کسی نیست که در زندگیاش موقعیتهای بحرانی را تجربه نکرده باشد. خسته از دلواپسی، منفینگریها، و فشارها. بسیاری مواقع ذهن ما از افکار کینهجویانه علیه دیگران یا حتی خودمان خسته میشود، تمام عضلاتمان پر از تنش میشود. زندگی همراه با رنج است. گاهی آنقدر زیاد که دیگر نمیخواهیم بخشی از زندگی خودمان باشیم. دلمان نمیخواهد در گردباد خستگیهای بیپایان باشیم. دلمان نمیخواهد اسیر روزمرگی باشیم.
برخی از ما بیش از یکبار دچار این وضع شدهایم. به عقب که نگاه کنیم، سختی از زمین برخاستن را به خاطر میآوریم، و البته قدرت ذهن بشر را تحسین میکنیم. ذهنی که در سقوطها و صعودها همراه ما است و در لحظه خطر، بال در میآورد تا ما قادر به تغییر شویم. و راستی چرا زمین میخوریم؟ شاید برای اینکه یاد بگیریم چطور برخیزیم.
عبور از موقعیتهای بحرانی زندگی رازی بزرگ دارد و آن این است که روی چه چیزی تمرکز میکنیم؟ روی قویتر شدن یا ضعیف ماندن؟ آیا در انتهای یک سقوط میتوانید روی مثبتها تمرکز کنید و مسئولیت دوباره شاد کردن خود را بپذیرید؟ زیرا این مسئولیت در چنین برهههایی سنگینتر از همیشه است و پایبندی به آن میتواند بزرگترین تفاوتها را رقم بزند.
راز بقا این است که بهتر فکر کنید تا بتوانید بهتر زندگی کنید.
کلید بقا این است که بدانید فارغ از مشکلات، گرایشها و اعمال شما را خودتان انتخاب میکنید، و آنها هستند که آینده را رقم میزنند نه مشکلات. به راستی، بهترین سلاح ما در مقابله با استرس، توانایی انتخاب واکنشهای بعدی است. تمرین دادن ذهنها برای ساختن بهترین زندگی با امکانات موجود، حتی وقتی آن امکانات کمتر از انتظار ما هستند.
اما دقیقا چطور میتوانیم واکنش خود به مصائب را تنظیم کنیم، و گرایش و رفتار مثبتی در لحظات مخمصه داشته باشیم؟ شاید این 4 استراتژی را مفید بیابید.
1. فضایی برای تنفس ایجاد کنید
در روزهای طوفانی احساسات و عواطف مانند ابرها میآیند و میروند. و در این روزها، تنفس هوشیارانه میتواند مانند لنگری شما را از غرق شدن حفظ کند.
برای مدتی ساکن بمانید، نفس عمیق بکشید و ذهن خود را از تمام بگومگوهای درونی و بیرونی آزاد کنید. با این کار فضایی برای تغییر حال خود به وجود خواهید آورد، فضایی برای ورود چیزهای جدید و مثبت.
نگویید که وقتی برای مکث ندارید. بله، باید به میدان جنگ برگشت، باید بر ضعفها چیره شد، گاهی باید با عزیزان سروکار داشت، و به اهداف رسید، اما لحظهای کناره گرفتن نیز لازم است. مکث کردن در زندگی و نرقصیدن با مشکلات، کاری کاملا سالم است.
در نهایت، کلید اصلی این است که باک خود را به طور منظم پر کنید. یعنی که به موقع مکث کنید و در خلوت خود استراحتی نمایید، روی آینده تمرکز کنید، و وقت کافی برای بازیابی خود از آشوبها اختصاص دهید.
2. مقاومت را کاهش دهید
شاید باور نکنید اما ناخودآگاه بارها در در برابر زندگی مقاومت میکنید.
اگر همین حالا بدن و ژست خود را بررسی کنید، به احتمال زیاد میشود نوعی تنش در آن یافت. شاید در گردن، شاید در پشت یا شانهها، شاید در صورت و فک.
این تنش از کجا میآید؟ این مقاومت در مقابل چیزی شکل میگیرد؛ شاید حضور یک نفر ما را ناراحت میکند، یا در زندگی واماندهایم، یا زیر تعهداتمان خسته شدهایم، یا صرفا حوصلهمان سر رفته. این مقاومت روانی یک جور تنش را در بدن ما میسازد و زندگیمان را از شادی در میآورد. برای همین هم توصیه میشود که این استراتژی ساده را برای مواجهه با این مقاومت و تنش در پیش بگیرید:
- موقعیت تنش را در بدن خود پیدا کنید.
- دریابید که چه چیزی باعث مقاومت شما است و برای چه دچار تنش هستید. شاید یک موقعیت خاص یا فردی در زندگیتان باعث آن است.
- منطقه دچار تنش در بدن خود را آرام کنید. با تنفس عمیق و دراز کشیدن و حرکات کششی.
- دوباره با آن موقعیت یا فرد خاص روبرو شوید، اما این بار با بدن و ذهن آرام.
این تمرین را هر چند بار که لازم است تکرار کنید و روز خود را با تنش کمتر و آرامش و صلح و پذیرش پیش ببرید.
3. زیباییِ پشت رنج را بیابید
تمام وضعیتهای قابل تصور زیبایی پنهانی در خود دارند، فقط بستگی دارد که ما برای دیدن آنها آمادهایم یا خیر. برای مثال، مرگ عزیزان را در نظر آورید که هر چند سخت و جانکاه است اما ارزش زندگی را به ما یادآوری میکند و باعث قدردانی بابت عمری میشود که کنار رفتگان گذراندهایم.
در شرایط دیگر هم همینطور. مریضی چیست؟ فرصتی برای استراحت کردن. وقتی چند اتفاق غیرقابل پیشبینی یکی از پروژههای کاری را به تعویق میاندازند، این فرصتی است برای همراهی بیشتر با خانوادهمان. وقتی دختر یا پسرمان کجخلقی نشان میدهد، آن را نمود بزرگ شدن و پیدا کردن رای و عقیده خودش ببینیم. و الی آخر.
هر کسی مختار است که چه دیدی به دنیا داشته باشد. ولی آیا بهتر نیست در هر مشکل و رنجی به دنبال زیباترین چیزها بگردیم؟
بیایید به مثال فوت عزیزان برگردیم، چرا که زندگی لحظهای از این سختتر در خود ندارد، و تجربه مواجهه با آن میتواند در موقعیتهای کوچک هم به کار آید. آدمی را تصور کنید که به زندگی شما معنا میبخشیده و حالا از دست رفته، و شما بدون او دیگر خودتان نیستید. پس باید تغییر کنید. شما حالا 'بهترین دوست' هستید که باید تنها گوشهای بنشیند، یک بیوهاید به جای یک همسر، یک پدر بدون فرزند هستید، یا یک همسایه جدید برای ساکن خانه کناری. شما میخواهید که زندگی به منوال قبل از این مرگ ادامه یابد، اما هرگز چنین نخواهد شد.
شاید شما هم بدانید که تجربه از دست دادن یک نفر چگونه است، قلب آدم میشکند و تا مدتها میلی به جمع کردن خوردههای آن وجود ندارد. و خبر بد این است که آدم هرگز نمیتواند با این فقدان دردناک کنار بیاید. هرگز آن را فراموش نمیکند.
مرگ یک پایان است، پایانی که هیچ کس را از آن گریزی نیست. و پایانها برای زیبایی ضروری هستند. اگر چیزی بیپایان باشد، هرگز کسی آن را تحسین نمیکند زیرا خطری آن را تهدید نمیکند. محدودیتها باعث به چشم آمدن زیباییها میشوند، و مرگ یک محدودیت قطعی است. یک یادآور که به ما میگوید "قدر این چیز زیبا را که زندگی نام دارد بدان!"
اما مرگ یک شروع هم هست، زیرا بازماندگان به خاطر اینکه فردی خاص را از دست دادهاند، باید در شروعی تازه خود را بازاختراع کنند. هر چند این وضع سخت است، اما مرگ نزدیکان ما را مجبور میکند خودمان را بازاختراع کنیم، و این فرصتی تازه است برای تجربه کردن زیبایی به شکلی جدید، نو و بدیع.
و در آخر، مرگ فرصتی است برای بزرگداشت عمری زندگی آن فرد، و قدردانی بابت زیباییهایی که به زندگی شما آورده است.
4. با گذشته وداع کنید و دوباره آغاز کنید.
هر چیزی در زندگی -هر وضعیت و هر رابطهای- بالاخره به پایان میرسد. مهم است که پایان یک دوره از زندگی را بپذیریم و قدر بدانیم، و وقتی چیزی به پایان خود رسید خردمندانه به راه خود ادامه دهیم. وداع با گذشته، ورق زدن و جلو رفتن، اسمش را هر چه بگذارید فرقی ندارد، آنچه مهم است توانایی شما برای جا گذاشتن گذشته و زندگی در لحظههایی است که قدرت ساختن آنها را داریم.
این پایانها، پایان زندگی نیستند. بلکه صرفا رفتن از یک مرحله به مرحله بعدیاند، خروج از راهی قدیمی و ورود به راهی جدید. نقطهای از زندگی که شما یک فصل را تمام میکنید و به فصل جدیدی وارد میشوید. شاید با نگاهی دقیق، این واقعه بارها و بارها در روز برای ما رخ میدهد؛ حتی در همین لحظه.
هر روزی که میگذرد، ما باید این حقیقت را قبول کنیم که اوضاع هرگز به عقب نخواهد رفت و مانند قدیم نخواهد شد، و هر خاتمهای یک شروع است. پذیرش این مفهوم شاید در ابتدا سخت باشد، اما این عین واقعیت است. زندگی یک ناپایداری مداوم است؛ و این زیبا است. به این معنا هیچ چیز پشت سر ما نیست و زندگی هر لحظه در حال شروع شدن دوباره است. نه فقط در طلوع و شامگاه، بلکه هر لحظه. و این به آن معنا است که شما میتوانید در هر لحظهای که بخواهید تغییر کنید.
پس فروتن و مشتاق یادگیری باشید. زندگی همیشه بزرگتر از چشمانداز شما است اما اکنون، فرصتی است برای ایدههای جدید، برداشتن قدمهای جدید… یک شروع تازه.