میآید، چشم که میگردانم، افرادی با لباسهای عربی را میبینم؛ اشعثبن قیس همراه ابنملجم از کنارم میگذرند، دنبالشان میروم که به خانه قطام میرسیم. اشعث برای قطام میگوید که ابنملجم از کشتن علی پشیمان شده! قطام با لباس سفیدی حاضر میشود و هوش از سر ابنملجم برده و وقتی از او خواستگاری میکند، قطام سه چیز میخواهد، یک کنیز، 1000 سکه طلا و یک کاسه خون، خونِ علی! ابنملجم میرود که کار را تمام کند، میرود که خواسته قطام را برآورده کند و در آن شب بر نماز علی میرسد.....باد در گوشم هو میکشد و مرا از آن زمان بیرون میآورد.
لوکیشین شهر کوفه مساحتی بیش از 6 0 هزار متر مربع داشته که با معماری عربی دوران بعد از اسلام در سال 71 ساخته شده بود، این مجموعه برای سریال «امام علی» به کارگردانی داود میرباقری تهیه شد، اما بعدها سریالهایی مثل «ولایت عشق»، «تنهاترین سردار» و «طفلان مسلم» هم از آن استفاده کردند. اما از آن کوفه اوایل دهه هفتاد میرباقری امروز کمتر چیزی باقی مانده و بسیاری از بخشهایش از بین رفتهاند.
پنج؛ اورشلیم مقدس
مریم مقدس در حالیکه نوزادش را در آغوش گرفته به میان جمعیت آمده، مردم شهر او را با صفتهای خوبی نمیخوانند، اما مریم در سکوت ایستاده و به اطراف نگاه میکند و در همین لحظه نوزاد لب به سخن باز میکند؛ معجزه عیسی مسیح. مردم سکوت میکنند و صدای پسرِ خدا را میشنوند. من هم ایستادهام در میانه شهر اورشلیم، دکورهای شهر با معماری قبل از اسلام در سال 78 برای سریال «مریم مقدس» ساخته شدند، بعد از آن برای فیلم «مریم مقدس» و سریالهایی چون «بشارت منجی» و «ابراهیم خلیلالله» هم ا مورد استفاده قرار گرفتند.
شش؛ گشتی در بازار تهران قدیم
بازارچه خانیآباد اینجاست! با گرمابه سنگلج، عطاری سید و مطب دکتر موسیخان! در جایی دکتر قریب را در حال رد شدن از بازارچه میبینم، جایی دیگر دهههای بیست و سی شمسی است و عشق نادر و نصرت به پریدخت زبانزد همه شهر شده است. اما بازارچه را برای پهلوانیهای «جهان پهلوان تختی» برپا کرده بودند، تختی که قرار بود از نگاه علی حاتمی روایت شود، اما اجل فرصت نداد...
بازارچه خانیآباد دو هزار متر مربع است و معماریاش مربوط به دوره معاصر جهان پهلوان تختی بود، اما بعد از آن بسیاری از پروژههای تهران قدیم از آن استفاده کردند.
هفت؛ معمای شاه
کمی که بیشتر در شهرک پیش میروم، به منطقهای جدا شده میرسم که ورود به آن اکیدا ممنوع است! اما اینجا یک تهران دیگر است، میدان منیریهای که دیگر بورس لباس و ابزار ورزشی نیست، را اینجا میتوان دید. معمای شاه این دکور را در بخش دیگری از شهرک برپا کرده تا علاوه بر اینکه خودش استفاده کند، بعد از آنها در شهرک هم بماند، دکوری که از آجیل فروشی و چاپخانه و خراطی دارد تا بانک و سلمانی و عکاسخانه و عتیقهفروشی.
سکانس پایانی؛ چرا غزالی، غزالی شد؟
کمی حرفهای تکراری را من هم اینجا بنویسم، این شهرک که میگویند نامش از «امام محمد غزالی» برداشته شده، اما هیچ سندی وجود ندارد که این حرف را ثابت کند و محمدمهدی دادگو که مسئولیت ساخت شهرک را داشته در یادداشتی میگوید: « سال 1345 که «تلویزیون ملی» تأسیس شد و به تدریج گسترش یافت. تجهیز فنی از مهمترین اقدامات برنامهای بود که در سالهای 1349 تا پیوستن رادیو به تلویزیون (1350) و تشکیل سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران ادامه داشت و سپس در مقاطع بعدی توسعه یافت. انواع لوازم و دستگاهها و تجهیزات وارد میشد و نگهداری و انبار کردن آن تا توزیع و نصب این تجهیزات نیاز به مکانی داشت. رضا قطبی رئیس وقت رادیو تلویزیون که به امر سریع گسترش مراکز رادیو تلویزیون استانی اهتمام میورزید، دستور خرید زمینهای بزرگی در بین راه تهران-کرج را داد. هنوز بزرگراه تهران-کرج احداث نشده بود. این زمینها در غرب شرکت سایپا بود. چندین سوله بزرگ (انبارهای تجهیزاتی سازمان) در مدتی کوتاه در این زمینها احداث شد. نکته مهم این است که مالک این زمینها شخصی به نام «غزالی» بود و از همان زمان آنجا به همین نام در سازمان مرسوم شد. ساختمانهای مختلف تلویزیون که در شهر پراکنده بود، هر کدام نزد کارکنان نام خاصی داشت، انبارهای فنی جاده کرج را هم برای سهولت «غزالی» نام نهاده بودند!»
حال شهرک را دریباید!
اما این روزها حال شهرک سینمایی که آن را یادگار بزرگ علی حاتمی برای هنر ایران میدانند، چندان خوب نیست، علاوه بر اینکه بخشهای زیادی از دکورهای آن خراب شده و از بین رفته، بازدیدهایی که بدون نظارت درست در مجموعه صورت میگیرد، درصد تخریب آن را بیشتر هم کرده است. شاید اگر همین بازدیدهای بیرویه که بیشتر جنبه درآمدزایی دارد، حذف میشد و نگاه به این مجموعه سرمایهگذاری و گنجینهای برای سینما و تلویزیون کشور بود، امروز حالِ این شهرک سینمایی خیلی بهتر بود.