گزارش تکان‌ دهنده یک روان شناس از تجربه‌های بالینی خود

طی چندسال تجربه کاری با مُراجعان زن متوجه شده‌ام، در بیشتر نمونه‌ها، مشکل هر چه باشد، عزت نفس خردشدهٔ زنان در آن نقش قابل‌توجهی داشته است. دوست دارم بنویسم عزت نفس ترک‌خورده، اما متأسفانه شدت مشکل عزت نفس آسیب‌دیده زنان بیشتر از ترک‌خوردن است؛ بنابراین علی‌رغم میلم، عبارت خردشدهٔ را تکرار می‌کنم.

چینی خردشده عزت نفس در زنان ایرانی

با لبخند وارد اتاق شد و روبرویم نشست. برای مشاوره ازدواج آمده بود، مشخصاتش را پرسیدم و یادداشت کردم. دختری 25‌ساله بود. ظاهر خیلی خوبی داشت، از نظر تحصیلات، شغل و جایگاه اجتماعی هم وضعیتش مطلوب بود. به لحاظ اقتصادی و خانوادگی هم بالاتر از حد متوسط جامعه بود. داماد آینده هم شرایط خوبی داشت. از یک خانواده متمول بود و فارغ‌التحصیل مقطع دکتری یکی از دانشگاه‌های معتبر. دو سالی می‌شد که در یک اداره دولتی نیز مشغول به کار بود و در این مدت پله‌های ترقی را با سرعت خوبی طی کرده بود. به دخترک حق می‌دادم که حین حرف‌زدن بخندد و ذوق کند.

نیم‌ساعتی با هم صحبت کردیم، تا اینکه دختر گفت: «خانم دکتر، یه کم تردید دارم، آخه امیر (داماد آینده) یه شرط گذاشته و گفته اگه من این شرط رو بپذیرم با من ازدواج می‌کنه.»

پرسیدم: «خب اون شرط چیه؟»

دخترک که شرط را گفت، فکر کردم خوب متوجه نشده‌ام، جمله‌اش را برایش بازگو کردم و او حرفم را تأیید کرد.

به هر چیزی فکر می‌کردم جز این شرط. امیر خواهان رابطهٔ جنسی پیش از ازدواج بود، آن هم نه به شیوه معمول، بلکه به صورتی خارج از عرف که در همه جای دنیا یک نابهنجاری تلقی می‌شود. در ضمن به دختر گفته بود، در صورتی که این شرط را بپذیرد، به احتمال 70درصد با او ازدواج می‌کند، یعنی در صورتی که همه چیز طبق خواسته‌اش پیش برود.

از دختر پرسیدم: «یعنی اگر من این کار را تأیید کنم، شما حاضر به انجامش هستی؟» متأسفانه جوابی که شنیدم بله بود.

سؤال کردم: «چرا؟»

گفت: «آخه دوستش دارم، نمی‌خوام از دستش بدم.»

گفتم: «ایشون چی؟ ایشون هم شما رو دوست داره؟»

گفت: «بله، همیشه بهم می‌گه خیلی دوستم داره.»

می‌پرسم: «خب ایشون از نظر شما دیگه چه ملاکایی داره که به‌عنوان همسر انتخابش کردی؟»

لبخند می‌زنه و می‌گه: «خب همه چیش خوبه. مدرک دکتری داره، ظاهرش خوبه، پولداره، پرنسیب اجتماعی داره. من تا به حال خواستگاری در این حد نداشتم، می‌ترسم اگه با امیر ازدواج نکنم، دیگه چنین شانسی سراغم نیاد.»

جلسه را ادامه دادیم، با امیر هم صحبت کردم. گرچه این موضوع را واضح نگفت، از صحبت‌هایش معلوم بود که قصدش برای ازدواج جدی نیست، اولویتش تجربه‌کردن فانتزی‌های جنسی‌اش بود.

با دختر صحبت کردم، به او گفتم قبل از اینکه جوابی بدهد، لازم است یک جلسه دیگر تنها با خودش صحبت کنم.

دختر رفت و من به فکر فرو رفتم. ناراحتی‌ام به خاطر درخواست نابهنجار پسر نبود، اگرچه این موضوع هم بسیار ناخوشایند بود. تعجبم از این بود که چرا دختری با این سطح تحصیلات و شأن اجتماعی بالا باید به پسری که انحراف اخلاقی‌اش اظهرمن‌الشمس است، به عنوان یک شانس نگاه کند، فرصتی که نگران از دست‌دادنش است.


به دلیل محل کارم بیشتر مُراجعانم زنان شاغل با تحصیلات دانشگاهی حداقل لیسانس هستند. به یاد سه زن دیگری افتادم که آن روز مُراجعم بودند:

نفر اول زنی در آستانه بازنشستگی بود که سال گذشته با مردی که سه‌‌سال از خودش کوچک‌تر بود ازدواج کرده بود. زن تجربه یک زندگی زناشویی ناکام را داشت و دارای فرزندی 20ساله بود که در حال حاضر خارج از ایران زندگی می‌کرد، اما این ازدواج اول مرد بود.

زن و مرد، حدود پنج‌سال پیش از ازدواج با هم آشنا شده بودند. زن در تمام این مدت، مرد را که هر ماه ایدهٔ جدیدی برای کسب‌وکار به سرش می‌زد از نظر مالی حمایت کرده بود. بعد از ازدواج هم مرد به او گفته بود، برای ثابت‌کردن عشقش باید سه‌دنگ از خانهٔ خودش را به نام مرد کند. در تمام این مدت همهٔ هزینه‌های زندگی بر عهدهٔ زن بود. مرد مدام قهر می‌کرد، هفته‌ای سه‌شب به خانه نمی‌آمد و به زن گفته بود حق ندارد، در این باره سؤالی بپرسد. گوشی همراهش رمز داشت و بعضی شب‌ها تا صبح سرگرم گفت‌وگوی نوشتاری بود. زن منّتش را می‌کشید و می‌گفت «می‌دانم تو لطف کرده‌ای که با من ازدواج کرده‌ای. من قَدرت را می‌دانم… .» حالا از من راه‌کاری می‌خواست برای نگه‌داشتن مرد.

نفر دوم خانم «میم» بود، زنی در آخرین سال‌های جوانی و عضو هیأت علمی دانشگاه، متأهل و دارای دو فرزند که از اضطراب و احساس ناراحتی شدید و مداوم شکایت داشت.

به گفته خودش، اطرافیانش، یعنی همکاران و دوستان و آشنایان، آدم‌های مشکل‌داری بودند که رابطه برقرارکردن با آن‌ها کار ساده‌ای نبود و برای یادگیری مهارت ارتباط مؤثر با این افراد به کلینیک مُراجعه کرده بود.

خوشبختانه زندگی زناشویی آرامی داشت و از آن راضی بود؛ اما این اواخر مشکلش با دیگران به قدری حاد شده بود که در خانه هم بی‌حوصله بود. اگر روزی به دانشگاه می‌رفت و یکی از همکارانش مثل همیشه با لبخند جواب سلامش را نمی‌داد، تا چندروز در این فکر بود چه کار اشتباهی انجام داده که باعث ناراحتی همکارش شده است. کافی بود یکی از دوستانش درباره خرید یا کاری که انجام داده نظر مخالفی بدهد یا انتقاد کند، آن وقت بود که خانم «میم» نه‌تنها از خرید یا کارش کاملاًً پشیمان می‌شد، بلکه تا چند هفته نیز ذهنش درگیر این مسئله بود.

بار آخر، وقتی یکی از اقوام گفته بود که خانه قدیمی‌شان از خانه جدیدشان بهتر بود و ای‌کاش خانه‌شان را عوض نکرده بودند، خانم «میم» با همسرش صحبت کرده و گفته بود فکر می‌کند بهتر است خیلی‌زود خانه‌شان را عوض کنند.

همسر خانم «میم» از او خواسته بود اول با یک مشاور در این باره مشورت کند و به او قول داده بود در صورت صلاحدید مشاور حتماً این کار را انجام می‌دهد.

عزت نفس شکننده‌ای دارند. از درون احساس بی‌ارزشی می‌کنند. اینکه فردی خودش را دوست نداشته باشد، وضعیت ناراحت‌کننده و اضطراب‌زایی است. از یک سو، فرد خودش را دوست ندارد و از طرف دیگر دوست دارد نسبت به خودش احساس مثبتی داشته باشد؛ بنابراین سعی می‌کند با گرفتن تأیید دیگران به هر قیمتی، به خودش ثابت کند که دوست‌داشتنی است.

و بالاخره نفر سوم دختری بیست‌ودوساله و به غایت زیبا بود که برای مشاوره ازدواج آمده بود.

دختری بسیار خوش‌اخلاق و از خانواده‌ای متوسط بود. پدرش که شغل آزاد داشت، خانواده هفت‌نفره‌شان را اداره می‌کرد.

طرف دیگر قضیه، پسری سی‌ودوساله، دانشجوی دکتری یکی از دانشگاه‌های معتبر بود که به صورت پاره‌وقت در دانشگاه آزاد و مؤسسات خصوصی تدریس می‌کرد.

پسر، استاد دختر بود که برای آمادگی کنکور ارشد در کلاس‌های مؤسسه‌ای شرکت کرده بود و ظاهر زیبا و رفتار متین دختر خیلی زود جذبش کرده بود.

وقتی برای آشنایی بیشتر با هم حرف زده بودند و دختر از شرایط زندگی‌اش گفته بود، پسر خیلی راحت اظهار کرده که از لحاظ سطح فرهنگی خیلی با هم تفاوت دارند و به‌هم نمی‌خورند؛ اما بعد از یک‌ماه دوباره با دختر تماس گرفته و گفته بود که نمی‌تواند فراموشش کند.

حالا آمده بودند پیش من تا راهنمایی‌شان کنم. وقتی دیدم پسر در حضور دختر از تفاوت‌های فرهنگی حرف می‌زند که به واقع نشان‌دهنده ضعف فرهنگی خودش بودند، از دختر خواستم بیرون بنشیند، تا شخصیتش بیش از آن خرد نشود… .


یکی از کارهای سخت مشاوران و روان‌درمانگران این است که به روشی غیرمستقیم مُراجعی که برای راهنمایی‌گرفتن درباره یک تصمیم یا حل مشکلی که آن را به عوامل بیرونی نسبت می‌دهد، مراجعه کرده‌است، متوجه سازند که مسئله مهم‌تر و عمیق‌تری در درون خودش وجود دارد که قبل از هر تصمیمی یا آماده‌شدن برای تغییردادن همه مردم جهان، باید اول به آن بپردازد.

طی چندسال تجربه کاری با مُراجعان زن متوجه شده‌ام، در بیشتر نمونه‌ها، مشکل هر چه باشد، عزت نفس خردشدهٔ زنان در آن نقش قابل‌توجهی داشته است.

دوست دارم بنویسم عزت نفس ترک‌خورده، اما متأسفانه شدت مشکل عزت نفس آسیب‌دیده زنان بیشتر از ترک‌خوردن است؛ بنابراین علی‌رغم میلم، عبارت خردشدهٔ را تکرار می‌کنم. ضعف عزت نفس زنان، موضوعی نیست که فقط در محل کار با آن سروکار داشته باشم.

بارها شاهد صحبت و رفتارهایی از دوستان و آشنایان بوده‌ام که بر این امر صحه گذاشته‌اند؛ چه وقتی که دوست تحصیل‌کرده و نازنینی خودش را به تیغ عمل‌های جراحی زیبایی مختلف سپرد، چه آن وقت که آشنایی سه‌ماه بعد از جدایی از همسری که نُه‌سال به واقع آزارش داده بود، به اصرار خودش با مرد نامناسب دیگری ازدواج کرد.

مثال‌هایی از این دست، کم نیستند و همه ما هرروزه، چه دربارهٔ خودمان، چه زنان دوروبرمان با این رفتارها و باورهای ناشی از ضعف عزت نفس سروکار داریم.

ضعف عزت نفس در زنان می‌تواند دلایل مختلف اجتماعی و فردی متفاوتی داشته باشد که از جمله مهم‌ترین آن‌ها می‌توان به این‌ها اشاره کرد:

شیوه‌های فرزندپروری ناکارآمد

اولین محیطی که کودک در آن حضور دارد، خانواده است. رفتار مناسب پدرومادر، به‌ویژه در سال‌های اولیه کودکی، ممکن است باعث شود که کودک خود را یک موجود دوست‌داشتنی بداند و احساس ارزشمندی کند.

از طرف دیگر، رفتار نامناسب والدین در این سال‌ها ممکن است موجب شود فرد طی سال‌های زندگی احساس خوبی نسبت به خود نداشته باشد و خودش را بی‌ارزش‌ترین موجود جهان بداند. دو بعد از رفتارهای والدین که شیوه‌های فرزندپروری بر اساس آن‌ها تعریف شده‌اند، میزان محبت و کنترل والدین هستند.

در سبک فرزندپروری مقتدارنه که موجب ایجاد و افزایش عزت نفس کودکان می‌شود، محبت و کنترل والدین هر دو در حد تعادل است.

در سبک فرزندپروری سهل‌گیرانه، محبت والدین زیاد، اما کنترل آن‌ها بسیار کم است. در این سبک فرزندپروری فرزندان یا به دلیل تعریف‌ها و تشویق‌های افراطی والدین دچار عزت نفس کاذب می‌شوند، یا از آنجایی که والدین بسیاری از وظایف کودکان را خود برعهده می‌گیرند، در مقایسه با هم‌سالانشان در بسیاری از مهارت‌ها ضعیف می‌شوند و در نتیجه احساس کمبود عزت نفس می‌کنند.

سرانجام استفاده از سبک فرزندپروری مستبدانه که در آن محبت، کم و کنترل، زیاد است، نیز سبب کاهش عزت نفس کودکان می‌شود.

پذیرش مشروط

زنانی که عزت نفس شکننده‌ای دارند از درون احساس بی‌ارزشی می‌کنند. اینکه فردی خودش را دوست نداشته باشد، وضعیت ناراحت‌کننده و اضطراب‌زایی است. از یک سو، فرد خودش را دوست ندارد و از طرف دیگر دوست دارد نسبت به خودش احساس مثبتی داشته باشد؛ بنابراین سعی می‌کند با گرفتن تأیید دیگران به هر قیمتی، به خودش ثابت کند که دوست‌داشتنی است. در دنیای این زن تا وقتی دیگران دوستش دارند، همه چیز خوب است. اما خدا نکند که حس کند کسی به هر دلیلی دوستش ندارد.

اینجاست که خودش را به آب و آتش می‌زند تا محبت طرف مقابل را به هر قیمتی جلب کند، حتی به قیمت زیرپاگذاشتن نیازها و خواسته‌های به حق خودش.

شاید بتوان ساختار شخصیت این زنان را به یک برج توخالی تشبیه کرد که با کوچک‌ترین ضربه به لرزه در می‌آید. صاحب برج به جای اینکه به فکر مستحکم‌کردن پایه‌های آن باشد، به ندرت کسانی را که به سمت برج سنگ پرتاب می‌کنند تنبیه می‌کند.

در بیشتر مواقع او که سخت نگران ویران‌شدن برجش است، سعی می‌کند با باج‌دادن افراد را از ضربه‌زدن به برج منصرف کند. این دقیقاً همان کاری است که زنانی که عزت‌نفس شکننده‌ای دارند، انجام می‌دهند.

پیروی از هنجارهای نابهنجار جامعه

وقتی انسان‌ها خودشان معیار و ملاکی برای تشخیص و ایجاد حس ارزشمندی نداشته باشند، مجبورند از ملاک‌های محیط و فرهنگی که در آن زندگی می‌کنند، تبعیت کنند.

با توجه به تأکید بیش‌ازحد جامعه کنونی ما بر ملاک‌های ظاهری و سطحی مانند زیبایی ظاهری، ثروت و محل زندگی، جای تعجب نیست، زنان و دخترانی که واجد این ملاک‌ها نیستند، به مرور زمان عزت نفسشان را از دست بدهند و سعی کنند با پیمودن میان‌برهایی که به بیراهه می‌روند، از قبیل انجام جراحی‌های زیبایی، درگیرشدن در روابط غیرمعقول، روی‌آوردن به کسب‌وکارهای آسیب‌زا و…، آن را بازپس گیرند.

تقابل سنت و مدرنیته و مقایسه‌های غیرمنطقی

جامعه ما یک جامعه در حال گذار است. به همین دلیل نه بافت کاملاًً سنتی دارد و نه کاملاًً مدرن. از یک طرف، زنان و دختران امروزی تحصیل می‌کنند، به دانشگاه می‌روند و دوست دارند در اجتماع حضور داشته باشند، از طرف دیگر مانند زنان سنتی، مهم‌ترین هدفشان در زندگی، پیداکردن همسری مناسب و داشتن یک زندگی زناشویی شاد و آرام در کنار همسر و فرزندان است؛ البته اینکه فردی در همه جنبه‌های زندگی‌اش موفق باشد، نه تنها بد نیست، بلکه خوب هم هست، اما ما همیشه باید واقعیت را هم در نظر داشته باشیم.

متأسفانه تعداد افرادی که می‌توانند در یک زمان نقش‌های متعددی را به‌نحوی مطلوب ایفا کنند، خیلی زیاد نیست و شاید ما جزو این دسته از افراد نباشیم؛ بنابراین درست نیست خودمان را با آن‌ها مقایسه کنیم. دختری که قصد ادامه تحصیل دارد و فکر می‌کند، لازمهٔ موفق‌شدن در تحصیل، ازدواج‌نکردن است، دیگر نباید خودش را با دوستانی که قصد ادامه تحصیل نداشته و ازدواج کرده‌اند، یا حتی دوستانی که هم ازدواج کرده‌اند و هم درس می‌خوانند، مقایسه کند. هر انسانی متفاوت از دیگری است.

یکی از دوستان من در دوران کارشناسی ازدواج کرد و بچه‌دار شد و با وجود شرایط سخت، هم در دوران کارشناسی و هم کارشناسی ارشد شاگرد اول گروه شد. از آن طرف همکلاسی مجرد غیرشاغلی هم داشتیم که همیشه از کمبود وقت شکایت می‌کرد. زنان به نسبت مردان بیشتر خودشان را با دیگران مقایسه می‌کنند و این کار موجب خدشه‌دارشدن عزت نفسشان می‌شود.

به علاوه تعدد نقش در زندگی زنان امروزی بیشتر از مردان است که این امر هم ممکن است در تضعیف عزت نفس نقش داشته باشد.

دلیل شکل‌نگرفتن یا خردشدن ظرف عزت نفس زنانی که به ما مُراجعه می‌کنند، هرچه که باشد، فرایند بندزدن آن کاری دشوار و زمان‌بر است که به دیدن پیامدهای مطلوب آن در همه ابعاد زندگی مُراجع می‌ارزد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر