به گزارش خبرنگار مهر، محمود فرجامی مترجم کتاب پرفروش «بیشعوری» در رنجنامهای که در کانال شخصی خود در فضای مجازی منتشر کرده، ضمن بیان سرنوشتی که این کتاب پس از اقبال مخاطبان به آن دچار شده و بارها و بارها، نسخههای جعلی و غیرقانونی آن منتشر و به راحتی در کتابفروشیها و نیز مجاری غیررسمی فروش کتاب، عرضه شده است، از ناکام بودن پیگیریهایش برای ایفای حق مالکیت معنوی و مادی خود بر این کتاب خبر داده و گفته است: «من، محمود فرجامی، مترجم و مولف بیش از 10 کتاب به فارسی، اعلام ورشکستی میکنم چون نمیدانم در صنعتی که هیچ حق و حقوقی در آن ندارم، چرا و چگونه باید ادامه بدهم!؟».
بخشی از این مطلب در زیر از نظر مخاطبان میگذرد:
کتابی به نام «بیشعوری» را من (محمود فرجامی) نخستین بار در سال 1386 از کتابی به زبان انگلیسی به نام Asshole No More به فارسی برگرداندم؛ کاری که نزدیک به یک سال زمان برد چرا که متن اصلی علیرغم ظاهر سادهاش، آنطور که جذاب و امروزی و خواندنی باشد، به فارسی درنمیآمد. مثالها قدیمی بودند (کتاب در سال 1990 چاپ شده) و شوخیها تقریباً برای خواننده فارسیزبان نامفهوم و بیمزه. علاوه بر آن کتاب لحنی شبهعلمی داشت در نقیضهسازی (تقلید تمسخرآمیز) از کتابهایی که قرار است با خواندن آنها یکشبه پول و اعتماد به نفس و روابط زناشویی و مدیریت خواننده دگرگون شود. با موضوعی تکاندهنده درباره احمقهای خودخواه باهوش؛ کسانی که من اصطلاح «بیشعور» را از میان واژگان موجود برگزیدم و به نظرم هم در معادلیابی و هم ترجمه کتاب با تمام ظرایفی که برگردان چنین متنی لازم مینماید، موفق بودم، یا منتهای همت را بهخرج دادم.
اما این کتاب مجوز انتشار نگرفت و پس از مدتی خاک خوردن سرانجام به پیشنهاد دوستی فایل پیدیاف آن را به رایگان برای عموم بر روی وبسایت شخصیام (debsh.com) قرار دادم. در صفحهبندی غیرحرفهای برای این کار از بعضی تایپوگرافیهایی دوستم صدرا بهشتی استفاده کردم، حاشیههایی طنزآمیز در بعضی صفحات گذاشتم و از آنجایی که طرح جلد کتاب اصلی بسیار ساده و صرفاً نام کتاب بود، طرحی از تابلو جیغ مونش را (که به خاطر گذشت بیش از سی سال از درگذشت مولف مشمول کپیرایت نیست) برای طرح جلد انتخاب کردم.
از کتاب به سرعت استقبال شد و طی چند هفته نسخههای کاغذی آن هم سر از کتابفروشیهای سیار و حتی رسمی درآورد و از همان هنگام، هر روز بیاخلاقی و حقه جدیدی در مسیر «بیشعوری» نمایان شد! مثلاً یک بار به اسم انتشارات گوتنبرگ (سوئد) به بازار زیرزمینی کتاب رفت در حالیکه مدیر آن انتشارات مثل من روحش از این ماجرا خبر نداشت. اما وقتی، پس از روی کار آمدن دولت روحانی، یک انتشارات رسمی در تهران پس از اخذ قرارداد رسمی با من توانست مجوز انتشار این کتاب را بگیرد، بازی تازه شروع شد... کتاب از همان روز نخست که به بازار رسمی آمد مورد استقبال شدید قرار گرفت و بسیاری که پیشتر آن را دانلود کرده بودند، نسخه کاغذی را نیز خریدند. اینجا بود که پختهخواران گرامی دستبهکار شدند و هر روز ناشری و مترجمی تازه به صف بیشعوریسازان اضافه شد.
عجبا که از این عزیزان گاه جز اسم، سابقه دیگری نبود و بعضاً حتی اعتراف کردند که جلد کتاب اصلی را هم ندیدهاند! در مقابلِ انتشارات تیسا که ناشر قانونی و رسمی کتاب بود، انتشارات آتیسا علم شد، بیش از 10 مترجم همان بیشعوری را که ناشر اصلی در آمریکا حق ترجمه و انتشار «انحصاری» اش را به محمود فرجامی واگذار کرده بود، ترجمه کردند، همه به اصطلاح ترجمهها تقریباً کپی از روی یک کار بود، همگی همان طرح جلد ابداعی من را کپی کردند (و یکی از همان «مترجم» ها مدعی شد که این طرح جلد اصلی کتاب است؛ یعنی ایشان زحمت گوگل کردن کتابی را هم که مدعی ترجمه آن است، به خود نداده!)، بیشعوری 2 و 3 گاه با ترجمه مترجمهای خیالی و گاه تحت اسم خود م(!) منتشر شدند، «بیشعوری اصلی و بدون سانسور» به بازار آمد... و در مجموع میتوانم بگویم کتاب بیشعوری کلکسیونی از بیشعوری و حقکشی و دزدی ادبی را دور خود جمع کرد چنان که تا امروز خود من 21 نمونه از همین کتابها را جمع کردهام و تعداد بیشتری ای بسا با جستجو در وبسایت خانه کتاب یافت میشود.
به تازگی، یک ناشر دیگر هم به صورت خانوادگی (پدر، پسر، دختر... هر کدام مدیر یک انتشارات مجزا!) زحمت انتشار غیرقانونی کتاب را کشیده است؛ ناشری که در تهران ثبت شده و در قم اعلام وصول میکند، خانوادهای که پدر آن، عضو اتحادیه ناشران قم است... ناشرانی زنجیرهای که میتوانند برخلاف ضوابط نمایشگاه کتاب، «بیشعوری» هایشان را در تمام غرفهها پخش کنند و بفروشند.
حاصل اینها به خاک سیاه نشستن مترجم و ناشر اصلی و قانونی است. به عنوان نمونه چندی پیش کتاب بیشعوری با ترجمه من از یک فروشگاه زنجیرهای بزرگ حذف شد چون ناشر فقط چهل درصد تخفیف به فروشگاه میداد (درست خواندید؛ «فقط 40 درصد»!) و دیگرانی بودند که با تخفیف بهتری «بیشعوری» پخش میکردند. حتی زمانی به سراغ یک کتابفروشی ایرانی در آلمان رفتم که «بیشعوری» تقلبی میفروخت و اتفاقاً مدیر آنجا انسان خوبی معلوم میشد؛ وقتی ماجرا را توضیح دادم، با تاسف سری تکان داد و گفت این کتابها همگی در ایران مجوز قانونی پخش دارند و نمیتواند برایم کاری کند. راست هم میگفت؛ وقتی دولت در ایران به آنها مجوز میدهد، فروشنده حتی میتواند در آلمان به آن استناد کند، خصوصاً که سود بیشتر هم در آن باشد! در تمام این سالها اداره کتاب وزارت ارشاد در جریان شکایتهای متعدد ما بوده است و هیچ کاری نکرده است.
حاصل اینها نابود شدن کتاب «بیشعوران» بوده است، کتابی که با وجود آنکه به زعم من بسیار بهتر از «بیشعوری» است، در لابلای این هیاهو گم شد. وقتی دست کم بیست چاپ بیکیفیت از یک کتاب، با عنوان و حتی طرح جلد مشابه به بازار بیاید، طبیعی هم هست چنین گم شدنی، طبیعی هم هست که ناشر نتواند تعهدات مالیاش را به مترجم و نویسنده - مترجم و نویسنده واقعی و نه از زیر بوته درآمده - ادا کند. و طبیعی است که هر دو یا تن به کار نازل بدهند و یا ورشکست شوند، گیریم که ورشکستگی یکی مالی باشد و دیگری روحی و روانی-علاوه بر مالی.
حاصل این است که بدینوسیله من، محمود فرجامی، مترجم و مولف بیش از 10 کتاب به فارسی، به عنوان عضو بسیار کوچکی از صنعت نشر اعلام ورشکستی میکنم و به صف بلند ورشکستگان این حوزه میپیوندم. اعلام ورشکستگی میکنم چون نمیدانم در صنعتی که هیچ حق و حقوقی در آن ندارم، چرا و چگونه باید ادامه بدهم. پرسشی که بیشک صدها نویسنده و مترجم دیگر که از این ورطه رخت بیرون کشیدند، از خویش پرسیدهاند و هزاران نفر دیگری که گاه پیش از ورود به این عرصه عطایش را به لقایش میبخشند، از خود خواهند پرسید. تبریک به کپیکاران و پختهخواران و دغلبازان از یک سو و مسئولان و متولیان بخش کتاب از سویی دیگر، برای نزدیک کردن یک گام دیگر صنعت نشر به نابودی کامل.
فقط ای کاش این صدا، این مرثیه، این هشدار به گوش اهل کتاب برسد...