خبرگزاری مهر: فیلمنامه «...وزمین آرام شد» تازهترین اثر مکتوب منتشر شده از محمدرضا بایرامی، در چند روز گذشته از سوی انتشارات کتاب نیستان روانه بازار کتاب شده است. بایرامی که سال گذشته جایزه ادبی جلالآل احمد را برای رمان «لم یزرع» به دست آورد و پس از آن اعلام کرد تصمیم به نگارش اثر داستانی تازهای دارد اما خبری از او و اثر تازهاش به میان نیامد تا اینکه این فیلمنامه در روزهای اخیر منتشر شد.
او در این فیلمنامه بار دیگر به تصویرسازیهای منحصر به فرد خود از طبیعت کوهستانی ایران در منطقه سبلان رجعت کرده و داستانی را بازگو میکند که به دلیل گرهخوردن آن با زلزله، این روزها محل توجه بسیاری نیز شده است.
به بهانه انتشار این کتاب دقایقی با محمدرضا بایرامی به گفتگو نشستیم؛ نویسندهای که ترجیح میدهد کمتر صحبت کند و بیشتر به نوشتن بیاندیشد:
* آقای بایرامی قبل از هر چیز میخواهم بدانم فیلمنامه نویسی در کنار کار داستان چقدر برای شما جدی است؟ دواقع میخواهم بدانم به امید ساخته شدن فیلم، فیلمنامه مینویسید و یا نفس نوشتنش برای شما جذاب است؟
هرکس سلیقهای دارد. در همین راستا و صرف نظر از استثناها، من هم از ادبیات و سینمای آپارتمانی خوشم نمیآید، حتی اگر کل جهان آن را در بوق کرده و اسکار هم به آن بدهند. درست یا نادرست، این نوع از سینما را نوعی راحت طلبی بهشدت عوام پسندانه میدانم که البته بهشت مورد علاقه تهیهکنندهها و کارگردانهاست به خاطر مخاطب زیاد و کم خرجی مفرطش و به خصوص از آن جهت که گویی میتواند به انسان نگاهی داشته باشد بهعنوان یکی از هزاران، یعنی انگار به عنوان محصولی از تولیدات انبوه کارخانهای معظم.
اگر کسی فیلمنامهی «و زمین آرام شد» را بخواند، تصدیق خواهد کرد که این اثر باید نوشته میشد. چون پر است از تصاویر و شخصیتهای شگفتانگیز بصری که شاید محدود کردن آنها در قالب کلمات، نمیتوانست از جهتی، حق مطلب را ادا کند
در حالی که به نظرم کار اصلی هنرمند باید ـ و یا میتواند ـ رفتن دنبال راههای کمتر رفته شده، باشد. این رویکرد مریض، به لحاظ اقتصادی البته قابل فهم است، منتها جای تعجب دارد که نویسندگان محفلی هم معمولاً گام در این راه میگذارند و گویی یادشان میروند که کار آنها ساختن کلمه است و نه خرج نگاتیو. بنابراین نباید نگرانی داشته باشند. به زعم خودم، در نوشتن داستان و فیلمنامه، تلاش من گریز از این مطلوب نامطلوب بوده است.
اما در راستای همین سلیقهای که عرض کردم، نوشتن فیلمنامه برای امثال من نمیتواند چندان جدی باشد، چون همه در سینما دنبال راحت الحلقوم هستند. انگار تمام فکر و ذکر تهیهکنندهها هم این است که چگونه کم خرج کنند و بیشتر بهره ببرند. ولی به هرحال نمیتوان قطع امید کرد از همتهای والای احتمالی. زمانی گمانم در اواسط دههی 60 بود که کارگردانهایی مثل جعفری جوزانی، «جادههای سرد» میساختند و از گرگ ـ و یا سگ گریم شده ـ بازی میگرفتند، اما امروز همه میخواهند زود برسند و البته بدون دویدن و بی دردسر با راههای زود بازده و این البته در جامعه ما، کلاً جا افتاده است. به واسطه افراد هیچ کارهای که ناگهان همه کاره شدهاند.
داستانها و فیلمنامههای من پر از حرکت و طبیعت و این جور چیزهاست. به طور طبیعی، هرکسی سراغش نمیآید. مهم هم نیست. من سهم خودم را ادا میکنم، حتم دارم که به وقتش، جواب هم خواهم گرفت. نشد هم نشد. مقصد بعضی کارها هم فقط شبکههای تلویزیونی میتواند باشد که برخی از آنها هم با وجود اسامی گندهشان، متاسفانه به شدت انحصاری و گاهی حتی میشود گفت خانواداگی است و برای همین به درد خودشان و اطرافیانشان میخورد. چند وقت پیش دیدم کتاب معاون یکی از این شبکهها را ـ در همان شبکه ـ دادهاند دست دو مجری تا در طول دو سه ساعت، مرتب با تکیه بر لفظ دکتر بودن نویسنده، آن را تبلیغ کنند! پای ساخت آثار هم به میان بیاید، به طور طبیعی، این دکترها مقدمند!
«و زمین آرام شد» چندمین تجربه شما در فیلمنامه نویسی است و این کار را هم مثل نویسندگی به صورت غریزی جلو بردهاید؟
«و زمین آرام شد» دومین فیلمنامه چاپ شده من است. قبلی را انتشارات قدیانی با عنوان «گرگ صفر، گرگ سفر» چاپ کرده که به قصد سریالی دیگر، نوشته شده بود. ناشر وقتی آن را زیر چاپ میبرد، گفت یک چاپ بیشتر نمیزنم! گمانم آن یک چاپ را هم در رودربایستی من میخواست انجام بدهد. اما همان کار تا حالا سه چاپ خورده و نشان میدهد کمابیش مخاطب دارد. گرگ صفر... را در اصل طبق قراردادی برای سیما فیلم نوشته بودم. همه چیز هم در حال خوب پیش رفتن بود و حتی کار برای برآورد بودجه هم رفته بود که ناگهان متوقف شد و خبر دادند که این کار قابل ساخت نیست و مگر هالیوودست اینجا؟ پرسیدم چرا؟ گفتند زنبور عسل، گرگ، سگ، خرس...کی میتواند از اینها بازی بگیرد؟
نوشتن فیلمنامه برای امثال من نمیتواند چندان جدی باشد، چون همه در سینما دنبال راحت الحلقوم هستند. انگار تمام فکر و ذکر تهیهکنندهها هم این است که چگونه کم خرج کنند و بیشتر بهره ببرند. ولی به هرحال نمیتوان قطع امید کرد از همتهای والای احتمالی
یعنی همان راحتطلبی مرسوم و بزن دررویی که به خصوص انگار عادت تلویزیونی است، مانع ساخت شد. من هم کمی بازنویسی کرده و به چاپ سپردمش. برای داستاننویس حرفهای، فیلمنامه نویسی مثل زنگ تفریح است و البته بسیار سرگرمکننده چون به هیچ وجه به اندازهی رمان نویسی، انرژی نمیبرد.
چند مساله در این اثر برای من جذاب بود که شاید مهمترینش تصویرسازی شما از طبیعت سبلان است که نمادی از داستانهای شماست. ساحت و فضای فیلمنامه نویسی را چقدر مانند فضای رمان میبینید؟ چقدر حس میکنید مانند رمان، اسب خیال شما در فضای فیلمنامه هم میتواند به هر سوی که راندیدش، بتازد؟
اگر کسی فیلمنامهی «و زمین آرام شد» را بخواند، تصدیق خواهد کرد که این اثر باید نوشته میشد. چون پر است از تصاویر و شخصیتهای شگفتانگیز بصری که شاید محدود کردن آنها در قالب کلمات، نمیتوانست از جهتی، حق مطلب را ادا کند چرا که نه تنها با تصویر که حتی با ترانه و صدا، تکمیل میشدند. غار یخی با معماری و کارکرد اساطیریاش، شخصیت مثبتی که گذشته منفی دور از انتظار داشته، نوجوانی که برخلاف تصاویر سانتیمانتال مرسوم، از محدودیت و روستا متنفر است و همیشه در آرزوی رفتن بیبازگشت، و مفاهیم ابدی ازلی عدالت و عقوبت و عدل الهی و...از جمله دل مشغولیهای این متن هستند، آن هم در قالب حوادثی به شدت تفسیرپذیر و چند سویه و چند رویه.
هیچ حادثهای نیست که فقط صرف حادثه بودن، در متن آورده شده باشد. کار تمام که میشود، تازه ذهن مخاطب، قطعات را بار دیگر سرجای خود قرار میدهد تا مفهوم دوم و سوم آن را دریابد، بی آنکه چنین کاری تصنعی، انجام شده باشد در لایهی اول و دمدستی اثر. تابوشکنی و حرکت در مرز واقعیت و خیال، از چیزهای مورد علاقه من است که در این فیلمنامه هم به اندازه کافی بهشان پرداختهام، آن هم در قالب کاری که کلیاتش بر اساس اتفاق روی داده در 10 اسفند 1375 تنظیم شده ات؛ هجوم گرگها، بارش سنگین برف و حتی احشامی که ایستاده یخ زده بودندـ
تصاویر افتتاحیه تمامش برداشتی است از واقعیت. در راه بودن ماجرا هم، آن را به تصویر نزدیکتر میکرد. در داستان، فاتح نامی را داریم که همواره دوست دارم به 18 سالگی برسد و از روستا در برود. ساختار ماجراها هم براساس خواست او در 18 فصل تنظیم شده تا آن خوانش و بینش چند لایه تقویت شود.
به فکر این هستید که دیگر آثارتان را هم مبدل به فیلمنامه کنید؟ به ویژه اینکه این فیلمنامه هم گویا بر مبنای یکی از رمانهای شما شکل گرفته است.
داستان گاهی به واسطههای نثر و ساختارهای فنی، به سختی میتواند حتی با مخاطب جدی، ارتباط مطلوب برقرار کند، اما فیلمنامه چنین نیست. برای همین هم من گاهی از امکانات آن استفاده میکنم، بی آنکه دست کم بگیرمش یا نگاه سطحی به آن داشته باشم.
«لم یزرع» هم اول فیلمنامه بود، اما بعد آن را تبدیل به رمان کرده و انتشار فیلمنامهاش را عقب انداختم. شاید کار بعدیام، همین باشد. یعنی به نوعی، اتفاقی که برای «گرگها از برف نمیترسند» هم روی داد. فیلمنامه «...و زمین آرام شد» براساس آن نوشته شده است. منتها نه آن نسخهای که برنده کتاب سال و کتاب فصل و جایزه غنیپور شد. چاپ جدید آن را بازنویسی کرده بودم که فیلمنامه هم بر اساس این چاپ جدید و با افزودن بخشهایی به آن، نوشته شد. عادت بازنویسی هم، عادت همیشگی من است.
* بگذارید این را هم سوال کنم؛ چیزی که همیشه برایم سوال بوده رابطه عمیق میان سینما و ادبیات در خارج از ایران است. بسیاری از شاهکارهای سینمای دنیا به افتخار اعلام میکنند بر مبنای یک رمان نوشته و ساخته شدهاند. چرا در ایران و سینمای ایران این مسیر را کماکان بسته میبینیم؟
رابطه مطلوب بین ادبیات و سینما در ایران نمیتواند شکل بگیرد، نه به این دلیل که سینماگران ما بعضاً متوهم و خود مهم بین هستند و تصور درستی از نویسندگی ندارند و فکر میکنند این بخش نه چندان مهم را هم خودشان میتوانند به عهده بگیرند، بلکه به دلایل دیگر و ناگفتنی.
بنابراین در بر همین پاشنه معیوب خواهد چرخید متاسفانه. اخیراً فیلمی تاریخی را می دیدم که سال گذشته و یا دو سال گذشته تلاش زیادی شد که آن را به هر شکل ممکن طرح کنند. یکی دو بار هم به خود من زنگ زدند که این کار دیدهای یا نه؟ فکر میکردم لابد کار درست و مهمی است که چنین پیگیرند، اما با دیدنش، جا خوردم. به نظرم آمد سازنده این کار چیزی از داستان و شخصیتپردازی و تعلیق و روایت نمیداند. به خودش زحمت نداده بود متن الکنش را بدهد تا نویسندهای اشکالهای فاحش آن را بگیرد. اما سینما و تلویزیون ما دست همین افراد است و کاریش هم نمیشود کرد.