فرانسیس بیکن، فیلسوف شهیر انگلیسی (1561-1626)، میگفت فقط دو نفر از تنهایی لذت میبرند: یکی خدا و دیگری موجود ددمنش. در این جمله واقعیتی نهفته است. تنهایی هم میتواند زمینهساز پلیدیها باشد، همچنان که ولادیمیر ناباکوف، نویسنده روس (1899-1977)، آن را جولانگاه شیطان میخواند، هم میتواند مقدمه نیل به کمالات روحی و معنوی باشد، همان طور که مولوی میگفت:
قعر چه بگزید هر که عاقل است
زانک در خلوت صفاهای دل است
پس باید دید که کدام راه مطلوب و توصیهشدنی است: گریز از تنهایی یا خیزبرداشتن به سوی آن؟
رنج روان یا گنج نهان؟
تاریخ بشر را آدمیان متوسطی پر کردهاند که زندگی در جمع را بر انزوای فردی ترجیح داده و میدهند. عزلت و انزوا و قطع ارتباط با دیگران برای بیشتر مردم امری است نامطلوب و نوعی شکنجه؛ اما در میان خیل عظیم انسانها، افرادی جمعگریز هم بودهاند که یا فاقد تواناییها و مهارتهای لازم برای زندگی با دیگران بودهاند یا بنا بر دلایلی خاص، گوشهنشینی و عزلت را بر اختلاط با مردم ترجیح دادهاند. دسته اول شامل افرادی میشود که از سر ناچاری و انفعال تن به تنهایی میدهند و غالباً نیز از این وضعیت رنج میبرند؛ مثل برخی از بیماران روانی دچار افسردگی. تنهایی این گروه را میتوان «تنهایی منفی یا مخرب» نامید. اما دسته دوم کسانی هستند که آگاهانه و هدفدار سراغ تنهایی میروند، چون از تنهابودن لذت میبرند؛ مثل بیشتر عارفان و صوفیان. تنهایی این گروه را میتوان «تنهایی مثبت یا سازنده» تلقی کرد. به تعبیر دیگر، اگر وضعیت آدمیان متوسط علاقهمند به زندگی جمعی را وضعیتی طبیعی تلقی کنیم، دو گروه یادشده پایینتر از حد طبیعی و بالاتر از آن قرار دارند. برای یکی تنهایی مایه افزایش رنج روان است و برای دیگری راهی برای یافتن گنج درون.
هدف این نوشتار این نیست که به بررسی وضعیت افرادی بپردازد که به علت ناتوانی از زندگی جمعی دچار تنهایی آزاردهنده میشوند یا دربارهٔ وضعیت کسانی بگوید که تقریباً به طور کامل پیوند خود را با جامعه قطع کردهاند و آگاهانه زندگی در صومعهها و دِیرها را برمیگزینند. بلکه مقصود بررسی آثار مثبت یا منفی تنهایی در زندگی افراد معمولی و متعارفی است که در جوامع بشری زندگی میکنند.
هراس از تنهایی
چرا بیشتر ما از تنهایی گریزانیم؟ چرا به محض اینکه تنها میشویم فوراً سعی میکنیم به هر وسیلهای که شده، سراغِ دیگران رفتن، به آنها تلفنزدن، گوشدادن به رادیو، تماشای تلویزیون، مطالعه کتاب یا ورود به اینترنت، خود را سرگرم کنیم تا از تنهایی درآییم؟ چرا وقتی هیچ یک از این وسایل و شیوهها را در اختیار نداریم، کلافه و بیحوصله میشویم؟ پاسخ همه این سؤالها یک چیز است: هراس از خود. وقتی تنها میشویم، در واقع نزد خویشتن خویش حضور پیدا میکنیم و چون تصویری مثبت از خود نداریم و اساساً با خود بیگانهایم، قادر به تحمل خویش نیستیم و راهی برای فرار از این وضعیت میجوییم. به قول مولوی:
یک زمان تنها بمانی تو ز خلق
در غم و اندیشه مانی تا به حلق
از همین نکته روشن میشود که چرا روحهای بزرگ نه تنها هراسی از تنهایی ندارند، بلکه مشتاق آن هستند. تاریخ نیز گواهی میدهد که همه انسانهای بزرگ، از انبیا گرفته تا عرفا و حکما، با تنهایی انس داشته و از بودن در حضور خویش لذت میبردهاند. برای مثال، در سیره پیامبر اسلام، صلیاللهعلیهوآلهوسلم، آمده است که پیش از بعثت، بسیاری از اوقات خود را در دامن طبیعت و در دل صحرا در تنهایی به سر میبرد، در عوامل هستی اندیشه میکرد و نیز هر سال سهماه رجب و شعبان و رمضان را در غار حرا به عبادت میپرداخت و در همین احوال بود که به پیامبری برگزیده شد. نکته این است که این روحهای بزرگ، آن قدر خویشتن خویش را آشنا و دوستداشتنی مییافتند که نهتنها از حضور در محضر خویش ملول نمیشدند، بلکه چنین فرصتهایی را مغتنم میشمردند، از آن استقبال میکردند و آن را به مجالی برای خلوت با معبود و راز و نیاز با محبوب تبدیل میکردند. بیدلیل نیست که امام موسی کاظم، علیهالسلام، در دوره حبس طولانیمدت خویش، خدای را سپاس میگزارد که فراغتی برای عبادت برایش فراهم آورده است. در عوض، بیشتر ما به علت آنکه کمال و فضیلتی در خود سراغ نداریم، از خود گریزانیم و تابِ نشستن در محضر خویش را نداریم. اتفاقاً ترس از مرگ نیز ریشه در همین واقعیت دارد؛ چون مرگ وضعیتی است که با آن پیوندهای بیرونی و اجتماعی انسان قطع میشود و او با خویشتن خویش تنها میماند. چه نیکو سروده است مولوی:
مرگ هر یک ای پسر همرنگ اوست
پیش دشمن، دشمن و بر دوست، دوست
آنکه میترسی ز مرگ اندر فرار
آن ز خود ترسانی ای جان، هوش دار
بازیافت خویش
حال اگر هراس از تنهایی نشانه ترس ما از خویشتن خود باشد، چگونه میتوان بر این هراس غلبه کرد؟ راهحل فقط در یک چیز است: بازیافتن خود. سورن کیرکگور، فیلسوف معروف دانمارکی (1813-1855)، معتقد بود که «اصل کار در زندگی این است که خودت را بیابی و منِ خودت را به دست آوری» («فلسفه کیرکگور»، سوزان لیاندرسون، ترجمه خشایار دیهیمی، ص 139)؛ ولی این تلاش میباید در بستر همین زندگی اجتماعی صورت پذیرد، نه در انزوای مطلق و گریز کامل از آدمیان، چون این شیوه نه با فطرت بشر سازگار است، نه با ضرورتهای زندگی این جهانی همخوانی دارد. دشواری کار نیز از همین جا ناشی میشود که هر انسانی از روی طبع یا ضرورت، در جامعه زندگی میکند، ولی با اندک تأملی درمییابد که موجودی است یگانه و تنها که با وجود همه ارتباطات بیرونی و اجتماعی، هویتی فردی و مختص خویش دارد. نه این امکان برایش فراهم است که از جامعه و ارتباطات اجتماعی خویش به صورتی کلی رهایی یابد و به خود بپردازد، نه اینکه پیوندهای اجتماعی او میتواند جایگزین هویت فردی و شخصی او شود. او خودش است و خویشتن خود. تا با خود چه سودا کند.
گویی پارهای از آموزههای اسلامی هم در مقام یادآوری همین نکته اساسی به انسان است؛ برای نمونه، علیرغم همه توصیههای دینی دربارهٔ اهمیت پیوندهای خانوادگی و مسئولیتهای اجتماعی، قرآن تصریح میکند که انسان به صورت فردی خلق شده و به همین صورت فردی نیز وارد عرصه آخرت میشود. (سوره انعام، آیه 94)، چرا که در جهان آخرت، برخلاف دنیا، پیوندهای خویشاوندی و اسباب و علل مادی نقشی نخواهند داشت (سوره مؤمنون، آیه 101 و سوره بقره، آیه 166). به تعبیری دیگر، هر انسانی همواره موجودیتی فردی و یگانه دارد؛ ولی در زندگی دنیوی، به اقتضای شرایط، ناگزیر از زیستن جمعی با دیگران است که این امر میتواند موجب غفلت او از ماهیت فردی خویش شود. از این رو است که اهل معرفت توصیه میکنند که «در میان مردم باشید، ولی با آنها مباشید» (کن فی الناس و لاتکن معهم) و نیز گفتهاند که عارف کسی است که «با مردمان بُوَد به ظاهر و از ایشان دور بُوَد به سرّ» («رساله قشیریه»، ص 145-155). یعنی مباد آنکه اقتضائات زندگی اجتماعی در دنیا موجب غفلت شما از ماهیت فردی و یگانهتان شود، چون سرمایه اصلیتان چیزی غیر از خودتان نیست و به تعبیری منسوب به مولوی:
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
تنها میان تنها
توجه انسان به ماهیت یگانه خود و تنهایی وجودی خویشتن و پرداختن به نهانیهای درون خویش، رفتهرفته موجب آشتی او با خود میشود و همین امر همنشینی او با خویش را دلنشین میکند. استمرار در این امر به تدریج باعث انس آدمی به خلوت و تنهایی میشود و چه گوهرها که بر اثر کاویدن در خویش و تأمل در هستی و نجوا با معبود به دست نمیآید؛ اما این امر مستلزم گریز از جامعه، ترک مسئولیتهای اجتماعی و درپیشگرفتن زندگی راهبانه نیست (لا رهبانیه فی الاسلام)، بلکه نیازمند فراهمکردن فرصتهایی معین در بستر زندگی اجتماعی است، برای حضور در محضر خویش، همچنان که شیوه همه پیامبران و جانشینان آنها نیز همین بوده است («مصباح الشریعه»، باب 24، فواید عزلت).
روشن است که توفیق بهرهجویی از خلوت با خویش نیازمند کسب حداقلی از پاکیزگی درونی است، چرا که خلوت ناپارسایان جز افزودن بر بدیها نتواند بود. از این جنبه حداقلی که بگذریم، بهرهمندی از فواید تنهایی و خلوت با خویش نیازمند تأمل و ممارست مداوم در احوال درون است و این راهی است که هر که باید به پای خویش در آن گام نهد؛ ولی این بشارت هست که سرانجام این مسیر شناخت معبود تواند بود که به تعبیر علی، علیهالسلام، «هر که خود را شناخت خدای خود را شناخته است.» («میزان الحکمه»، ج 6، ص 142).
زندگی جدید، مجال کمی برای خلوت انسانها با خویش باقی نهاده و از سوی دیگر، دانش جدید نیز بیشتر به ابعاد منفی تنهایی، تنهایی مخرب، پرداخته است؛ ولی این همه نباید موجب غفلت از آثار مثبت و سازنده انس با تنهایی شود. کافی است در گیر و دارِ اشتغالات زندگی، فرصتهایی بیابیم، چشم از جهان پر آب و رنگ بیرون بدوزیم و لختی به تماشای جهان پررمزوراز درون بنشینیم تا به توصیه مولوی عمل کرده باشیم که چنین بانگ رسا در عالم سر داده است:
ای بستگان تن، به تماشای جان روید
آخر رسول گفت تماشا مبارک است