ماهان شبکه ایرانیان

راه کارهای تحکیم وحدت اسلامی از نگاه امامان شیعه (ع)

نوشتار پیش رو در تلاش است تا به گونه ای مختصر مهم ترین برنامه های راهبردی و راه کارهای مورد اهتمام امامان را در راه احیا و استحکام اصل اخوّت و همبستگی اجتماعی مسلمانان گزارش کند. [۱]

نوشتار پیش رو در تلاش است تا به گونه ای مختصر مهم ترین برنامه های راهبردی و راه کارهای مورد اهتمام امامان را در راه احیا و استحکام اصل اخوّت و همبستگی اجتماعی مسلمانان گزارش کند. [1]

1- تأکید بر حضور و همگامی در عبادات، مراسم و مناسک اجتماعی مسلمانان

فراخوانی مکرّر امامان به شرکت در مراسم عبادی، مناسک دینی  اجتماعی، تأکید بر حضور در جمعه و جماعت و فریضه حج، که تحت اشراف مخالفان و رقبای سیاسی  فکری و احیاناً دشمنان اهل بیت بوده بر کسی پوشیده نیست. به علاوه، توجه آن بزرگان به عنصر عام امر به معروف و نهی از منکر را باید از جمله راه کارها و زمینه های رسیدن به امر مهم وحدت دانست. در این جا به گزارش مختصر هر یک از موارد آن می پردازیم:

الف. نماز جماعت

در مجموعه روایی جامع احادیث الشیعه بابی به نام «فضل الجماعه و تاکدّ استحبابها فی الفرایض... » آمده و در آن روایات فراوانی از امامان شیعه درباره اهمیت و جایگاه نماز جماعت و حتی ترجیح آن بر فضیلت اول وقت گزارش شده است (معزی، جامع احادیث الشیعه، ج7، صص264285). [2]

به هرحال در سخنان اهل بیت درباره شرکت در نماز جماعت با مخالفان مذهبی و حتی امامت و اذان گویی برای آنان تأکید فراوانی شده و بی رغبتی نسبت به حضور در جماعت مسلمانان و اقامه فردی نماز موجب بی ارزشی عمل به حساب آمده است (همان، ج1، صص 266و271). از لسان غالب این روایات و نیز برخی از روایاتی که در صحیح بودن آنها نیز تردید نشده، به روشنی استفاده می شود که چنین حرکتی نزد آنان شیوه ای ثابت و مطلوب فی نفسه بوده و نه صرفاً به خاطر مصلحت اندیشی ظاهری یا ملاحظات زمانی. آنچه برای آنها مهم بوده این که هیچ یک از مسلمانان نباید خود را تافته ای جدا بافته از دیگر مسلمانان بدانند و اختلافات در شعایر ظاهری و فروع دین موجبات جدایی اجتماعی، انگشت نمایی و تمایز آنان را فراهم سازد.

البتّه در میان احادیث به روایاتی بر می خوریم که بر اساس آن، اقامه جماعت با غالیان، دشمنان امام علی (ع) و اهل بیت، (عثمانیه، امویان و ناصبی ها) و منحرفان از توحید اسلامی (نظیر قدریه، مجسمه) و گاهی منحرفان از امامت امامان (اعم از بیرونی و درونی) روا نیست (همان، صص293296 و صص309 88 ). طبیعی است که حساب برخی از این دسته ها به عنوان منحرفان از دین و فاسقان جدا باشد. با این حال و با صرف نظر از خدشه های سندی در مواردی از آنها، و نیز تفکیک مخالف از معاند و فاسقان رفتاری از رقبای فکری، می توان گفت که مجموعه آنها نیز قدرت هماوردی با روایات زیاد و صحیحی که بدون هیچ قیدی دستور به اقامه جماعت داده یا گاهی صحت و مجزی بودن آن را اعلام کرده، نخواهد داشت. این که در پاره ای از احادیث، نماز با مخالفان موجب بخشش گناهان و همانند نماز با رسول خدا در صف اوّل جماعت دانسته شده، حاکی از آن است که این دستورات، موقتی و با هدف ظاهرسازی نبوده است (معزی، همان، ج7، ص297). حداقل این که نزد آنان، حساب کسانی که از مسلمانی فقط نام آن را به ارث برده و البته در حاشیه نیز بودند، از کسانی که از اصل مسلمانی خارج نشده و در اکثریت بودند، بسیار متفاوت بود.

علاوه بر آن در جوامع حدیثی، روایاتی نقل شده است که مفاد آن با روایاتی که از اقامه جماعت با مخالفان مذهبی نهی کرده اند، تقابل صریح دارد (حرّ عاملی، همان، ج5، ابواب صلاة الجماعه، باب 5 و 6، صص281  285). در روایتی از امام پرسیده شد که آیا ازدواج و اقامه جماعت با مخالفان مذهبی درست است یا خیر. امام در پاسخ فرمود که اگر چه این کار برای شما مشکل است، بدانید که پیامبر (ص) با کسانی که شما آنها را قبول ندارید ازدواج کرده و علی (ع) نیز پشت سر خلفا نماز خواند (همان، ص383، حدیث 10). [3]

پاسخی کلی تر این که بنابر روایتی در کتاب فقه الرضا، امام(ع) در دستوری کلی فرمود: «و لا تصّل خلف احد الا خلف رجلین احدهما من تثق به و تدین بدینه و ورعه و آخر من تتقی سیفه و سوطه و شرّه و بواثقه و شنعته فصلّ خلفه علی سبیل التقیة و المداراة» (معزی، همان، ج7، ص296 ). در این روایت سخن از مطلق فرد مطمئن و متدین و پرهیزکار است و از گرایش مذهبی سخنی به میان نیامده و ظاهراً تقیه نیز تقیه سیاسی و موارد تقیه سیاسی را نیز باید از کسانی بدانیم که علاوه بر مخالفت فکری، در زمره دشمنان سیاسی و معاندان با اهل بیت نیز بوده اند. از این رو، می توان آن دسته از مخالفان مذهبی ائمه (ع) را که سر در آخور سیاست بازان اموی و عباسی نداشته و از نظر عملی تقوی و ورع داشتند، در زمره متدینان و افراد موثق به حساب آورد؛ این ادعا نیز بعید نیست که طرح موضوع تقیه از سوی امامان (ع) گاهی به خاطر اسکات اصحاب تندرو بوده نه بر مبنایی مذهبی.

همچنین از برخی احادیث لزوم قضای نماز جماعت با مخالفان استفاده می شود و حتی در مواردی صفوف آنان به منزله دیوار دانسته شده و مفاد آن چنین است که در نماز جماعت تنها باید با آنان به صورت ظاهر هماهنگی کرد. با توجه به این احادیث برخی از فقیهان نیز به عدم اجزای این قبیل عبادات فتوی داده اند (معلم، التقیه فی فقه اهل بیت، صص383437)؛ با این همه نبایستی از فتوای فقیهان بزرگی نظیر امام خمینی و آیت الله خویی، که در تسلط آنان بر مجموعه روایات شیعی تردیدی نیست، مبنی بر اجزاء و کفایت نماز جماعت و دیگر اعمال عبادی با مخالفان چشم پوشی کرد. دلیل این بزرگان این است که روایات مذکور دارای اشکال سندی بوده و قدرت مقابله با دلالت روایاتی را که بر اقامه جماعت به طور مطلق تأکید می کنند، را ندارد و اساساً پایبندی بدان نیز موجب نقض غرض است (علوی، التقیه بین الاعلام، ص146 151 ). برای نمونه، امام خمینی(ره) بر آن است که امامان شیعه، در بیش از دو قرنی که حضور داشتند، همواره با مراسم عبادی اهل سنّت همگام بوده، و در وقوفین حج و یوم الشکِ رمضان با آنان مخالفتی نکردند. این در حالی است که به طور مسلم گاهی اختلاف دیدگاه پیش می آمد. امامان هیچ گاه اعمال خود را، آن گونه که جهال شیعه فکر می کنند، در خفا انجام نمی دادند. گزارشی نیز از مخالفت و قضا کردن آنان به ما نرسیده است. بنابراین، مقتضای ادله تقیّه در نماز و وضو حتی در صورتی که کشف خلاف شود همان اِجزاء است (امام خمینی، کتاب الطهاره، ج3، ص316).

ب. نماز جمعه و عیدین:

امامان شیعه عموماً مشوق حضور مردم، و بیش از آن اصحاب و منسوبان به خود در این مراسم عبادی، اجتماعی بودند. وجود صدها حدیث نبوی و علوی از آن بزرگان، درباره اهمیت، اجر و ثواب و فضیلت و چگونگی اجرای آن، که در جوامع حدیثی گزارش شده، گواه بر این اهمیت است. [4]

در اهتمام امامان به شرکت در نماز جمعه که به امامت مخالفان بوده، همین بس که آنان مسافرت قبل از اقامه جمعه را در آن روز مکروه دانسته و حتی به مردم سفارش می کردند که از استفاده از عوامل ضعف آور پرهیزکرده و اسباب نشاط خود را برای حضور در نماز فراهم سازند (معزی، همان، ج6، ص425422). مهم تر این که بر حکّام سیاسی نیز فرض می دانستند که زندانیان را برای حضور به نماز جمعه بیاورند (همان، ص437).

بنابر یک گزارش، امام باقر(ع) به یکی از اصحابش فرمود که آیا مثل تو باید بمیرد و در فریضه ای شرکت نکرده باشد و وقتی صحابی از وی پرسید چه کنم، امام فرمود در نماز جمعه شرکت کن (طوسی، الاستبصار، ج1، ص420). آن حضرت حرکت به سمت نماز جمعه را موجب خلاصی از آتش جهنم دانسته و در جای دیگری می گوید: «هر کس به طور پی درپی در سه نماز جمعه شرکت نکند خداوند بر دلش مهر قساوت می زند» (معزی، همان، ج6، ص414  415). تقسیم بندی خلاصه تری از روایات اهل بیت درباره نماز جماعت و نماز جمعه را رک: تسخیری، صلاة الجمعة).

البتّه این فریضه با توجه به پیوند عمیق آن با حکومت و برخی از حاکمان فاسق و فاجر، موجب سوء استفاده های زیادی بوده و هست. امامان نیز بر شرط عدالت در امامت آن تأکید داشتند (همان، ج6، ص438) و در مجموع بر آن بودند که دیگران را در بن بست و محذور شرعی و سیاسی قرار ندهند. برخی از روایات نیز از لزوم قضای نماز خوانده شده حکایت دارد. با این حال در مجموع می توان گفت تأکید ائمه بر شرکت همه مسلمانان در نماز جمعه و تلاش آنان در جلوگیری از تعطیلی آن، هر چند با امامت مخالفان، بر دیگر ادله حاکم است. بویژه این که متوجه باشیم که حجم زیادی از روایات مربوط به نماز جمعه از صادقین رسیده و این دو بزرگوار در زمان اوج فشارهای حاکمان اموی و عباسی می زیستند.

ج. فریضه حج

در تأکید بر وجوب، فضیلت و ثواب و فواید و پاداش فراوان حج و لزوم پرهیز از بی اعتنایی به آن نیز از طرف امامان شیعه احادیث فراوانی رسیده است (برای نمونه رک: معزی، همان، ج12، صص214350 ). آن بزرگان نه تنها خود همواره و با پای پیاده در این عبادت دسته جمعی و با امارت مخالفان شرکت می کردند، بلکه آن را جهاد ضعیفان و شیعیان و از اسباب شناخت مسلمانان نسبت به یکدیگر و عمیق شدن پیوند اجتماعی آنان دانسته و ترک آن را همسان با کفر و ارتداد تلقی می کردند (همان، صص254255 و 274؛ حرّ عاملی، همان، ج8، ص15). با توجه به اهمیت و برکات مادی و معنوی این فریضه و از جمله نقش برجسته آن در وحدت مسلمانان بود که آن بزرگان انجام آن را موجب تقویت و برپایی دین و نیز خلاصی دین داران از آتش جهنم و ترک آن را از گناهان نابخشودنی می دانستند. آنان حتی به زمامداران وقت سفارش می کردند که مردم را به این فریضه وادار کرده و هزینه سفر آن را از بیت المال تأمین کنند (نهج البلاغه، حکمت 244، خطبه 1؛ حرّ عاملی، همان، ج8، ص19؛ کلینی، الکافی، ج4، ص272، ح 1و2). [5]

جالب توجه این که آن بزرگان اندیشه تقریبی خویش را در این فریضه از همه بیشتر نمایان ساخته و به آن به مثابه یک امر فرامذهبی می نگریستند. آنچه از اخبار و کتاب های تاریخ استفاده می شود، این است که اداره حج همواره به دست قدرت های سیاسی بوده و آنان بودند که به صورت مستقیم یا با نصب امیر و کارگزار بر اعمال و مواقف حج نظارت می کردند. آنان همچنین درباره مسائل عمومی حج از امیرالحاجی که از طرف حکومت تعیین شده بود تبعیت می کردند. به عنوان نمونه، از حفص نقل شده که امام جعفر صادق(ع) را که در مراسم حج شرکت کرده بود مشاهده کردم. آن حضرت در عرفات وقوف کرد و به هنگام ترک عرفات برای انجام کاری از شتر خویش پیاده شد، سرپرست حجاج وقتی او را دیده و شناخت، در کنار آن حضرت توقف کرد و امام به او گفت: «توقف نکن که امام (امیرالحاج) هنگامی که مردم را حرکت داد نباید توقف کند» (حرّ عاملی، همان، ج8، ص290 باب 26 از ابواب السفر حدیث 3).

2- معاشرت نیکو و مدارا با مخالفان

توصیه فراوان امامان بر برادری دینی و همزیستی اجتماعی با پیروان مذاهب مختلف نیز در موارد و قالب های مختلفی گزارش شده است.[6] بنابر سندی صحیح هنگامی که معاویة بن وهب از امام صادق(ع) درباره چگونگی رفتار با مخالفان پرسید، امام در پاسخ وی فرمود: به امامان خویش که خود را پیرو آنان می دانید نگاه کنید؛ به هر شکل که آنان رفتار کردند، عمل کنید ؛ به خدا سوگند که آنان از مریضشان عیادت می کنند و بر جنازه هایشان حاضر می گردند و در میان آنان به حقّ گواهی می دهند و امانتشان را به آنان باز می گردانند » (کلینی، الکافی، ج2، ص636).

در حدیث دیگری امام موسی بن جعفر(ع) به راز و رمز توجه به این سلوک اخلاقی و رفتار اجتماعی به عنوان یک وظیفه دینی نیز اشاره کرده و می فرماید: «کونوا زیناً و لا تکونوا شیناً حبّبونا الی الناس و لا تبغضونا، جرّوا الینا کلّ مودّة و ادفعوا عنّا کلّ قبیح و ما قیل فینا من خیر فنحن أهله و ما قیل فینا من شرّ فما نحن کذلک» (معزی، همان، ج20، ص22 و مضمون آن را رک: حرّ عاملی، همان، ابواب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر، باب 26، ح2).

در مجموع تلاش پیوسته اهل بیت در رشد و تقویت بنیان های اخلاقی و حفظ برادری ایمانی (اعم از مداراتی و موالاتی ) را می توان از اساسی ترین راه کارهای درس برادری و همبستگی میان مسلمانان به حساب آورد. آن بزرگان اگرچه با دیگران در فهم شریعت اختلاف داشتند، اخلاق و ادب برادری و مسلمانی را زیر پا نمی گذاشتند و در سلوک اجتماعی آنان از تنگ نظری، سخت گیری، درشت خویی و ناسزاگویی هیچ خبری نبود. شاید بنابر پاره ای از دیدگاه ها، (به ویژه مخالفان تقریب) تأکید آن بزرگان به شرکت و همگامی با مخالفان در جمعه و جماعت و مظاهر عبادی اسلام را امری موقتی و به منظور برخی از ملاحظات زمانی به حساب بیاوریم، امّا چنین تحلیلی درباره این مهم، که بُن‏مایه تلاش و رسالت امامان را به خود اختصاص داده بود، غیر قابل قبول می نماید. همچنین روایات فراوان امامان شیعه در باره مدارا [7]و سیره عملی آنان حکایت از این دارد که آن بزرگان بر ضرورت بروز آن در تمامی رفتارهای اجتماعی، فردی و عرصه های فکری، اخلاقی و حقوقی تأکید فراوانی داشتند، به گونه ای که در جوامع حدیثی بابی با عنوان «باب مدارا» آمده است. در واقع بیشتر سفارش ها، و تعالیم ائمه در باب آداب معاشرت با هم نوعان را می توان تعبیرها و جلوه های مختلفی از این اصل عام اخلاقی و تربیتی بویژه در برخورد با مخالفان مذهبی به حساب آورد.

با بررسی مجموعه سیره و سخن امامان به روشنی دیده می شود که در واقع ایجاد حسّ مسئولیت اجتماعی متقابل، تأکید بر رفتارهای عاقلانه و دوری از تعصب های سیاسی، مذهبی در قبال گروه های مذهبی و حتّی فدا کردن برخی از گرایش های مذهبی در قبال ضرورت همزیستی اجتماعی در جامعه اسلامی، بنیان تعالیم آن بزرگان بوده است. البته این که مبنای این برادری بر چه امری استوار بوده یا مثلا آیا نزد ائمه برادری اسلامی از برادری ایمانی متمایز بوده یا خیر، مجال دیگری می طلبد. آنچه از مجموع روایات به دست می آید آن است که کوشش آن‏ها در راه احیای اصل برادری صرفاً کوششی تاکتیکی، سیاسی و به تعبیری در مقابل دشمنان خارجی نبود بلکه آنان به اخوت ایمانی و اسلامی به عنوان اصلی دینی نظر داشته اند. در این جا به جلوه هایی اندک از تلاش آنها اشاره می کنیم.

الف. خوش خلقی و ملایمت

احادیث اهل بیت درباره خوش خلقی، خوش رویی، مهرورزی، ملاطفت و ملایمت و نگاه احترام آمیز به دیگران فراوان است. جالب توجه این که در بسیاری از آنها به آثار مثبتی چون جلب محبت، هدایت پذیری بهتر، فراوانی دوستان، ایجاد پیوند و وحدت بیشتر در میان جامعه ایمانی نیز اشاره شده است (آمدی، غرر الحکم، ش4827، 7941، 4342، 5429). بنابر فرمایش امام علی (ع) «به صلاح آوردن دشمنان با سخن نیک گفتن و کار نیک کردن، از روبرو شدن و چنگ در انداختن با آنان آسان تر است» (همان، ش1926). همچنین آن حضرت درباره چگونگی برخورد با دشمن می گوید: «با دشمن دست بده، زیرا این کاری است که خداوند عزوجل به بندگانش فرمان داده و می فرماید: بدی را به بهترین شیوه دفع کن: آنگاه کسی که میان تو و او دشمنی است گویی دوستی یکدل می گردد. این خصلت را جز کسانی که شکیبا بوده اند نمی یابند، و آن را جز صاحب بهره ای بزرگ، نخواهد یافت» (مجلسی، بحارالانوار: ج71، ص421؛ و ص379 به بعد).

همچنین آن حضرت نرمخویی و بردباری را اساس سیاست (آمدی، غرر الحکم، 5266) بهترین خصلت ها (همان، 3223) کندکننده شمشیر مخالفت (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج20، ص317) و از بین برنده کینه ها (غرر الحکم، 4420) و ویژگی خردمندان (همان، 611 ) دانسته و به کارگزاران حکومتی خود دستور می دهد که در اهتمام به آن کوشا باشند. [8]

امام صادق (ع) نیز در دستور اخلاقی خود به عنوان بصری، حلم و بردباری در برابر مخالف را از ارکان اخلاق اسلامی و وظایف سالکان دانسته و می فرماید «فمن قال لک ان قلت واحدة سمعت عشراً فقل له: ان قلت عشرا لم تسمع واحدة و من شتمک فقل ان کنت صادقاً فیما تقول فأسأل الله أن یغفر لی و ان کنت کاذباً فیما تقول فأسأل الله أن یغفر لک و من وعدک بالخنا فعده بالنصیحة و الرعاء» (نوری، مستدرک الوسایل، ج11، ص290)

جالب توجه این که مدارا و خوش رفتاری با مخالفان مذهبی، نه تنها زینت و آرایش رفتاری و کرداری شیعه دانسته شده، بلکه از عوامل مهم جلب توجه به مکتب اهل بیت شمرده شده است (حرّ عاملی، همان، ج8، ص400401).

به عنوان نمونه مردی از اهل شام، که تحت تأثیر تبلیغات معاویه قرار گرفته بود، به مدینه آمد و با امام حسن مجتبی(ع) برخورد کرد و تا آن جا که توانست به آن حضرت ناسزا گفت. هنگامی که ساکت شد امام رو به او کرد و پس از سلام و تبسم فرمود: « ای پیرمرد! گمان می کنم در شهر ما غریبی، و در مورد ما به اشتباه افتاده ای. هر نیاز و حاجتی که در این جا داری ما برایت برآورده می کنیم، از خوراک و پوشاک گرفته تا جا و مکان و غیره. تا در این شهر هستی مهمان ما باش». آن مرد وقتی چنین رفتار بزرگوارانه ای از امام مشاهده کرد، با شرمندگی گفت: گواهی می دهم که تو شایسته امامتی و خدا آگاه است که نمایندگی اش را در کجا قرار دهد. تا این ساعت تو و پدرت نزد من از همه مبغوض تر بودید و اینک کسی از شما نزد من محبوب تر نیست» (بحار الانوار، ج43، ص344).

نیز هنگامی که یکی از افراد غافل به امام سجاد(ع) بی ادبی و اهانت کرد امام بعد از فرونشستن خشم آن فرد به در منزل وی آمد و گفت «آنچه خواستی به من گفتی، پس اگر آنچه گفتی در من هست از خداوند آمرزش می خواهم و اگر آنچه گفتی نادرست است خداوند تو را بیامرزد ». این جا بود که آن مرد از کرده خود پشیمان شد و گفت آنچه به تو گفتم لایق خودم بود» (مفید، الارشاد، ج2، صص145  146).

مصداق عملی این شیوه را نیز می توان از زبان زُهری، یکی از دانشمندان معروف اهل سنّت، درباره چگونگی رفتار امام زین العابدین(ع) با مردم ملاحظه کرد، در آن جا که می گوید: مواضع هر کس را درباره علی بن الحسین دیدم، فهمیدم که آنان، با وی (امام سجاد) به سبب ملایمت و مدارای فوق العاده او از در مدارا وارد می شوند» (معزی، همان، ج20، ص82). نمونه این شیوه را می توان حتی در برخورد آنان با مخالفان غیر مسلمان نیز جست و جو کرد (مجلسی، بحارالانوار، ج3، ص57؛ نمونه های بیشتر آن را رک: طبرسی، الاحتجاج، ج2، صص204  211؛ و نیز میلانی، ائمتنا، ج1، ص465 ؛ نوری، مستدرک الوسایل، ج12، ص259).

ب. پرهیز از پرخاشگری و ناسزاگویی

ائمه (ع) همواره تلاش می کردند در برخورد هدایت گرایانه با دیگران از پرخاشگری و ناسزاگویی، حتی نسبت به دشمنان آشکار اسلام بپرهیزند. از طرف دیگر اصحاب خود را نیز از هرگونه خشونت در گفتار و سب و لعن که طبعاً موجب شعله ورشدن تنازعات و تعصبات مذهبی می شد برحذر می داشتند. به عنوان نمونه سرسخت ترین دشمنان امام علی(ع) در ایام خلافت وی در لشکر شام اجتماع کرده بودند. این دسته بنابر فرمایش آن حضرت از کسانی بودند که به عمد در باطل گرایی خود پافشاری می کردند و سرانجام آن حضرت نیز با آنان برخورد سختی کرد. با این حال درباره همین دسته گزارش شده که چون اصحاب آن حضرت به لعن و پرخاشگری آنان پرداختند، امام (ع) از کار آنان جلوگیری کرد و گفت درست است که شما بر حق هستید اما ناپسند دارم که شما اهل نفرین و دشنام به آنها باشید شما بایستی به جای ناسزاگویی، بدی های اعمالشان را توصیف کنید و بگویید: منش و رفتار آنان چنین و چنان است، این در گفتار به صواب نزدیک تر و در عذرتان پذیرفته تر است. اگر به جای نفرین و بیزاری جستن بگویید: بار خدایا خون های ما و آنها را از ریختن نگه دار و میان ما و ایشان آشتی انداز و آنها را که در این گمراهی اند راه بنمای تا هر که حق را نمی شناسد، بشناسد و هر که آزمند گمراهی و دشمنی است از آن باز ایستد، این کارتان نزد من محبوب تر و برای شما بهتر است» (منقری، وقعة صفین، ص103).

در تحریم هرزه گویی و بدزبانی نسبت به دیگران روایات زیادی از دیگر اهل بیت نیز رسیده است. جالب توجه این که هیچ موردی از ناسزاگویی و فحش توسط آنان حتی نسبت به سرسخت ترین مخالفان گزارش نشده است. در کتاب جامع احادیث الشیعه بابی با عنوان تحریم سبّ و فحش و بی مبالاتی در سخن باز شده و در آن ده ها حدیث نبوی و ولوی در نهی و مذمت از این عمل گزارش شده (معزی، همان، ج16، ص559572)[9] و در برخی از آنها عملی شیطانی و منافقانه به حساب آمده است. آن بزرگان همچنین هیچ گاه ناسزا گویی به مخالفان و دشمنان سرسخت خود را با ناسزا گویی پاسخ نمی دادند و اگر از اصحاب آنان نیز حرکاتی نظیر سب و لعن و فحش سر می زد آنان را سرزنش می کردند (الکافی، ج2، ص326).

همچنین ابن مسکان از امام صادق نقل می کند که به وی فرمود: من گمان می کنم هر گاه کسی نزد تو به علی(ع) ناسزا بگوید، اگر بتوانی با او برخورد شدید کنی چنین خواهی کرد؟ ابن مسکان می گوید با تأکید تمام گفتم: آری چنین است. امام(ع) فرمودند: این کار را انجام نده! به خدا قسم، گاهی می شنوم که کسی به علی(ع) ناسزا می گوید، در حالی که بین او و من جز ستونی فاصله نیست. پس پشت ستون مخفی می شوم و پس از فراغت از نماز از کنارش گذشته به او سلام کرده، با او مصافحه می کنم (معزی، همان، ج20، ص37).

موارد دیگری نیز از اهل بیت رسیده که به اصحاب خود دستور برخورد خوب با کسانی که به ناسزاگویی به اهل بیت می پرداخته اند داده شده است (همان، ج71، ص397 به بعد؛ موارد بیشتر آن را رک: مجلسی، بحار الانوار، ج75، ص393 به بعد). طرفه آن که سبّ و فحش و پاسخ ناسزا به ناسزا در قاموس امامانی که رسالت اصلی آنان هدایتگری بود نه انتقام و تشفی خاطر، هیچ جایگاهی نداشت و بر پیروان واقعی آنان نیز فرض است که پایبندی خود را به راه و رسم آنان در عمل نشان دهند و مباد که برای اظهار ارادت خود به آنان، آموزه محکم قرآنی در جدال احسن را فراموش کرده، موجبات وهن مکتب اهل بیت و دردسر خویش را فراهم کنند.

ج. توجه به عواطف مذهبی

حجم زیادی از کشمکش های شدید فرقه ای و واگرایی در جوامع دینی را می توان معلول بی احترامی و عدم توجه متقابل گروه ها به باورها و مقدسات و در نتیجه تحریک عواطف و احساسات مذهبی یکدیگر دانست.

تردیدی نیست که گاهی پاره ای از عقاید و باورها بدون این که هیچ پایه و اساس درستی داشته باشد جنبه قدسی و احترام آمیز به خود می گیرد و جزء لاینفک عقاید دینی شود. با این حال درباره این گونه معتقدات نیز باید برخوردی احترام آمیز و خردمندانه داشت. تجربه نیز ثابت کرده که برخورد تحقیرآمیز و همراه با توهین و تمسخر نسبت به هر عقیده ای، هر چند بی پایه و اساس، نتیجه معکوس دارد. [10]

در زمان حضور امیرالمؤمنین(ع) در کوفه، کسانی نزد آن حضرت آمدند و برای نماز تراویح ]یعنی نمازهای مستحبیِ شب های ماه مبارک رمضان که در زمان خلفای قبلی وضع شده بود [درخواستِ امام جماعت کردند. امام (ع) آنان را از اقامه چنین نماز جماعتی نهی فرمود. اما آنان شبانگاه شعار «ابکوا فی رمضان»، «وا رمضاناه» سردادند حارث أعور و جمعی دیگر نزد امام (ع) آمدند و گفتند مردم سر و صدا راه انداخته و از برخورد شما ناراحتند. امام(ع) فرمود: «دعوهم و ما یریدون، لیصلّی بهم من شاؤوا» (تفسیر العیاشی، سورة النساء، ح272 ). شبیه این گزارش در جای دیگری نیز نقل شده است (بحار الانوار، ج34، ص181، ح981).

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه در توضیح این سخن امام(ع) که «آن گاه که آشوب ها را فرو نشاندم چیزهایی را تغییر خواهم داد»، می گوید «تردیدی نداریم که علی(ع) در احکام شرعی و داوری ها آرایی داشت که مخالف دیدگاه های صحابه بود، نظیر بریدن دست دزد از بیخ انگشتان و فروش ام ولدها و جز آن، اما اشتغال آن حضرت به جنگ با طغیانگران و خوارج، مانع ایشان از تغییر این موارد بود. مقصود امام از فتنه هایی که امید به سامان پذیری آنها شده همین است. بدین خاطر است که به قضاتش فرمود: به گونه ای که پیش از این داوری می کردید، قضاوت کنید که باعث اجتماع و همبستگی مردم شود (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج19، ص161، کلمه 278). صاحب کتاب الغارات به نقل از شُرَیح نقل می کند که علی (ع) به من پیغام داد که طبق آنچه سابقاً داوری می کردی داوری کن تا کار مردم بر یکپارچگی سامان بگیرد (الغارات، ج1، ص123 ). البته این موارد از موارد فروع عملی و اجتهادی بوده و نمی توان آن را مداهنه و سازش کاری در مسائل قابل توجه عقیدتی دانست. آن حضرت در جایی می فرماید: «و الله ما ادهنت فی دینی» و در مجموع می توان به دست آورد که مماشات در برخی موارد اجتهادی و فقهی و رعایت احساسات مذهبی از موضوع مداهنه خارج است.

به هر حال مماشات (و البته نه مداهنه) آن حضرت در جلوگیری از برخی از سنت های فقهی و فروع عملی و اجتهادی و غیرضروری بجا مانده از خلفا به خاطر اعتراض و واهمه مردم نیز از شواهد تاریخی این روش است. جالب تر این که هنگامی که یکی از اصحابش از وی پرسید چگونه قومتان شما را از این مقام (خلافت ) باز داشتند، در حالی که از دیگران سزاوارتر بودید، امام(ع) سخن آن مرد را سرزنش کرده، می فرماید «تو مردی پریشان و مضطربی که نابجا پرسش می کنی ولیکن تو را حق خویشاوندی است و حقی در پرسیدن داری و بی گمان طالب دانستنی پس بدان که: برتری جویی آنها بر ما، با وجود شرافت خانوادگی و خویشاوندی ما نسبت به پیغمبر(ص)، برای این بود که مقام خلافت مطلوب و محبوب است. قومی بخل ورزیدند (و آن را تصاحب کردند) و قومی سخاوت کردند (از آن گذشتند. ) حاکم خداست و بازگشت همگان در قیامت به سوی اوست. سپس به شعری از امرؤالقیس استشهاد کرد که حاصلش این است که سخن از گذشتگان را بگذار و از آنچه امروز با آن مواجهیم، یعنی معاویه و جنگ با شامیان بگوی. امام بعد از قرائت شعر چنین ادامه داد: بیا و داستان شگفت انگیز پسر ابوسفیان را ببین، که روزگار مرا پس از گریه به خنده انداخت، از روزگار عجب نیست که او شگفتی ها و کجی های بسیار دارد، آنان (شامیان) کوشیدند تا نور خدا را که از منبعش می درخشید، خاموش سازند و فوران چشمه الهی را سد کنند و آب میان من و خود را گل آلود نمایند (کشتن عثمان را به من نسبت دادند). اگر مشکلات موجود برطرف گردد، آنان را به راه خالص حق برم و اگر صورت دیگری یافت (من کشته شدم) افسوس مخور که خدا بر کردارشان داناست (نهج البلاغه، خطبه 162).

امام حسن (ع) و امام حسین (ع) نیز اگر چه به نامهربانی های گذشتگان نسبت به آل محمد اشاره می کنند اما از ذکر جایگاه، سابقه و و فضایل خلفای نخستین نسبت به دیگر خلفا تحاشی نداشته و حتی به سابقه آنها در اسلام و فضایل آنها اشاره و برای آنها طلب رحمت می کنند (مقاتل الطالبین، ص65 73 ؛ شرح ابن ابی الحدید، ج16، ص24، 34؛ نجم الدین طبسی، امام حسین در مکه مکرمه، ترجمه عبدالحسین بینش، ج2، ص23).

دیگر امامان نیز نسبت به ملاحظات عاطفی و مذهبی مخالفان توجه داشتند و هیچ گاه در برخورد خود به تحریک احساسات مذهبی، هر چند بی پایه باشد نمی پرداختند. در این جا تنها به موردی از آن (احترام شیخین) که، بیشتر از همه مورد توجه و گاهی نیز اسباب بهانه جویی مخالفان در آن زمان بود، اشاره می شود. هنگامی که در یکی از محافل مناظره نزد امام جواد(ع) از فضایل خلفا آن هم با تکیه بر احادیث نبوی، سخن به میان آمد، امام(ع) ضمن اشاره به وجود احادیث جعلی در باب فضایل و اثبات بی پایگی آنها تلاش داشت تا احترام خلفای نخست را نیز حفظ کند. در این مجلس یحیی بن اکثم پرسش هایی از امام درباره خلفای نخستین پرسید. یحیی ابتدا روایتی را مطرح کرد که در ضمن آن چنین آمده است: «جبرییل از طرف خدا به پیامبر می گوید: از ابوبکر سؤال کن، آیا او از من راضی است؟ من از او راضی هستم. در آن مجلس که تعداد زیادی از علمای اهل سنت حضور داشتند، امام فرمود: من منکر فضل ابوبکر نیستم، ولی کسی که این روایت را نقل کرده، باید به روایتی که از رسول خدا نقل شده و همه حدیث شناسان صحت آن را پذیرفته اند توجه داشته باشد، آن حضرت در حجة الوداع فرمود: نسبت سخنان دروغ و ساختگی بر من زیاد شده و پس از این زیادتر خواهد شد. کسانی که دروغ بر من می بندند جایگاهشان از آتش پر خواهد شد. یحیی بن اکثم بعد از مباحث چندی درباره فضایل دیگر خلفا و پاسخ علمی امام(ع) درباره حدیث «ان عمر بن الخطاب سراج اهل الجنه» عمر چراغ اهل بهشت است؛ سؤال کرد. امام فرمود: در بهشت ملائکه مقربین خدا و آدم و محمد(ص) و کلیه انبیای عظام حضور خواهند داشت. آیا نور آنان برای روشن کردن بهشت کافی نیست که نیاز به نور خلیفه دوم باشد؟

یحیی از حدیث «ان السکینه تنطق علی لسان عمر» سوال کرد امام فرمود: من منکر فضل عمر نیستم، اما ابوبکر که افضل از وی بود، بالای منبر می گفت«ان لی شیطانا یعترینی، فاذا ملت فسددونی» (طبرسی، الاحتجاج، ج2، صص477480؛ موارد بیشتری از برخورد احترام آمیز اهل بیت را نسبت به صحابه رک: معرفت، التفسیر الاثری الجامع، ج1، صص102104).

به هر حال امامان ملاحظات عاطفی و مذهبی دیگران را مد نظر داشته به اصحاب خود نیز درباره موضع گیری علیه خلفا سفارش به سنجیده گویی می کردند و بر احترام به اصحاب پیامبر (ص) تأکید داشتند (مجلسی، بحار الانوار، ج77، ص405، ج22، ص306) که در جوامع روایی شیعه نیز آمده است (برای اطلاع بیشتر رک: معزی، همان، ج18، ص396 402 و تفسیر امام حسن عسگری ص354 به بعد) و روشن تر از آن را می توان در گزارش های منابع اهل سنت جستجو کرد. به عنوان نمونه، به نقل ابن سعد از امام باقر(ع) پرسش شد که آیا از خاندان شما کسی هست که به شیخین ناسزا بگوید؟ آن حضرت ضمن پاسخ منفی فرمود: آن دو را دوست بدار و به آنان مهرورزی کن و برای آنان از خدا آمرزش بخواه (طبقات ابن سعد، ترجمه دامغانی، ج5، ص321). [11]از امام رضا(ع) نیز روایتی به نقل از جدش امام صادق(ع) نقل شده که می فرماید: «اجتمع آل محمد... علی ان یقولوا فی اصحاب النبی احسن قول » (معرفت، التفسیر الاثری الجامع، ص103 به نقل از تفسیر ابوالفتوح، ج1، ص4950) گو این که ممکن است این قبیل موارد را، البته بر اساس برخی از مبانی، حمل بر تقیه کرده و پرداخته رقبا بدانیم. اما سخن بر سر این است که آنان به هر دلیلی نسبت به باورهای دیگران حساس بودند و به تحریک احساسات نمی پرداختند و البته که سیره مستمر و سخنان فراوان آنان را، مبنی بر رعایت حرمت دیگران که بر تعالیم قرآنی استوار بود، نمی توان با اندکی از احادیث که داعی بر جعل آنها نیز فراوان بوده خدشه دار کرد و بر شیعیان و منسوبان به آنان نیز فرض است که پیروی از راه و رسم آنان را پیشه خود سازند.

3- ملاحظه اختلاف افکار و توانایی های افراد

به رسمیت شناختن اختلاف و تنوع افکار، طبایع و سلایق بشری را باید نخستین و چه بسا مهمترین گام و مبنای وحدت طلبی به شمار آورد. این اصل فراگیر اگر به گونه ای صحیح و در چهارچوب مشترکات مذهبی و اصول اخلاقی مورد پذیرش و توجه قرار گیرد، نه تنها مانع بسیاری از تنازعات اجتماعی می شود، بلکه با توجه به تأثیر آن در رفع زمینه های فرهنگی و اخلاقی اختلافات، موجبات وحدتی پویا را به همراه رشد فکری جامعه فراهم خواهد ساخت. از این رو امامان همواره اصحاب خود را به این نکته توجه می دادند که نمی توان از همگان در فهم، پذیرش و عمل به حقایق و دستورات مذهبی انتظار یکسان داشت چرا که اساساً اختلاف افکار و سلایق و طبایع بشری قانون خداوند و ناموس طبیعت است. اهتمام آن بزرگان به این آموزه صریح قرآنی را می توان در تقسیم بندی آنان از مجموعه افراد بشر و نیز توجه دادن به تفاوت درجات ایمان و درک مومنان و حتی موافقان مذهب به وضوح دریافت. حتی با توجه به تصریح این روایات هیچ توجیهی برای تحمیل عقیده باقی نمی ماند که به مواردی از آن اشاره خواهد شد (برای اطلاع بیشتر رک: کلینی، الکافی، ج2، کتاب الایمان و الکفر باب درجات الایمان، ص42 به بعد؛ حرّ عاملی، همان، ج11، ص429 ؛ معزی، همان، ج18، ص313).

روایات چندی از امامان رسیده که خداوند عموم انسان ها (مسلمان و غیر مسلمان) را با ظرفیت های مختلف و درک های متفاوت آفریده است (کلینی، الکافی، ج2، ص44، کتاب الایمان و الکفر). از عبدالعزیز قراطیسی نقل شده که امام صادق (ع) به من فرمود: ای عبدالعزیز ایمان مانند نردبانی است که ده پله دارد و مؤمنین پله ای را بعد از پله دیگر بالا می روند، پس کسی که در پله دوم است نباید به آن که در پله اول است بگوید: تو هیچ ایمان نداری تا برسد به صاحب دهمین مرتبه. پس کسی را که از تو پایین تر است از خود مران که بالاتر از تو، تو را ازخود می راند و چون کسی را یک درجه پائین تر از خود دیدی، با ملایمت او را به سوی خود بالا بیاور و چیزی را هم که طاقتش را ندارد بر او تحمیل مکن که او را بشکنی؛ زیرا هر که مؤمنی را بشکند، بر او لازمست جبرانش کند (کلینی، الکافی، ج2، ص45). توجه آن بزرگان به این مهم لوازم و پیامدهایی را در پی داشت که به گزارش مختصر آن می پردازیم.

الف. پرهیز از تحمیل عقیده

در جوامع حدیثی شیعه احادیث متعددی از امامان گزارش شده مبنی بر این که با مردم به اندازه فهم و عقلشان سخن بگویید و عقیده ای را که حق می دانید و فراتر از طاقت آنان است بر آنان تحمیل نکنید. در کتاب جامع احادیث الشیعه جلد هجدهم در «باب ما ورد فی کتم الدین عن غیر اهله مع التقیة و حدیث الناس بما یعرفون و ترک ما ینکرون» نزدیک به صد حدیث از امامان در این باره گزارش شده است. مضمون جامع و روشن این احادیث، که از منابع متعدد شیعی گزارش شده، این است که اصحاب اهل بیت از ارائه و اشاعه و تحمیل آن دسته از تعالیمی که پذیرش و فهم آن برای همگان به ویژه با توجه به تفاوت های فکری و استعداد آنان، نامیسر است، پرهیز داده اند چنین کاری چه بسا موجب وهن مکتب اهل بیت شده و به تکذیب قول خدا و رسول او بینجامد.

امام صادق (ع) در جمع بعضی از افراد می فرماید «حدثوا الناس بما یعرفون و دعوا ما ینکرون أ تحبون أن یسب الله و رسوله قالوا و کیف یسب الله و رسوله قال یقولون: (اذا حدثتموهم بما ینکرون) لعنَ اللهُ قائلَ هذا و قد قال الله عزوجل و رسوله (ص)» (معزی، همان، ج18، ص431).

جالب توجه این که حتی امام به اصحاب خویش دستور می دهد که رعایت حال همفکران شیعی خود را بکنند و از آنها بیش از حد طاقتشان انتظار نداشته باشند. از جمله این که آن حضرت به عمر بن حنظله می گوید: «یا عمر لا تحملوا علی شیعتنا و ارفقوا بهم فان الناس لا یحتملون ما تحملون» (کلینی، الکافی، ج8، ص334 ) و نیز هنگامی که یونس بن عبدالرحمن از اتهامات برخی از شیعیان نسبت به خود شکایت می کند امام(ع) می فرماید «دارهم فان عقولهم لا تبلغ» با آنان مدارا کن چرا که میزان درک آنها بیش از این نیست (کشی، شماره 929 ).

ب. ترک مخاصمه و ستیزه جویی

در باب نهی از مخاصمه فکری و جدال های مذهبی با مخالفان و پیامدهای زیان‏بار فکری، اجتماعی و تربیتی و اخلاقی آن نیز روایات فراوان از اهل بیت رسیده است. بر پایه این روایات، خصومت های کلامی نه تنها تأثیری در هدایت دیگران نیز ندارد، بلکه اسباب اختلاف، دشمنی و کینه متقابل و جسارت آنان در تکذیب حق را فراهم می سازد. علاوه بر آن مخاصمه کننده را از مسیر اصلی باز می دارد (رک: ری شهری، میزان الحکمه، ج3، صص4446). بنابر حدیثی از امام باقر(ع) ستیزه جویی موجب از بین رفتن دین و حبط اعمال بوده و نتیجه مستقیم آن ایجاد شک و تردید است (همان، ص44). امام کاظم(ع) در سفارش خود به اصحاب می فرماید: تلاش کنید که زبانتان را حفظ کنید و ستیزه جویی در دین را رها ساخته و به جای آن به عبادت خدا بپردازید (همان، ص44). بنابر حدیثی دیگر امام صادق(ع) ستیزه جویی در دین را سبب بیماری قلبی دانسته است.

از آن حضرت نیز نقل شده که مردی پیش پدرم آمد و گفت من با کسی مخاصمه و بگومگو دارم و دوست دارم تا وی در آیین امامت شما داخل شود و پدرم در جواب او گفت هرگز با احدی مخاصمه مکن چرا که خداوند اگر اراده خیر برای کسی بکند قلب او را متوجه و مشتاق شما خواهد کرد و او را در زمره شما درخواهد آورد (محاسن برقی، ص201، حدیث 40). جالب توجه این که بنابر گزارشی امام صادق(ع) به سرزنش مومن طاق، از صحابیان مشهور خود پرداخته، و دلیل آن را چنین بیان می کند که بدون اجازه امام خود، با مخالفان مخاصمه نموده است (مجلسی، بحار الانوار، ج2، ص137، حدیث 46).

در کافی به سند صحیحی از سلیمان بن خالد از امام صادق نقل شده که: « ای سلیمان! شما شیعیان بر آیینی هستید که هر کس آن را بپوشاند، خداوند عزیزش گرداند و آن کس که پراکنده اش سازد اسباب خواری او را فراهم آورد (حرعاملی، وسائل الشیعه، ج11، ص484، حدیث 1). از امام سجاد نقل است که فرمود: «به خدا سوگند دوست داشتم بتوانم به هر وسیله ممکن، بی پروایی و ضعف رازداری را از شیعیان دور کنم» (همان، ج11، ص484، حدیث 5).

از عبدالاعلی روایت است که از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: «باور کردن عقیده ما تنها به قبول آن نیست بلکه آن را بایستی از نااهل پوشاند. به شیعیان سلام برسان و بگو: خدا رحمت کند کسی را که محبت مردم را به ما جلب کند! با آنان از آنچه می شناسند (و استبعاد نمی کنند) سخن بگویید و آنچه را عجیب می شمارند اظهار نکنید» (همان، ج11، ص484، حدیث 5).

در تأکید بر این مهم بود که امام صادق(ع) در مورد کسانی که اسرار شیعه را فاش می کردند و امام خویش را در معرض خطر قرار می دادند، برخورد سختی داشت. از «قاسم شریک فضل» که فرد راستگویی بود، نقل است که از امام صادق(ع) شنیدم که فرمود: گروهی از مردم در مسجدند که اسرار ما و خود را فاش می کنند. آنان از ما نیستند و ما از آنان نیستیم. من خود سخن می گویم و حفظ اسرار می کنم، اما آنان رازها را بر ملا می کنند، خداوند آبرویشان را بریزد! به من می گویند: امام! به خدا من امام آنان نیستم، مگر از من اطاعت کنند. هر کس از امر من سرپیچی کند امام او نیستم. چرا مدام نام من بر زبان آنهاست؟ بس است! به خدا در روز قیامت با من محشور نمی گردند» (همان، ج11، ص485، حدیث 1، گزارش بیشتر این روایات را رک: معزی، همان، ج18، ص402 به بعد ).

در کتاب کافی به سند صحیح از عثمان بن عیسی از امام کاظم (ع) روایت شده است که امام (ع) فرمود: اگر در یک دستت چیزی باشد و بتوانی کاری کنی که دست دیگرت به آن پی نبرد، باید چنین کنی. راوی می گوید: در این هنگام کسی در نزد امام(ع) بود و با وی راجع به «کشف الاسرار» سخن می گفت: امام (ع) فرمود: ای مرد! لسان خویش نگه دار تا عزتمند گردی و مردم را از آنچه بدان گردن نهاده ای آگاه مکن که در این صورت به خواری و ذلت خواهی افتاد (همان، ج11، ص493، حدیث5؛ برای اطلاع بیشتر رک: حکیم، وحدت اسلامی از دیدگاه قرآن و سنت، ترجمه عبدالهادی فقهی زاده، ص155162). جالب توجه این که بر اساس برخی از روایات، بی توجهی به اسرار امامت در زمان اهل بیت چه بسا موجب زیان های زیادی برای مکتب اهل بیت و چه بسا تاخیر در ظهور دولت محمدی نیز به حساب آمده است (کلینی، الکافی، ج2، صص223224).

ج. پرهیز از تکفیر

پرهیز از تکفیر و تفسیق های نابجای مسلمانان و صاحبان فرق اسلامی یکی از روشن ترین نتایج و لوازم پذیرش اختلاف افکار و تعدد برداشت ها است. پدیده تکفیر عموماً برخواسته از تنگ نظری، بدبینی، مطلق اندیشی و جهل به معتقدات و مبانی اندیشه دیگران بوده، و به جامعه و فرهنگ اسلامی بیشترین زیان را می رساند.

امامان شیعه با گشودن باب اجتهاد و تأویل و جلوگیری از تنگ نظری و بدبینی نسبت

به مخالفان و پرهیزدادن از خودخواهی و استبداد در رأی و تأکید بر معامله مسلمانی با مخالفان مذهبی، تلاش داشتند که از رواج چنین آفتی جلوگیری کنند. بنابه حدیثی از امام علی (ع)، کمترین چیزی که موجب کفر می شود این است که فردی برداشت های دینی و پندار خود را مطلق انگاشته باشد و عین دین بداند و به دیگر سخن اعتقاد خود را معبود قرار دهد و حال آن که در واقع شیطان را عبادت می کند. (کلینی، الکافی، ج2، ص415). در مجموع، سیره و سخنان آنان حاکی از این است که آن بزرگان دایره مسلمانی و ایمان نجات بخش را از بسیاری مخالفان مذهبی و برخی از اصحاب تندرو خود فراتر می دانستند. [12]این در حالی است که در عصر آنان گاهی موضوعات و اختلافات حاشیه ای موجب اتهام به کفر می شد. به عنوان نمونه، خوارج سرسخت ترین گروه دینی مخالف امام علی(ع) بودند. اما بنابر فرمایش امام باقر(ع) آن حضرت هیچ گاه آنان را به کفر و شرک و نفاق متهم نکرد، بلکه فرمود «هم اخواننا بغوا علینا » (حرّ عاملی، همان، ج11، ص22). وی این سخن را درباره ناکثان و اصحاب جمل نیز ابراز کرد.

بنابر گزارش دیگر هنگامی که یکی از خوارج آن حضرت را متهم به کفر کرد و اصحاب قصد تعرض به وی را کردند، فرمود «به او کاری نداشته باشید «انما هو سبٌ بسبٍ او عفوٌ عن ذنبٍ» (حرّ عاملی، همان، ج11، ص62، باب 26 از ابواب جهاد). همچنین از آن حضرت نقل شده که: اذا قال المؤمن لاخیه: افٍ، انقطع ما بینهما. فاذا قال له انت کافرٌ، کفر احدهما و اذا اتهمه، انماث الاسلام فی قلبه کما یماث الملح فی الماء (مجلسی، بحار الانوار، ج10، ص102؛ کلینی، الکافی، ج2، ص361).

و نیز از امام باقر نقل شده که: ما شهد رجل علی رجل بکفرٍ قط إلّا باء به احدهما ان کان شهد علی کافر صدق و ان کان مؤمنا رجع الکفر علیه فایاکم و الطعن علی المؤمنین (کلینی، الکافی، ص360). و نیز بنابر سخن دیگر حضرت «ما شهد رجل علی رجل بکفر قط الا باء به احدهما ان کان شهد (به) علی کافر صدق و ان کان مومناً رجع الکفر الیه فایاکم و الطعن علی المؤمنین». هیچ کس به کفر کسی شهادت نمی دهد جز آن که یکی از آن دو سزاوار کفر است، اگر شهادت وی نسبت به کافر بوده راست گفته و اگر نسبت به مؤمن بوده خودش کافر می شود، پس پرهیز کنید از طعن زدن بر مومنین.

از نگاه آن حضرت نه تکفیر مومنان بلکه سب و لعن و هتک حرمت آنان نیز همسنگ قتل آنان به حساب آمده و تکلیف چنین عملی نیز روشن است (همان، ج2، ص360).

و بنا بر فرمایش صادق آل محمد: ملعون ملعون من رمی مؤمنا بکفرٍ و من رمی مؤمنا بکفرٍ فهو کقتله (مجلسی، بحار الانوار، ج76، ص354، موارد بیشتر آن در سفینه البحار و مستدرک سفینه، ماده کفر). آن حضرت همچنین فرمود: «من روی علی مومنٍ روایةً یرید بها شینَه و هدمَ مروته لیسقط من أعین الناس اخرجه الله من ولایته الی ولایة الشیطان فلا یقبله الشیطان». کسی که به منظور عیب جویی و آبروریزی مؤمنی سخنی بگوید تا او را از نظر مردم ساقط کند، خداوند وی را از ولایت خود به سوی ولایت شیطان بیرون می راند و شیطان هم او را نمی پذیرد (کلینی، الکافی، ج2، ص358).

و نیز بنابر سخن آن حضرت من اتهم اخاه فی دینه فلا حرمة بینهما (المیزان، ج1، ص438). بنابه گزارش کلینی زراره از شاگردان برجسته امام باقر(ع) و امام صادق (ع) انسان ها را از جهت دینی تنها به دو گروه کافر و مومن تقسیم و با پیش فرض خود سخن از تقسیم مسلمانان به خودی و غیرخودی به میان آورده، اما امام با اشاره به گونه های دیگری از مردم نظیر «مستضعفین فکری» و «اهل اعراف» که بر اساس آموزه قرآن واسطه بین ایمان و کفرند، دیدگاه وی را رد کرد. جالب توجه این که امام تنگ نظری و افراط زراره در تعمیم کفر به تمامی جاهلان و منکران امامت را ناشی از جوانی و جهل و کینه وی نسبت به مخالفان دانسته و یادآوری می کند که «ان کبرت رجعت و تحلّلت عنک عقدک» (کلینی، الکافی، ج2 ص402 ) در حدیث دیگری به این مضمون امام(ع) مرزبندی های کاذب مذهبی را درباره مسلمانان و نگاه بدبینانه نسبت به آنان را تفکر خوارج می داند (همان، ص401).

4- برائت از انحرافات و بدعت های وحدت شکن

مبحث قبلی به شیوه برخورد اخلاقی و تربیتی امامان با مخالفان مذهبی مربوط بود. اما باید دانست که مبارزه آنان با منحرفان فکری را نیز می توان در راستای وحدت طلبی جستجو کرد. اشاره شد که امامان شیعه در تبیین تعالیم اسلامی و دفاع از آموزه های خویش و هدایت دیگران به راه صحیح، اصل اولی را بر برخورد اخلاق مدارانه گذاشته بودند. با این حال تأکید بر چنین شیوه ای را نباید به معنای سکوت و مماشات آنها در دفاع از حقایق دینی و و خوش رویی نسبت به اصل انحراف تلقی کرد. از این رو، امامان در مواردی با انحراف و منحرفان با شدت بیشتری برخورد کرده و به منظور جلوگیری از سنت شکنی و تفاسیر انحرافی از دین به طرد و ردّ و لعن (و نه فحش و سب به صاحبان آن) و احیاناً تکفیر صاحبان مذاهب انحرافی و بیزاری از انحراف اهل بدعت پرداختند. برخی نیز به اشتباه، و گاهی با تکیه بر مواردی از احادیث قابل تردید، آنان را هم عرض و مخالف مدارا دانسته و اندیشه های ضد تقریبی خود را بر آن استوار کرده اند.

این دسته از روایات اگر چه در مقایسه با روایات مدارا و احادیثی که حاکی از برخورد نیک با صاحبان اندیشه بوده، از کمیت قابل ملاحظه ای برخوردار نیست و انگیزه های جعل نیز در پاره ای از آنها قوت بیشتری دارد، اما نمی توان از مضمون کلی آنها در میراث حدیثی شیعه غفلت کرد. گذشت که برخی از آنها علیه اهل فسق و فجور و گناهان کبیره بوده است. در مبحث عقاید نیز می توان این احادیث را به چند دسته تقسیم کرد:

1- احادیثی که علیه مطلق اهل بدعت و گمراهان از ایمان و معاندان با حق وارد شده و حتی تبسم بر اهل بدعت مساوی با هدم اسلام دانسته شده و به طور مطلق دستور به قطع رابطه و مصاحبت با آنها می دهد (به عنوان نمونه رک: معزی، همان، ج18، ص295-294، 298).

2- احادیثی که علیه برخی از فرقه های شناخته شده نظیر مرجئه، حروریه و بیشتر از آن علیه غلات و نواصب وارد شده است. تعابیر شدیدی علیه این گروه ها از جمله کفرآمیز بودن عقاید و ملعون بودن صاحبان آنها وجود دارد و حتی در مواردی، خون صاحبان عقاید انحرافی هدر دانسته شده است (رک: معزی، همان، ج18، ص308273- همچنین مجلسی، بحارالانوار، ج72، ص131 باب کفر المخالفین و النصاب و نیز بنگرید توقیعات حضرت صاحب علیه برخی از منحرفان شیعه ).

جالب این که در پاره ای از این احادیث به فلسفه نهی از مصاحبت و مجالست با صاحبان آنها نیز اشاره شده و در آنها همراهی و خوشرویی با منحرفان و اشرار موجب سوء ظن دیگران یا تأثیرپذیری از آنان و یا جری شدن آنان نسبت به بدعت و خدشه در سنت پیامبر تلقی شده است (همان، ص284، 297).

برخی با تکیه به مجموعه ای از این احادیث، عدول از شیوه مدارا را پیشه کرده اند اما به نظر می رسد که ما باید بین برخوردهای ائمه تفکیک قائل شویم؛ همانگونه که بین مخالفان آنها قائل به تفکیک هستیم، زیرا برخوردهای قبلی مربوط به چگونگی مواجهه اخلاقی و حقوقی و شیوه جذب و هدایت بود، اما این برخوردها را می توان برخورد کلامی و معرفت شناسانه و در راستای جلوگیری از انحراف و بدعت و تبیین سره از ناسره دانست. طرفه آن که اهل بیت از یک طرف با توجه به دو عنصر امربه معروف و نهی ازمنکر در مقابل بدعت های دینی و منکرات عقیدتی به خود اجازه سکوت نمی دادند و از طرف دیگر در اجرای این مهم از لوازم و فلسفه وجودی این دو اصل نیز غافل نبودند. از این رو، آن بزرگان در حد وسع خویش ضمن تبیین حقایق دینی در معرفی مصادیق منکرات عقیدتی و ردّ و ابطال آن می کوشیدند و همواره و گاهی همگام با دیگر فقها و محدثان اهل سنت مسلمانان را از بدعت ها و پیامدهای ناگوار آن پرهیز می دادند [13]و حتی مصادیق آن را نیز روشن می کردند. اما نگاه آنها به صاحبان انحراف نیز نگاهی طبیبانه و همراه با رحمت و شفقت بود. این خود بهترین راه مبارزه با اختلاف افکنی ها و دسته بندی های غیر منطقی در جامعه اسلامی و عمل به آموزه محکم قرآنی بود. پر واضح است که از نگاه آنان خوشرویی و تبسّم و ایجاد روابط عاطفی و رفت و آمد با کسانی که با بدعتگری خود فضای حاکم بر جامعه مسلمانان را با انحرافات فکری و فرهنگی آلوده می کردند، نه تنها به روابط عاقلانه، منطقی و زندگی توأم با صلح و صفای مسلمانان کمک نمی کرد بلکه آن را به اختلافات عمیق تر نیز آلوده می ساخت. اساساً خوشرویی، مجادله احسن، تحمل و سعه صدر امامان و اصحابشان با مخالفان مختلف، ابزاری برای اجرای بهتر امر به معروف و تبیین صریح دین و دفاع از آن بود نه سست کردن پایه های عقیدتی اسلام. از این منظر می توان گفت: روشن سازی پیام قرآن و محمد (ص) و متمایز ساختن واقعیت های دینی از اوهام بشری و خرافات و بدعت ها، اصلی ترین رسالت ائمه هدی به حساب می آمد «و اذا ظهرت البِدَع، فعلی العالم ان یظهر علمه و إلّا فعلیه لعنة الله» در واقع باید میان مدارا و برخورد اخلاقی که در آن سخن از شیوه های مواجهه حقوقی و تربیتی است، با بیزاری و واکنش نسبت به عقاید انحرافی و ارزش دادن به آنها که در واقع نوعی عکس العمل فرهنگی است، تفاوت قائل شویم.

 

با توجه به این مهم، جمع بین احترام صاحبان عقاید در رفتار اجتماعی و فردی و برخورد حقوقی مناسب با تفکرات مختلف و رد و طرد و اثبات بطلان آنها و بیان مواضع فکری کار مشکلی نیست. قرآن مجید در حالی که شدیدترین تعابیر را علیه عقاید انحرافی اظهار می کند، به پیامبر(ص) نیز دستور نرمی و ملاطفت در برخورد داده و نرم خویی آن حضرت را اسباب جذب بیشتر پیروان می داند (و لو کنت فظاً غلیظ القلب لانفضوا من حولک) و حتی در برخورد با امثال فرعون به چنین شیوه ای دستور می دهد: «و قولا له قولاً لیناً لعله یتذکر او یخشی». بنابراین نمی توان در صحت اجمالی آن دسته از احادیثی که بر لزوم تبرّی و قطع رابطه با پیروان برخی از مذاهب خاص کلامی نظیر مرجئه، که پذیرش تفکر آنان موجب شیوع فسق و فجور می شد و برخورد قاطع با اهل بدعت به ویژه نواصب و غلات و دیگر انشعابات داخلی شیعی دلالت دارند، تردید کرد ؛ زیرا ظهور اندیشه های انحرافی، به ویژه با توجه به زمینه های سیاسی، اجتماعی رشد و رواج آن در آن روزگار از عوامل مهم رشد و رواج انشعابات و فتح باب اختلاف و افتراق بیشتر جامعه ایمانی و عدول از سنت اصیل پیامبر (ص) به حساب می آمد (انما بدء وقوع الفتن اهواء تتبع و احکام تبتدع). پرواضح است که شیوع این پدیده با آرمان وحدت طلبی امامان سازگاری نداشت و حتی اگر از ظاهر برخی روایات برخورد تند با اهل بدعت استفاده می شود آن را باید نوعی هشدار و زنگ خطر دانست تا عموم مردم از آنان بر حذر باشند. بدیهی است که راه حل اساسی مقابله با آنان، برهان و استدلال بود و بیان لوازم فکری و اجتماعی بدعت های فکری. البته چنین مبارزه ای با عقاید انحرافی نمی توانست به عهده همگان باشد. از این رو، مسئولیت اصلی مبارزه با اهل بدعت نزد آنان، به عهده عالمان دین گذاشته شده «و علی العالم ان یُظهِرَ علمه» و گرنه ناسزا گفتن، غیبت کردن و امثال آن از دیگران هم ساخته است. از همه مهم تر، سیره و سخن و نگاه ویژه آنان نسبت به صاحبان فرقه های اسلامی و مخالفان با نام و نشان مذهبی است که در مباحث بعدی به گزارش آن می پردازیم.

منکران امامت و ولایت در آینه احادیث

پیش فرض های مختلف مذهبی و کلامی و اختلاف برداشت از سیره و سخنان بزرگان دینی یکی از مهم ترین محورهای تنازع صاحبان اندیشه تقریب بوده و حکایت آن همچنان باقیست. این پدیده در میان شیعیان که صاحبان اندیشه تقریبی هستند و مخالفان وحدت مسلمانان نیز ظهور روشنی دارد. این نوشتار در پی بازگویی و تحلیل نگاه های متفاوت و متضاد به این داستان پیوسته و پرماجرا نیست. با نگاهی به مبانی و مدعیات مخالفان تقریب روشن می شود که این دسته عموماً برداشت های خود را با استناد به برخی روایات، ترویج کرده و با تمسک به ظاهر این روایات تلاش می کنند تا دلسوزان وحدت اسلامی را خلع سلاح کنند. این دسته از احادیث در قالب های مختلفی رسیده و عناوین متعددی از جوامع روایی را به خود اختصاص داده است. در این جا به مواردی از آن اشاره می کنیم.

1- در برخی از روایات قبولی یا رد اعمال عبادی و ثمرات اخروی برای افراد به نوع رویکرد صاحبان آن نسبت به امامت و ولایت اهل بیت مشروط شده است. به عنوان نمونه، مرحوم مجلسی در بحارالانوار در باب «انه لا تقبل الاعمال الا بالولایة » بیش از هفتاد روایت دراین باره گزارش کرده و اعمال مخالفان ولایت را غیر قابل قبول و حتی از نظر فقهی باطل دانسته است (مجلسی، بحارالانوار، ج27، ص166 به بعد، و نیز شدیدتر از آن، همان، ج72، ص132 به بعد و جلد 23، ص7695 و بیشتر از آن در معزی، همان، ج1، ص570 به بعد). بنابر ظاهر این احادیث به رغم تعبیرهای مختلف، (برای آگاهی از تقسیم بندی مضامین مختلف این دسته از روایات رک: محسنی، مشرعة بحارالانوار، ج2، ص10) اعمال غیر شیعیان هیچ ارزشی ندارد. هر چند از مجموع این هفتاد روایت، تنها سه روایت معتبر دانسته شده (همان، ص8)، امّا کثرت این قبیل روایات را نمی توان در میراث حدیثی شیعه منکر شد و با نقد و بررسی سندی تک تک آنها خدشه ای در مضمون کلی آنها وارد کرده و از تأثیر برجسته آن در مفروضات و مقبولات کلامی حجم وسیعی از شیعیان چشم فرو بست. گو این که از مجموع این احادیث چنین استظهار شده که مراد عدم قبولی اعمال، و نه عدم صحت آن، است، و فقیهان شیعه نیز عموماً فتوا به صحت اعمال عبادی این دسته می دهند اما این تفسیر در نتیجه تفاوت چندانی ندارد. [14]

2- در دسته ای دیگر بر وجوب معرفت یا ولایت امام تأکید شده، به گونه ای که عذر تارکان این مهم به هیچ وجه پذیرفته نمی شود. همچنین مرگ تارکان امام و جاهلان به مقام او همانند مرگ جاهلی به حساب آمده است. در موارد دیگری، امامان ولایت و امامت اهل بیت را در ردیف و هم عرض ارکان و واجبات دینی شمرده اند. مجلسی در این باره نیز باب «وجوب معرفة الامام و انه لا یعذر الناس بترک الولایه» را باز کرده و چهل روایت از منابع مختلف ذکر کرده است (مجلسی، بحار الانوار، ج23، ص76، مضامین مورد اشاره در ابواب دیگر حدیثی نظیر باب دعائم الاسلام وارد شده است. به عنوان نمونه رک: کلینی، الکافی، ج1، ص18 و نیز معزی، همان، ج1، ص612). این دسته از احادیث در مقایسه با احادیث دسته اول از اعتبار سندی بیشتری برخوردار است. به علاوه، برخی از آنها با تفاوت هایی در جوامع روایی اهل سنت نیز موجود است (محسنی، مشرعة بحارالانوار، ج1، ص412). با استناد به این دسته از احادیث است که عده ای از عالمان شیعی پذیرش امامت اهل بیت را از اصول دین برشمرده و مخالفان و منکران آن را، نه فقط گمراه که احیاناً کافر و انکار امامت را همسان با انکار توحید و نبوت و ضروری دین به حساب آورده اند.[15]

نقد و بررسی

این برداشت با سیره عملی و نوع برخورد و معاشرت ائمه با صاحبان مذاهب اسلامی مخالفت دارد، چرا که امامان شیعه در روزگار حیات خویش با گروه های غیر شیعی آمد و شد داشتند و در برخورد با همه آنها معامله مسلمانی می کردند. آنان نه تنها در ازدواج متقابل با اقسام مخالفان مذهبی هیچ حساسیتی نداشتند، (حرّ عاملی، همان، ج14، صص423433) بلکه بدان نیز دستور می دادند (بحارالانوار، ج72، ص166). جالب توجه این که بانوانی مثل سکینه و فاطمه بنت الحسین بعدها همسران کسانی شدند که به ظاهر از دشمنان اهل بیت به حساب می آمدند و به نحوی در شهادت امام حسین (ع) دست داشتند (محسنی، مشرعه بحارالانوار، ج1، ص413).

علاوه بر آن، بر اساس روایاتی از پیامبر و اهل بیت آتش جهنم بر معتقدان به توحید و رسالت پیامبر (ص) و کسانی که کلمه شهادتین را به زبان بیاورند، حرام شده است. در این دسته از روایات نیز گاهی قیودی چون اخلاص و عمل به لوازم شهادتین مطرح شده است. با این همه پیام اصلی مجموعه آنها این است که دایره نجات اخروی در اختیار پیروان مذهب خاصی نیست. [16]

از احادیث مختلف پیامبر (ص) و اهل بیت استفاده می شود که آنان به تمایز اسلام از ایمان قایل بودند و نسبت میان این دو را عام و خاص مطلق دانسته و از طرفی عنوان مؤمن واقعی را شایسته هر مسلمانی نمی دانستند، [17]و حتی رسیدن به پاداش را در گرو رسیدن فرد به مرحله ایمان می دانستند. [18]امّا محور توجه آنها در بیان این مهم عموماً به ویژگی هایی چون هدایت قلبی، حالات درونی و چگونگی التزام به بایدها و نبایدهای شریعت (عمل با جوارح ) و توجه به اطاعت و معصیت الهی معطوف بوده است (به عنوان نمونه رک: کلینی، الکافی، ج2، صص25، 26، 27، 33، 34، 37). در این جا مواردی از آن را گزارش می کنیم:

1- امام صادق(ع) با تفاوت نهادن میان اسلام و ایمان می فرماید: «الاسلام شهادة أن لا إله إلاّ الله و التصدیق برسول الله(ص)، بهِ حُقِنت الدّماء، و علیه جرت المناکح و المواریث و علی ظاهره جماعة النّاس، و الایمان الهدی و ما یثبت فی القلوب من صفة الاسلام و ما ظهر من العمل به و الایمان أرفع من الاسلام بدرجة، إنَّ الایمان یشارک الاسلام فی الظاهر و الاسلام لا یشارک الإیمان فی الباطن و إن اجتمعا فی القول و الصفة» (همان، ج2، ص25).

2- آن حضرت در پاسخ عبدالرحیم قصیر نیز می نویسد: «سألت (رحمک الله) عن الایمان. الایمان هو الاقرار باللسان و عقدٌ فی القلب و عمل بالار کان و الایمان بعضه من بعض و هو دار و کذلک الاسلام دارٌ فقد یکون العبد مسلماً قبل أن یکون مؤمناً و لا یکون مؤمناً حتی یکون مسلماً، فالاسلام قبل الایمان و هو یشارک الایمان، فاذا أتی العبد کبیرة من کبائر المعاصی أو صغیرة من صغائر المعاصی الّتی نهی الله عزّ و جلَّ عنها کان خارجاً من الایمان، ساقطاً عنه اسم الایمان و ثابتاً علیه اسم الاسلام فان تاب و استغفر عاد إلی دار الایمان و لا یخرجه إلی الکفر إلّا الجحود، و الاستحلال ان یقول للحلال هذا حرام و للحرام هذا حلال و دان بذلک فعندها یکون خارجاً من الاسلام و الایمان داخلا فی الکفر» (همان، ج2، ص27 و 28 ) و در جای دیگری می فرماید: «ان الایمان ما وقر فی القلوب و الاسلام ما علیه المناکح و المواریث... » (همان، ص26).

3- شبیه این سخن نیز از امام باقر نقل شده در آن جا که می فرماید: «الایمان ما استقر فی القلب و افضی به الی الله عزّ و جلَّ و صدقه العمل بالطاعه لله و التسلیم لامره و الاسلام ما ظهر مِن قولٍ او فعل و هو الذی علیه جماعة الناس من الفرق کلها» (همان، ص26).

با توجه به این روایات و روایات فراوان دیگر می توان گفت که تقسیم بندی برخی از فقهای متأخر شیعی از مؤمن و مسلم، و اختصاص لقب مؤمن برای شیعه نه تنها مبنای روایی ندارد بلکه در تضاد با محتوای کلی روایات اهل بیت است؛ زیرا با نگاهی به روایات فراوان اهل بیت درباره مؤمن و ویژگی های مؤمنان و روایات مربوط به آداب معاشرت با مؤمنان روشن می شود که در هیچ یک از آنها سخن از دسته خاص نیست بلکه مخاطب آنها عموم مسلمانان است. از این رو، می توان گفت که عنوان «مؤمن» و «مسلمان» از جهت اعتقادی و کاربرد تاریخی عموماً مترادف و یکسان بوده و اساس آن را پذیرش سه اصل توحید، نبوت و معاد تشکیل می دهد (کاشف الغطاء، اصل الشیعه و اصولها، صص168176) و رسیدن به مراحل کمالی و سلوکی ایمان در مجموع، و البته با شدت و ضعف، در توان همه معتقدان به این سه اصل خواهد بود.

در این روایات آنچه مسلمان را از دایره ایمان واقعی خارج می کند و از کمال ایمان وی می کاهد، بی اعتنایی و تجری نسبت به دستورات الهی و انکار مسلمات و قطعیات دین است. نسبت کفر عقیدتی به منکران یک عقیده را، که ضروری بودن آن برای منکر ثابت نشده، نمی توان بر پایه هیچ یک از دلایل عقلی و نقلی استوار کرد؛ به ویژه اگر منکران به زعم خود شواهدی بر خلاف نیز داشته باشند. به علاوه نمی توان از احادیث فراوان نبوی و علوی که بر پایه آن آتش جهنم بر اهل قبله، معتقدان به توحید و رسالت، حرام شده، چشم پوشی کرد. [19]

این سخن نیز بجاست که بسیاری از این دست روایات در فضای حاکمیت اُموی صادر شده و طبعاً ناظر به مودت و محبت اهل بیت بوده و در آن زمان تشویق به محبت اهل بیت، نوعی مقابله با حزب اموی بود که از دشمنان ائمه و ناصبان بودند.

بنا به نقل یکی از آگاهان سیره و احادیث اهل بیت: هیچ گاه ائمه ما نمی گفتند کسی که امامت ما را قائل نیست از دین خارج است. هشتاد درصد روایاتی که در زمینه عقیده ولایت است و در مقدمات جامع احادیث الشیعه جمع شده، مربوط به مسئله محبت اهل بیت است، آن هم در مقابل بنی امیه و برخی از خوارج که به جِد دشمن اهل بیت بودند. مفاد آنها این است که هر کس دوستدار ما باشد اهل نجات است. البته بعضی از آن روایات ناظر به ولایت به همان معنای شیعی است، ولی اگر آن اکثریت حاکم شود. نتیجه این می شود که هر کس محب اهل بیت است، اهل نجات است. بنابراین، نود درصد همه سنی ها و حتی سلفی ها را نیز در برمی گیرد. همین سلفی ها مقیدند که بگویند «صلی الله علی سیدنا محمد و آله و صحبه». آنان بیش از سایر اهل سنت این نوع صلوات را باب کردند. بنابراین، آنان دشمن اهل بیت نیستند، بلکه منکر برخی از عقاید ما درباره ایشانند.

بنابر چنین تحلیلی: در قبال ائمه به خصوص امام حسن تا حضرت سجاد، دشمنان علی فعال بودند، و تبلیغات آنان شیوع داشت. در مقابل این تبلیغات ائمه این حرف ها را می گفتند و عمده نظر آنان به مخالفان (دشمنان) اهل بیت بود. به طور کلی، آن روایاتی که در باب ولایت داریم، عمدتاً ناظر به مسئله محبت و نفی عداوت اهل بیت است. مابقی نیز در حقیقت می خواهد شیعه کامل را وصف کند، و روشن است که اگر کسی ولایت به آن دو معنا را قبول نداشته باشد یا شیعه کامل نیست یا اصلاً شیعه نیست؛ و اگر بغض علی در دلش باشد حتی مسلمان هم نیست. در هر حال، شما به مقداری که بتوانید دیگران را مسلمان و اهل نجات بدانید، دلیل دارید؛ برای این که همه در سه اصل از اصول خمسه که ملاک اسلامیت است مشترکند. اهل انصاف نمی گویند که اگر کسی سنی محب اهل بیت بود اما شیعه نشد، کافر یا فاسق است. (رک: مجله هفت آسمان، ش11و12، مصاحبه با آیت الله واعظ زاده خراسانی، ص18 و 3536)

جالب توجه این که قریب به اتفاق این قبیل روایات (عدم قبولی اعمال منکران ولایت) از امامانی صادر شده که در زمان بنی امیه بوده اند. به علاوه، در روایات زیادی ویژگی هایی چون بغض، کینه و دشمنی همراه با جحود و انکار حقوق (اعم از حب و مودت و اطاعت ) اهل بیت به عنوان نقطه مقابل ولایت شمرده شده است (به عنوان نمونه رک: مجلسی، بحارالانوار، ج27، صص171173، 185 و 186؛ معزی، همان، ج1، ص577، 590، 594، 595، 597 599 ؛ کلینی، الکافی، ج2، ص22؛ دعائم الاسلام، ج1، ص74). اینها را می توان از جمله شواهد تأیید این دیدگاه برشمرد.

با این همه هستند کسانی که از ظاهر این روایات و برخی از اخبار واحدی که سخن از ضروری بودن ولایت اهل بیت و کفر و ارتداد مخالفان علی (ع) و امامت و ولایت اهل بیت به میان آورده است، [20] دست بر نمی دارند و همچنان بر کرسی تکفیر مطلق مخالفان مذهبی تکیه زده اند. این افراد نباید از برداشت فقیهان حدیث شناس شیعی نیز غافل باشند. از این رو ضروری است برداشت برخی از فقهیان معاصر شیعی را از روایات مورد اشاره، گزارش کنیم.

برداشت فقیهان شیعی از روایات

صاحب جواهر می گوید: «فلعلّ ما ورد فی الأخبار الکثیرة، من تکفیر منکر علی (ع)... محمول علی إرادة الکافر فی مقابل المومن بالمعنی الثانی» (تصدیق کننده ولایت) (محمدحسن نجفی، جواهر الکلام، ج6، ص60).

شیخ انصاری و آیت الله خویی نیز چنین دیدگاهی دارند (التنقیح فی شرح العروة الوثقی، ج 2، ص84، برای اطلاع موارد بیشتری از آن رک: جمعی از نویسندگان، امامت پژوهی، ص115116).

مرحوم حکیم در مستمسک می نویسد: «و أما النصوص، فالّذی یظهر منها أنها فی مقام اثبات الکفر للمخالفین بالمعنی المقابل للایمان کما یظهر من المقابلة بین الکافر و المؤمن» (حکیم، مستمسک عروة الوثقی، ج1، ص394).

امام خمینی(ره) نیز از جمله کسانی است که تقابل در این گونه روایات را، میان کفر و ایمان دانسته و معتقد است سنخ روایات اعتقادی و کلامی از فقهی جداست و این که ردّ و قبول امامت را بایستی متوجه مراتب و نقص و کمال ایمان و اسلام دانست و نه مقابله کفر و ایمان (امام خمینی، کتاب الطهارة، ج3، ص318325؛ بررسی روشن تر دیدگاه های فقیهان شیعه را رک: هفت آسمان، ش21، ص70 - 89 ). بنابر دیدگاه آیت الله خویی ضروری از ولایت، حب و ولاء است که اهل سنت نیز به آن معتقدند. اما ولایت به معنای خلافت ضروری نیست... » (غروی، التنقیح، ج2، ص86)[21 ] و اساساً امامت ضروری مذهب شیعه است و نه دین اسلام (امام خمینی، کتاب الطهارة، ج3، ص325 ). [21]

استدلال به روایات ارتداد مخالفان نیز از جهات ذیل، قابل مناقشه است:

1- روایتهای فوق، در صورتی مثبِت ارتداد مخالفان است که واژه ارتداد در آنها به مفهوم اصطلاحی آن (خروج از دین ) به کار رفته باشد. در حالی که ارتداد در روایات مورد بحث، قابل حمل بر معنای مصطلح آن نیست؛ زیرا لازمه اش خروج بیشتر مسلمانان از حوزه دین است؛ چرا که بسیاری از مسلمانان، امامت را به آن شکل که امامیّه مطرح کرده اند، نمی پذیرند.

این مطلب، نه تنها مخالف اصل و مستلزم حرج است، بلکه با سیره عملی و معاشرت امامان شیعه و اصحاب آنان با مخالفان نیز نمی سازد (امام خمینی، کتاب الطهارة، ج3، ص337 ؛ غروی، همان، ج2، ص77).

از این رو، برخی از فقیهان شیعه، احتمال دیگری را مطرح کرده اند و چنین گفته اند: «و یحتمل أن یکون المراد من ارتداد الناس، نکثَ عهدِ الولایة ولو ظاهراً و تقیّةً لا الارتداد عن الاسلام (امام خمینی، همان، صص329و330).  طبیعی است که به صرف وجود چنین احتمالی کافی است که در اعتبار استدلال و برداشت مورد اشاره تردید شود.

2- بر فرض که از احتمال فوق، صرف نظر کرده، ارتداد را به ارتداد از اصل اسلام تفسیر کنیم، باز هم این روایات، دلالت بر ارتداد همه مخالفان ندارد ؛ چرا که در پاره ای از این روایات، سبب ارتداد، غصب حق آل محمد(ص) معرفی شده است. بنابراین، می توان احتمال داد که روایت های فوق، به ارتداد کسانی اشاره دارد که با آگاهی از حقوق الهی اهل بیت نسبت به غصب آن اقدام کرده اند و پرواضح است که عموم مردم، در این پدیده نقشی نداشته اند تا مرتد شناخته شوند.

3- این روایات، همانند روایات پیشین، معارض با اخباری است که اسلام مخالفان را تایید می کند (همان، ج3، ص321 به بعد؛ بررسی بیشتر این مهم را رک: همان، ص314341، و نیز مجله هفت آسمان، ش21، ص6889، مقاله حمیدرضا شریعتمداری و نیز رک: امامت پژوهی، ص115 به بعد).

نتیجه این که از نگاه ائمه، امامت از آن دسته اصولی نبود که انکار آن به انکار اسلام بینجامد یا غیر امامی نتواند از محسنین باشد. با این همه، از ضروری بودن این اصل در مذهب شیعه نمی توان چشم پوشید، زیرا بنابر فرمایش فقیه ولایی و دلباخته مکتب اهل بیت، ماهیت اسلام، چیزی جز گواهی دادن به وحدانیت خداوند و رسالت پیامبر و اعتقاد به معاد نیست و غیر از این امور، هیچ چیز دیگر، از جمله اعتقاد به ولایت ائمه، در ماهیت اسلام دخالت ندارند. بنابراین، امامت از اصول مذهب است، نه دین (امام خمینی، کتاب الطهارة، ج3، صص327و330). و بنابر سخن یکی از متفکران بزرگ شیعی، عدل و امامت توأمان علامت تشیع بود. این است که گفته می شد اصول دین اسلام، سه چیز و اصول مذهب شیعه نیز همان سه چیز است بعلاوه اصل عدل و امامت (مطهری، مجموعه آثار، ج1، ص97). ختم کلام این که بر پایه سخن شهید مطهری آیات و روایاتی که دلالت می کند اعمال منکران نبوت یا امامت مقبول نیست، ناظر به آن است که آن انکارها از روی عناد و لجاج و تعصّب باشد. اما انکارهایی که صرفاً عدم اعتراف است و منشأ عدم اعتراف هم، قصور است نه تقصیر، مورد نظر آیات و روایات نیست. این گونه منکران از نظر قرآن کریم «مستضعف» و «مُرجونُ لأمر الله» به شمار می روند. بنا به نظر حکمای اسلام از قبیل بوعلی و صدرالمتألهین، اکثریت مردمی که به حقیقت اعتراف ندارند، قاصرند نه مقصر. چنین اشخاصی اگر خداشناس باشند و به معاد اعتقاد داشته باشند و عملی خالص قربة إلی الله انجام دهند پاداش نیکِ عمل خویش را خواهند گرفت. (مطهری، عدل الهی، ص370). مهم تر این که ایشان حتی غیر مسلمانانی که هیچ عنادی با حق و حقیقت نداشته و به پوشش عمدی حقیقت نپردازند مسلمان فطری و اهل نجات می داند (مجموعه آثار، ج1، ص294293) و بر آن است که «والله میان همین ها صدی هفتاد و هشتادشان، مردمی هستند با یک احساس ایمان و تقوی و خلوصی که به نام مسیح و مریم  (علیها السلام)  چقدر راستی و تقوی و پاکی به مردم داده اند، تقصیر هم ندارند. آنها به بهشت می روند. کشیش آنها هم به بهشت می رود (همان، ج3، ص439) و باز از این هم فراتر: «فطرت بشر در همه جا حتی در شوروی همین طور است. از آن ده میلیون کمونیستش (اعضای حزب) که بگذرید که آنها هم شاید پنج میلیونشان اغفال شده اند، اگر شما سراغ صد و نود میلیون دیگر بروید، یک عده انسان های فطری می بینید؛ یعنی مسلمان فطری. مسلمان بالفطره یعنی یک انسان سالم، (همان، ج1، ص427).

احادیثی در تقویت دیدگاه فوق

علاوه بر همه اینها روایات متعددی از ائمه به این نکته اشاره دارند که نوع مخالفان مذهبی نه تنها در زمره مؤمنان شناخته شده اند بلکه اهل نجات و بهشت خواهند بود.

صدوق (ره) از امام صادق (ع) نقل می کند که فرمود: شخصی با شما پیوند دوستی نداشته و آگاهی از آنچه شما می گویید ندارد اما خدا وی را داخل بهشت می کند (مجلسی، بحارالانوار، ج69، ص159، ح7).  بر پایه احادیث دیگری از صادقین (ع) سرنوشت اخروی مسلمانان بی‏ولایت  البته اگر ناصبی (مبعض اهل بیت) نباشند  در گرو اعمال آنان است نه معتقدات اختلافی (کلینی، الکافی، ج2، ص399 ؛ تفسیر عیاشی، ص268، حدیث 245؛ مجلسی، بحارالانوار، ج6، ص278؛ طباطبایی، المیزان، ج5، ص59). [22]

صدوق (ره ) از امام صادق(ع) و آن حضرت از پدرش، از جدش، از امیرالمؤمنین(ع) نقل می کند که فرمود: إنَ للجنة ثمانیة أبواب، باب یدخل منه النبیون و الصدیقون و باب یدخل منه الشهداء و الصالحون و خمسة أبواب یدخل منه شیعتنا و محبّونا (و البته پیروان و دوستداران واقعی) و باب یدخل منه سائر المسلمین. . » (کلینی، الکافی، ج2، ص383). بنابر حدیث دیگری زراره از آن حضرت سؤال می کند که آیا آیه «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها » شامل کسانی که به امامت معرفتی نداشته اما اهل قیام و صیام و پرهیزکاری هستند و اهل نصب و عداوت هم نیستند می شود؟ امام پاسخ می دهد خداوند آنها را [همانند دیگران] با رحمت خویش وارد بهشت می کند (مجلسی، بحارالانوار، ج27، ص183 و نیز الکافی، ج2، ص18). علاوه بر آن در برخی از احادیث، گمراهی و ضلالت را از دوزخی بودن صاحب آن جدا می داند. در روایت بلند دیگری به نقل از هاشم بن البرید امام (ع) از دیدگاه برخی از اصحاب برجسته خود مبنی بر تکفیر مخالفان امامت ائمه تعجب کرده و ضمن ردّ باور آنها به آنان هشدار می دهد که بسیار بد است برای شما که چیزی را که از ما نشنیده اید از پیش خود بگوئید (کلینی، الکافی، ج2، ص399 ). و البته که این هشدار متوجه بعدی ها نیز خواهد بود. در کتاب «سلیم بن قیس» نیز آمده که اشعث بن قیس به امیرالمومنین(ع) گفت: والله لئن کان الامر کما تقول لقد هلکت الأمة غیرک و غیر شیعتک. قال: فان الحق والله معی یابن قیس کما أقول و ما هلک الا الناصبین و المکابرین و الجاهدین و المعاندین. فاما من تمسک بالتوحید و الاقرار بمحمد و الاسلام و لم یخرج من الملة و لم یظاهر علینا الظلمة و لم ینصب لنا عداوة، فان ذلک مسلم مستضعف یرجی له رحمة الله و یتخوّف علیه ذنوبه (مجلسی، بحارالانوار، 72170، ج36).

به هر حال، از روایات زیادی استفاده می شود که انکار و عدم معرفتی که در آن تعمد و جهود و بغضی نسبت به اهل بیت نباشد، حساب دیگری دارد (مثلاً ملاحظه کنید، الکافی، ج2، کتاب الایمان و الکفر، باب الکفر احادیث، ش1521) پرواضح است که اهل جحود و بغض و عناد با حق همواره در اقلیت بوده اند. اضافه بر این ها اگر بناست به هر دلیلی، و یا با استناد به ظاهر عددی برخی از قرائت های حدیث افتراق، عموم مردم را اهل هلاکت بدانیم، (بررسی این حدیث را که منسوب به پیامبر(ص) است رک: مجله هفت آسمان، ش18) باید به این گزارش رسیده از امام علی(ع) نیز که ناظر به حدیث افتراق است، توجه کنیم؛

«اما کسی که به یگانگی خدا و رسالت پیامبر ایمان آورده و اطلاعی هم از گمراهی دشمنان ما ندارد و چیزی هم به دستش نرسیده، پرچمی هم در مقابل ما برپا نکرده است، نه چیزی را غیر از دین خدا حلال کرده و نه چیزی را حرام دانسته است، به آنچه در میان امت اختلافی نیست، به این عنوان که خدا به آن امر کرده، تمسّک نموده، و از آنچه مورد اختلاف امت است  که آیا خدا به آن امر کرده یا از آن نهی نموده  خودداری می کند، چیزی از طرف خود معین نمی کند نه آن را حلال می داند و نه حرام و در واقع نمی داند، و علم آنچه را مورد اشکال است، به خدا واگذار می کند... اینان بیشتر مردم و قسمت اعظم آنان را تشکیل می دهند. اینان اهل حساب و ترازوی الهی و اصحاب اعراف اند. کسانی که قلبشان به اسلام انس دارد و مرتکب گناه هم شده اند کسانی اند که اعمالشان آمیزه ای از نیک و بد است. مستضعفینی اند که چاره ای نمی یابند و به هیچ راهی هدایت نمی شوند. از طرفی حیله کفر و شرک را ندارند و نمی توانند پرچمی برافرازند. راهی به سوی مؤمن بودن و شناخت ندارند. اینان اصحاب اعراف اند. این گروه اند که خواست خداوند درباره آنان جاری می شود: اگر کسی از آنان را در آتش داخل کند به سبب گناه خود اوست؛ و اگر از گناه او درگذرد رحمت خدا بر وی شامل شده است (بحارالانوار، ج28، ص15، به نقل از کتاب سلیم بن قیس) البته قابل انکار نیست که چنین ویژگی هایی در میان عده ای از شیعیان و پیروان ظاهری مکتب اهل بیت نیز یافت می شود (برای اطلاع بیشتر از روایات تقسیم مردم در دسته های مختلف رک: مجلسی، بحارالانوار، ج72، ص157و172).

با توجه به چنین آموزه های قرآنی و روایی است که بزرگانی نظیر امام خمینی(ره) بنای عالَم را بر تفضّل و بسط رحمت غیرمتناهیه خداوند دانسته (امام خمینی، شرح چهل حدیث، ص485؛ عدل الهی از دیدگاه امام خمینی، تبیان، دفتر هفدهم، ص204) و دین داری و نجات هر کس را به تناسب خودش می سنجند و نه تنها عامه مسلمانان را در اعتقادهای مختلف معذور می دارند، بلکه عوام غیرمسلمان و نیز خواص آنان را، که با دلایل عقلی خویش، برخلاف حق پرورش یافته و بدون هیچ عنادی با حقیقت مطلب و دین حق، خلاف آموزه خود را احتمال نمی دهند، گناهکار و معذب نمی دانند (امام خمینی، المکاسب المحرمه، ص133 134 ؛ همچنین رک: مطهری، مجموعه آثار، ج1، ص272 به بعد).

ختم کلام این که اگر بناست از میان گروه های مختلف بشر سرانجام افراد غافل و قاصر در امور مبدأ و معاد که در صورت کشف حقیقت عنادی با آن ندارند و نیز معتقدان به ادیان دیگر که حتی در مراکز تمدن علمی و عملی اند اما از روی تقلید دست از دین منسوخ نکشیده و از باب قطع به خلاف، اسلام نیاورده اند، اهل نجات باشند (معاد از دیدگاه امام خمینی، تبیان، دفتر سی ام، ص323 331 ) و حتی بر اساس پاره ای از احتمالات بار کردن احکام کفر بر کافران کلامی به «جحود» آنان منوط شده باشد (امام خمینی، کتاب الطهارة، ج3، ص314) داوری مثبت نسبت به خوش عاقبتی (و نه البته نیک اعتقادی) بیشتر پیروان فرق اسلامی که وجه مشترک آنان، امت اسلامی است را نباید بی پایه دانست و نوع اختلاف برداشت آنان را نیز نبایستی در تقابل با حق ارزیابی کرد «و لو شاء الله لجعلکم أمةً واحدة و لکن لِیبلوکم فی ما آتیکم فاستبقوا الخیرات الی الله مرجعکم جمیعاً فینبئکم بما کنتم فیه تختلفون» (مائده: 48 ).

کتابنامه

آل کاشف الغطاء، محمدحسین، اصل الشیعه و اصولها، به تحقیق علاء آل جعفر. قم، مؤسسة الامام علی، 1415-

آمدی، عبدالواحد، غرر الحکم و درر الکلم، مجموعه کلمات قصار امام علی(ع).

ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبة الله، شرح نهج البلاغه، به تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیمی. بیروت: داراحیاء التراث العربی، 1387-

اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الائمه، ترجمه علی بن الحسین زوارئی. نشر الادب الحوزه، کتابفروشی اسلامیه.

اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبین، شرح و تحقیق سیداحمد صقر. قم، منشورات الشریف الرضی، 1414-

امام خمینی، روح الله، کتاب الطهاره. نجف: مطبعه نجف، 1389-

ثقفی، ابراهیمی بن محمد، الغارات، تصحیح محدث ارموی. تهران: انجمن آثار ملی، 1355-

حرّ عاملی، محمد بن حسین، وسایل الشیعه الی تحصیلی مسائل الشریعه، تحقیق عبدالرحیم ربانی شیرازی. بیروت: دار احیاء التراث، 1403-

طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن. بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1393-

طبرسی، ابی منصور محمدبن علی، الاحتجاج، تحقیق ابراهیم بهادری. قم: انتشارات اسوه، 1372-

طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، با مقدمه حسن مصطفوی. مشهد: دانشگاه مشهد، 1348-

، الاستبصار. بیروت: دار صعب، 1390.

، تهذیب الاحکام. بیروت: دار صعب، 1360.

علوی، عادل، التقیة بین الاعلام. قم: مؤسسه الاسلامیه العامه، 1374-

عیاشی، ابی نصر محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، تصحیح هاشم رسولی محلاتی. تهران: مکتبة العلمیة الاسلامیه، 1363-

غروی تیریزی، علی، التنقیح فی شرح العروة الوثقی، تقریرات درس آیت الله سید ابوالقاسم خویی. قم: مؤسسه آل البیت.

کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری. بیروت: دار صعب، 1401-

کمال الدین، محمد بن طلحه، مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول. بیروت: مؤسسه البلاغ، 1419-

مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار. بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1403-

محسنی، محمد آصف، مشرعه بحار الانوار. قم: مکتبه عزیزی، 1423-

محمدی ری شهری، محمد، میزان الحکمه. قم: مکتبة الاعلام الاسلامی، 1404-

مطهری، مرتضی، مجموعه آثار. قم: صدرا، 1368-

معرفت، محمدهادی، التفسیر الاثری الجامع. قم: مؤسسه التمهید، 1383-

معلم، محمدعلی، التقیه فی فقه اهل البیت. 1377-

مفید، محمد بن محمد، اوائل المقالات فی المذاهب و المختارات. تهران: دانشگاه تهران، 1372-

، الارشاد، قم: منشورات مکتب بصیرتی.

ملایری معزی، اسماعیل، جامع احادیث الشیعه. 1414-

منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، به تحقیق عبدالسلام محمد هارون. قم: المؤسسة العربیه الحدیثه، 1382ق.

نجفی، محمدحسن، جواهر الکلام فی شرح شرایع الاسلام. بیروت: دار احیاء التراث، 1360.

نوری، حسین، مستدرک الوسایل و مستنبط المسائل. بیروت: مؤسسه آل البیت، 1367- 

پی نوشت ها

[1] البته این کتاب تنها تعدادی از احادیث را گزینش و گزارش کرده؛ برای اطلاع از احادیث فراوان نبوی درباره نماز جماعت رک: کنز العمال، ج7، صص552586-

[2] بعید می نماید که حضور آن حضرت در اقامه جماعت به دلیل ترس یا تحت فشار مخالفان باشد، به ویژه این که نمی توان برای مشاوره ها و همکاری های مختلف سیاسی، نظامی، قضایی آن حضرت با دستگاه حاکم، که شاید تاثیر بیشتری در حفظ بنیه های نظام آنان داشت، محملی برای ترس و تقیه دست و پا کرد.

[3] بعید نیست بگوییم این دسته روایات ناظر به مخالفان مذهبی نه به جهت عقاید آنها بلکه متوجه آن دسته از مخالفانی بوده که در تقابل صریح با آیه مودت و دوستی اهل بیت مشی می کردند.

[4] به عنوان نمونه در مجموعه حدیثی جامع احادیث الشیعه، ج6 و7 نزدیک به 600 حدیث در 52 باب درباره احکام و فضیلت و اعمال روز جمعه وارد شده که عناوین برخی از باب ها عبارتند از «باب فضل صلاة الجمعة و الحث علیها و استحباب السبق و المباکره الی المسجد یوم الجمعة»، (49 حدیث) و «باب انه یستحب الرجل یوم الجمعة و العیدان یغتسل... و یتهیّا للجمعة و العیدین، ( 21 حدیث). و «باب وجوب الجمعة جماعة علی جمیع الناس، (50 حدیث) و باب «فضل الجمعة... و استحباب التهیأ للجمعة یوم الخمیس و البکور الی المسجد یوم الجمعة و حرمة الاستخفاف به» (105 حدیث).

[5] به عنوان نمونه در خبر عبدالله بن سنان از امام جعفر صادق(ع) وارد شده که آن حضرت فرمود: «اگر مردم در زمانه ای حج را فرو گذاشته و در آن شرکت نکردند بر امام واجب است آنان را به شرکت در مراسم حج مجبور کند». (وسایل الشیعه، ج8، ص15) و نیز در روایتی دیگر از آن حضرت نقل شده که فرمود: «اگر مردم حج را فرو گذاشتند، بر والی و حاکم واجب است که آنان را به شرکت در مراسم حج و ماندن تا آخر مراسم در مکه مجبور نماید و اگر مردم زیارت مرقد مطهر پیامبر اکرم(ص) را ترک کردند بر والی واجب است آنان را به زیارت و ماندن در کنار مرقد آن حضرت مجبور کند. پس اگر مردم فاقد اموال و امکانات بودند بر حاکم است که از بیت المال مسلمین، مال و امکانات برای شرکت در مراسم حج در اختیار آنان قرار دهد». (همان، ص16

[6] علاقه مندان می توانند به منابع روایی چون جلد 16 تا 20 جامع احادیث الشیعه یا حداقل به احادیث «کتاب العشره» آن مراجعه کنند. در این کتاب روایات فراوانی از اهل بیت نقل شده که در آنها به رعایت اصول اخلاقی نظیر رِفق، مدارا، حلم، حسن خلق، چشم پوشی از عیوب دیگران، خیرخواهی و اهتمام به امور تمام مسلمانان و ده ها دستور اخلاقی دیگر تأکید شده است. مسلم است که اولین نتیجه پایبندی افراد جامعه اعم از شیعی و سنی به این تعالیم وحدت و همدلی مسلمانان است؛ همچنین برای اطلاع بیشتر از موارد و تقسیم بندی این دسته از روایات رک: طباطبایی، سید محمدکاظم، وفاق اجتماعی در سخن معصومان و سیره امام علی، ترجمه علی نصیری.

[7] ابن أثیر می گوید: مدارا  فاقد همزه  به معنای نرمی با مردم و معاشرت نیک با آنان و تحمل آنان است تا از انسان نگریزند. ابن منظور می گوید: مداراة در صورتی که با همزه باشد به معنای حفظ کردن خود از شر دیگران است، و در صورتی که بدون همزه باشد به معنای در کمین نشستن برای به دام انداختن است. و از این باب است روایت «اساس عقل پس از ایمان به خدا مدارا کردن با مردم است». بنابر فرمایش امام علی(ع) اساس حکمت مدارا با مردم است (الکافی، ج2، ص623 ) و اگر فردی با کسی که ناگزیر از مدارا با اوست مدارا نکند بهره ای از حکمت ندارد «لیس الحکیم من لم یدار من لایجد بداً من مداراته».

[8] مثلاً رک: منشور حکومتی آن حضرت به مالک و دستور اکیدش به خوش رویی و برخورد نیک با اقسام شهروندان در نامه 53 نهج البلاغه. جالب است بدانیم که خوش رویی آن حضرت به اندازه ای بود که حتی دشمنان از حضرت به دلیل آن عیبجویی کردند. رک: شرح نهج البلاغه، ج1، ص25-

[9] بنا به نقلی، امام صادق(ع) حتی یکی از اصحاب خود را به خاطر یک فحش شدیداً سرزنش کرده و با وی قطع رابطه کرد (همان، ص571).

[10] بعید نیست که حتی بگوییم ائمه با انتخاب نام خلفای نخستین و برخی از همسران پیامبر برای فرزندان خود تلاش کردند تا به نوعی از تحریک احساسات مذهبی مخالفان بکاهند و بدان وسیله مخالفان فرصت طلب را نیز خلع سلاح کنند. این که امام علی (ع) بدون هیچ تقیه و تحت هیچ فشاری اسامی فرزندانش را هم نام با خلفای نخست می نهد یا حضرت صادق (ع) می فرماید ولدنی ابوبکر مرتین (اربلی، کشف الغمه، ج2، ص373 ) را نمی توان امری تصادفی و خارج از دغدغه آن بزرگان در جلوگیری از تحریک احساسات مذهبی شیعیان و سنیان دانست.

[11] موارد بیشتری از آن را رک: مطالب السئول، ص272؛ بنابر نقل این کتاب امام سجاد افرادی را که از خلفای نخست بدگویی می کنند، سرزنش می کند. همچنین رک: حلیة الاولیاء، ج3، ص185-

[12] در حدیثی که از امام صادق (ع) نقل شده آن حضرت حتی همه گمراهان و حتی منافقان را که به دعوت ظاهری اسلام اذعان کردند، مشمول آیه «یا ایها الذین آمنوا» دانستند. رک: کلینی، الکافی، ج2، ص412 و نورالثقلین، ج1، ص166168-

[13] البته امامان اگر چه مخالفت خود را با اصل بدعت ابراز می کردند اما با تعیین مصادیق روشن تر آن از قبیل قیاس و رأی در دین و مقابله بدعت با سنّت و تبیین و تفسیر معارف قرآن و تعالیم واقعی دین و نیز ضرورت مرجعیت علمی عترت، راه خود را از دیگر مخالفان بدعت متمایز ساخته بودند. علاوه بر آن برای جلوگیری از سوء استفاده نااهلان مبارزه با بدعت را به اهلش «فعلی العالم ان یظهر علمه» واگذار کرده بودند.

[14] مگر این که بگوییم تفضل الهی شامل عمل صحیح (و نامقبول) خواهد شد. و خداوند به رحمت خودش و نه به واسطه استحقاق صاحبان آن، به آنها ثواب خواهد داد. پوشیده نیست که اظهار هر یک از این دو قول نه تنها مورد قبول هیچ مخالف مذهبی نخواهد بود بلکه با فلسفه تقیه نیز در تضاد است.

[15] بحار الانوار، ج27، ص166؛ مفید، اوائل المقالات، ص7، رسائل المرتضی، ج1، ص165  166، طوسی، تهذیب الاحکام، ج1، ص325، صدوق، الهدایه، ص27؛ نمونه هایی از دیدگاه فقها را در این باره رک: امام خمینی، کتاب الطهاره، ج3، ص317- البتّه در مقایسه با این دسته از روایات احادیث بیشتر و صریح تری وجود دارد که امامان صحت و پذیرش ولایت را نیز مشروط به عبودیت، عمل، ورع، تقوا و کوشش در نیکوکاری کرده اند (گوشه هایی از آن را رک: معزی، جامع احادیث الشیعه، ج1، ص535 به بعد، ج18، ص55 به بعد. ) که البته پایبندی به مضمون آن کار اهل ولایت را نیز مشکل می کند. در صورتی که بخواهیم به مفاد آن پای بند باشیم بعید است که مصداق چندانی برای اهل ولایت و شیعه واقعی باقی بماند.

[16] برای اطلاع بنگرید، الجامع الصحیح، ج1، ص34، 162، 397، صحیح مسلم، ج1، کتاب الایمان باب لا یکفر احداً من اهل القبله بذنب و تعریف الایمان و الاسلام، ص145151 و نیز جلد دوم باب الدلیل علی من مات لا یشرک بالله شیئاً دخل الجنه»، ص9298، الکافی، ج516520 و نیز مقدمه کتاب توحید صدوق و نیز: فصل سوم از کتاب الفصول المهمه فی تالیف الامه، مبحث ارزش شهادتین و حرمت مسلمان.

[17] برای اطلاع از این روایات رک: الکافی، ج2، ص24 به بعد. تشبیه اسـلام ‌‌بـه‌ مسجدالحرام، و ایمان به کعبه از تـعابیر زیـبا و پر معنایی است که ائمه در‌ تبیین‌ این‌ مهم بهره گرفته اند.

[18] به عنوان نمونه رک: الکافی، ج2، ص39ـ36 و روشن تر از‌ آن در حدیث طولانی امام باقر(ع)، ص33ـ28 که تمام توجه آن حـضرت‌ بـه اعمال جوارحی و حالات‌ قـلبی‌ مـؤمنان است. در بیان مراتب کفر نیز معصیت الهی (ترک ما امر الله) را یکی از وجوه و مراتب آن دانسته اند امّا در اطلاق کفر عملی نیز اشاره ای به مخالفان‌ نشده، بگونه ای که می توان گفت در اطـلاق کـفر عملی تفاوتی میان شیعی و سنی نیست (رک: کافی، ج2، ص389).

[19] برای اطلاع از این احادیث رک: الجامع الصحیح، ج1، ص34، 162، 397‌، صحیح‌ مسلم، ج1، ص145ـ151، ج2، ص92ـ98، الکافی، ج2، ص516ـ520، و نیز مقدمه کتاب توحید صدوق; و نیز فصل سوم کتاب الفصول المهمه فی تألیف الامـه; در ایـن دسته از روایـات نیز اگر چه‌ قیودی‌ چون اخلاص و عمل به لوازم شهادتین مطرح شده اما پیام اصلی مجموعه آنها ایـن است که دایره نجات اخروی در اختیار پیروان مذهب خاصی نیست.

[20]  چـند نـمونه از‌ روایـاتی‌ که در آن به ظاهر ناآگاهان به امامت و یا غاصبان و منکران حق علی(ع) تکفیر شده اند را رک: الکافی، ج2، ص388، بحارالانوار، ج23، ص77، ج1، ص577، الغـدیر، ‌ ‌ج10، ص360.

[21] وی‌ در‌ این‌ جا می گوید: اساساً انکار‌ ضروری‌ هنگامی‌ مستلزم کفر است که مـنکر بـا فـرض اطلاع از این مهم و با پذیرش آن به عنوان ضروری، به انکار آن بپردازد‌.

[22] مرحوم‌ علامه در ذیل تـفسیر آیات 95 تا 100‌ سوره‌ نساء درباره معنا و مراد از مستضعف می گوید این کلمه هـم درباره کسانی است کـه تـحت شکنجه ها و فشارهای‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ یا به خاطر بیماری و ناتوانی بدنی و فقر و امثال آن نتوانند‌ به مقتضای معارف عمل کنند و هم درباره کسی که ذهن او، به یک مطلب حقِ ثابتِ پا برجا‌ مـنتقل‌ نشده‌ و فکرش به حق راه نیافته است. شخصی که به حق رهبری‌ نشده‌ و در عین حال از کسانی است که با حق عناد ندارد و از قبول حق سر باز‌ نمی‌ زند‌ و بلکه طوری است کـه اگـر حق، برایش واضح گردد، از آن پیروی‌ خواهد‌ کرد‌، ولی بر اثر عوامل مختلف و گوناگون، حق برای او مخفی مانده است، 'مستضعف `است‌. چنین‌ کسی‌ چاره ای ندارد و راهی برای ایمان پیدا نمی کند نـه بـر اثر آن که‌ با‌ شمشیر و تازیانه، گرفتار دشمنان دین و اعداء حق شده بلکه عوامل دیگری که غفلت‌ را‌ بر‌ او مسلط کرده، وی را در صف مستضعفین قرار داده است. آدم غافل قدرت‌ ندارد‌ و با چنین جـهالتی هـم که نمی شود راهی به حقیقت یافت.» برای آگاهی‌ از‌ روایات‌ مختلف در این باب، رک: الکافی، ج2، باب های اصناف الناس، ضلال، مستضعف، المرجون لامرالله، و باب‌ اصحاب‌ الاعراف.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان