ماهان شبکه ایرانیان

تاریخ فرهنگی «قرمز»

قرمز هشدار می‌دهد، بر حذر می‌دارد و تنبیه می‌کند

کتاب «قرمز»، اثر میشل پاستورو، قسمت چهارم از مجموعه‌ای است که در سال ۲۰۰۱ با «آبی» شروع شد و پس از آن به «سیاه» و «سبز» رسید

 
قرمز هشدار می‌دهد، بر حذر می‌دارد و تنبیه می‌کند
 
ویکلی استاندارد؛ شاید اکنون تصورش دشوار باشد، اما پیش از نیمۀ دهۀ 1960 میلادی اکثر کتاب‌ها (و نه تنها کتاب‌های پیرامون موضوعات تاریخی) بدون لکه‌ای رنگ منتشر می‌شدند. نه اینکه فناوری چاپ رنگی اختراع نشده باشد، بلکه با انتشار میلیون‌ها عکس سیاه‌وسفید که از نیمۀ قرن نوزدهم آغاز شده بود، نسبت به آنچه مورّخ فرانسوی میشل پاستورو «واقعیت سیاه‌وسفید» نامیده است، شرطی شده بودیم. سینما سلطۀ این حالت را تا نیمۀ قرن بیستم بسط داد. اصلاً می‌شود «مُهر هفتم1» اثر اینگمار برگمان را رنگی تصور کرد؟

پاستورو ریشه‌های هژمونی سیاه‌وسفید را تا سرمایه‌داران پروتستان قرن نوزدهم رصد می‌کند که تشکیلات عظیم صنعتی و مالی را در چنگ خود داشتند. حتی زمانی که صنایع شیمیایی می‌توانستند هر رنگ دلخواهی را تولید کنند، اولین چیزهایی که به تولید انبوه رسیدند (لوازم خانگی، تلفن‌ها، خودکارها، خودروها) سیاه، خاکستری یا قهوه‌ای بودند. گفته می‌شود هنری فورد هیچ رنگی جز سیاه را برای خودروی مدل تی کارخانه‌اش نمی‌پذیرفت. این اخلاقی‌سازی رنگ، چنانکه در اینجا خواهیم دید، تاریخی طولانی دارد. جایگاه متغیر رنگ قرمز از اعصار پیشاتاریخ تا حال حاضر، حرف‌های زیادی دربارۀ شکل‌گیری یک ادراک خاص غربی می‌زند.

کتاب قرمز قسمت چهارم از یک مجموعه است که در سال 2001 با آبی شروع شد و پس از آن سیاه و سبز با همین عناوین منتشر شد. (جلد بعدی این مجموعه که آن را هم پرینستون منتشر می‌کند، به رنگ زرد می‌پردازد.) برخلاف گوته در مشاجره‌اش با نیوتن پیرامون طیف رنگ، پاستورو اثرات ذهنی رنگ‌های خاص بر بشر را تحلیل نمی‌کند. مسألۀ او این نیست که آیا مثلاً آبی یک رنگ «سرد» یا یادآور «فاصله» است. در عوض، این کتاب‌های زیبا بخشی از یک پروژۀ استادانۀ پاستورو هستند که نیم‌قرن زحمت کشیده است تا تکامل دستورالعمل‌های اجتماعی غربی را با رنگ به تصویر بکشد.

قرمز «اولین رنگ» است، کُهن‌ترین و نمادین‌ترین رنگ، که هزاران سال در غرب «یگانه رنگی بود که لیاقت نام رنگ را داشت.» قرمز پایه‌ای‌ترین رنگ تمام مردمان باستان است (و هنوز هم رنگی است که کودکان سراسر دنیا ترجیح می‌دهند). قرمز در قدیمی‌ترین نگاره‌های هنری، یعنی نقاشی‌های اقوام شکارچی-آذوقه‌جمع‌کُن بیش از 30 هزار سال پیش در غارها، دیده می‌شود. خون و آتش همیشه و همه‌جا با رنگ قرمز نمایش داده می‌شدند. احساس می‌شد که هر دوی آن‌ها سرچشمۀ قدرت جادویی‌اند، و هر دو در ارتباط انسان با خدایان از طریق قربانی نقش داشتند. انسان‌ها همچنین رنگ قرمز به بدن‌هایشان می‌زدند، و پوست و استخوان‌های قرمزرنگ به کرّات در گورستان‌هایی با سابقۀ 15 هزار ساله یافت شده‌اند.

مثل نقاشی، رنگ‌آمیزی با طیف قرمز را هم می‌توان در قدیمی‌ترین لباس‌های به‌جامانده از سه هزار سال پیش از میلاد دید. ولی کندن زمین برای رسیدن به ریشۀ گیاه روناس، کندن پوست آن، درآوردن مغز قرمزش و سپس استفاده از آن برای رنگ‌آمیزی، از کجا به ذهن انسان عصر نوسنگی رسید؟ فنیقی‌ها، اتروسکی‌ها و یونانی‌ها ذره‌ذره این تجربه را جمع کردند و به دست رومی‌ها سپردند. تاریخ که به عصر آگوستوس رسید، برخی مناطق امپراطوری روم حقیقتاً مراکز صنعتی پیشۀ رنگ‌آمیزی (عمدتاً به رنگ قرمز) بودند.

پاستورو تذکر می‌دهد که بر خلاف تصور نادرست‌مان از «واقعیت سیاه‌وسفید»، شهرهای باستانی یونان و روم عرصۀ معماری مرمر سفید نبوده‌اند. قرمز در خانه‌ها و شهرها، روی اشیاء متحرک، در پارچه و لباس بسیار دیده می‌شد. شنگرف که از معادن اسپانیا استخراج می‌شد، علی‌رغم قیمت بالا و سمّی بودن، در تمام نقاشی‌های دیواری پمپئی دیده می‌شد. در رُم متمدن، این رنگ نقش کلیدی در آیین‌هایی داشت که یادآور قدرت، خطر، قوت و آشوب بودند، و همواره جایگاه نمادینش برتر از سایر رنگ‌ها بود. لغت‌نامه‌های زبان‌های باستانی از تفوق قرمز می‌گوید، و پس از آن سیاه و سفید.

با ظهور مسیحیت یک نظام نمادین جدید از رنگ‌ها پدیدار شد، اما تا قرن هجدهم قرمز همچنان قوی‌ترین دلالت‌های شاعرانه و زیبایی‌شناختی، خواه بابرکت یا زیان‌آور، را داشت. کاردینال‌های کاتولیک رومی، مثل امپراطورهای آن سرزمین، وقف قرمز بودند که پیوندی نمادین میان آن‌ها با سنت امپراطوری روم ایجاد می‌کرد؛ ولی پدران کلیسا رنگ‌ها را به کلماتی افزودند که در کتاب مقدس صرفاً نشانۀ صفات معنوی بود. قرمز رنگ شعله‌های آتش جهنم و چهره‌های بدنام و شرور (یهودا، اژدها در آخرالزمان، شیطان و اهریمن‌هایش) بود، اما می‌توانست نشانۀ مداخلۀ خدا هم باشد (مثل ستون‌های آتش که عبریان را از مصر مصون می‌کرد). قاعدگی را می‌شد تداوم تنبیه الهی برای گناه حوا دید، ولی مثل خون مسیح، قرمز بارور و بابرکت بود که بر خون شهدا دلالت داشت و روی بیرق‌های صلیبیون نقش می‌شد. قرمز که با جنگ و رقابت و شکار گره خورده بود، روی پرچم‌ها می‌درخشید؛ و به گفتۀ پاستورو، در نیمۀ قرون وسطی، «رنگ عشق، تلألؤ و زیبایی» (مثل رنگ گونه‌های دوشیزگان زیبا) ولی در عین حال رنگ لباس محکومین و جلادان‌شان بود.

در قرن سیزدهم میلادی، تغییرات شگرف رنگی آغاز شد تا به تعبیر پاستورو، تحولی بنیادین در رابطۀ میان رنگ‌ها رقم بزند و جایگزین آن تثلیث قرمز-سفید-سیاه شود که از عهد عتیق کانون نظام‌های رنگی غرب بود. در این زمان بود که آبی‌ها و سیاه‌ها رقبای مهم قرمز در غرب شدند.

جالب است که جای آبی در ضمیر خودآگاه اولین انسان‌ها خالی است، و حضوری کم‌رنگ در دنیای باستان (به استثنای مصر) می‌یابد چنانکه اندکی برای انتقال ایده‌ها یا یادآوری واکنش‌های هیجانی یا زیبایی‌شناختی به کار می‌رفته است. اینجا نیز لغت‌نامه‌های باستانی به کار می‌آیند چون آن تمایزهایی که برای ما طبیعی است در آن‌ها دیده نمی‌شود. عبارات لاتین blavus و azureus از زبان‌های ژرمنی و عربی وارد شدند. آبی، رنگ چشمان اقوام ژرمن، معنایی منفی به ذهن متبادر می‌کرد. موی قرمزشان نیز همین‌طور.
 
قرمز هشدار می‌دهد، بر حذر می‌دارد و تنبیه می‌کند

«سکوت آبی» در عبادت مسیحی ادامه یافت تا اینکه شیشه‌های آبی‌رنگ در قرن دوازدهم خلق شدند. آنجا بود که وجود آبی در عرصۀ زبان و هنر محسوس شد. مریم باکره که در قرن‌های آغازین با رنگ‌های تیره تصویر می‌شد، اولین کسی در غرب بود که لباس آبی به تن کرد، هرچند تُن آن رنگ بیشتر نشانۀ سوگواری بود. در دست‌نوشته‌های مصوّر، آسمان به رنگ آبی پدیدار شد. سنت‌لوئی، پادشاه فرانسه که در 1270 درگذشت، در اقدامی بی‌سابقه آبی پوشید و اطرافیانش هم به سرعت از او تقلید کردند.

نقاشان اواخر قرون وسطی آثاری به جا گذاشتند که دامنۀ قرمزهایشان چشم‌گیر بود، ولی اکنون «رنگ‌هراسی» وارد ضمیر اروپای غربی شده بود. جنجال کلونیاک-سیسترسی2 (46-1124) دربارۀ تجملات کلیسا، یک «مقابلۀ حقیقتاً تعصب‌آمیز و رنگ‌محور» بود. در بازسازی صومعۀ سنت‌دنیس، راهب بزرگ سوژر کلانی هرچه در توانش بود (نقاشی، شیشۀ رنگ‌آمیزی‌شده، مینا، گوهر، فلزکاری) به کار گرفت تا کلیسا به «معبد نور و رنگ» تبدیل شده و «یادآور شکوه خلقت» شود. برنارد کلروو، راهب سیسترسی، جور دیگری فکر می‌کرد و با رنگ و تزیین خارق‌العادۀ کلیساهای رومی خصومت ورزید. چنانکه پاستورو می‌نویسد، رنگ در نظر برنارد «یک لفاف، یک نقاب، یک وانیتا3 است که مردم باید از آن بپرهیزند و نباید به کلیسا راه یابد.»

گفتمان رنگ‌هراسی در دورۀ اصلاحات به اوج خود رسید که علیه رنگ اعلام جنگ کرد، و هدف اصلی‌اش را قرمز می‌دانست که دیگر نه نماد خون مسیح بلکه نماد نابخردی بشر بود. به نظر مارتین لوتر، قرمز از روم پاپ‌پرست حکایت می‌کرد که «همچون فاحشگان بدنام بابل، به قرمز آراسته است.» پروتستان‌ها اندرونی کلیساها را از هرگونه نقاشی و مجسمه تُهی کردند (چون چندرنگی‌شان یادآور بُت‌ها بود) تا کلیسا همچون کنیسه لخت و برهنه شود. «تئاتر رنگ» کاتولیک رومی (از جمله دستورالعمل کلیسا برای رنگ‌های مختص اجسام عبادتکده) برافتاد تا سفید و سیاه و خاکستری جایش را بگیرند.

ظهور نقاشی در دهۀ 1450 میلادی به مساعدت آرمان اصلاحات آمد و ناخواسته «یک فرهنگ و ادراک سیاه‌وسفید» خلق کرد. اکنون که اصلاحات سراسر اروپا را درنوردیده بود، رنگ قرمز رد می‌شد چنانکه «زُهد رنگی» رامبرانت نشانۀ افتراق پالت پروتستان از پالت کاتولیک بود. رنگ‌هراسی بیش از همه در لباس حس می‌شد که خود نشانۀ گناه و شرم بود: لباس‌ها نباید توجه را به بدن جلب کنند. وقتی «سبک پروتستان» رنگ‌های سیاه و سفید را متمایز از سایر رنگ‌ها کرد، آبی به عنوان یگانه رنگی پدیدار شد که «شایستۀ یک مسیحی نیک» است. اصلاحات‌خواهان بزرگ برای آنکه اسوۀ دیگران شوند در پرتره‌ها به رنگ‌های تیره ظاهر می‌شدند، و گاهی پس‌زمینۀ آن‌ها آبی بود تا یادآور بهشتی باشد که همگی مشتاقش بودند.

این «بُعد اخلاقیاتی سیاه» در قوانین تعدیل مالی مربوط به لباس‌ها پس از سال‌های طاعون در بازۀ 50-1346 هم نِمود یافت. این قوانین که می‌خواستند مانع از خودنمایی و بدهی شوند، طبقات مردم را بر اساس رنگ تفکیک می‌کرد که این نیز بر جایگاه قرمز اثر گذاشت. نجیب‌زادگان و صاحب‌منصبان ایتالیا، شاید از روی «میلی صادقانه به ریاضت و فضیلت بیشتر»، به لباس سیاه روی آوردند. در همین حال، رنگ سیاه تجملاتی شاهزادگان و شاهان که از دربار بورگاندی آغاز شده بود، به هابسبورگ اسپانیا هم راه یافت. این روند موجب شد طغیان سیاه ادامه یابد تا آنجا که در میانۀ قرون پانزده تا نوزده میلادی محبوب‌ترین رنگ لباس مردان (بویژه برای طبقۀ متین تجار پروتستان) شد. و میراث امروزی‌اش: کت‌وشلوارهای تیره‌رنگ، لباس رسمی سیاه‌رنگ، لباس عزاداری، حتی جین‌ها و یونیفورم‌های آبی.

قرن هفدهم، آن قرن حقیقتاً تیره و تار، فُرجۀ پژوهش در اندازه‌گیری نور بود. با کشف طیف رنگ توسط نیوتن، سلسله‌مراتب باستانی و قرون‌وسطایی رنگ که در آن قرمز تفوق داشت به پایان رسید. در مفهوم طیف، رنگ‌ها یک دنباله بودند که همیشه ترتیبی معین داشتند: بنفش، نیلی، آبی، سبز، زرد، نارنجی، قرمز. با هجمۀ «رنگ‌سنجی» به هنر و علوم، راز و رمز استادی رنگ‌ها از میان رفت. رنگ‌ها دیگر شورش‌گر و مهارنشدنی به نظر نمی‌آمدند. به نظر نیوتن، رنگ‌ها پدیده‌هایی «عینی» بودند.

قرن هجدهم، «وقفۀ پرنور» میان ظلمات قرون هفدهم و نوزدهم، نقطۀ اوج جایگاه رنگ قرمز بود. پاریس، تا زمان انقلاب، تابناک‌ترین شهر بود که در استفاده از رنگ‌ها قید و بندی نداشت. قرمز برای لب‌ها و گونه‌ها، حتی برای مردان، «در محافل دربار تقریباً الزامی» شد؛ اما در زندگی روزمره عقب رفت. صورتی، که در قرن پانزدهم توسط رنگ‌آمیزان ونیزی آفریده شده بود، رُخ نمود و به نشانۀ ظرافت و رمزآلودگی، نوعی استقلال یافت.

این قرن، قرن صعود آبی در پارچه‌ها و به عنوان رنگ محبوب جامعۀ اروپایی بود. صندوق‌های هابسبورگ پُر از نیلی شد که از مزارع «دنیای جدید» به دست می‌آمد، و با کار ارزان بردگانی که مولدش بودند، همراه با یک رنگدانۀ مصنوعی جدید به نام «آبی پروسی» به رنگ‌آمیزی پارچه‌ها هم کشیده شد. جنبش رمانتیک هم در برجستگی آبی نقش داشت. عمیق‌ترین مضامین شاعرانۀ آن در آثار مالارمه، رمبو و ریلکه بود.

در قرن نوزدهم، قرمز آخرین مرحله از قدرت نمادینش را تجربه کرد و به مدت یک قرن والاترین رنگ ایدئولوژیک بود. کارگران، جنبش‌های اتحادیه‌های کارگری و احزاب سوسیالیست، پرچم‌های قرمز را بلند کردند. رژیم شوروی آن را رنگ رسمی خود کرد، چین دنیا را با کتاب قرمز کوچک4 پُر کرد، و در 1968 جنبش‌های اعتراضی حامل پرچم‌های سرخ شدند. قرمز رنگ آرام و متینی نیست (خمرهای سرخ کامبوج یا فراکسیون ارتش سرخ در آلمان پس از جنگ را یادتان باشد)، ولی امروزه میراث این دستورالعمل‌های اجتماعی باستانی، به القاء چیزهای ممنوعه یا خطرناک محدود شده است: «قرمز هشدار می‌دهد، نسخه می‌پیچد، ممنوع می‌کند، نکوهش می‌کند، و تنبیه می‌نماید.» اغلب یگانه شیئ قرمزرنگی که در ساختمان‌های اداری می‌توان یافت، کپسول‌های آتش‌نشانی است.

قرمز و آبی را می‌توان مثل دو حائل کتاب در قفسه دانست که عوض شدن اعتبار و جایگاه‌شان از عصر پارینه‌سنگی تا حال حاضر نشانۀ تسکین و صلح‌جو شدن ادراک غربی‌هاست. در زندگی روزمره و فضاهای خصوصی، آبی بر قرمز سبقت گرفته است و دالّ بر صلح و مدارا دانسته می‌شود. در روایت پاستورو، آبی رنگ اِجماع، میانه‌روی و مرکزگرایی است. آبی مایۀ شوک، توهین، چندش و موج‌سازی نیست؛ حتی بیان ترجیح سیاه، قرمز یا سبز به آبی هم به مثابۀ صدور یک نوع اعلامیه است. آبی دعوت به خیال‌پردازی می‌کند اما فکر را کرخت می‌نماید. حتی قدرت نمادین سفید هم بیشتر از آبی است. پس نقشۀ آراء مردم در صبح 9 نوامبر 2016 چه شوک عظیمی به آمریکایی‌ها وارد کرده است که آبی‌پسند [دموکرات] بوده‌اند.

اطلاعات کتاب‌شناختی:
Pastoureau, Michel. Red: The History of a Color. Princeton, NJ: Princeton University Press, 2017

پی‌نوشت‌ها:
*‌ این مطلب در تاریخ 27 آوریل 2017 با عنوان «Crimson Tidings» در وب‌سایت ویکلی استاندارد منتشر شده است و وب‌سایت ترجمان در تاریخ 4 مرداد 1396 این مطلب را با عنوان «قرمز هشدار می‌دهد، ممنوع می‌کند و مجازات می‌نماید» ترجمه و منتشر کرده است.
** الیزابت پاورز (Elizabeth Powers) نویسنده‌ای ساکن نیویورک است.
[1] The Seventh Seal
[2] مشاجره‌ای میان کلونیاک‌ها (Cluniacs یا راهبان سیاه) با سیسترسی‌ها (Cistercians یا راهبان سپید) که به خاطر اختلاف‌نظر دربارۀ سامان‌دهی صومعه‌ها پدید آمد [مترجم].
[3] Vanitas: یک دسته از آثار نمادین هنری. معنای لغوی آن «خالی» است که به دیدگاه سنتی مسیحیت دربارۀ حیات زمینی وماهیت بی‌ارزش همۀ چیزهای زمینی اشاره دارد [مترجم].
[4] Little Red Book: مجموعۀ سخنان مائو.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان