برای زمانی طولانی ژانر علمی تخیلی زیر سیطرهی آثار پر زدو خورد مایکل بی، یورش بیگانگان و انسانهای فراطبیعی و محصولات فنیِ آینده قرار داشت. در اغلب این فیلمها، جنبهی فیلم علمی تخیلی تنها برای این وجود دارد که یک سکانس اکشن را بامزهتر یا جالبتر کند، و این یعنی تلاش برای اینکه فیلم صرفا سود بیشتری کسب کند. اما فیلمهایی هم هستند که به سراغ وجه تاملبرانگیز و علمیِ این ژانر میروند و همانقدر که شما را سرگرم میکنند در پی به چالش کشیدنِ اندیشه شما هم هستند. این آثار قطعا به همهی زمانها تعلق دارند و یقیناً نویسندگان اسطورهای فیلم علمی تخیلی این ژانر مثل آرتور سی. کلارک یا ایزاک آسیموف هم به این آثار افتخار میکنند. اگر فیلمی به نظرتان میرسد که در این فهرست از قلم افتاده حتما نام فیلم و سازنده و سال ساخت را برای ما کامنت بگذارید.
15ـ شهر تاریک (Dark City)
وقتی الکس پرویاس هنوز کارگردانی بود که از نظر منتقدان قابل ستایش به شمار میآمد، این فیلم علمی تخیلی کالت (بهترین فیلمش بعد از کلاغ [Crow]) را ساخت. در این فیلم علمی تخیلی، جان مورداک در هتلی بیدار میشود در حالیکه هویتش را از یاد برده و تدریجا پی میبرد که تحت تعقیب پلیس است و گروهی از مردان به اسم غریبهها هم به دنبالش هستند. این فیلم بهترین فیلم سال 1998 از نگاه راجر ایبرت بود؛ فیلمی که از نظر تصویری شکوهمند است، حالوهوای خاص خود را دارد، و هوشمندانه ساخته شده و البته شباهتهایی هم به فیلمهای بلیدرانر [Blade Runner] و متروپولیس [Metropolis] دارد.
14ـ آکیرا (Akira)
این فیلم علمی تخیلی در یک توکیوی جدید و ناکجاآباد رخ میدهد که از خاکسترهای شهر قدیمی توکیو برخاسته است (شهر قبلی با یک انفجار روانی نابود شده). یک گروه موتورسوار، تحت هدایتِ کانِدا، مجال رویارویی با افسران حکومتی را پیدا میکند. کار به جایی میکشد که افسران حکومتی یکی از اعضای گروه موتورسواران به اسم تتسو را میدزدند، و اوضاع تیره و تار، خونین و محزون میشود تا آنجاکه سرانجام به نقطهی اوجی فراموشنشدنی میانجامد. آکیرا احتمالا معروفترین انیمهی همهی دورانهاست، و واقعا هم هست. این فیلم ژانر انیمه را در جهان غربی جا انداخت و یک سبک هنری جدید را مردمپسند کرد. اما مهمتر از همه این است که آکیرا به شکلی جالب، مضمونهایی مثل محوشدنِ انسانیت، محتومبودنِ نابودیِ بشر، نیاز ما به داشتن خدایی جدید و ستودنِ فنآوریهای برتر را مطرح میکند. اگرچه آکیرا ابداً فرصت کافی نداشت تا همهی دستاوردهای مانگای عظیمی را که از آن اقتباس شده بود مطرح کند اما به نوبهی خود تلاشی ستودنی است خصوصا از این بابت که کارگردان آن مانگا [انیمیشن ژاپنی] همان کارگردانِ آکیرا است؛ کاتسوهیرو اُتومو.
13ـ دنی دارکو (Donnie Darko)
فیلم علمی تخیلی که به سفرهای زمانی میپردازن به پیچیدگی گرایش دارند، اما تعداد کمی از آنها به پای غرابت این فیلم علمی تخیلی میرسند. این فیلم با شخصیت دنی در بیرون خانهاش شروع میشود در حالیکه یک خرگوش عجیب عظیمالجثه هم در کنارش هست، همچون جاده ی مالهالند [Mulholland Drive] این فیلم هم دربارهی بسیاری موضوعات توضیحی نمیدهد. قصه پی در پی پیچ میخورد، اما عمدتاً به دنبال ایجاد تنش در مخاطبش موفق است. ابهام فیلم تا آنجاست که نشستها و بلاگهای زیادی به تحلیل و تفسیر فیلم پرداختهاند. آیا هیچکدام به حقیقتی پی بردند؟ فقط سازندگان فیلم میدانند.
12ـ سرآغاز (Inception) فیلم علمی تخیلی مدرن
تصمیمگیری در این باره دشوار است که سرآغاز تلاش ذهنی بیشتری میطلبد یا یادآوری [Memento]، اما یک چیز معلوم است: هالیوود بیشتر به کارگردانهایی مثل کریستوفر نولان احتیاج دارد. این فیلم قصهی دام کاب را تعریف میکند: یک سارقِ رویاها که با قبول پروژهای سعی دارد خودش را از شر قید و بندهایی برهاند که مانع از ورود او به آمریکا (و ملاقات او و فرزندانش) میشوند، پروژهی که قبول میکند یورش به ذهن یک مرد ثروتمند و تعبیهی یک ایده در ذهن اوست. این عملیات با موانعی غیرمنتظره و پیچیده مواجه میشود و در اولین دفعهای که تماشایش میکنیم دنبالکردن وقایع در برخی دقایق تا حدی دشوار است. هم منتقدان و هم مخاطبان تحلیلهای زیادی دربارهی مضمونها و نمادپردازیها و خصوصاً پایانبندی مبهم این فیلم داشتند. پایانبندی فیلم با فرفرهای در حال چرخش هنوز هم بحثهای داغی را دامن میزند.
11ـ شبح در پوسته (Ghost in the shell)
انسان بودن دقیقاً چه معنایی دارد وقتی بتوان ذهن و تمام بدن انسان را با قطعات الکترونیکی و پروتزی تعویض کرد؟ آیا یک هوش مصنوعی میتواند دارای روح یا جان باشد؟ در فیلم علمی تخیلی ژاپنیِ ستایششده و محبوب منتقدان، شبح در پوسته، گروهبان موتوکو کوزاناگی یک مامور سایبرگ است که در بخش داخلی ادارهی تحقیقاتی مشغول کار است؛ او مابین سران حکومتی و یک هکر فراری در نوسان است. چه کسی نخ همهی عروسکها را در اختیار دارد و چگونه؟ عروسکگردان میتواند چندرگههای انسانـماشین را هک کند و هویتهایشان را تغییر دهد. تحقیقات وقتی به اوج میرسد که کوزاناگی مجبور میشود از هویت خودش سوال کند. مضامین فیلم، سبک و اصالتش بسیار غنی هستند، و بسیاری از آثار هالیوودی را مستقیم و غیرمستیم تحت تاثیر قرار دادهاند (از ماتریکس [Matrix] تا آواتار [Avatar]). این فیلم علمی تخیلی دنبالهها و بازسازیها و سریهای انیمهی خاص خود را هم دارد.
10ـ درخشش ابدی یک ذهنِ پاکشده (Eternal Sunshine of the Spotless Mind)
برای فراموشکردن کسی که قلبتان را شکسته تا کجا پیش میروید؟ برای کلمنتاین و جوئل، این نسیان از خلال فرایندی رخ میدهد که باعث میشود کاملا یادشان برود اصلا با هم آشنا بودهاند. فیلم به اهمیت خاطرات توجه میکند، اینکه چقدر جذابیت در سطوح متعدد عمل میکند و اینکه برخی وقایع ناگزیر از رخ دادن هستند. چارلی کافمن به نحوی عجیب و غریب کارش را عالی انجام میدهد، فیلمنامهی پیچیده و چندلایهی فیلم گواه این مطلب است. این فیلم علمی تخیلی از نگارش فیلمنامه تا کارگردانی و حتی انتخاب بازیگران، یک موفقیت بینظیر است.
9ـ فیلم علمی تخیلی جهان روی یک سیم (World on a Wire)
این اثر گرانقدر اما تقدیرنشده قصهی فرد استیلر را تعریف میکند، یک مهندس علم سایبرنتیک در آیندهی نزدیک که وقتی برای هدایت پروژهای مربوط به یک اَبَرکامپیوتر انتخاب میشود، زندگیش کاملا تغییر میکند. این کامپیوتر جهانی مصنوعی را گسترش میدهد که دنیای واقعی را شبیهسازی میکند، و بعد این جهان مصنوعی را با بیش از 9000 هویتِ ساختگی پر میکند، این هویتها انسانهایی مصنوعی هستند که نمیدانند واقعی نیستند و فقط شبیهسازی شده هستند.هدف این فرایند شبیهسازی کمک به دولت برای پیشبینی نیازمندیهای اجتماعیِ آینده است. بعد از یک قتل، و ناپدید شدن یک فرد، استیلر در پی کشف حقایق ماجرا شدیدا پارانوئید میشود. فیلم طی بیش از سه ساعت تقریبا با ریتمی آهسته پیش میرود تا وتی به یک خطا میرسد، خصوصا وقتی این ریتم را با آثار پرفروش معاصر قیاس کنیم مسئله جالبتر میشود. اما این ریتم نشاندهندهی سبک و امضای کارگردان، راینر ورنر فاسبیندر است. شاید این فیلم به اندازهی سولاریس [Solaris] یا ادیسهی فضایی [A Space Odyssey] در ژانر علمیتخیلی یک انقلاب به پا نکرده باشد اما اگر صبور باشید این فیلم علمی تخیلی بیشک ارزش تماشا را دارد.
8ـ گاتاکا (Gattaca)
رویای ونسان فریمن همیشه این بود که به فضا سفر کند. هر چند، او در زمان آینده میزید و از لحاظ ژنتیکی برای سفر فضایی «نامعتبر» و غیرموجه تشخیص داده شده است. او نمیتواند زمین را ترک کند مگر آنکه «معتبر» و موجه شود. او علیه این تقدیر ژنتیکی و محتوم عصیان میکند. او از کسی کمک میگیرد که از لحاظ ژنتیکی بیعیب و نقص است و میکوشد سیستم نظارتی را دور بزند. این شاهکارِ اندرو نیکول از مخاطبش میپرسد اگر ما به پیشرفتهای فنی و علمی دست پیدا کنیم، آیا همچنان در قید تعصبهای قدیمی و اسیرِ محدودیتهای بشری باقی میمانیم؟ آیا بهتر نیست به جای اینکه صرفا افراد را دستکاری ژنتیکی کنیم، به بهبود ساختار اجتماعی توجه بیشتری کنیم؟
7ـ سرنوشت [Pedestination]
در این فیلم علمی تخیلی، یک مامور که در زمان سفر میکند برای جلوگیری از بمبگذاری و خرابکاری در نیویورک در سال 1975، قراردادی امضا میکند. بمبگذار یک تروریست است که به «بمبگذارِ وزوزی» معروف شده. این مامور به سال 1970 سفر میکند و تحت پوشش یک متصدی بار مشغول کار میشود. آنجا با یک مشتری به اسم جان سر صحبت را باز میکند. جان برای او قصهای را تعریف میکند که روی زندگیش تاثیری زیروروکننده بر جای گذاشت. این فیلم دقیقا مثل عنوانش، مخاطب را به تامل دربارهی ماهیت برخی اتفاقات مقدر در زندگی دعوت میکند و میپرسد آیا زندگی ما واقعا در دستان خودمان است؟ این فیلم علمی تخیلی پر از شکافها و پیچشهای زمانی است، خصوصا در پایانبندیاش، و یقیناً پس از یکبار دیدن مشتاق میشوید باز هم فیلم را ببینید.
6ـ پاپریکا [Paprika]
در آیندهای نزدیک، شیوهی رواندرمانی پیشرفت کرده و پزشکان از ابزاری موسوم به DC Mini برای تماشای رویای بیمارانشان بهره میبرند. دکتر آتسوکو چیبا که مدیریت تیم پزشکانی را بر عهده دارد که درباره این شیوه درمان آزمایش میکنند، به طور اسرارآمیز و مخفیانه، با اسم مستعار «پاپریکا»، به بیشتر بیماران یاری میرساند. وقتی یک پیشالگوی DC Mini دزدیده میشود، آدمها شروع میکنند به بروز رفتارهای عجیب و غریب، و حتی مرتکب خودکشی میشوند. این فیلم ــ تا حدی شبیه به سولاریس ــ واقعیبودنِ رویاهایمان را به پرسش میکشد. وقایع فیلم بیوقفه بین واقعیت و رویا جلو میروند و نمیتوان آنها را از هم سوا کرد. مثل خیلی از فیلمهای این فهرست، سوالات زیادی بیجواب میمانند اما این هم به بخشی از جذابیت فیلم بدل میشود. آخرین فیلمِ ساتوشی کُن یک فیلمی تاملبرانگیز و پر مناقشه است.
5ـ رنگِ سرچشمه [Upstream Color]
زنی به اسم کریس دزدیده میشود و با یک انگل عجیب تحت آزمایش قرار میگیرد. کسی که کریس را دزدیده، با شستشوی مغزی او، حساب بانکی او را خالی میکند و بعد او را به حال خود رها میکند. کریس با مردی دیدار میکند که تجربه مشابهی داشته، هرچند هیچکدام از این دو تن از این موضوع خبر ندارند. آنها سعی میکنند با هم قطعات این پازل را ــ که هیچ نیست مگر زندگیهای درهمشکسته خودشان ــ کنار هم بگذارند. این دومین فیلم علمی تخیلی شین کاروث به اندازهی فیلم اولش آغازگر [Primer] حسابشده به نظر نمیرسد اما همین فیلم هم آنقدر زیبا و دقی است که چند باری مبهوتتان کند. کاروث انگلی را به نمایش میگذارد که طی سه مرحله از شخصیتهای اصلیش به خوکها و بعد به گل ارکیده عبور میکند.
4ـ ماه [Moon]
سم بل یک کارگر آینده است که سرپرستی یک ایستگاه فضایی در ماه را بر عهده دارد. این ایستگاه متعلق به یک شرکت است و با حفاری ماه و استخراج هلیوم-3 یک منبع انرژی جدید برای زمین فراهم میکند. وقتی سم به پایان دوره قرارداد نزدیک میشود، به طور فزایندهای مضطرب میشود و شدیدا میل دارد که پیش خانوادهاش روی زمین برگردد. هرچند در ادامه چند اتفاق مکاشفهوار و شوکآور را از سر میگذراند و فضاپیمای دروگرش تصادف میکند و خراب میشود. فیلم علمی تخیلی دانکن جونز مضمونهایی چون هویت، انزوا و ارزش حیات را مطالعه میکند. بازیهای فیلم محکم و سفتوسخت هستند، فیلمنامه خوب و شاید تا حدی ترساننده است. شاید جونز فیلم دیگری به همین چندلایهگی و دقت نساخته باشد (مثلا کد منبع [Source Code] را در نظر بگیرید) اما همین فیلم آنقدر خوب هست که به عنوان اثری تماشایی در کارنامهاش کفایت کند.
3ـ سولاریس [Solaris]
کریس کلوین یک روانشناس است که به سفری بیناستارهای اعزام میشود. ایستگاه فضایی او حول یک سیارهی اقیانوسی به اسم سولاریس در گردش است. ماموریت او پژوهش دربارهی موضوعات روانی خدمهی آن ایستگاه است. او باید تصمیم بگیرد آیا آنها قادر به ادامه ماموریتشان هستند یا نه. کریس خیلی زود بعد از آغاز پژوهشهایش پی میبرد سولاریس افکارِ نیمهخودآگاه و ناخودآگاهِ آدمها، وسواسها و خاطراتشان را به صورت فیزیکی تجسم میبخشد. این فیلم علمی تخیلی کلاسیکِ آندره تارکفسکی قدرت ضمیر ناخودآگاه را کنکاش میکند، اینکه چقدر واقعیت غیر قابل اتکا است، و این دریغ بزرگ که انسان چقدر کم قادر به ارتباط برقرار کردن با حیات فرازمینی است و مسائلی از این دست. تارکفسکی در این فیلم بیشتر از فیلمِ سرد و خشک کوبریک، ادیسهی فضایی، به انسان نزدیک میشود.
2ـ آغازگر [Primer]
آرون و ایب مهندسانی هستند که تصادفا یک ماشین زمان اختراع میکنند. آنها شروع به کارکشیدن از آن میکنند و میکوشند سرمایهگذاریهای محدودی با استفاده از ماشین انجام دهند اما تدریجا به نوعی وسواس دچار میشوند. مهندسان ما به زودی پی میبرند که سفر زمانی بسیار پیچیدهتر از آن چیزی است که فکر میکردند. بسیار تیرهوتارتر. این اولین فیلم علمی تخیلی شین کاروث فکرشدهترین فیلم علمی تخیلی دوران ماست؛ شاید هم در تمام تاریخ سینما. به رغم بودجهی ناچیزش (فقط هفت هزار دلار) این فیلم در بین بلندپروازانهترین فیلمهایی است که تا به حال ساخته شدهاند. این فیلم وجه فنی سفر زمانی، عواقب آن، و دلالتهای تلویحیاش را بررسی میکند. این فیلم را میتوان بارها به تماشا نشست.
1ـ یک ادیسهی فضایی [A Space Odyssey]
گروهی از فضانوردان به ماموریتی مرموز به سیاره مشتری فرستاده میشوند. هرچه به این سیاره نزدیکتر میشوند، کامپیوترشان به اسم هال 9000، بیشتر و بیشتر نامنظم و پیشبینیناپذیر و نامعقول میشود. طی دههها این فیلم علمی تخیلی موضوع تفسیر بسیاری از منتقدان و علاقمندان و حتی گروههای مذهبی قرار گرفت. شاید تفسیر غلط و درست را باید واقعا کنار گذاشت و از پشت عینک کوبریک به ماجرا نگریست. هر تفسیری که از فیلم کنید فرقی در این مسئله نمیکند که این فیلم یکی از نفسگیرترین، منحصر به فردترین و تاثیرگذارترین آثار تاریخ سینماست، فیلمی که یکی از شرورترین هوشهای مصنوعی را به نمایش میگذارد که تاریخ سینما به عمر خود دیده است. محک زمان مهر تاییدش را بر این فیلم زده و همواره ارزش بازبینی را دارد.