فرادید؛ لوسی اش- هنگامیکه پس از انقلاب روسیه
سربازان انگلیسی به این کشور اعزام شدند، اصلیترین دشمنانشان آلمانها بودند
(رقیبشان در جنگ جهانی اول)، اما اندکی بعد با بلشویکها هم درگیر شدند و دست به
قتل و زندانی کردن آنها زدند. در جریان این درگیری زندانی ایجاد شد که روسها آن
را اولین اردوگاه کار اجباری در کشورشان میدانند.
"مارینا تیتووا" در حال گذاشتن گلی بر
مزار عموی پدرش که در "مودیوگ" جان باخت.
به گزارش فرادید به نقل از بیبیسی، قایق در
بستر رود "دوینا" از روبروی کلیساهای گنبد پیازی عبور میکرد و الوارهای
شناور بر روی آب را کنار میزند. بالاخره به دریای آزاد رسیدند و یک ساعت بعد یک
نقطه سیاه در افق پدیدار شد.
نزدیکتر که شدیم یک فانوس دریایی و چند برج
رادیویی نمایان شدند. من و همراهانم از قایق پایین آمدیم و راه خود را در امتداد
ساحل خالی و متروک ادامه دادیم. ناگهان گروهی از سگها ما را محاصره کردند. با عصبانیت
پارس میکردند. عادت نداشتند کسی را آنجا ببینند. تنها کسانی که در این نقطه
دورافتاده زندگی میکنند چند مرزبانان و هواشناس هستند.
در دوره شوروی، هرروز قایقهای تفریحی به جزیره
مودیوگ میرفتند تا از یک موزه معروف دیدن کنند. این موزه در میان بقایای یک زندان
ساخته شده بود، زندانی که با گولاگ های موجود در شمال روسیه و سیبری خیلی فرق
داشت: مثلاً در سال 1918 ساخته شده بود، و مهمتر اینکه افراد مسئولِ این زندان انگلیسی
و فرانسوی بودند.
همکارم "ناتالیا گولیشوا" که در شهر
"آرخانگلسک" بزرگ شده، میگوید این منطقه شهرت ترسناکی داشت. مردم محلی آن
را "جزیره مرگ" مینامیدند.
او میگوید: "وقتی کوچک بودم بزرگترها به
ما میگفتند اگر بچههای خوبی نباشید سفیدها میآیند و شما را به مودیوگ میبرند.
منظورشان را نمیفهمیدم. وقتی میپرسیدم ‘
مودیوگ چیست؟ سفیدها چه کسانی هستند؟‘ مادربزرگم فقط میگفت
’شششش‘ و رویش را برمیگرداند."
سفیدها نیروهای ضد بلشویکی بودند که از انقلاب ماه اکتبر 1917 سر برآوردند. مقامات
ارشدشان لباسهای کرم رنگ به تن میکردند که به همین دلیل مردم آنها را "سفیدها"
نامیدند. برخی از آنها افسران نظامی مستبد بودند که میخواستند شیوه سلطنتی را
بازگردانند. عدهای دیگر از آنها را سوسیالیستهای معتدل، اصلاحطلبان، تجار،
ماهیگیران و کشاورزان تشکیل میدانند.
زمانی که بلشویکها در پاییز 1917 قدرت را به دست گرفتند، روسیه هنوز درگیر جنگ
جهانی اول بود و در کنار متحدانش (بریتانیا، فرانسه و آمریکا) علیه قدرتهای مرکزی
در آلمان، اتریش- مجارستان و عثمانیها مبارزه میکرد.
بااینحال لنین به قدرت رسید؛ نهتنها با وعده نان و زمینهای اشرافی، بلکه با
وعده برقراری صلح. زمانی که با آلمان معاهده صلح امضاء کرد، دولتهای غربی بهسرعت
برای بازگشایی جبهه شرقی اقدام کردند.
نیروهای بریتانیایی و فرانسوی در آرخانگلسک
در عرض چند ماه، دهها هزار سرباز بریتانیا، فرانسه، آمریکا، کانادا، استرالیا
و سایر کشورها به روسیه اعزام شدند که بعدها به "مداخله متفقین" معروف
شد. بخشی از آنها به جنوب و خاور دور روسیه رفتند و چهارده هزار نیرو تحت فرمان
بریتانیا به آرخانگلسک در نزدیکی مدار قطب شمال فرستاده شدند. به سربازان گفتهشده
بود که مأموریتشان حفاظت از فروشگاههای نظامی و منع آلمانها از ساخت پایگاه در
منطقه است.
اما سربازان خارجی در جنگ داخلی روسیه با سفیدها همدست شدند. برخی
سیاستمداران اروپایی مانند "وینستون چرچیل" نگرانِ نفوذ و گسترش کمونیسم
در اروپا بودند.
بهمحض آنکه نیروهای متفقین در 2 اوت 1918
وارد شهر آرخانگلسک شدند، دستگیری و زندانی کردن مردم آغاز شد. "لودمیلا
نیفوکوفا" مورخ روسی و متخصص دوره پس از انقلاب در شمال روسیه میگوید:
"آنها تفاوت میان قرمزها و سفیدها را نمیدانستند و سردرگم بودند که به کی میتوانند
اعتماد کنند. به همین دلیل تصمیم گرفتند تمام مظنونین را زندانی کنند."
ازآنجاکه زندان اصلی شهر پر شده بود، مظنونین به جزیره مودیوگ در 70 کیلومتری
شهر منتقل میشدند. اولین گروه از زندانیان وادار شدند در این جزیره ویران و
بادگیر، زندانهای خود را بسازند.
زندانیان بلشویک در جزیره مودیوگ
قبل از ورود به جنگل، در امتداد ساحل راه رفتیم و از کنار یک برج مراقبت عبور
کردیم که به چند انبارگاه چوبی با سیمخاردارهای زنگزده منتهی میشد.
درب با صدای غژغژ باز شد و ما به داخل یک خوابگاه طویل با صدها تخت قدم
گذاشتیم که محدوده هر یک با دو چوب مشخصشده بود. تختها مانند تابوت تنگ و کوچک
بودند.
"مارینا تیتووا" راهنمای موزه و اهل آرخانگلسک که با ما همراه شده
بود، روی یکی از تختها نشست و به فکر فرو رفت.
عموی پدرش یک طاق زن بود که در جنگ جهانی اول با آلمانها جنگید. مدت کوتاهی
بود که نزد همسر و دختر کوچکش بازگشته بود که به اتهام جذب نیرو برای ارتش سرخ دستگیر و به مودیوگ منتقل شد.
امکانات استحمام و شستوشو در اختیار زندانیان قرار داده نمیشد و حتی یکدست
لباس اضافه برای تعویض نداشتند. خیلی زود همه زندانیان به شپش آلوده شدند. بیماری
تیفوس بهسرعت آتش شیوع پیدا کرد. درمجموع بیش از هزار نفر در اینجا زندانیشده
بودند که بیش از 300 نفر از آنها جان باختند، یا از بیماری یا از شکنجه یا بر اثر
شلیک گلوله.
ما در بعدازظهر غمانگیز یک روز تابستان ازآنجا دیدن کردیم. از تصور وضع هوا
در زمستان قطبی که دمای هوا به منفی سی درجه میرسد، به خود لرزیدم. در موزه رهاشده
نشانههایی از "سلولهای یخ" وجود دارد که زندانیان یاغی را برای تنبیه
به آنجا میبردند. آنها در این سلولها یا هلاک میشدند یا اعضای بدنشان را از
دست میدادند.
یک روزنامهنگار معترض به نام "پائول راسکازوف" چندین ماه را در
مودیوگ سپری کرد. او در کتاب خاطرات خود از زندان شرایط وحشتناک و کمبود غذا را
توصیف کرده است.
او نوشته که "هرروز صبح پس از توزیع یکتکه نان خشک میان زندانیان، مردان
گرسنه و عصبانی حریصانه کف زمین کثیف، مرطوب و پر از کثافت را میگشتند و خردهنانهایی
که پیدا میکردند را به دهان میگذاشتند."
راسکازوف برخلاف عموی مارینا از این اردوگاه جان سالم به در برد. گفته میشود
عموی مارینا سعی کرد فرار کند، اما خیلی ضعیف بود و نمیتوانست سریع بدود. هنگام
فرار به او شلیک شد. در ورایتی دیگر از داستان گفته میشود که به همراه سیزده
زندانی دیگر دستگیر شد و همگی روز بعد اعدام شدند.
عموی مارینا و همسرش
مارینا زیر درختان صنوبر سنگ یادبودی را پیدا کرد که برای زندانیان فراری گذاشتهشده
بود. همزمان که دو گل میخک قرمز را بر روی سنگ میگذاشت، مه غلیظی از میان درختان
پدیدار شد و باران نرمی شروع به باریدن کرد.
مارینا بعداً گفت: "شاید یک تصادف بود. اما برای من شبیه سلامی از گذشته
بود. شاید زندانیانی که در اینجا عذاب کشیدند و قصد فرار داشتند، دیدند که یاد و
خاطره شان هنوز ادامه دارد."
از این مردان در دوران بیشتر یاد میشد. روی تپهای کوچک در نزدیکی اردوگاه یک
ستون هرمی 25 متری قرار دارد که با علامت ستاره قرمز، چکش و داس مزین شده است.
برخی از تکههای گرانیت کنده شده، اما هنوز هم میتوان نوشته روی کتیبه را خواند:
"به یاد و خاطره وطنپرستانی که توسط مهاجمین تا سر حد مرگ شکنجه شدند."
لودمیلا نیفوکوفا گفت: "این بنای یادبود از تمام کشتیها و قایقهایی که
از جلوی جزیره عبور کنند دیده میشود. بازدیدکنندگان خارجی را معمولاً به مودیوگ میبردند
تا عذابی که هموطنان و دولتشان متحمل شدند از یاد نرود."
در نزدیکی بنای یادبود، یک سالن با شیشههای خاکی و دیوارهای پوشیده از
پوسترهای قرمز وجد داشت. بر روی پوسترها تصاویر شهیدانی بود که "جانشان را
برای انقلاب فدا کردند" و یا در این جزیره کشته شدند. در کتیبهها این مکان
را بهعنوان یک اردوگاه کار اجباری توصیف کردهاند.
تصاویری از "ژنرال ادموند ایرونساید" فرمانده بریتانیایی تمام
نیروهای متفقین در منطقه وجود دارد. نیفوکوفا میگوید که او بااینکه هیچوقت به
جزیره نرفت، اما از رخدادهای آنجا خبر داشت.
او خاطراتش در روسیه را در دفترچههایی چرمی مینوشت که اکنون در دست پسرِ 93 سالهاش
است: "انگار شیوع بیماری در میان زندانیهای جزیره مودیوگ آغاز شده است..
دسترسی به آنجا دشوار است و جیره غذایی زندانیان کم شده است."
انگلیس اردوگاه را تأسیس کرد و برخی مسئولان سیاسی اداره آن را بر عهده
داشتند، اما به نظر میرسد برخی نگهبانان از مردم محلی بودند. ژنرال در دفترش مینویسد:
"نباید یک اردوگاه پرجنجال و رسوایی آور داشته باشیم. من باید مطمئن شوم که روسها
با مردم خودشان خوب رفتار کنند."
اما نیفوکوفا میگوید بهبود شرایط مودیوگ بههیچوجه جزو اولویتهای آیرونساید
نبود: "این مسئله برای او یک اقدام امنیتی ضروری بود. افراد زیادی روزانه در
خطوط مقدم جان میباختند. پس اگر زندانیها هم میمردند برایشان شبیه به سقوط در
اقیانوس درد و رنج بود."
شهروندان شوروی تشویق میشدند که از اردوگاه زندانیان در مودیوگ بازدید کنند
بااینکه سالیان سال در شوروی اشارهای به کشتارهای سرخ نشد، اما جرائم نیروهای
سفید بهطور رسمی در کشور ثبت شد. مورخان میگوید هر دو طرف مرتکب جنایات و جرائم
جنگی شدند، اما در مقیاسهای متفاوت.
"سفیدها و متحدانش بسیار عملگرا بودند. آنها میخواستند افرادی که تلاشهایشان
را تضعیف میکنند را از بین ببرند. حتی حاضر بودند تمام دشمنان خود را یکجا بکشند.
در سمت سرخها شرایط کاملاً فرق داشت، زیرا آنها داشتند علیه رژیم سابق
(بورژوازی) میجنگیدند."
منبع: BBC
ترجمه: گلناز یغمایی