ماهان شبکه ایرانیان

«جری لوئیس»؛ یک کمدین و هنرمند تکرار نشدنی

دو هفته پیش بود که خبر آمد «جری لوئیس درگذشت»؛ به ظاهر شبیه همه خبرهای مرگ روزانه دنیا بود. وقتی پای سن ۹۱سالگی هم به میان آمد، این اتفاق خیلی معمولی‌تر به‌نظر رسید اما برای آن‌هایی که جری لوئیس را به‌عنوان یک بازیگر می‌شناختند ماجرا به همین سادگی‌ها نبود...

هفته نامه همشهری شش و هفت - محمد صادق شایسته: دو هفته پیش بود که خبر آمد «جری لوئیس درگذشت»؛ به ظاهر شبیه همه خبرهای مرگ روزانه دنیا بود. وقتی پای سن 91سالگی هم به میان آمد، این اتفاق خیلی معمولی‌تر به‌نظر رسید اما برای آن‌هایی که جری لوئیس را به‌عنوان یک بازیگر می‌شناختند ماجرا به همین سادگی‌ها نبود. آنها می‌دانستند یکی از مهم‌ترین کمدین‌های دنیا برای همیشه رفته و دیگر جهان سینما صدای خنده‌های او را نخواهد شنید. مردی که به قول خودش تنها زمان حضور روی صحنه بود که هیچ‌یک از دردهای زندگی را حس نمی‌کرد.
 
 خداحافظ سلطان کمدی
 
آن‌هایی هم که لوئیس را بیش از کارنامه بازیگری‌اش می‌شناختند به خوبی می‌دانستند علاوه بر یک کمدین و هنرمند تکرار نشدنی چه انسان نوع دوست و دلسوزی از دنیا رفته است. مردی که خیلی‌ها بعد از دیدن ویدئوی کوتاه آخرین مصاحبه جنجالی‌اش با «هالیوود ریپورتر» به خوبی فهمیدند آن مرد همیشه شاد و خندان زیر فشار زندگی خیلی خسته شده است. مشکلات، سختی‌ها، بیماری‌ها و یک اتفاق هولناک در زندگی خصوصی‌اش، روحیه او را حسابی شکننده کرده بود و این را به خوبی می‌شد در گفت‌وگوی پر از اخم و «نه» گفتن‌های مداومش با معتبرترین رسانه سینمایی آمریکا فهمید.
 
با این حال لوئیس با همه اخم و دلخوری‌هایی که از دنیا و آدم هایش داشت برای نیم قرن یکی از دوست داشتنی‌ترین چهره‌های کمدی در سراسر دنیا بود. کمدینی که مثل چارلی چاپلین، برادران مارکس، لورل و هاردی، هارولد لوید و چند نفر دیگر گنجینه‌ای ارزشمند برای همه مردم دنیا بود و با خبر درگذشت او بسیاری در دنیا غمگین و متاثر شدند. درگذشت این کمدین بهانه‌ای شد تا به مرور مسیر کاری او و البته بخش‌های کمتر شنیده شده‌ای از زندگی خصوصی‌اش بپردازیم. مردی که معتقد بود:«من فقط یک بارزندگی می‌کنم. بنابراین بگذاریدهرخوبی که می‌توانم بکنم وهرمحبتی که مایلم نسبت به دیگران ابرازدارم. بگذارید نه این احساس را سرکوب کـنم و نه آن رابه تأخیربیندازم چون دیگربه دنیا نخواهم آمد» روحش شاد!

آقای کمدین:تاریخ تولد:پنج سالگی
 
جوزف لویچ که بعدها به جری لوئیس شهرت پیدا کرد در بهار 1926در نیوجرسی آمریکا به دنیا آمد. پدر و مادر او شغل‌های جالبی داشتند. پدرش مجری و مدیر تشریفات برنامه‌های رسمی بود و گاهی نمایش اجرا می‌کرد و آواز می‌خواند و مادرش هم نوازنده پیانو بود در ایستگاه‌های رادیویی. جوزف هنوز پنج سالش تمام نشده بود بارقه‌های استعداد بازیگری در او هویدا شد. او بین فامیل بسیار محبوب بود؛ چرا که می‌توانست نمایش‌های بامزه و کوتاه تک نفره اجرا کند و همه را بخنداند. این استعداد باعث شد والدین اش استعداد او را جدی بگیرند. جوزف نوجوان در سن 15سالگی برای نخستین بار توانست شوخی‌ها و بامزه بازی هایش را در قالب یک برنامه ضبط کند.
 
برنامه‌های او هر چند شهرت چندانی برایش به ارمغان نیاورد اما به محل تمرین بسیار مناسبی برای او تبدیل شدند. او در همان برنامه‌ها بود که اسم خود را به جویی لوئیس تغییر داد، اما مدتی بعد وقتی فهمید کمدین دیگری به همین نام مشغول به‌کار است ترجیح داد کمی تغییر در نامش دهد و اسم‌اش را جری لوئیس بگذارد. لوئیس در نمایش‌های آن دوران خود نقش پسر نوجوانی را بازی می‌کرد که هر جا می‌رود دست به خرابکاری می‌زند و همه‌‌چیز را به هم می‌ریزد؛ نقشی که بعدها در آن تبدیل به یک شمایل ماندگار شد. با آغاز جنگ جهانی دوم جری جوان تصمیم گرفت به ارتش بپیوندد اما به‌دلیل داشتن بیماری قلبی نتوانست راهی جنگ شود. لوئیس 19ساله شاید حتی فکرش را هم نمی‌کرد که داشتن این بیماری مسیر زندگی او و تاریخ سینما را تا چه حد تحت‌تأثیر قرار خواهد داد.

با طعم انسان دوستی
 
با این همه شهرت جری لوئیس تنها به بازیگری و دنیای سینما بازنمی‌گردد. او در طول دوران زندگی‌اش تلاش‌های انسان دوستانه زیادی کرد. البته نه از این مدل تلاش‌ کردن‌های تبلیغی و نمایشی، تلاش به معنی عرق ریختن و حرص خوردن. لوئیس سال‌ها رئیس ملی انجمن بیماری تحلیل عضلانی در آمریکا بود و آمار می‌گوید در طول فعالیت خود در این زمینه بیش از 2 میلیارددلاربرای حمایت از بیماران تحلیل عضلانی پول جمع کرد. عمده تمرکز او برای درمان این بیماری در حوزه کودکان بود. لوئیس در تلویزیون و هر جایی که در توانش بود به اجرای برنامه‌های خیریه می‌پرداخت و با استفاده از هنر طنازی خود تمام تلاشش را می‌کرد تا برای کامل‌تر شدن تحقیقات در این زمینه پول بیشتری از مردم جمع کند.
 
مهم‌ترین کاری که انجام داد ساخت برنامه تلویزیونی«روزکارگر» بود که هنوز هم پردرآمدترین برنامه خیریه برای جمع‌آوری کمک مالی درتاریخ تلویزیون آ مریکاست. فعالیت‌های خیرخواهانه لوئیس، او را یک‌بار نامزد جایزه نوبل نیز کرد. یکی از آخرین اقدامات خیرخواهانه او که حدود شش سال پیش انجام شد ساخت مؤسسه خیریه «خانه جری لوئیس» در ملبورن استرالیا بود که امروز به مرکز مهمی برای تحقیقات و درمان بیماری‌های مختلف کودکان تبدیل شده است. او تا آخر عمر و با وجود همه بیماری‌ها و ناخوشی‌هایش دست از تلاش در این زمینه برنداشت.

سلام دنیا به زوج مارتین و لوئیس
 
 خداحافظ سلطان کمدی
 
در سال 1945یک خواننده 28ساله لاغر و نسبتا مشهور به نام دین مارتین که مشغول خوانندگی و کارهای موزیکال در مهمانی‌ها و هتل‌ها بود در یکی از اجراهایش با کمدین جوان، بامزه و پر هیجانی مواجه شد که استعداد عجیبی در استفاده توامان از بدن و صدایش برای خنداندن مردم داشت. مارتین به‌شدت از سبک بازی، جوک ساختن‌ها و بذله گویی‌های لوئیس خوشش آمد و ارتباط دوستانه‌ای را با او آغاز کرد. یک سال بعد هم وقتی برای یک اجرای دو نفره، لوئیس را به مارتین پیشنهاد دادند او بلافاصله پذیرفت.
 
دیدار و همکاری با مارتین برای لوئیس هم بسیار جذاب و لذتبخش از کار درآمد و به این ترتیب یکی از مهم‌ترین زوج‌های کمدی تاریخ سینما شکل گرفت. سه سال بعد از آغاز این همکاری آنها به رادیو و تلویزیون و سینما راه یافتند و به اجراهای دو نفره مشغول شدند. دو کاراکتری که تضاد بین شخصیت آنها دستمایه خلق شوخی‌ها و موقعیت‌های کمدی کم نظیری شد. دین مارتین یک آدم اتو کشیده، محترم، معقول و اصطلاحا با وجنات و جذاب بود و جری لوئیس 180درجه متفاوت؛ جوانی ویرانگر، ساده دل، گاهی احمق و زبان نفهم، پرانرژی، خرابکار، بی‌پروا ولی مهربان که بازی‌اش آتشفشانی از شوخی‌های حرکتی و کلامی بود. او لباسی گله گشاد می‌پوشید و شوخی‌های خطرناکی را اجرا می‌کرد که گاهی در خلال آن آسیب‌های جسمی جدی هم می‌دید. 
 
نخستین فیلم مشترک لوئیس و مارتین در سال 1949و با نام «دوست من ایرما» ساخته شد؛ فیلمی کمدی متشکل از چند کمدین سرشناس و گمنام که لوئیس و مارتین هم بخشی از کمدین‌ها بودند، اما آنها می‌دانستند ظرفیت‌شان بیشتر از حضور در نقش‌های فرعی است. موفقیت فوق العاده آنها در برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی نیز سینمای هالیوود را خیلی زود متوجه استعداد آنها کرد و به این ترتیب تنها یک سال بعد، اول فیلم مشترک این دو که درآن نقش‌های اصلی‌اش را بر عهده داشتند با نام «در جنگ با ارتش» و به کارگردانی هال واکر ساخته شد.
 
استقبال زیاد از این فیلم همه‌‌چیز را برای زوج کمدی تازه به شهرت رسیده تغییر داد. آنها به قدری محبوب شدند که جدا از ده‌ها برنامه مشترک رادیویی و تلویزیونی، تا سال 1956در 14فیلم مختلف زوج هنری بودند. فیلم‌هایی که اکثر قریب به اتفاق آنها جزو پرفروش‌ترین آثار زمان خود شدند. لوئیس و مارتین در حال تبدیل شدن به یک افسانه بودند، بعدها با هم دچار اختلاف شدند. روایتی که تا امروز گفته شده و کسی هم آن را تکذیب نکرده این است که برخلاف تصور مارتین، او کم کم تحت‌‌الشعاع هنرنمایی‌های دیوانه وار لوئیس قرار گرفت. این را می‌شد به راحتی از مقایسه تعداد مصاحبه، عکس روی جلد مجله و میزان محبوبیت مردمی آنها فهمید.
 
محبوبیت لوئیس چندان به مذاق مارتین که 9سال از او بزرگ‌تر بود و حتی زودتر به شهرت رسیده بود خوش نیامد و آن قدر او را آزار داد تا اینکه بالاخره مسیر همکاری‌شان به بن بست رسید و در سال 1956در میان ناباوری همه این زوج خلاق و دوست داشتنی از هم جدا شدند. این قهر 20 سال ادامه داشت و آنها تا سال 1976حتی با هم حرف هم نمی‌زدند تا اینکه در یک برنامه تلویزیونی لوئیس و مارتین بالاخره آشتی کردند، اما این آشتی هیچ‌گاه حسرت از بین رفتن آن زوج استثنایی را از بین نبرد و آنها نیز دیگر هرگز در کنار هم بازی نکردند. هر چند لوئیس پس از مرگ مارتین در سال 1995تا آخر عمر خود، هر بار صحبت از همکار قدیمی‌اش می‌شد با کلی احساسات از او صحبت می‌کرد و هیچ‌گاه حاضر نشد اختلافاتی را که در گذشته با هم داشتند دوباره تکرار کند.

دوران بلوغ تا افول
 
 خداحافظ سلطان کمدی
 
شاید خیلی‌ها تصور می‌کردند با جدایی لوئیس و مارتین از هم عمر هنری آنها نیز به سر آمده اما هر دو نفر در ادامه مسیر خود نیز چهره‌های موفقی بودند. البته مارتین به سمت بازی در کارهای جدی رفت، اما جری همچنان در کمدی تاخت و تاز می‌کرد. لوئیس تا اواخر دهه 60 همچنان موفق بود، با ورود توامان به عرصه نویسندگی و کارگردانی موفق‌تر هم شد. او در سال 1960نخستین فیلمش با عنوان «پادوی هتل» را کارگردانی کرد که اثری بسیار پرفروش و تحسین شده لقب گرفت. لوئیس در طول دوران کاری‌اش 13فیلم کارگردانی کرد که مهم‌ترین آنها «پروفسور دیوانه» نام دارد.
 
در دوران پس از مارتین و تقریبا از نیمه‌های دهه 70 به بعد لوئیس هر چه جلوتر رفت شوخی‌های کلامی خود را بیشتر کرد. شخصیت‌هایی که بازی می‌کرد هم تند و تیزتر و گزنده‌تر شدند و در سال‌های پایانی کارش تقریبا نشانی از آن جری لوئیس پرجنب و جوش دهه‌های چهل تا 60نبود. کاراکتر او در بازیگری هم مثل خودش گرد پیری را احساس می‌کرد.
 
  آخرین کار مهم لوئیس در سینما که شخصیت اش در آن فیلم هیچ شباهتی با جری لوئیس همیشه و شاد خندان نداشت فیلم «سلطان کمدی» به کارگردانی مارتین اسکورسیزی بود. فیلمی که لوئیس در آن نقش یک کمدین سرشناس و پیر و بداخلاق را داشت که با یک کمدین جوان و پرانرژی و بلندپرواز با بازی رابرت دنیرو آشنا می‌شود. نقشی که بسیاری معتقدند شباهت عجیبی با خود واقعی لوئیس در آن سال‌ها داشته است. او تا سال 1995سخت مشغول کار بود و با وجود بالا رفتن سنش و کمتر شدن محبوبیتش که بیشتر به واسطه از بین رفتن توانایی‌های فیزیکی‌اش بود، حتی سالی سه فیلم سینمایی هم بازی کرد که تک و توک آثار پرفروشی هم بین آنها یافت می‌شد، اما پس از مرگ رفیق سابق‌اش، دین مارتین انگار دل و دماغ او هم از بین رفت و خود را بازنشسته کرد.
 
لوئیس نزدیک به دو دهه جز در بعضی اجراهای تلویزیونی آن هم نه برای بازیگری و شهرت، تمایلی برای حضور جلوی دوربین از خودش نشان نداد با این حال در محافل جمع و جورتر به اجرای برنامه و خلق لحظات کمدی می‌پرداخت چون به قول خودش بازیگری تنها راهی بود که او در زندگی احساس خوشبختی کند. البته در اواخر عمر انگار فیل این کمدین کهنه کار یاد هندوستان کرده بود و دو فیلم سینمایی بازی کرد که آثار چندان مهمی هم نشدند ولی قرار بود یک‌بار دیگر کارگردانی را تجربه کند که عمرش برای این یک کار کفاف نداد.
 
پر درد در زندگی خصوصی
 
جری لوئیس در زندگی خصوصی‌اش آدم وفاداری بود. او دو بار ازدواج کرد. با همسر اولش 36سال و بعد از مرگ او با همسر دومش 34سال. شش پسر و یک دختر حاصل زندگی اوست. تلخ‌ترین اتفاق زندگی او خودکشی کوچکترین پسرش جوزف در سال 2009و در سن 45سالگی بود که تأثیر بسیار بدی بر روحیه او گذاشت.
 
خودش در این‌باره گفته: «تابه امروز حقیقت خودکشی جوزف را نفهمیدم، چون حقیقتا انصاف نبود نه برای من، برای خود او، او به طرز احمقانه‌ای زندگی‌‌اش را ازدست داد، اوپسرمن بود، او رفت درحالی‌که من نتوانستم کار زیادی برایش انجام دهم، تاکنون هزاران بارخودم را درغم فراق او مورد ضرب و شتم قرارداده‌ام. هربارهمسرم پیشم می‌آید و می‌گوید: تو نمی‌توانی چیزی را به عقب برگردانی، تو او را زمانی‌که 25سال داشت تحویل دنیای بیرون دادی، با این فکرکه او یک انسان بالغ و بی‌عیب ونقص است و او زمانی‌که دور ازتو بود دست به کارهایی زد که نتیجه‌اش این شدکه دیدیم.» البته لوئیس از بیماری‌های جسمی فراوانی نیز رنج می‌برد.
 
او به سرطان پروستات مبتلا بود، دوحمله قلبی وحشتناک را با خوش شانسی تمام پشت سر گذاشت. از بیماری‌های ریه و دیابت هم رنج می‌برد و از اواسط دهه شصت زندگی هم آثار حرکات دیوانه وار و خطرناکی که در دوران جوانی برای به تصویر کشیدن شوخی‌هایش انجام می‌داد، کم کم گریبان او را گرفت و به بیماری جدی ستون فقرات مبتلا شد.
 
با این حال هیچ‌گاه دست از فعالیت نکشید. شاید برای‌تان جالب باشد بدانید که این کمدین قهار در دهه 70استاد دانشگاه شد و حتی در مورد سینما کتابی هم تالیف کرد. ضمن اینکه او به‌شدت از تکنولوژی گریزان بود مثلا از موبایل استفاده نمی‌کرد و ای‌میل شخصی نداشت. او همه‌‌چیز را در همان سبک و سیاق قدیمی دهه 40تا 70دوست داشت، از نوع زندگی و ارتباط آدم‌ها با هم تا سینمای مورد علاقه اش.

بالاخره جری لوئیس کشف کردم
 
خداحافظ سلطان کمدی 
 
نمی شود در ایران از جری لوئیس صحبت کرد، اما نامی از زنده یاد حمید قنبری نبرد؛ دوبلوری که با وجود فعالیت‌های زیاد در حوزه‌های مختلف ازجمله بازیگری تئاتر و سینما اما به‌نظر، آمده بود که سرنوشتش با نام جری لوئیس گره بخورد. قنبری نخستین بار به شکل حرفه‌ای در سال 1337کار دوبله را آغاز کرد و همان زمان در نخستین تجربه هایش در این عرصه با کاراکتر جری لوئیس آشنا شد و از همان ابتدا از جنس بازی لوئیس و توانایی‌های او حیرت زده شد.
 
وقتی از قنبری خواستند دوبله این بازیگر را بر عهده بگیرد شروع کرد به دیدن فیلم‌های او، خودش می‌گفت در ابتدا سخت می‌توانست باور کند بتواند برای آن کاراکتر پر جنب و جوش که به‌نظرش حتی صدای عجیب و غریبی هم داشت لحن و صدای مناسبی پیدا کند اما چالشی که با آن مواجه شده بود آن قدر برایش جذابیت داشت که تصمیم گرفت هر طور شده این دوبله را انجام دهد. روایت زنده یاد قنبری از پیدا کردن صدای مخصوص جری لوئیس خواندنی است: «در میان تماشا کردن یکی از فیلم‌هایش، یک دفعه یک جمله 4سیلابی توجه مرا جلب کرد، جمله‌ای شبیه راستی می‌فرمایید؛ یا مثلا درست گفتید؛ دقت کردم، متوجه شدم این جملات را جور دیگری ادا می‌کند.
 
من هم در همان حدود بیان گفتم: من بمیرم ؛ قدری قوی تر، دوباره گفتم: من بمیرم و باز هم تکرار کردم: من بمیرم. متوجه شدم این همان است که می‌خواهم، درست به چهره می‌خورد. من با تکنیک شروع کردم، گفتم یک ضبط صوت برایم بیاورید؛ مثل کوک ویولن باید صدایم را ضبط و تنظیم کنم که وقتی روزهای دیگر آمدم، یادم باشد چگونه صحبت کرده‌ام.
 
ضبط صوت را گذاشتند و من همان بخش را چندبار تکرار کردم و چند دفعه گفتم: من بمیرم ؛ و غلیظ‌تر گفتم: من بمیرم و بالاخره جری لوئیس را کشف کردم.» زنده یاد حمید قنبری مهم‌ترین فیلم‌های لوئیس را دوبله کرد و صدای بی‌نظیر او باعث شد فیلم‌های این بازیگر آن قدر بین مردم محبوب شود که بیشتر آنها تبدیل به آثار پرفروش گیشه آن سال‌های سینمای ایران شوند. روح حمید قنبری هم شاد.

از ربان جری لوئیس

سه روز اولی که در کمپانی پارامونت بودم، آنها نتوانستند من را پیدا کنند. در اتاق تدوین بودم، در اتاق دوربین بودم، میان کمدها بودم، میان ماکت‌ها. همه جا می‌رفتم. همه‌‌چیز را درباره کسانی که آن‌جا کار می‌کردند فهمیدم.
 
من خودم را کامل در اختیار فیلم می‌‌گذاشتم. آن قدر زخم روی بدنم دارم که فکر می‌‌کنید شاید بازیکن فوتبال بوده‌ام! یک‌بار از داخل پنجره روی کابینت‌هایی پریدم که قرار بود من را نجات دهند، اما کنار آنها فرود آمدم.
 
تحت دردناک‌ترین شرایطی که یک انسان ممکن است در زندگی‌اش با آن روبه‌رو شود، کار کرده‌ام ولی زمانی‌ که از صحنه بیرون آمده‌ام، دیگر از آن درد و رنج خبری نبوده است.
 
هیچ‌چیز ساختگی بین من و دین مارتین وجود نداشت. او را می‌دیدم که در اتاق قدم می‌زد و چشمانم پر از اشک می‌شد. از عشق و محبتی صحبت می‌کنم که بین ما عمیق بود آن قدر که نه من می‌توانستم آن را انکار کنم نه او.
 
جدایی ما خیلی احمقانه بود. می‌خواستم که در کارمان کمدی بیشتری داشته باشیم.دین معتقد بود همین قدر کافی است و در عوض باید آوازخوانی بیشتری در کار داشته باشیم. خوب این اشکالی نداشت، ولی رسیدیم به نقطه‌ای که دیگر با هم صحبت نکردیم. خیلی کار احمقانه‌ای بود.
 
به همه می‌گویم عشق آن چیزی است که هر صبح شما را از خواب بیدار می‌کند و باعث راه رفتن شما می‌شود. عشق باعث امید است. چیزی است که‌ رؤیای شما را می‌سازد و آن چیزی است که شما می‌خواهید بخشی از آن باشید؛ زیرا عشق از شما موجود بهتری می‌سازد.
 
در زندگی به‌خاطر مسائلی افسوس می‌خورید، ولی بعد به راه‌تان ادامه می‌دهید. همیشه نمی‌توانید به آنها بیندیشید و همیشه نمی‌خواهید آنها همراه‌تان باشند.شما باید چیز‌های منفی را ببینید و بفهمید چرا به‌وجود آمدند و مطمئن شوید که دوباره رخ نخواهند داد. من چیزهای منفی را از زندگی‌ام دور می‌ریزم.
 
قبل از اینکه 90 ساله شوم می‌توانستم راه بروم، خوب ببینم و گوش‌های تیزی داشتم. الان نمی‌توانم بشنوم یا ببینم یا راه بروم اما به‌خاطر اینکه 90 ساله شده‌ام هیجان زده‌ام.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان