خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: امروز، دو عید بزرگ و مبارک اسلام یعنی سالروز طلوع نورانی پیامبر اسلام(ص) و امام جعفر صادق (ع) است؛ اعیادی که شاعران آئینی هم به مناسبتش، سرودهها دارند.
رضا اسماعیلی یکی از همین شاعران است که در بخشی از شعر خود، حضرت رسول اعظم (ص) را "پیغمبر عشق" و "معنی لا إله إلّا الله" میخوانَد:
تا نام تو بر زبان هستی آمد
در سینه ی عشق، شور مستی آمد
از سینه ی کعبه نور تو بیرون زد
گلبانگ خوش خداپرستی آمد
افتاد ز شاخه سیب؛ انسان خندید
نور تو وزید؛ صبح رخشان خندید
وقتی که خدا به روح تو نازل شد
پیغمبر عشق، نور قرآن خندید
تو نور کمال فصل بسم اللّهی
در ظلمت فتنه، شبچراغ راهی
ای بت شکن همیشه و همواره
تو معنیِ "لا إلهَ إلّا اللّه" ی
ای خون حماسه در رگ آزادی
تو بر سر ظلم، تندر فریادی
تو آمدی و به غنچه هایِ ایمان
فرمانِ خجسته ی شکفتن دادی
بوی تو ز بوستان من می آید
خورشید در آسمان من می آید
لبهای مرا فرشتگان می بوسند
چون نام تو بر زبان من می آید
ای دلشدگان! یار موافق آمد
افشاگر چهره ی منافق آمد
عالَم ز ظهور نور او روشن شد
یاران! صلوات، صبحِ صادق آمد
ای دوست! ندای "لا تَخَف" می آید
شب رفت؛ صدای چنگ و دف می آید
شد چشم زمین به نور احمد روشن
از عرش، فرشته صف به صف می آید
شاعر دیگری که نگاهی شاعرانه به زندگی پیامبر نور و رحمت دارد؛ سید محمدجواد شرافت نام دارد:
ای روشنی تبار تو و نور تیره ات
ای آسمانیان زمین هم عشیره ات
ای لحظه لحظه زندگی ات آیه آیه صبح
آئینه دار سوره شمس است، سیره ات
دارد دلت علاقه ی ذاتی به آسمان
همواره سوی اوست اگر چشم خیره ات
او در ادامه این شعر، آن حضرت را "شاه بیتِ شعرِ غزل خیزِ خلقت" معرفی می کند:
ای لهجه ات ز نغمه ی باران فصیح تر
لبخندت از تبسّم گلها ملیح تر
بر موی تو نسیم بهشتی دخیل بست
یعنی ندیده از خَم زُلفت ضریح تر
ای با خدای عرش ز موسی کلیم تر
با ساکنان فرش ز عیسی مسیح تر
با دیدن تو عشق نمک گیر شد که دید
روی تو را ز چهره یوسف ملیح تر
تو شاه بیت شعر غزل خیز خلقتی
حُسن ختام قصّه سبز نبوّتی
هفت آسمان و رحمت رنگین کمانی ات
ذرّات خاک و مرحمت آسمانی ات
احساس شاخه ها و نسیم نوازشت
شوق شکوفه ها وزش مهربانی ات
تنها گُل همیشه بهار جهان تویی
گلها معطّر از نفس جاودانی ات
هر آفریده ای شده مدیون جود تو
بُرده نصیبی از برکات وجود تو
بر چهره تو نقش تبسّم همیشگی
در سینه ات ولی غم مردم همیشگی
دریایی و نمایش آرامشی ولی
در پهنه ی دل تو تلاطم همیشگی
در وسعتی که عطر سکوت تو می وزد
بارانی از ترانه، ترنّم همیشگی
با حکمت ظریف تو ما بین عشق و عقل
سازش همیشگی و تفاهم همیشگی
سبز آمدی و زردِ جهان شد بهشت رنگ
با سبز تو زمین و زمان شد بهشت رنگ
در آستان عرش تمام ستاره ها
بر نور با شکوه تو دارند اشاره ها
چشم تو آینه است، نه آئینه چشم توست
باید عوض شود روش استعاره ها
گلواژه ای برای همیشه است نام تو
"ثبت است بر جریده عالم دوام" تو
و این هم بخشی از شعر بلند حسن لطفی درباره این دو مناسبت فرخنده و مبارک است که در ابیات نخستین، به معجزات زمان طلوع حضرت مصطفی (ص) اشاره می کند:
خبرت هست که آن طاق مُعلّا اُفتاد
ناگهان کُنگره یِ سنگیِ کسری اُفتاد
خبرت هست ستون های یهودا اُفتاد
خبرت هست هُبَل خُرد شد؛ عُزّی اُفتاد
خبر این است زمین پُر شده از آب حیات
آی بر احمد و بر آل محمد صلوات
یک نفر آمده تا بارِ جهان بردارد
پرده از منظره ی باغ جنان بردارد
تا که از گُرده ی ما یوق گران بردارد
از کران تا به کران بانگ اذان بردارد
آخر از سمتِ خدا آنکه نیامد آمد
چهارده تن همه با نام محمد آمد
شب شکست و به زمین بارشِ مهتاب آمد
عشق برقی زد و بر هر دل بی تاب آمد
جَبَروت و ملکوتیست که در قاب آمد
فالِ حافظ زدم و این غزل ناب آمد
"گُلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زین چمن سایه ی آن سرو روان ما را بس"
انبیا را بنویسید پیمبر این است
قبله ی روز و شبِ حضرت حیدر این است
کیستی ای نَفَس ات پاک تر از پاکی ها
غرقِ تسبیح بزرگی تو افلاکی ها
أشهَدُ أنَّ که حیران تو بی باکی ها
نوری و نور پراکنده بر این خاکی ها
ای نفس های علی؛ ای همه هستِ زهرا
عالمی دست تو بوسید و تو دست زهرا
تو درخشیدی و انوار حیات آوردی
سیزده رشته قَنات از عَرَفات آوردی
سیزده چشمه ی جوشان نجات آوردی
سیزده مرتبه بانگ صلوات آوردی
آخرین باده ات از این همه خُم می آید
با دُعایَت عَلَم چهاردهم می آید
ششمین آینه ات آمد و پروانه شدیم
سر زلفیم که با مرحمتش شانه شدیم
مرد این راه نبودیم که مردانه شدیم
شیعه جعفری خادم این خانه شدیم
آسمان را کلماتش سخنش پر کرده
و خداوند بر این جلوه تفاخر کرده
از تو داریم سلامی پُر عطر و برکات
باز بر احمد و بر آل محمد صلوات.
اکنون بخشی از شعر استاد غلامرضا سازگار را از نظر می گذرانیم که همزمان، به هر دو مناسبت اشاره دارد و با تکرار "عید امام صادق و پیغمبر آمده" و اشاره به نام مبارک مادر بزرگوار حضرت رسول (ص)، حضرت آمنه (س) چنین می سراید:
امشب وجود را شرف دیگر آمده
در جلوه آن جمال خدا منظر آمده
در شام تیره مهر جهان گستر آمده
دوران تیرگی و ستم بر سر آمده
بر جنّ و انس و حور و ملک رهبر آمده
عید امام صادق و پیغمبر آمده
عالم محیط جلوه ی دادار سرمد است
مُلک وجود یکسره خُلدِ مُخلَّد است
هر سو که رو نهید، عیان، حُسن احمد است
در جلوه آفتاب جمال محمّد است
از آفتاب بر همه روشنتر آمده
عید امام صادق و پیغمبر آمده
امشب رُسُل، رسول خدا را صدا زنند
هر یک، دم از ثنای محمّد جدا زنند
دست دعا به دامن آن مقتدا زنند
بُتها به کعبه دم ز رسول خدا زنند
گویند بت شکن ز سوی داور آمده
عید امام صادق و پیغمبر آمده
ای بُتگَران، ترانه ی توحید سر دهید
این مژده بر تمامی نسل بشر دهید
از لحظه ی شکستن بتها خبر دهید
پیغام از ولادت پیغامبر دهید
ظلمت رها کنید که روشنگر آمده
عید امام صادق و پیغمبر آمده
ای آفتاب جلوه نمایی مبارک است
ای حسن غیب پرده گشایی مبارک است
ای بزم شب فروغ خدایی مبارک است
ای بردگان طلوع رهایی مبارک است
دوران زورگویی و طغیان سر آمده
عید امام صادق و پیغمبر آمده
خوبان روزگار حقیر محمّدند
خورشید و ماه هر دو اسیر محمّدند
پیغمبران تمام بشیر محمّدند
یک جلوه از جمال مُنیر محمّدند
او آفتاب و خیل رُسُل اختر آمده
عید امام صادق و پیغمبر آمده
ای آمنه تو خود صدف دُرّ سرمدی
زین رتبه بر زنان دو عالم سرآمدی
بنت وهب نه، مام گرامیّ احمدی
اینک به خود ببال که أمُّ المُحمّدی
هستی محیط نور از این گوهر آمده
عید امام صادق و پیغمبر آمده
ای مکّه بر تو نور محمّد خجسته باد
بتهایِ شرک با تبر او شکسته باد
پیوند کفر با نفسِ او گُسسته باد
دستِ ستمگران جهانخوار بسته باد
دستی که دادِ عدل ستاند برآمده
عید امام صادق و پیغمبر آمده
پیدایش دو آیت سرمد مبارک است
یک صبح را دو عید مُؤَیّد مبارک است
در تیرگی، تجلّی احمد مبارک است
میلاد ابن محمّد مبارک است
دُرّی الهی از صدف دیگر آمده
عید امام صادق و پیغمبر آمده
در چشم علم مشعل روشنگر است این
استاد کل، ولیّ خدا، جعفر است این
آئینه ی حقیقتِ پیغمبر است این
معصومِ هشتم است و ششم رهبر است این
آری خدای را ششمین مظهر آمده
عید امام صادق و پیغمبر آمده
ما را بود هماره ره و رسمِ جعفری
مشی و مرام جعفری و عشق حیدری
داریم بر تمام مِلَل مجد و سَروری
با چارده چراغ نمودیم رهبری
"میثم" در این مسیر ثناگُستر آمده
عید امام صادق و پیغمبر آمده
و از آنجا که فلسفه ی خلقت، وجود مبارک حضرت محمد بن عبدالله (ص) معرفی شده است؛ این بخش از شعر سید حمیدرضا برقعی هم به این نکته اشاره دارد؛ ابیاتی که در پایان این نوشتار از نظر می گذرد:
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
نظم افلاک سراسیمه به هم خواهد ریخت
نکند زلف تو یک وقت پریشان باشد
سایه ابر پی توست دِلَش را مشکن
مگذار این همه خورشید هراسان باشد
مگر اعجاز جز این است که باران بهشت
زادگاهش برهوتِ عربستان باشد
چه نیازی ست به اعجاز؛ نگاهت کافی ست
تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد
فکر کن فلسفه خلقت عالَم، تنها
راز خندیدن یک کودکِ چوپان باشد
چه کسی جز تو چهل مرتبه تنها مانده
از تحیّر دهن غار حَرا وا مانده
عشق تا مرز جُنون رفت در این شعر محمد
نامت از وزن بُرون رفت در این شعر محمد
شأن نام تو در این شعر و در این دفتر نیست
ظرف و مظروف هم اندازه ی یکدیگر نیست
از قضا رد شدی و راه قَدَر را بستی
رفتی آنسوتر از اندیشه و در را بستی
رفتی آنجا که به آن دست فلک هم نرسید
و به گرد قَدَمات بال مَلَک هم نرسید
عرش از شوق تو جان داده کمی آهسته
جبرئیل از نفس افتاده کمی آهسته