ماهان شبکه ایرانیان

نسبت تفکر ایرانی با دانشگاه در گفت‌وگو با تقی آزاد‌ارمکی

روشنفکری نتیجه ناخواسته دانشگاه

دانشگاه قرار نبود شهروند تولید کند، جریان روشنفکری درون دانشگاه دغدغه تولید شهروند را از طریق دانشگاه سر داد

روشنفکری نتیجه ناخواسته دانشگاه 
 
بحث نسبت تفکر ایرانی و به تعبیری روشنفکران با دانشگاه در ایران چگونه بوده و هست. در غرب روشنفکران محصول دانشگاه هستند و دانشگاه مکانی برای این نیروهاست.
 
اما در ایران می‌بینیم که زمانی روشنفکران در دانشگاه هستند، اما بعد از مدتی از دانشگاه جدا می‌شوند؛ یعنی درواقع این تفکر از دانشگاه جدا می‌شود و دانشگاه بیشتر به مکانی برای پرورش نیروهایی برای ساختار بوروکراتیک یا حتی بازار تبدیل می‌شود.
 
در این زمینه با تقی آزاد ارمکی، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران گفت‌وگو کرده‌ایم که مشروح این گفت‌وگو در ادامه آمده است.

چرا در ایران دانشگاه به محلی برای زیست و پرورش روشنفکران تبدیل نمی‌شود، اما در جاهای دیگر می‌شود؟

در ایران دانشگاه به معنای واقعی آن به عنوان یک سازمان و نهاد اجتماعی یک پدیده معاصر است که در دولت پهلوی اول متولد می‌شود و نماد آن‌هم همین دانشگاه تهران است. اگر به تاریخ این دانشگاه مراجعه کنیم و بازی‌ای که در این دانشگاه اتفاق می‌افتد توجه کنیم، شاید بتوانیم به این پرسش پاسخ بدهیم.
 
ابتدا اینکه دانشگاه در پروسه اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی درست می‌شود و یکی از نشانه‌های قدرت و اهمیت نظام سیاسی و مدرنیزاسیون در ایران است. یعنی نشانه اوست تا اینکه این‌ها از او برآمده باشند. وقتی‌که‌چنین است آنچه بعد‌ها در دانشگاه بطور رسمی اتفاق می‌افتد، اصرار بر غلبه بر آن ساحت غیررسمی است.

پس دانشگاه به ابزاری برای پروژه‌ای که موردنظر است تبدیل می‌شود. در این پروسه یک اتفاق ناخواسته می‌افتد: برای اینکه دانشگاه برپا شود، باید استاد مشروع وجود داشته باشد.
 
به همین دلیل است که نیروهایی را به خارج از کشور می‌فرستند. این نیرو‌ها فقط دانش و تکنولوژی با خود نمی‌آورند، بلکه نظام ارزشی، ایدئولوژی، فکر، شیوه زندگی و فرهنگ هم با خود می‌آورند. همه هم بدون دردسر وارد دانشگاه می‌شوند.
 
به‌این‌ترتیب است که دانشگاه محل آدم‌های بادانش، ایدئولوژی و افکار متفاوت می‌شود. اما این افراد چه کسانی هستند؟ همان افرادی‌اند که قرار بود بروند و بعد از برگشتن، مشکلاتی را که بر عهده‌شان گذاشته می‌شود، حل کنند. درصورتی‌که بعد از برگشتن، بخشی از این افراد اصلا در این وادی قرار نمی‌گیرند و آدم‌هایی نیستند که بتوانند بازی کارمندی بکنند.
 
این افراد یا خارج می‌شوند یا اگر می‌مانند به حاشیه می‌روند. بخشی از این جمعیت به لحاظ گروه‌بندی سیاسی صف‌بندی می‌شوند و تعداد کمی هم بازی بوروکراتیک را انجام می‌دهند.

اینجاست که سه تعبیر به خاطر بازی این سه نیروی اجتماعی از دانشگاه تولید می‌شود. یکی اینکه دانشگاه محل فراغت و گذران وقت است. دیگر اینکه دانشگاه محل کنش سیاسی و روشنفکری است و سوم اینکه دانشگاه محل تولید بوروکرات و تکنوکرات است.
 
توجه کنید که این سه بعد تولیدشده حاصل ظهور آن سه نیروی اجتماعی است. نه اینکه سه نوع دانشگاه وجود داشته یا اینکه در آیین‌نامه آموزش نوشته‌شده بود که دانشگاه می‌تواند محل فراغت و حضور جمعیتی باشد که چند سال از عمرش را در آنجا لی‌لی کند و برود.
 
یعنی دانشگاه فراغتی که به زندگی روزمره وصل است، یک دانشگاه ایده‌آلیستی که سیاسی و ایدئولوژیک است و یک دانشگاه تکنوکرات و فن‌سالار که تکنسین تولید می‌کند. در این حالت نزاعی که در دانشگاه اتفاق می‌افتد، نزاع الزاما سیاسی نیست. بلکه در بین خود دانشگاهیان است.

یعنی بین این سه دسته است، در این صورت هم برای جذب نیرو صف‌بندی می‌شود و هم اینکه نحوه مشارکت نظام دانشگاهی در کل نظام سیاسی و اجتماعی و جامعه بین‌الملل تغییر می‌کند.
 
در آن زمان است که این سه نیرو به منازعه باهم برمی‌خیزند، بااینکه در درون هرکدام اختلاف وجود دارد، اما در مقابل همدیگر صف‌بندی می‌کنند. درنهایت محصول نیروی نوع دوم دانشگاه ایده‌آلی است، ازیک‌طرف نیروی سیاسی و انقلابی است، از طرفی روشنفکر است. دانشگاه ناخواسته محل پیدایش، رشد و ظهور بخش اعظمی از روشنفکری ایران می‌شود.

البته در کل جهان هم این‌گونه است
دنیا قصه‌اش متفاوت است، چراکه نحوه ساختن دانشگاه، ادامه حوزه فرهنگ و کنش دانش و پژوهش است.
 
مثلا در ادبیات که توجه می‌کنید، می‌بینید که مراکز پژوهش‌های شرق‌شناسی از قرن چهاردهم در اروپا وجود داشته یا چیزی تحت عنوان توضیح و نقد نظام سیاسی سالیان خیلی قبل‌تر وجود داشته و دانشگاه از این نظام بیرون می‌آید، تا اینکه رژیمی بیاید و دانشگاه تاسیس کند.
 
توجه کنید که در ایران یک تجربه ناموفق درباره تاسیس و شکست دارالفنون داریم. به همین دلیل است که در دوره پهلوی اول وقتی دانشگاه تاسیس می‌شود، چون آن بدنامی دوره قاجار وجود دارد، جلوی رشدش را نمی‌گیرند و دانشگاه از همان‌جا خیز برمی‌دارد و تا امروز ادامه دارد.
 
یعنی هیچ‌کسی در رشد فنی و سازمانی دانشگاه مقاومت نمی‌کند. چراکه بدنامی از نوع فروپاشی دارالفنون را پیدا می‌کند. اما در غرب به این صورت نیست، بلکه به نظرم طبیعی‌تر رشد کرده است. بعد اینکه جریان روشنگری جریان مرکزی‌تری در دانشگاه است تا تخصص گرایی، در غرب تخصص به کالج‌ها واگذار می‌شود. یعنی آنجاست که متخصص فنی تولید می‌کنند.
 
یا مراکز خصوصی یا آموزش‌های ضمن خدمت درست می‌شود که تکنسین فنی تولید کنند. این کار دانشگاه نیست که بیاید و فوق‌دیپلم برق تولید کند و... بلکه کالج این کار را می‌کند و دوگانگی کالج و دانشگاه شکل می‌گیرد، به‌ویژه در امریکا آن را می‌بینید. درصورتی‌که ما کالج را هم درست می‌کنیم و درنهایت همه کالج‌ها به دانشگاه تبدیل می‌شوند.

درواقع کالج نیازهای ریز و خرد را پاسخ می‌دهد که دیگر نیازی به دانش ندارد، بلکه تکنیک می‌خواهد. درصورتی‌که دانش جایی است که آدم‌های مستمری هستند که باید یک سنت به وجود بیاید و استمرار داشته و آموزش و تجربه و... باشد. در دانشگاه‌های ایران بعدا این دغدغه را پیدا می‌کنیم و بعد هم آن را از بین می‌بریم.

آن موقع است که دانش و نقد اجتماعی در علوم انسانی مهم و روشنفکر تولید می‌شود. بطور طبیعی در آنجا روشنفکر تولید می‌شود، یعنی نتیجه طبیعی و کنش طبیعی دانشگاه است و دانشگاه روی دوش روشنگران است.
 
درصورتی‌که در ایران روشنفکری نتیجه ناخواسته و یک عمل انحرافی در دانشگاه می‌شود. به همین دلیل است که نخستین مساله در ایران حذف روشنفکری و دغدغه‌های روشنفکری از دانشگاه است.
 
مثلا در پهلوی دوم بیشترین تلاش این است که آدمی مانند شریعتی به دانشگاه نیاید. آنجاست که نمی‌گذارند یک فرد روشنفکر که تمام شایستگی‌ها را دارد، به دانشگاه بیاید. این اتفاق الان هم می‌تواند بیفتد و وجود دارد. البته به نفع جریان روشنفکری است.
 
یعنی روشنفکری می‌تواند تصمیم بگیرد که یا وارد عرصه سیاسی و بازی حزبی شود یا برود در حوزه عمومی. روشنفکری در ایران متاسفانه ورود به حوزه سیاسی و تولید ایدئولوژی را به عهده گرفته، چرا؟ چون رقیبی به نام مارکسیسم داشته است.
 
اما امروز این الزام و فشار را ندارد و مجوز تولید ایدئولوژی و ورود به حوزه سیاسی را ندارد. باید برود سراغ حوزه عمومی و پیوست به آن. آن‌وقت است که روشنفکری‌ای دارید که موضوع‌اش حوزه عمومی است. بعد آنجاست که ما اتفاق ناخواسته بسیار میمون روشنفکری در ایران راداریم. این موقعیتی است که الان در آن قرارگرفته‌ایم.

الان بیشترین تمرکز روشنفکری روی اخلاق است
بله، یعنی همان حوزه عمومی است و نه حوزه دولت و نظام سیاسی. جامعه می‌خواهد زیست کند، اما نمی‌داند که چه باید بکند. چگونه زیست کند، چگونه آنچه دارد مصرف کند.
 
انطباق‌پذیری، وفاق، سازگاری، رفاه، ارتباط، گوش کردن، گوش دادن... همه این‌ها مولفه‌هایی است که در زیست عمومی و اجتماعی لازم دارد و فی‌الواقع این‌ها مقدمات همان جامعه اخلاقی می‌شود. ساخته‌شدن یک جامعه‌ای که متعادل و ازجمله اخلاقی است.

پس به باور شما آنچه وظیفه دانشگاه است الان توسط جریان روشنفکری دنبال می‌شود

دانشگاه قرار نبود شهروند تولید کند، جریان روشنفکری درون دانشگاه دغدغه تولید شهروند را از طریق دانشگاه سر داد. نظام سیاسی قرار نبود از طریق دانشگاه شهروند بسازد، او می‌خواست از طریق دستگاه ایدئولوژیک خودش شهروند بسازد.
 
به همین دلیل روی چیزهایی مانند؛ حزب، کانون پرورش فکری، رادیو و تلویزیون و جشن‌ها و چیزهای دیگری که داشت متمرکز شد.
 
این است که روشنفکری منتقد است و می‌گوید من نمی‌خواهم آدم تکنسین تولید کنم. بلکه قرار است که دانشگاه شهروند هم تولید کند. یعنی کسی که به حقوق و وظایفش آشناست و درعین‌حال حقوق، وظایف و اختیارات دولت و نظام سیاسی را می‌شناسد. دولت اصلا نمی‌خواست اینگونه باشد.

اما پرسش این است که چه قرابتی بین دانشگاه و اندیشه یا تفکر ایرانی وجود دارد؟

ما باید معلوم کنیم که منظورمان از تفکر ایرانی چیست؟ آیا تفکر ایرانی جمع حسابی همه یافته‌ها و گفته‌های صاحبان آکادمیک و دانشگاهی است، یا آن چیزی است که نظام اجتماعی از معنایی از عمل اجتماعی می‌سازد.
 
اگر منظورمان دومی است، دانشگاه بخشی از این زمینه است. بخش اصلی آن را حوزه عمومی و روشنفکری که از دانشگاه خارج‌شده، ساخته است.
 
دانشگاه نه اینکه توانایی این امر را نداشته، بلکه متعهد به این امر نبوده است. مساله آن بروکراسی و نظام سیاسی بوده است، تا اینکه تفکر جامعه ایرانی را بسازد. دوم اینکه اصلا سوالش، سوال تفکر ایرانی نیست. سوالش کارایی نظام سیاسی است.
 
کارایی و بهبود یا تنظیم روابط، اهداف و وسایل و امثالهم است. کسی دیگر مساله‌اش متمرکز شدن بر حوزه فرهنگ وزندگی اجتماعی، حوزه عمومی، روابط آدم‌ها با همدیگر، مردم، دولت و ایران با جهان خارجی و مسائل دیگر است.
 
مجموع این‌ها تفکر ایرانی را می‌سازد که آن تفکر ایرانی الزام عمل فراهم می‌کند. یعنی وقتی شما قبول کردید که یک نظام سیاسی دارید که این مرزوبومش است، چیزی برای شما ایجاد می‌کند که از این سرزمین حمایت کنید. از سابقه کهن تاریخی‌تان حمایت کنید، از ادبیات‌تان حمایت کنید. این همان چیزی است که آن فضا ایجاد می‌کند.

ما در زیست‌مان کارهایی می‌کنیم، اما نمی‌دانیم که چه کسی آن‌ها را کنترل می‌کند؟ اما آن تفکر ساخته‌شده، الزام‌های معرفتی، ذهنی ایجاد می‌کند که رفتار من متفاوت با رفتار دیگری است که در این زیست‌بوم زندگی می‌کند. پس دانشگاه از طریق تولید ناخواسته اندیشه‌ورزی و اندیشمندان است که تفکر ایرانی را رقم می‌زند. دوم اینکه دانشگاه به دلیل نقدی که به آن هست آن تفکر را معنا می‌کند.

یعنی نقد به خود دانشگاه؟
بله نقد به خود دانشگاه است که فی‌الواقع آن تفکر را معنی می‌کند. مثلا مفهومی که از علم وجود دارد. در آن تفکر دانشگاه تعریفی از علم، تکنولوژی، تکنیک و قدرت می‌کند که در نقد آن معنای دیگری تولید کرده است. این است که نهایت آن تفکر ایرانی انقلاب اسلامی می‌شود.
 
اما محصول کار دانشگاه انقلاب اسلامی نمی‌شود. درست است که بعضی مواقع دانشگاه محل حوادث و جنبش‌های اجتماعی است، اما خودش محل و حادث جنبش اجتماعی نیست.
 
اگر به این صورت بود آن موقع باید ماجرای دیگری پیش می‌آمد. رابطه استاد و دانشجو و بعد فضاهای درون دانشگاه باید شکل می‌گرفت و بعد ما استادانی داشتیم و آن‌ها دانشجویانی داشتند و این‌ها سنت‌های فکری تولید کرده بودند که آن‌ها نهایتا به یک جریان فکری – اجتماعی می‌انجامید و حزب، دولت را تحت تاثیر قرار می‌داد.
 
درصورتی‌که اینچنین اتفاقی در دانشگاه‌های ما نیفتاده و نیست و نقد دانشگاه عنصر مهم آن جامعه ایرانی است. که فی‌الواقع نقد علم می‌شود. این است که آن تفکر ایرانی تعبیر خوبی از علم ندارد، بلکه تعبیر ایده‌آلیستی از علم دارد.
 
آنهاست که فشار می‌آورد که آدم‌ها بروند و مدرک بگیرند، نه برای اینکه الزاما در سیستم به کار گرفته شوند، یا اینکه دانشی کسب کنند که در سیستم بمانند. بلکه مدرکی گرفته می‌شود که نهایتا موجب ارتقای اجتماعی به ارتقای فرهنگی فرد می‌شود.
 
آن معنا است که این تعبیر نامناسب از علم را در ایران درست می‌کند. الان در ایران دانشگاه نیست که علم را تعریف می‌کند. همچنین دانشگاه نیست که سیاست علم را معلوم می‌کند. دانشگاه نیست که سیاست فرهنگی را معلوم می‌کند.
 
البته منظورم این نیست که دانشگاهیان نیستند، اما دانشگاه نیست و اگر بود سرنوشتی که دانشگاه امروزی دارد برایش رقم نمی‌خورد. الان همه‌چیز علیه دانشگاه است، این‌همه تحصیل‌کرده بیکار، اتهام به دانشگاه است.
 
تو چگونه این‌همه تحصیل‌کرده تولید کرده‌ای، اما نمی‌دانستی که بیکار می‌شوند؟ این نشان می‌دهد که غلط می‌کردی. تحصیل‌کرده‌ای که توانایی زندگی و کار فنی ندارد، پس دانشگاه مقصر است. دانشگاهی درست کرده‌ای که استادی گرفته که کنشگر سیاسی و کارمند است. همه این اتهام‌ها به دانشگاه برمی‌گردد.
 
پس این نیست که خودش تصمیم گرفته است. بازسازی، نحوه توسعه، ورود دانشجویان، پژوهش، تولید علم و دانش و حتی تحصیل‌کرده... هیچکدام را تصمیم نگرفته است. این‌ها به‌نظام سیاسی برمی‌گردد.

تفکر ایرانی کجا درست‌شده؟

در بیرون از دانشگاه، اما توسط دانشگاهیان. یعنی دانشگاهیان مهم در ساختن آن موثرند، نه به دلیل اینکه در خود نهاد دانشگاه است. بلکه به عنوان شخصیت‌هایی که از موقعیت‌هایشان منفک می‌شوند، اما موقعیت‌های مهم دارند.
 
یعنی استاد، روشنفکر، منتقد در فضاهایی قرار می‌گیرد و بعد چیزی به نام تفکر ایرانی را می‌سازد. بعد در آن تفکر ایرانی ملاحظه می‌کنید که ادبیات، تاریخ، نقد قدرت بسیارمهم است.
 
میل به جهان مدرن، زیست جمعی، آزادی‌خواهی مهم است. این‌ها آموزه‌هایی نیست که در دانشگاه دنبال می‌شود. خیلی از آن‌ها آموزه‌هایی است که خارج از دروس رسمی است.

ما حق نداریم همه‌چیز را پای دانشگاه بگذاریم، همچنین حق نداریم که پای غیر دانشگاهیان بگذاریم. دانشگاهی‌ها و تحصیل‌کرده‌های ما هستند، اما نهاد دانشگاه نیست که آن را می‌سازد.
 
به همین دلیل مهندس بازرگان استاد دانشگاه است که بیرون دانشگاه فعال سیاسی و اجتماعی می‌شود. مطهری نه به دلیل وجودش در دانشگاه، بلکه بیرون دانشگاه کنشگر سیاسی است. خیلی از استادانی هستند که بازی بیرونی‌شان یک نوع تفکر اجتماعی می‌سازد.

بحث این است که همین نیرویی که پرورش پیدا می‌کند، یکی از نتایج نهاد دانشگاه است و دوم اینکه چرا این دانشگاه از رسالت اصلی خودش درمی‌ماند؟
به خاطر اینکه دانشگاه سازمان است تا اینکه نهاد باشد.

یعنی یک ساختار بوروکراتیک دارد؟
دقیقا، فرق نمی‌کند، همین است که می‌بینید که وزیر یا کارمند سپاه یا مخابرات با یک مدرک گرفتن می‌آید و استاد دانشگاه می‌شود. مدرک داشتن معیاری برای استادی دانشگاه نیست.
 
دانشگاه بینش و دانش لازم دارد. دانش مهم است، اما در بینش و منش. منش دانشگاهی داشتن، آدم‌هایی هستند که فرق نمی‌کند که آن‌ها را به عنوان مدیرکل دانشگاه یا مدیرکل غلات و... بگذارید. فرقی برایش نمی‌کند و اصلا برایش مهم نیست.
 
فقط کار بوروکراتیک خودش را می‌کند. در آنجا برای دولت ماشین یا میوه خریدوفروش می‌کند، در اینجا هم مقاله تولید می‌کند. اینچنین اتفاقی در نهاد دانشگاه رخ می‌دهد که الزام‌های نهادی تولید نمی‌کند. به این دلیل است که شما یک‌دفعه می‌بینید که کل کشور می‌شود دانشگاه، مثلا یک‌خانه را به دانشگاه تبدیل کرده‌اند.
 
اصلا دانشگاه وجود ندارد، بعد یک کلاس پنجاه نفری دانشجوی دکتری وجود دارد. بعد استادی که استادیار است دکترا درس می‌دهد. تازه فارغ‌التحصیل شده، ٣٠ تا مقاله دارد.
 
این به‌هم‌ریختگی‌ها که الان وجود دارد به این خاطر است که ساحت نهادی ندارد که الزام‌های نهادی تولید کند. مثلا وقتی می‌گوییم خانواده یک‌نهاد است، یعنی در خانواده هر کاری نمی‌شود کرد.
 
اگر آن را فقط یک حوزه سکشوال تلقی کنید که محدود می‌شود به جایی که تن‌ها رابطه جنسی داشته باشید و خداحافظ. درصورتی‌که یک‌نهاد است، به این معنی که هر چیزی قاعده و حساب‌وکتاب دارد. زن، شوهر، فامیل، دوست، بچه، ثروت، مالکیت همه حساب و کتاب دارند.

مثلا در اینجا استادی شش سال رییس دانشکده بود، بعد صد تا مقاله علمی - پژوهشی چاپ کرد. استاد هم داشتیم ضعیف‌ترین استاد این دانشکده بود، از هر کلاسش هشت مقاله علمی –پژوهشی درمی‌آورد. آدمی که بعدش هم گفت که من اصلا جامعه‌شناسی را قبول ندارم. به خاطر همان مقالات جامعه‌شناسی‌اش استاد شده است.
 
آقای دکتر جمشیدی‌ها صد تا مقاله علمی- پژوهشی با دیگران دارد، درصورتی‌که کارهای خودش دو تا ترجمه کتاب‌های بنیادگرایی است. این عجیب نیست؟ چون اینجا نهاد نمی‌بینید و الزام‌های نهادی حکم نمی‌کند. بلکه یک سازمان است.
 
مثل‌اینکه شما از صبح تا شب می‌ایستید و هر چه بیشتر در مقابل رییس تعظیم می‌کنید به شما نمره بیشتری می‌دهند و درنهایت حقوق بیشتر می‌گیرید. اینجا هم همین‌جوری مقالاتی که سیستم می‌خواهد را کپی می‌کنید و نهایت می‌شود پول و حقوق بیشتر.
 
درصورتی‌که الزام‌های نهادی است که رفتار دیگر ایجاد می‌کند. ساحت اندیشه، کنش و منش دیگری تولید می‌کند که آن منش شما را از هر اقدامی وامی‌دارد.

به تعبیری می‌توانم این جمله را این‌گونه بگویم که دانشگاه در ایران سازمان بوروکراتیک است نه یک‌نهاد اجتماعی، حالا همان‌طور که در صحبت‌تان فرمود: ید ما در دانشگاه‌های غربی مکتب‌های فکری مانند مکتب شیکاگو یا مکتب فرانکفورت یا مکتب بیرمنگام یا الان مکتب لس‌آنجلاس راداریم. این مکاتب را دانشگاه ایجاد می‌کند، اما بیشترین محصولی که دارند روشنفکرانی است که در سطح جامعه کنش می‌کنند، چرا دانشگاه ما این مکتب‌ها را نمی‌تواند بسازد؟
به خاطر اینکه در آنجا ساختار قدرتمند دارد و در ساحت نهادی است. مثل این است که شما یک زمین چمن خیلی خوب دارید و همه‌چیز مناسب است، می‌توانید از صبح تا شب در آن بازی کنید. تا اینکه یک زمین شکننده که قدرت چمنش فقط برای یک ساعت باشد.
 
دانشگاهی که شما از آن یاد می‌کنید از یک زمین و فضای خوب برخوردار است که از صبح تا فردا، همه می‌توانند در آن به‌نوبت و براساس قاعده بازی کنند. تا زمینی که چمنش را زورکی آب دادید و آن را بزک کردید و فقط ظرفیت نود دقیقه بازی دارد و اگر بازی به صد وبیست دقیقه بکشد، چمنش خراب می‌شود. ما این وضعیت راداریم.
 
به همین دلیل است که آن دانشگاه می‌توانند آدم‌ها بیایند و بروند و به هم نمی‌ریزد. مثلا بحث‌های روشنفکری به دانشگاه می‌آید و تغییر می‌کند و به فضای روشنفکری می‌رود. یا بحثی در درون دانشگاه پروژه می‌شود درباره‌اش می‌نویسند و نقد می‌کنند، اصلاح می‌شود یا اینکه نقد و تمام می‌شود.
 
اما در ایران توجه کنید که ما هنوز داریم سرفصل دروس می‌نویسیم. یک نفر آن بالا می‌نشیند و سرفصل دروس می‌نویسد و همه باید این سرفصل را درس بدهند.
 
کسی حق ندارد سرفصل دروس را تغییر بدهد. به معنی این نیست که کسی نمی‌کند، بلکه همه آن را عوض می‌کنند و هر کاری که می‌خواهند می‌کنند، اما گفته‌شده که این سرفصل اعمال شود. درصورتی‌که آنجا به این صورت نیست.
 
استاد می‌گوید که من تشخیص می‌دهم که این دانشجو با این مختصات، این پروژه را پیش ببرد که درنهایت محصولش چیزی می‌شود که موجب تحول دانشگاه و جامعه می‌شود. نهایتا در ساخت سیاسی و کشور و جامعه جهانی هم اثر می‌گذارد.
 
اما در اینجا یک فعل بوروکراتیک انجام می‌گیرد و دانشجو هم منتظر سرفصل دروس است و داوری‌ها و ارتقا هم بر اساس این است که تا چه میزانی منظم بوده که سرفصل دروس را درس داده است. پس باز بودن فضا به دلیل قدرت و بسته بودن فضا به دلیل ضعف، این نهاد را به میرایی نزدیک می‌کند، تا اینکه به شکوفایی نزدیک کند.
 
شما دانشگاه تهران را مشاهده کنید که چه فرقی کرده است؟ چه اتفاق عجیبی افتاده که فقط بزرگ‌تر شده و آدم‌های آن بیشتر شده است و نه چیز دیگری. هیچ اتفاق دیگری در آن رخ نداده است.

در غرب فردی مانند پیتر بوردیو راداریم که در دانشگاه به عنوان یک دانشگاهی و در جامعه هم به عنوان یک روشنفکر عمل می‌کند، درصورتی‌که در ایران نمی‌تواند دووجهی کار کند، چرا؟
بعضی این بازی را می‌کنند، یعنی هم‌بازی دانشگاهی‌شان را می‌کنند و هم‌بازی روشنفکری‌شان را. کار بسیار سختی است، یعنی آنهایی که در حوزه عمومی می‌نویسند، یعنی همین کاری که الآن ما داریم می‌کنیم، یک نوع بازی با حوزه عمومی و کار در حوزه عمومی است.
 
یعنی ارتباط با رسانه‌ها و...، اما از طرفی کار فنی و حرفه‌ای خود را هم می‌کنند. برای کنشگری که دارد دو ساحتی عمل می‌کند، بسیار کار سختی است و در هر دو جا یعنی هم در دانشگاه و هم در حوزه عمومی متهم است. اما چون تعداد آدم‌ها کم است، صدای بلند در اینجا وجود ندارد. اما آنجا، چون آنقدر میدان در میدان است که کسی نمی‌گوید، اگر بوردیو سرمقاله روزنامه می‌نویسد، به دنبال منفعت و گرفتن چیزی از قدرت و نظام سیاسی است.
 چراکه سنت دارد.
 
آن روشنفکری بیرونی، مانند سارتر را دارد که دانشگاه نمی‌آید. یا اینکه کسی را دارد که در داخل دانشگاه است و در عرصه عمومی اثرگذار است. آنقدر آدم‌ها متکثرند که دیگرکسی داوری‌های فنی، مصنوعی، ایدئولوژیک و... درباره آن نمی‌کند.
 
اما باوجوداین ما همچنان در ایران بخشی از استادانی داریم که بازی روشنفکری خارج از دانشگاه انجام می‌دهند و به فضاهای روشنفکری وابسته‌اند که این خود باعث می‌شود که سرمایه‌ای که در آنجا کسب می‌کنند را به دانشگاه منتقل کنند و برعکس یعنی سرمایه‌ای که اینجا وجود دارد را به حوزه روشنفکری منتقل کنند.

یعنی بین این دو پل بزنند. اما یکی از عوامل بازدارنده دولت‌ها نیستند؟
در ایران دانشگاه تابعی از نهاد سیاست یا دولت است. چون تابع است، متاثر از دستورالعمل‌ها و سیاست‌های نظام دانشگاه است؛ اما چگونه عمل می‌کند؟ به‌واسطه نیروهایی که در دانشگاه وجود دارد.
 
به‌واسطه بوروکرات‌هایش، به تعبیری بوروکرات‌هایش عامل نظارت بر دانشگاه و دانشگاهی‌اند، تا دیگرانی یا نیروی بیرونی از دانشگاه. این نیست که یک نیروی امنیتی در بیرون وجود داشته باشد که دانشگاه را کنترل کند.
 
فی‌الواقع در درون خود دانشگاه نیروهایی تعبیه‌شده‌اند و خود این‌ها کلیت دانشگاه را کنترل می‌کنند. اتفاقا بدی‌اش هم همین است. مثل این است که شما می‌خواهید راه بروید و فردی مدام جلوی پایتان را بگیرد، در این صورت نمی‌توانید راه بروید. این فرق می‌کند بااینکه پرواز کنید و در لحظه آخر جلویتان را بگیرند.
 
شما در این حالت اینقدر خروجی‌های متنوعی دارید که می‌توانید همه را بزنید و پرواز کنید. اما اینکه هرلحظه جلوی‌تان را بگیرند، اصلا دیگر امکان پرش پیدا نمی‌کنید. با فهم ناقصش از دانشگاه مدام همکار خودش را مورد اذیت و آزار قرار می‌دهد و کنشش را متوقف می‌کند و نمی‌گذارد که کنش آزاد صورت بگیرد و درواقع کل سیستم را متوقف می‌کند.
 
اگر بیرون بود، در کلیت داوری می‌کرد. نیروی کنترلی به داخل آمده و، چون داخل است، کل سیستم را تعطیل کرده است. اما اگر بیرون بود در اینجا حرکتی رخ می‌داد یا پیش می‌رفت، یا اینکه نیروی بیرونی آن را سرکوب می‌کرد.
 
به نظرم این وضعیتی است که دانشگاه‌های ایران دچارش شده‌اند. اما کی بتوانیم از این گذر کنیم معلوم نیست. اما بهترین چیزی که ما در پیش داریم بهای همین دانشگاه و انباشت تجربه و حال و انرژی است که احتمالا همین انباشت‌ها بتواند نیروهای بوروکرات را مستحیل کند.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان