شاید یکی از چالشهای اصلی تماشای فیلم، انتخاب بهترین فیلم و سریال برای دیدن باشد. تقریبا یکششم از قرن بیستویکم گذشته است و طی این سالها، صدها فیلم سینمایی ساخته و اکران شدهاند که این امر به معنای فرا رسیدن زمان قضاوت درمورد آثار سینمایی اخیر است.
از آنجا که دوست داریم تا شما نیز در این کنکاش هیجانانگیز و جذاب همراه ما باشید، در این مقاله 25 فیلم برتر قرن 21 را که تا کنون به اکران درآمدهاند، به شما معرفی میکنیم. این آثار به کوشش منتقدان مجلهی تایمز (The Times) و چند تَن از متخصصین سینما بهعنوان برترین آثار کلاسیکِ سینمای آینده، امتیازدهی شدهاند.
هرچند اطمینان داریم که همهی بینندگان حرفهای و دوستداران سینما با ما هم عقیده خواهند بود، اما میدانیم که ممکن است در بین شما کسانی باشند که انتخابهای جذاب دیگری نیز داشته باشند. در این گشتوگذار سینمایی همراه ما باشید.
1. خون به پا خواهد شد (There Will Be Blood)
نویسنده، کارگردان و تهیهکننده: پل توماس اندرسون (Paul Thomas Anderson) محصول 2007 (آمریکا)
«خون به پا خواهد شد» داستان دَنیل پلِینویو، حفار کارکشتهی نفت است که در سال 1898 و پس از کشف چاه نفتی در یکی از مناطق غربی آمریکا، به همراه پسرخواندهاش به آنجا میرود. او مردم محلی آن منطقه را متقاعد میکند تا زمینهایشان را حفاری کنند. دنیل که از کودکی تجربیات خوبی در رابطه با آدمها ندارد، میخواهد تا با ثروتمند شدن، دیگر نیازی به کسی نداشته باشد و از انسانها فاصله بگیرد. با وجود این طرز تفکر، تنها دلخوشی دنیل پسرخواندهی اوست. اما او هم ناسپاس از آب درمیآید و بار دیگر دنیل را دچار یأس و ناامیدی میکند. در این بین فرد دیگری وارد میشود که خود را برادرخواندهی او مینامد، دنیل سعی میکند تا برخلاف تجربههای ناخوشایند زندگی به این برادر دروغین اعتماد کند اما دوباره دچار ضرر میشود. هر تجربهی بد، دنیل را خشنتر میکند و فیلم پایان خونباری را به همراه دارد. «خون به پا خواهد شد» درواقع نبرد بیپایان بین خوبی و بدی و طمع درونی شخصیت اصلی فیلم است که هرگز بهروشنی مشخص نمیشود که کاراکتر اصلی در کدام سوی این نبرد قرار دارد.

«خون به پا خواهد شدِ» اندرسون، شاهکار قرن 21 او دربارهی عشق، مرگ، ایمان، آز و تمامی احساساتی است که خون و نفت در آمریکای قرن بیستم با خود به همراه داشت. این فیلم سعی میکند تا داستانی آزاردهنده را در لوای یک مکتشف چاههای نفت، یعنی دنیل پلین ویو (با بازی فوقالعادهی دنیل دی لوئیسِ (Daniel Day-Lewis) اسطورهای) که بهدنبال رؤیایی وحشیانه و توخالی است، به خورد بیننده بدهد. درواقع کاراکتر اصلی داستان، بهترین رؤیای آمریکایی را تجسم میکند و درنهایت بدترین آن نصیبش میشود.
این فیلم چشمانداز ژرف و عمیقی از وضعیت مغشوش آمریکا در آن دوره ارائه میدهد و البته منکر پیشرفت و دستاوردهای جدید این کشور نیست. ماجرای فیلم با قهرمان اصلی خود که مانند موجودی کهن سر از قبر برمیدارد، درست شبیه به مردی که در سکانس ابتدای فیلم «2001 یک ادیسهی فضایی» میبینیم، در سال 1898 جان میگیرد و در سال 1927 به پایان میرسد. درواقع این فیلم اقتباسی زیبا از رمانی به نام «نفت» است که در سال 1927 منتشر شد و از سوی دیگر، بیننده را به یاد فیلم «همشهری کین» شاهکار عصر نوین سینمای آمریکا نیز میاندازد.
هرچند که ممکن است آنچه این فیلم دربارهی روح پویا و نفوذ سرمایهداری در آمریکا بیان میکند، هر بینندهای را برای همیشه مسحور خود کند، اما آنچه دربارهی این اثر سینمایی شگفتیساز میشود، دیالکتیک (جدال) ایمان، حرص و ملودرام «مردانگی مدرن» است که در فیلم بهخوبی به تصویر کشیده میشود. این وجه تمایز «خون به پا خواهد شد» با دیگر آثار همردهاش، قدرتمندتر از هر موضوع دیگر و فراتر از تأثیر یک محصول یا ژانر سینمایی ویژه، تأملبرانگیز است.
در سکانس افتتاحیهی فیلم تقریبا 15 دقیقه طول میکشد تا شخصیت اصلی فیلم اولین دیالوگ خود را بگوید. این زمان که کاراکتر اصلی میز را مرتب میکند یا میلکشیکش را هم میزند، همگی صحنههایی مرتبط با شخصیتپردازی مردانه و بیانگر روحیهی مطمئن قهرمان داستان است و در ادامه، جایی که در میانهی فیلم دستگاه حفاری منفجر میشود، تکامل مییابد. درواقع، تمام این نشانهها بیننده را متوجه این واقعیت میکند که عظمت دیدگاه کارگردانی مثل توماس اندرسون، با دقت تکنیکی او کاملا مطابقت دارد تا جایی که شما هیچگاه در صحت صحنهای که مشاهده میکنید، کوچکترین تردیدی به خود راه نخواهید داد و هرچند که او برای ثبت روایتهای تاریخی یا اقتباس از اثری مانند رمان «نفت» اختیار عمل کافی دارد، اما شما هرچیزی را دقیقا همانطور که اتفاق افتاده است تماشا خواهید کرد. او کارگردانی با نهایتِ اعتماد به نفس است که خوب میداند چگونه استعداد بالقوهی بازیگران و عوامل فیلمش (بهخصوص فیلمبردارش روبرت السویت (Robert Elswit) و آهنگسازش جانی گرینوود (Jonny Greenwood)) را در خدمت ایدههای خود بگیرد.
میتوانید مدتها دربارهی این فیلم بیندیشید و هرگز خسته نشوید، با «خون به پا خواهد شد» میتوانید تمام افکارتان را جا بگذارید. آثار سینمایی معدودی وجود دارند که قادرند چنین اثری روی ذهن بینندهی خود بگذارند.
شیوهی فیلمسازی اندرسون شاید از آن رو جذاب باشد که در فیلمسازی هم از قوانین سینمای کلاسیک هالیوود و هم از قواعد سینمای هنری اروپا تبعیت میکند! به همین دلیل «خون به پا خواهد شد» میتواند به اندازهی آثار استودیوییِ قدیمیتر از خودش مانند «خواب بزرگ» لذتبخش و دیدنی باشد. البته مهارت بیعیبونقص کارگردان آن هم دلیل محکمی برای این ادعاست. آنچه مشخص است، توماس اندرسون در این اثر سینمایی خود همانند اسکورسیزی و کاپولا آنچه را که از سینمای هالیوود آموخته است، با تفکرات رادیکال، شیوهی داستانپردازی و بیان سینمایی منحصربهفردش همراه ساخته است و به مخاطب عرضه میکند.
«خون به پا خواهد شد» یک داستان خلاقانه دربارهی تلاش انسان و عشق اوست. درواقع، این تراژدی، گذشته از خود داستان و شاهکار کارگردانی، این پرسش را به همراه دارد که چگونه ممکن است چنین سینمایی یا حتی خود دموکراسی بتواند از بستر جامعهی آمریکایی که فیلم به ما نشان میدهد و از میان این حجم از ترس و وحشت ظهور کرده باشد؟!
به هر صورت این فیلم مانند بسیاری از محصولات سینمایی همردهی خود میتواند مثال روشنی از تهور و بلندپروازی انسانی خودساخته را به نمایش بگذارد. کاراکتر اصلی اثر در مسیر واقعی تغییری که کارگردان برای او درنظر گرفته است، قرار ندارد. او مخلوق زمانهی خویش است. مردی خودساخته و برخواسته از قلب غرب وحشی. شیطان و خدا هردو در وجودش متولد میشوند، همچنان که قادر است به هستی زمینی خود تلنگر بزند، میتواند بر کسانی که با او همراه میشوند، تسلط یابد و آنها را به انحطاط بکشد. درواقع، پلن ویوی فیلم اندرسون فاوست و مفیستو هر دو را باهم در وجودش دارد و این شخصیت چنان باورپذیر طراحی شده است که شما در نقش شیطان یا قدیس، او را باور خواهید کرد و این فیلم آنچنان باورپذیر ظاهر میشود که میتوان از آن بهعنوان دستاوردی بزرگ یاد کرد.
2. شهر اشباح Spirited Away

نویسنده و کارگردان: هایائو میازاکی (Hayao Miyazaki)، محصول 2001 (ژاپن)
این انیمیشن زیبا که ساختهی استاد بیچونوچرای انیمشین ژاپن، میازاکی است، ماجراهای جذاب و مسحورکنندهی دختری به نام چیهیرو (Chihiro) را روایت میکند. این انیمیشن اثری هنری و توصیفی سحرانگیز است که شما را بهدنبال خود میکشد.
داستان از آنجا آغاز میشود که چیهیرو به همراه والدینش رهسپار شهری جدید برای زندگی میشوند، اما در راه از مسیر موردنظر خود دور شده و وارد جنگل سرسبز و سحرانگیزی میشوند. درواقع، آنها وارد محوطهی استراحتگاه خدایان و ارواح دین ژاپنیِ شینتو شدهاند. پدر و مادر چیهیرو که تحت تأثیر محیط قرار گرفتهاند، تصمیم میگیرند تا از غذاهای موجود در استراحتگاه بخورند و بعدا هزینهی غذا را بپردازند. در این بین چیهیرو که احساس خوبی ندارد، سعی میکند تا دور و اطراف را بگردد و اطلاعات بیشتری دربارهی محل به دست بیاورد. او با جوانی به نام هاکو آشنا میشود که به دختر هشدار میدهد تا تاریک نشده از آنجا برود، اما دیگر دیر شده است و با تاریکی هوا بدن چیهیرو نیز دچار دگرگونی میشود. هاکو با دارویی معجزهآسا او را نجات میدهد اما حالا پدر و مادر چیهیرو به خوک تبدیل شدهاند و او باید بهتنهایی با کار در معبد ارواح به زندگی ادامه بدهد؛ اما او ناامید نمیشود و پایان فیلم نمودار غلبهی انسانیت و امید بر تاریکی است.
داستان زندگی چیهیرو با روایت میازاکی آنچنان جذاب است که هر بینندهای را تا آخرین لحظه بهدنبال کاراکتر اصلی میکشاند. پس میتوانید فیلم را تا آخرش ببینید و از فرازونشیبهای زندگی شخصیت اصلی و اتفاقات پیرامونش لذت ببرید. در ادامه، قصد داریم تا نظرات یکی از طرفداران پروپاقرص میازاکی، گیلرمو دل تورو گومز (Guillermo del Toro Gomez) کارگردان مکزیکی را دربارهی این انیمشین زیبا، با شما به اشتراک بگذاریم.
به گفتهی دلتورو، او میازاکی را در زمان کودکی و در مکزیک کشف میکند. سالها بعد در نوجوانی فیلمی از او به نام «همسایهی من توتورو» میبیند که بسیار او را تحت تأثیر قرار میدهد و باعث میشود تا از آن به بعد تمام کارهای میازاکی را دنبال کند. به عقیدهی دل تورو شیوهی کار میازاکی و انیمیشنسازی او کاملا منحصربهفرد است و کسانی که میازاکی را والتدیزنی شرق مینامند، اشتباه بزرگی مرتکب میشوند.
در «شهر اشباح» ما با دختری مواجه هستیم که بهگونهای شگرف، دوران کودکی را پشت سر گذاشته و در آستانهی ورود به دوران جوانی است. در شروع داستان، چیهیرو شروع به روایت میکند و آنچه ما از طرز نشستن او در ماشین دستگیرمان میشود، کودکی اوست. اما در روند داستان، او چه به لحاظ ظاهر، نگرش، احساسات و معنویت از یک کودک به زنی جوان تکامل مییابد. اما نکتهی مشخص این است که تکامل هزینهای دارد و قهرمان داستان ما باید آن را بپردازد. او اولین و مهمترین تکیهگاه یک کودک یعنی پدرومادر و نامش را که درواقع مبین هویت اوست، از دست میدهد و در استراحتگاه ارواح او را «هیچچیز» مینامند. این فیلم اثری زیبا و مراقبهای خلسهوار مانند دیگر آثار سحرانگیز میازاکی است.
از طرفی، میازاکی روش خاصی برای آفرینش هیولاهای منحصربهفرد در آثارش دارد. هیولاهای آثار میازاکی موجوداتی با طراحی کاملا جدید اما وامدار اساطیر هستند. به نظر میرسد موجودات وهمانگیز آثارش بسیار نمادین هستند و او آنها را با مدنظر قرار دادن موجودات اساطیری و آنچه در فرهنگ ژاپن، ارواح عناصر چهارگانهی زمین (خاک)، هوا، آب و آتش نامیده میشوند، طراحی میکند.
میازاکی همواره بهدنبال بخشش و قدرت است و توانایی آن را دارد که «قدرت» را هم برای افراد خوب و هم برای افراد بد و «بخشش» را هم برای دیوهای ویرانگر یا مفید، به یک میزان استفاده کند و این یکی از وجوه زیبایی کار اوست. او دریافته است که لزوما نباید بهدنبال چیزهای خوب باشیم، چرا که ممکن است چیزی که در وهلهی اول خوب به نظر میرسد، درواقع بدی یا شرارتی را بهدنبال داشته باشد.
همانطور که دل تورو میگوید، قرابت زیادی با میازاکی دارد و در برخی از آثارش مانند ستون فقرات شیطان (Devil’s Backbone) یا هزارتوی پن (Pan’s Labyrinth) سعی کرده است تا همان حسِ ازدستدادن، خیالپردازی و تراژدی موجود در آثار میازاکی را دنبال کند. در این فیلم لحظاتی وجود دارد که شما را در مسیری وصفناپذیر بهدنبال خود میکشاند، این اثر نه یک فرم خوشساخت بلکه یک اثر هنری واقعی است و چنان که میدانید هیچ چیزی به جز هنر ناب در دنیای واقعی نمیتواند شما را تحتتأثیر قرار بدهد و میازاکی کسی است که چنین قدرتی دارد.
3. دختر میلیون دلاری Million Dollar Baby

نویسنده: پل هگیس (Paul Edward Haggis) کارگردان و تهیه کننده: کلینت ایستوود (Clint Eastwood)، محصول 2004 (آمریکا)
کلینت ایستوود کارگردانی است که گاهی اوقات آثارش را با همان کیفیتی که میسازد، به نمایش میگذارد؛ سریع، باکیفیت، بیحاشیه و بیسروصدا. «دختر میلیون دلاری» اثری است که جشنوارهها و جوایز مختلف را پیش از ماه دسامبر 2004 پشت سر گذاشت و بهشکل زودهنگامی برای منتقدین روی پرده رفت و آنها را تحت تأثیر قرار داد. هر چند که فیلمهای ایستوود در سالهای بعد از دختر میلیون دلاری (اثری که دومین اسکار را برای کارگردانش به ارمغان آورد) خیلی مورداقبال عموم نبود و با آثارش ارتباط برقرار نکردند، اما منحصربهفرد بودن این مرد در هالیوود انکارناپذیر است. هرچند که کلینت ایستوود در سالهای 2012 تا 2016 درگیر فعالیتهای اجتماعی و سیاسی شد و در آمریکا چهرهای جمهوریخواه و طرفدار ترامپ به شمار میرود، اما نمیتوان منکر کارهای هنری خوب و قوی این کارگردان معروف آمریکایی شد. آثاری مثل شکستناپذیر (Invictus) محصول 2009 که دربارهی نلسون ماندلا بود یا فیلم نابخشوده (Unforgiven) محصول 1992.
ایستوود غالبا به سینمای کلاسیک آمریکا علاقهمند است. سبکهایی مثل وسترن، سینمای جنایی یا جنگی؛ اما در این اثر سینمایی خود یک درام ورزشی خلق میکند. درامی که به ورزشی مثل بوکس میپردازد و بیشتر مستعد گرایش به کلیشه و احساسات است. و این امر جذابیت بیشتری به این اثر سینمایی ایستوود میدهد. فیلمنامهی «دختر میلیوندلاری» درواقع از روی داستانی به قلم اف.ایکس.توله نوشته شده است، اما ایستوود ترجیح میدهد که در ساخت این فیلم به جای خلق چیزی تازه، روی قراردادهای انسانی از جنس اعتمادبهنفس یا آزادی تأکید کند. او سعی میکند تا جریان سیال احساسات عمیق انسانی را کشف کند و ظرافتی از این احساسات را به بیننده نشان بدهد که تا پیش از آن متوجهشان نبودهایم.
مورگان فریمن با تجربهی دومین همکاری در این فیلم و هیلاری سوانک (Hilary Ann Swank) هرکدام موفق به دریافت اسکار بهترین نقش مکمل مرد و بهترین نقش اول زن شدند. این فیلم برای ایستوود هم جایزهی بهترین کارگردانی و نامزدی نقش اول مرد را به همراه داشت. مورگان فریمن در این فیلم نقش یک بوکسور سابق به نام اسکرب را بازی میکند که درواقع محرم اسرار و بهنوعی وجدان بیدار فرانکی دان مربی بوکسی است که نقش آن را خود ایستوود بازی میکند. فرانکی فردی خیالاتی و دچار توهم است که مگی فیتزجرالد (هیلاری سوانک) سعی بر متقاعد کردن او برای پذیرش مربیگری او و تبدیل وی به بوکسوری حرفهای دارد.
از آنجا که ممکن است بسیاری از شما هنوز این فیلم را ندیده باشید، ترجیح میدهم تا توضیح بیشتری دربارهی داستان این فیلم ندهم. اما اگر این فیلم را دیده باشید و داستان اصلی را هم خوانده باشید، حتما موافقید که این اثر سینمایی چیزی فراتر از طرح اولیهی داستانش است. شوخیها و دیالوگهای صمیمی و تندی که بین کاراکترهای اصلی این فیلم ردوبدل میشوند، همیشه تازگی دارد و تصاویری که فیلمبردار این اثر تام استرن (Tom Stern) دربرابر دیدگان تماشاچی قرار میدهد، بینظیر و خیرهکننده است. درنهایت، به نظر میرسد که «دختر میلیون دلاری» کلینت ایستوود جزو آثاری باشد که 50 سال بعد از تولید و اکران خود آنچنان که باید دیده بشود.
4. نشانی از گناه A Touch of Sin

نویسنده و کارگردان: جیا ژانکه (Jia Zhangke) محصول 2013 (چین)
«نشانی از گناه» اثر تحسینشدهی کارگردان چینی، جیا ژانکه، فیلمی لبریز از خشونت و اندوه است که در چهار اپیزود و براساس وقایع خشونتآمیز و واقعی که الهامبخش کارگردان بودهاند، ساخته شده است. بدیهی است که این فیلم ممکن است تصویری متفاوت از چین معاصر را به نمایش بگذارد.
فیلم براساس وقایعی که برای 4 فرد درمانده رخ داده است، ساخته شده است که بهدنبال اجرای عدالت هستند. یک معدنچی ناراضی از وضعیت نابسامان روستای محل زندگیش، یک کارگر که متوجه میشود که چه کارهایی که نمیتوان با تفنگ انجام داد، یک کارگر جوان که جویای کار است اما درواقع زنان را به قتل میرساند و یک زن متصدی سونا که مورد هتک حرمت قرار میگیرد. کاراکترهای هر 4 اپیزود مستقل هستند و ارتباط کمی باهم دارند، اما همهی اپیزودها صحنههای خشونتآمیزی دارند و درنهایت فیلمی را میسازند که تصویر متفاوتی از چین به بیننده ارائه میدهند. اپیزود سوم دربارهی ژیائو یو، زن جوانی است که نقش او را ژائو تائو (Zhao Tao) همسر کارگردان فیلم و ستاره سینمای چین بازی میکند. این شخصیت در یک سونا کار میکند و بدیهی است که از شغل خود راضی نیست. او با مرد متأهلی رابطه دارد که نهتنها همسر مرد از این رابطه مطلع است، بلکه شبی دو مرد را مأمور میکند تا ژیائو را مورد اذیتوآزار و ضربوشتم قرار دهند. این اپیزود از فیلم، مانند هر سه اپیزود دیگر چنان با خلق تصاویر سورئالیستی شما را گول میزند که تصور میکنید با تصاویر طبیعی و بیرحم حیاتوحش میخکوب شدهاید. در سرتاسر این اثر سینماییِ بینظیر کاراکترها درگیر اضطراب و نارضایتیای هستند که مدام شدیدتر میشود.
در اپیزود ژائو، زمان زیادی طول نمیکشد که بعد از ضربوشتم او، به نقطهی اوج داستان برسیم. ژائو مقداری آب به اتاق کوچکش که تصویر کاغذدیواری آن نخل مرداب است، میبرد. درواقع، نخل مرداب ارجاعی است به حیات تدریجی و آهستهای که در دنیای فیلم و سراسر آن جریان دارد؛ البته دنیایی که خارج از دنیای شخصیتهای اصلی میگذرد و آنها با آن ارتباطی ندارند. ژائو مشغول شستن پیراهن خونی است که ناگهان مردی وارد میشود و از او خواستهی نامعقولی دارد اما ژائو به او توضیح میدهد که این کار وظیفهی او نیست. مرد منصرف نمیشود، اما ژائو او را بیرون میکند و آن مرد مجددا همراه مرد دیگری بازمیگردد.
وقتی دوربین مرد دوم را نشان میدهد، بیننده مرد را که یکی از اراذل و اوباش فیلم است، به یاد میآورد. مرد دوم هم مانند مرد اول درخواست بیشرمانهای از او دارد اما ژائو نمیپذیرد و هر دو مرد را بیرون میکند. مرد دوم نمیپذیرد و ژائو را تحت فشار قرار میدهد. او سعی دارد زن جوان را وادار به انجام خواستهاش کند اما با مقاومت او مواجه میشود.
زن جوان جدی و مصمم به مردی که حتی اسم او را هم نمیداند، خیره میشود.
مرد ژائو را کتک میزند، اما زن باز هم با صورتی آسیبدیده فقط در سکوت به مرد خیره میشود و میرود. درنهایت دستی همراه با چاقو دیده میشود که از بازو خم شده است؛ دستی که نشان از خشونت، تغییر خلقوخو و منش شخصیت اصلی داستان دارد. «نشانی از گناه» درحقیقت، واقعیت زندگی درماندگانی است که گرفتار استثمار نوکیسههایی هستند که با عدالت و انصاف فرسنگها فاصله دارند؛ پس درنهایت تصمیم میگیرند تا خودشان عدالت را برقرار کنند.
هرچند که وقایع چینِ معاصر الهامبخش کارگردان بوده است، اما او وامدار فیلمی در ژانر هنر رزمی کلاسیک به نام نشانی از ذن (Touch of Zen) به کارگردانی کینگ هو (King Hu) محصول 1971 نیز هست. اولین چیزی که در هر دو اثر دیده میشود، زشتی و خشونت است. دنیاهایی که تعادل هر دو با خشونت واقعی در آغاز فیلم بههم میخورد. «خشونت واقعی» که در ادامه به «اشتباهاتی خشونتآمیز» تبدیل میشوند و سرنوشت انسانها را تحتالشعاع قرار میدهد؛ خشونتی که با تدوین دقیق و تصاویر و حرکاتی اغراقشده مثل اینسرت (تصویر بستهی) چاقو در مشت، به مثابهی خط هیروگلیف به بیننده نشان داده میشود. در همان صحنهی برخورد زن و مرد، حدود یک دقیقه دوربین روی گونهی قرمزشدهی کاراکتر زن باقی میماند. سپس تصویر مردی را میبینید که سلاخی شده است و درنهایت تصویر زنی معمولی نمایان میشود که حالا به قهرمان زندگی خود تبدیل شده است.
5. مرگ آقای لازارسکو The Death of Mr. Lazarescu

نویسنده و کارگردان: کریستی پویو ( Cristi Puiu) محصول 2005 (رمانی)
وقتی بیننده برای اولین بار با شخصیت اصلی فیلم مواجه میشود، مردی حدودا 60 ساله را میبیند که با بخش فوریتهای پزشکی تماس میگیرد و از درد معدهی چهار روزهاش شکایت و تقاضای کمک میکند. کمی بعد کارگردان به مدت دوساعتونیم، دوربین به دست بهدنبال مردی در آستانهی مرگ است که از این بیمارستان به آن بیمارستان منتقل میشود و ما را به دیدن درامی جذاب از جنس کمدی سیاه هدایت میکند. آقای لازارسکو جهان را ترک میکند؛ بدون اینکه کسی برایش سوگواری کند یا حتی او را بشناسد.
در جشنوارهی کن این فیلم همه را چنان تحت تأثیر قرار داده بود که از هم میپرسیدند: «آن فیلم سه ساعتهی رومانیایی را دیدید؟ حتما باید ببینیدش!» دوستان عزیزم! این توصیه هنوز هم صدق میکند، چون میتوان گفت فیلم طولانی کریستی پویو در بستر آثار کارگردانان جوانی همچون چهار ماه و سه هفته و دو روزِ کریستین مونگیو (Cristian Mungiu) و پلیس، صفت (police, Adjective) کورنلیو پرومبیو جوانه میزند؛ فیلمهایی که باعث مطرح شدن زودهنگام سینمای رومانی شدند و تحسین بینالمللی را به همراه داشتند. جناب پویو هم همانند اغلب همکارانش (که البته بهنوعی رقابیش نیزهستند) سعی میکند تا در فیلمش از برداشتهای طولانی و کمترین تکان دوربین برای القای حس زندگی واقعی بهره ببرد؛ تکنیکی که اغلب برای القای کلاستروفوبیا (ترس از مکانهای تنگ) استفاده میشود. پویو در این فیلم بهطور بیرحمانهای بر پوچی و بیعدالتی تلنگر میزند که هنوز با گذشت بیش از چند دهه از سقوط دیکتاتوری کومونیستی نیکولا چائوشسکو، در زندگی رومانیاییها وجود دارد.
هرچند که فیلم با تجربهای شخصی آغاز میشود، اما طولی نمیکشد که خیابانها، آپارتمانها و بیمارستانهای بخارست هم از گزند سرککشیدنِ دوربین پویو در امان نمیمانند. با دیدن این فیلم، شاید ناخودآگاه به یاد ویلی لومن کاراکتر اصلی نمایشنامهی معروف آرتور میلر یعنی «مرگ فروشنده» بیفتید که اتفاقا تصادفی هم نیست. هرچند ممکن است لازارسکوی ضعیف داستان پویو، مانند لومن یکی از هزاران انسانی نباشد که زیر چرخهای عظیم سرمایهداری آمریکا له میشوند، اما فردی است که لابهلای چرخدهندههای زنگزدهی بروکراسی و رکود اروپای شرقی اسیر تصمیمات اشتباه خود میشود.
بد نیست تا به یکی از شخصیتهای مهم فیلم، به جز خود لازارسکو هم اشاره کنیم؛ رانندهی آمبولانسی که نقش او را لومینیتا گئورگیو (Luminita Gheorghiu) هنرپیشهی برجستهی رومانیایی بازی میکند و به عنوان پشتیبان و مدافع لازارسکو به قهرمان دفاع از منافع او و اصرار برای رسیدگی به وضعیت بیمار تبدیل میشود. دوستان عزیزم «مرگ آقای لازارسکو» یک کمدی سیاه و آزاردهنده است؛ یک داستان متافیزیکی که در قالب برشی از تراژدی زندگی یک انسان نمایان میشود و شما را دوساعتونیم با خود به درون جامعهی کشوری از اروپای شرقی میبرد که شاید کمتر شناخته شده باشد.
6. یی یی Yi Yi

نویسنده و کارگردان: ادروارد یانگ (Edward Yang) محصول 2000 (ژاپن، تایوان)
«یانگ یانگ» کوچکترین فرزند «یان» است که تنها یک خواهر دارد. این پسر کوچک ذاتا عکاس است و تخصص او گرفتن عکس از پشت سر آدمهاست؛ زوایایی از بدن انسان که خودش قادر به دیدن آن نیست. بهسختی میتوان پذیرفت که نامگذاری این کودک 8 ساله، که نامش تکرار اسم کارگردان (ادروارد یانگ) است تصادفی باشد. یانگ فیلمساز زیرکی است که میخواهد تغییری ژرف در خودِ درونی انسان بهوجود بیاورد. یک ویژوئال آرتیستِ (هنرمند تجسمی) به تمام معنا که قصد دارد زندگی را از تمام زوایایش زیر ذرهبین بگذارد.
«Yi Yi» بخشی از یک رمان زیباست و سه ساعت از زندگی خانوادهای مدرن تایوانی را برای بیننده به نمایش میگذارد. داستان از نگاه «تینگ تینگ» خواهر بزرگتر یی یی و پدرش که یک طراح بازیهای کامپیوتری و فردی آرام اما درگیر بحران میانسالی است، روایت میشود. راجر اِبرت (Roger Ebert)، یی یی «Yi Yi» را اینگونه توصیف میکند: فیلمی که در آن هیچکس بیش از نیمی از حقیقت را نمیداند و هیچکس بیش از نیمی از زمان فیلم خوشحال نیست. میدانم که شما هم با من همعقیده هستید که در خوشبینانهترین حالت ممکن، این توصیفِ خودِ زندگی است.
«Yi Yi» فیلمی است که نه بهخاطر چیزهایی که میبینید، بلکه به واسطهی آنچه زمانی تجربه کردهاید، در خاطرتان میماند. گویی، زمانی شما در همسایگی این خانواده زندگی کردهاید.
«ادروارد یانگ» که در سیاتل آمریکا زندگی میکرد و به فعالیت در زمینهی فناوری مشغول بود، پیش از آنکه به تایوان برگردد به فیلمسازی روی آورد و مانند (هو شیائو-شین) و (تسای مینگ-لیانگ) جزو چهرههای اصلی سینمای نوین تایوان در دههی 1990 است. «Yi Yi» اولین فیلم این کارگردان دقیق، خوشذوق و کاربلد تایوانی است که در ایالات متحده به نمایش درآمد. بسیار غمانگیز است که این فیلم، آخرین فیلم این انسان منحصربهفرد پیش از مرگش در سال 2007 هم هست. همین مقدمه کافی است تا مطمئن شویم که این فیلم اثری عالی و درخورِ توجه است که به چندبار دیدنش هم میارزد.
این اثر زیبا با گردش بر فراز خیابانهای شلوغ تایپه آغاز میشود و با سفر به توکیو به پایان میرسد. میتوان گفت که این شخصیتها هستند که دربرابر نمایش کلیشههای موجود در شهرها و زندگی جاری تقریبا اهمیت خود را از دست میدهند. شخصیتهای دنیای مدرن، فضاهای بین تنهایی و صمیمیت و جایی که آیندهی درخشان در سایهی سنتهای کهنه دفن میشود، موضوعات اصلی هستند که ادروارد یانگ به آنها توجه میکند. افراد اندکی هستند که بتوانند زندگی شهری معاصر را اینچنین از تمامی زوایایش بررسی کنند. عنوان این فیلم به انگلیسی یکی پس از دیگری (a one & a two) ترجمه شده است؛ عنوانی که میتواند بیانگر حرکت به سمت بینهایت باشد.
7. درون و بیرون Inside Out

فیلمنامه: پیت داکتر (Pete Docter) و رونی دل کارمن (Ronnie del Carmen) کارگردان: پیت داکتر محصول 2015 (آمریکا)
با گذشت چندین سال از آغاز قرن 21، کمپانی پیکسار همچنان رکورددار استقبال از ایدههای خلاقانهی فیلمسازان مختلف در عرصهی تولید انیمیشن است. به نظر میرسد که فیلمهای پیکسار بهگونهای متفاوت مورداستقبال قرار میگیرند. مجلهی نیویورک تایمز در اقدامی مهیج تصمیم میگیرد تا برای انتخاب یکی از بهترین آثار این کمپانی، یک نظرسنجی در فضای مجازی انجام بدهد، اما همانطور که حتما خودتان هم تجربهی دیدن انیمیشنهای زیبای کمپانی پیکسار را داشتهاید، انتخاب یک اثر برتر از میان آثار تهیهشدهی این استودیو کار مشکلی است. انیمیشنهایی مانند «Up»، «داستان اسباببازیهای 3»، «رتتویی» و «کمپانی هیولاها» همگی به عنوان محبوبترین آثار پیکسار کاملا شناختهشده هستند.
مجلهی تایمز بعد از بررسیهای مختلف و برای قیاس با سایر آثار سینمایی تصمیم به انتخاب یکی از آثار پیکسار میگیرد. درنهایت، برترین فیلم کمپانی پیکسار که در صدر این فهرست قرار میگیرد، فیلمی نیست جز «درون و بیرون»؛ یکی از خلاقانهترین، پویاترین و مسحورکنندهترین محصولات کمپانی پیکسار. یک انیمیشن زیرکانهی فلسفی در زمینهی روانشناسی نوین قرن 21. شخصیتسازیهایی با مفهوم انتزاعی و مطلق، شاهکارهای شگفتانگیزی که با نوآوری بینظیری اجرا میشوند. این انیمیشن در قالب داستانی که تقریبا خنده و اشک شما را به یک میزان درمیآورد روایت میشود؛ این انیمیشن به مفهوم غم و شادی که هردو لازمهی زندگی هستند میپردازد و انصافا موفق هم عمل میکند.
8. پسرانگی Boyhood

نویسنده و کارگردان: ریچارد لینکلاتر(Richard Linklater) محصول 2014 (آمریکا)
این فیلم داستان سادهی زندگی یک کودک در درام لیکلیتر است. فیلم «پسرانگی» به روایتی فوقالعاده تبدیل میشود. یک سینمای واقعگرایانه و قدرتمند که 12 سال از زندگی پسربچهای با نام میسون را از دبستان تا رسیدن به دوران بلوغ روایت میکند. در آغاز فیلم، میسون 6 سال دارد و زمانی که فیلم به پایان میرسد، او تقریبا 18 ساله است. همچنان که سالها میگذرند، میسون دربرابر دیدگان بیننده رشد میکند. پیشرفتی که ممکن است گاهی خیلی هم به چشم نیاید، اما لحظاتی در فیلم وجود دارد که شما را غافلگیر میکند، مانند مواقعی که دربرابر آینه، خودتان را میبینید و با تعجب میپرسید چطور این همه سال گذشت؟!
کارگردان این فیلم دربارهی اثر خود میگوید: «این فیلم تأثیر عمیقی روی مردم داشت و من واقعا این موضوع را پیشبینی نکرده بودم. من فقط یک داستان ساده را صمیمانه بازگو کردم اما هنگامی که واکنش دوستداشتنی مخاطبان را دیدم، خوشحال شدم و با خودم گفتم پس چیزی که ساختهام اثر قدرتمندی از آب درآمده است. ما همه در جستوجوی ایجاد رابطه هستیم، بهدنبال پیوند با بقیهی آدمها میگردیم؛ این فیلم شما را متوجه دیگران میکند. با دیدن این فیلم میفهمیم که دوست داریم زمانمان چگونه بگذرد و برای تغییر زندگی و روابطمان نیازمند چه چیزی هستیم. کسی هست که بزرگ نشده باشد؟ خواهر و برادر نداشته باشد یا هرگز خانهی کودکیش را ترک نکرده باشد؟ ممکن است افراد مسنتر جواب این سؤالات را بهراحتی بدهند اما من فهمیدم که این فیلم میتواند روایت زندگی هر زمان و هر نسلی باشد.»
مردم این فیلم را میبینند و آن را به روابط خودشان تعمیم میدهند. مثلا میگویند دختر یا پسر من دانشگاه را نیمهکاره رها کرد یا کسی میگفت خودم دانشگاه را ناتمام گذاشتم و حالا با دیدن فیلم شما میفهمم که مادرم آن زمان چه احساسی داشت. از آنجا که نگاه تمامی ما به زندگی محدود است، دچار خیالپردازی میشویم. اما یک فیلم توانایی آن را دارد که زاویهی دید تازهای دربارهی زندگی در اختیار ما بگذارد و این قدرت داستانگویی سینماست.
9. ساعات تابستانی Summer Hours

نویسنده و کارگردان: الویه آسایاس (Olivier Assayas) محصول 2008 (فرانسه)
الویه آسایانس از آن دسته کارگردانان منتقدی است که هوش و زیرکی در داستانگویی از ویژگیهای اوست. «ساعات تابستانی» با سکانس جشن تولد مردی حدودا 70 ساله به نام ادیث اسکوب (Édith Scob) در جمع خانوادهاش آغاز میشود. بیننده خیلی زود متوجه روابط ناراحت و پیچیدهی افراد خانواده با هم میشود. مشاهدهی روابط این خانواده، بهویژه رفتار مادر خانواده بیننده را دچار چالش احساسی میکند؛ نمیدانید خوشحال باشید یا ناراحت اما عمیقا به فکر فرو خواهید رفت و این یعنی سینما! فیلم، شما را بهراحتی مجذوب خود میکند، چون نهتنها به احساساتتان تلنگر میزند بلکه آنقدر همهچیز در این فیلم دوستداشتنی است که ناخودآگاه جذب آن میشوید. فرانسه، مردمش، خانهها، دکوراسیون و باغها همه دوستداشتنی هستند. یادم میآید منتقدی میگفت «ساعات تابستانی» را ببینید تا بفهمید فرانسویها زامبی نیستند. «ساعات تابستانی» دربارهی مرگ، زندگی و بیاعتنایی است. این فیلم دربارهی همهی آنچه آن را سینما مینامیم صحبت میکند، اما از نوع فرانسوی آن!
آسایاس سعی میکند تا با علاقه و تردید توأمان، همانگونه که خصلت خیلی از فرانسویهاست به جامعهی خود نگاه کند. در افکار شخصیتهای فیلمِ او ظرافت طبع و خصایص نفسانی که در هر انسانی وجود دارد، در هم پیچیده است و این افکار در تمام احساسات و اشیا اطراف آنها ظهور میکند. در «ساعات تابستانی» مشکلی وجود دارد که ممکن است مشکل بسیاری از خانوادهها باشد؛ اینکه تکلیف اموال موروثی که از والدین برجای مانده است چیست؟ البته در اثری که با آن مواجهیم این ارثیه شامل تابلوهای نقاشی و یک سری خرتوپرت است که بیشتر ارزش معنوی دارند. «ساعات تابستانی» درامی است از جنس انسان و مرگ که خانواده و روابط فامیلی اروپاییها را به نمایش میگذارد.
«ساعات تابستانی» داستان دو برادر و یک خواهر است که پس از مرگ مادرشان دربارهی ارثیهی فامیلی خود، بهویژه یک مجموعهی هنری بینظیر، اختلاف دارند. یکی از برادرها که تاجر است و در چین زندگی میکند و خواهرشان که هنرمندی ساکن نیویورک است، معتقدند که باید ارثیه را بفروشند، چرا که علاقهای به ماندن در کشورشان ندارند اما برادر دیگر که استاد دانشگاهی ساکن فرانسه است، تصمیم دارد خانهی موروثی را برای حفظ ارزشهای فرهنگیشان نگه دارد. کارگردان این فیلم بهشدت به موقعیت خود و فرهنگ کشورش به عنوان نسل بعد از 1968 (جنبش دانشجویی-کارگری فرانسه) کاملا واقف است و حضور تاریخ در تمام فیلمهای او به چشم میخورد.
در فیلم آسایاس، مادر قادر به پیشگویی است و سلیقهی خوبی هم دارد. نهتنها خانهاش، بلکه تمام زندگی مادر شبیه یک موزه است؛ یک موزهی بسیار زیبا که با اشیا و مبلمان هنری پر شده است و بسیاری از آن آثار، کارهای هنری خود او هستند. شخصیت مادر آنقدر خودشیفته به نظر میرسد و از تمام این وسایل و آثار هنری طوری مراقبت میکند که بیننده تصور میکند او به آنها بیش از رابطه با فرزندانش اهمیت میدهد. پس متعجب نمیشوید، وقتی ببینید که دختر و پسر او اصرار به دوری از خانه و فروش آن وسایل بعد از مرگ مادرشان دارند. آسایاس کارگردانی است که دغدغهی نسل آینده او را رها نمیکند و به همین دلیل است که بهزعم نیویورک تایمز «ساعات تابستانی» هم جزو فهرست برترینهای قرن 21 قرار میگیرد.
در گذشته، آسایاس منتقد سینما بوده است و این یکی از دلایل قرارگیری او در این فهرست است. او شیفتهی تاریخ است و این علاقه به تاریخ و سینما درهم تنیده شده است.
«ساعات تابستانی» نامهی عاشقانهی آسایاس به سینمای فرانسه است و با ظرافت خاصی به آیندهی کشورش نوشته شده است. فیلم با مشاهدهی نوهی خانواده به پایان میرسد؛ نوهای که به بسیاری از چیزهایی که در فیلمهای فرانسوی بسیار به چشم میخورد (فلسفه و بیبندوباری) توجهی ندارد.
10. مهلکه The Hurt Locker

نویسنده: مارک بول (Mark Boal) کارگردان کاترین بیگلو (Kathryn Bigelow) محصول 2008 (آمریکا)
زمانی که کاترین بیگلو به عنوان اولین زن، اسکار بهترین کارگردانی را برای فیلم «مهلکه» از آنِ خود کرد، تاریخساز شد. او توانست در صنعت مردانهی فیلمسازی آمریکا، به عنوان شخصی که موقعیت برابری با مردان برای خود دستوپا کرده است، بدرخشد و این نقطهی عطف سینمایی- سیاسی در هالیوود است. از طرفی خانم کاترین بیگلو در ژانر جنگی که معمولا زنان به آن نمیپردازند یا با ویژگیهای زنانه فاصلهی زیادی دارد، موفق به کسب چنین جایگاهی شده است؛ اثری که دربرابر فیلمهای جنگی با ویژگیهای مردانهای که دربر دارندهی نارضایتی، نظامیگری، ابهام و نابودی مداوم برای به تصویر کشیدن خشونت هستند؛ خشونت خودویرانگری که در «مهلکه» بهصورت حقیقتی وحشتناک در عراقِ پس از حملهی آمریکا روایت میشود.
فیلم، داستان سه تفنگدار ارتش آمریکاست که مسئول خنثی کردن بمبهایی هستند که شورشیان عراقی در معابر شهر کار میگذارند. جذابیت داستان آنجا تأثیرگذار است که یکی از این تفنگداران به نام جمیز (جرمی رنر) علاقهی زیادی به انجام این مأموریتها نشان میدهد، بهقدری که دیگر همقطارانش از این شیفتگی مفرط او دچار وحشت میشوند.
من و نویسندهی فیلمنامه سعی کردیم تا در مواجهه با چالشهای روند ساخت این فیلم صادقانه برخورد کنیم. متأسفانه از جزئیات دردناک جنگ عراق اطلاعات زیادی در دست نیست و من به فیلم خود بیشتر به عنوان یک رپورتاژ خبری نگاه میکنم. (کاترین بیگلو)
جنگ، علیرغم نفرتانگیز بودن، جیمز را صاحب یک شغل کرده است و جیمز تلاش میکند تا به بهترین نحو به وظایفش عمل کند. جنگ به او موقعیت، شأن اجتماعی و دوستانی همدل داده است که در این دوره و زمانه بهسختی میتوان به دستشان آورد. درواقع ما با شخصیتی مواجه هستیم که اتفاقی مانند جنگ که در نفس خود حادثهی تلخی است، او را به هدفش رسانده است؛ چیزی که جامعه آن را از او دریغ کرده است و این چیزی است که فیلم بیگلو را از دیگر آثار سینمای جنگی متمایز میکند. حتی مرگ جیمز هم مانند آثار جنگی دیگر نه مصیبت جنگ را به ما نشان میدهد و نه مرگ قهرمانانه را. مرگ او نه الهامبخش است و نه جذاب. او حتی تیر هم نمیخورد. مرگ جیمز مرگ یک زندگی است که هر روز و هر لحظه در التهاب ترس از انفجار هرکدام از بمبهایی که خنثی میکند، تحلیل میرود.
فرانسوا تروفو، تا میتوانست «مهلکه» را به عنوان فیلمی ضدجنگ دیده است. نه به این خاطر که این فیلم نقدی ساده از جنگ ارائه میکند، بلکه به این دلیل که به بیننده نشان میدهد که انسانها چگونه نیازمند جنگ میشوند و چگونه بیش از آنکه شیفتهی شهادت باشند، برای جنگیدن زندگی میکنند.
11. درون لوین دیویس Inside Llewyn Davis

نویسنده و کارگردان: برادران کوئن (Joel and Ethan Coen) محصول 2013 (آمریکا)
اینطور که مجلهی تایمز مینویسد، نظرسنجی دربارهی بهترین اثر برادران کوئن با برخورد تند و پرقیلوقال طرفداران آنها شروع میشود و از آنجایی که طرفداران این دو کارگردان بهطور آگاهانهای متعصبانه رفتار میکنند، بهسرعت دچار اختلاف نظر میشوند. جای تعجب دارد اگر بدانید که عدهی زیادی طرفدار فیلمهای ظلم غیرقابل تحمل (Intolerable Cruelty) و بخوان و بسوزان (Burn After Reading) هستند و عدهای دیگر روی فیلم ای برادر کجایی؟ (O Brother, Where Art Thou) و شجاعت حقیقی (True grit) تعصب دارند، اما درنهایت، رقابت واقعی میان سه فیلم «جایی برای پیرمردها نیست»، «یک مرد جدی» و «درون لوین دیویس» است.
منتقدان مجلهی نیویورک تایمز معتقدند که هرچند فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» در جشنوارهها و اسکار اقبال بهتری داشت و با احترام به اقتباس بینظیر از رمان مک کارتی ساخته شده بود، اما آنچه آنها را بیش از این فیلم تحت تأثیر خود قرار داده است، متافیزیک «یک مرد جدی» و دنیای خلسهواری است که در فیلم «درون لوین دیویس» جریان دارد. درنهایت مجلهی تایمز به دلیل داستان دایرهوار و شگفتانگیز، موسیقی متن و حتی کاراکتر گربهی فیلم، به انتخاب «درون لوین دیویس» میرسد؛ فیلمی که روایتگر داستان زندگی یک خواننده و ترانهسرای پیشتاز موسیقی کانتری در دههی 1960 آمریکاست.
12. تیمبوکتو Timbuktu

نویسنده و کارگردان: عبدالرحمان سیساکو (Abderrahmane Sissako) محصول 2014 (فرانسه، موریتانی)
«تیمبوکتو» درامی تأثیرگذار و بیحاشیه دربارهی تأثیر تعصبات مذهبی بر زندگی افراد است. فیلم در کشور زادگاه سیساکو یعنی مالی و شهر تیمبوکتو شکل میگیرد. طبق آنچه کارگردان بیان میکند این کشور آدابورسوم غنی و انسانی دارد و زیر فشار نیرویهای جهادی و تعصبات مذهبی که در خارج از این کشور نشأت میگیرند، نابود شده است. در آغاز به نظر نمیرسد که فیلم محوریت مشخص یا قهرمان اصلی (پروتاگونیست) داشته باشد، درعوض کارگردان سعی میکند تا بیننده را با لحظاتی سرشار از بیعدالتی آشنا کند که او را به نمایش چهرهی چند تکهی افرادی که تحت فشار قرار گرفتهاند، نزدیکتر میکند.
زنی از طول خیابان میگذرد که ظاهر جالبی دارد. بیحجاب است و پشت لباسش پارچهای بلند مانند دنبالهی لباس یک ملکه دارد. به نظر میرسد او در حال مخالفت با نیروهای جهادی است، چون آنها آنقدر افراطی رفتار میکنند که حتی قوانین شریعت را هم زیر پا میگذارند و سعی میکنند به افراد محلی حکومت کنند. آنها موسیقی را هم مانند سیگار یا فوتبال ممنوع کردهاند و مردی که با قانون ممنوعیت فوتبال مخالفت میکند، به 20 ضربه شلاق محکوم میشود. اما اگر هرچیزی را بتوان به اسارت گرفت، تخیل آدمی مهارشدنی نیست. کارگردان در صحنهای شاعرانه پسربچههایی را نشان میدهد که به شوخی با توپی که خودشان ساختهاند، در حضور دو جهادی موتورسوار فوتبال بازی میکنند و این یعنی لحظهی شکست یک باور توخالی!
در این هنگام داستان حولوحوش مرد مسلمانی به نام کیدانه میگذرد که با همسر و دخترش در مزرعهای کوچک نزدیک تیمبوکتو زندگی میکند. افراد فامیل و دوستان و همسایگان این خانواده پس از حملهی جهادیها گریختهاند، اما خشونت، درون کیدانه تهنشین شده است تا زمانی که وقت انتقام فرا برسد. او طی نزاع با مردی ماهیگیر، به او شلیک میکند و پیش از آنکه یک دادگاه جهادی بیرحم بخواهد قوانین شریعت را دربارهی او اجرا کند، محاکمه میشود.
ایدهی ساخت «تیمبوکتو» زمانی شکل میگیرد که طی حادثهای وحشتناک، اعضای یک گروه اسلامی افراطی، زن و مردی مالیایی را به اتهام داشتن روابط نامشروع سنگسار میکنند. سیساکو که یک مسلمان متولد موریتانی و بزرگشدهی کشور مالی است، یک سال بعد تصمیم میگیرد که تیمبوکتو را براساس همین ایده بسازد. هرچند این فیلم یک اثر هنری واقعی است اما بهنوعی ادای دینی است به تمامی مسلمانانی است که امروزه قربانی تروریسم میشوند.
«اسلامگرایان افراطی سعی میکنند از اسلام تصویری موهوم بسازند» (سیساکو)
تیمبوکتو یک اثر سینمایی تراژیک است که با نهیلیسم (پوچگرایی) کاری ندارد. کارگردان این فیلم اِبایی از نمایش خشونت ندارد اما هیچگاه هم تحتتأثیر این خشونت قرار نمیگیرد. درعوض او به این خشونت با یک داستان باز و بهوسیلهی بازیهای پایدار و هنرمندانهی بازیگرانش پاسخ میدهد که حاصل همهی اینها تصاویر بصری زیبا و نمایش لحظات خوش و لذتبخش زندگی است که در فیلم شاهد آن هستیم. از طرفی او مدام یادآور میشود که جهادیها هم مانند دیگران، انسانهایی معمولی هستند. چنانکه در صحنهای تأثیرگذار، پیرمردی را میبینیم که بیهوده در پی متقاعد کردن مرد جوانی برای ضبط یک ویدئوی تبلیغاتی برای اسلامگرایان افراطی است. صحنهای که در ابتدا بهطرز عجیبی هم مضحک است و هم باورکردنی! اما درنهایت یادآوری میکند، افرادی که اینچنین در همه جای دنیا دست به کشتار انسانها و جنایات فجیع میزنند، نهتنها هیولاهای عجیب و غریبی نیستند، بلکه مانند بقیه، انسانهایی معمولی هستند.
13. در جکسون هایتس In Jackson Heights

کارگردان: فردریک وایزمن (Frederick Wiseman) محصول 2015 (آمریکا)
فردریک وایزمن کارگردان مستند «در جکسون هایتس» نهتنها یکی از مستندسازان بزرگ عصر ما بلکه کارگردانی صاحب نام است. وایزمن در آثارش به موضوعات مرتبط با نهادهای انسانی، مردان، زنان و کودکان میپردازد و معمولا سعی میکند تا در فیلمهایش از بشریت دربرابر از دست رفتن ارزشهای انسانی در سیستمهای معیوبِ آموزشی، بوروکراسی و انواع تشکیلات حکومتی حمایت کند. «در جکسون هایتس» هم مستندی است دربارهی جامعهی جکسون هایتس در منطقهی کوئیزنیویورک. این مستند شامل روایتهای تصویری از مراکز مذهبی، جلسات همجنسگرایان، جلسات شورای شهر و سازمانهای فعال مردمی مثل سندیکای کارگری است که تحسین بسیاری از منتقدان را به همراه داشته است. یکی از طرفداران آقای وایزمن، مستندسازی به نام آوا دوورنی (Ava DuVernay) است که پیش از ساختن مستند «سیزدهمین» در سال 2016 که به نژادپرستی و نقد نظام کیفری آمریکا میپردازد، چندین بار مستندهای وایزمن را بازبینی کرده است و با سینمای این کارگردان بزرگ کاملا آشناست. مجلهی نیویورک تایمز برای شناخت بهتر این کارگردان و مستند «در جکسون هایتس» مصاحبهای با آوا دوورنی انجام داد که بخشی از آن را در ادامه میخوانیم.
آوا دوورنی: «من دبیرستان را در لسآنجلس کالیفرنیا به پایان رساندم و حس میکردم که فقط مدام از همه چیز اشباع شدهام. پس قبل از همه چیز فرم روایت وایزمن به نظرم جالب آمد. اینکه اولین چیزی که به چشم ما میآید، چیست؟ تنها چیزی که به چشم میخورد، آدمهایی بودند که در سیستمی کاملا متضاد با خودشان، حل میشوند. بهاجبار خودشان را با سیستم وفق میدهند؛ با سیستمی عاری از زندگی و کاملا ماشینی و بیروح؛ و شما تمام اینها را در مستند «در جکسون هایتس» بهخوبی مشاهده میکنید. حرکت دوربین و چیزهایی را که نشانمان میدهد، دوست دارم. هرچیزی تا زمانی که ندانید دقیقا ممکن است دربرابر چه صحنهای قرار بگیرید، جذاب به نظر میرسد. همه چیز تا زمانی که دوربین وایزمن به سراغش نرفته باشد، دوست داشتنی است، اما وقتی او واقعیت را عریان میکند، شما برای اولین بار دربرابر خود واقعی هرچیز، یعنی واقعیت سرد و بیروح قرار میگیرید! حتی نمیتوانستم تصور کنم که اگر پیش از گذراندن دبیرستان، چنین مستندی را میدیدم، چه عکسالعملی داشتم. انگار این مستند را از روی من ساخته بودند.»
14. بچه (به فرانسوی: L’Enfant)

کارگردان: برادران داردن (Jean-Pierre and Luc Dardenne) محصول 2005 (فرانسه و بلژیک)
برخی فیلمسازان شبیه به جهانگردانی هستند که مدام از مکانی به مکان دیگر سفر میکنند. اینگونه فیلمسازان آنقدر گونههای متفاوت فیلمسازی را امتحان میکنند تا به ژانر موردعلاقهی خود برسند. اما برادران بلژیکی، ژانپیر و لوک داردن ترجیح میدهند که همیشه نزدیک خانه و اطراف شهر صنعتیِ سرنِ (Seraing) بلژیک که به شهر فرانسوی معروف است، کار کنند. معمولا داستانهایی که این دو برادر در این منطقه بهدشواری پیدا میکنند، داستانهایی مربوط به فرهنگ عامه و واقعگرایانه است که این دو برادر سعی میکنند تا آنها را با دیدی متفاوت روایت کنند. این دو برادر که تابهحال نیمدوجین از جوایز جشنوارهی کن را از آنِ خود کردهاند، شهرت جهانی دارند و بیشک به همین دلیل یکی از فیلمهایشان در فهرست 25تایی ما قرار میگیرد.
«بچه» اثری قدرتمند و تعلیقی- جنایی است که حالوهوای روحی-روانی جنایتکاری جوان به نام برونو (Jérémie Renier) و همسر باردارش سونیا (Déborah François) را روایت میکند. هرچند که برونو با حضور بچه مشکل دارد و علیرغم میل باطنی خود میخواهد از شر او خلاص شود، اما فیلمسازان ما طوری داستان را روایت میکنند که شما نمیتوانید نتیجه بگیرید که برونو استحقاق پدر شدن را ندارد. برونو کودک را در بازار سیاه میفروشد، اما بعد از مواجه شدن با شوکی که به سونیا وارد میشود، کودک را برمیگرداند اما زن و مرد جوان مدام از هم دورتر میشوند. این فیلم دوستداشتنی شما را در خود حل میکند؛ بهگونهای که غرق داستان میشوید و نفستان برای دیدن اینکه بعدش چه میشود، در سینه حبس خواهد شد. این فیلم میتواند چنان ذهن شما را درگیر کند که به تئوریهای جدیدی در باب مسیحیت، فروپاشی سوسیالیسم در اروپا یا حتی حرکت دوربین برسید. حتی شاید بتوانید تعاریف جدیدی از سینمای اروپا یا روبر برسون یا هر چیز دیگری ارائه کنید.
بخشی از جذابیت سینمای برادران داردن در سادگی داستان و درعینحال عمق روایت آنها خلاصه میشود. مثل «بچه» که موضوع آن روایت واقعیت و مرگ است. روایت این دو برادر کارگردان، داستان مهمترین انتخابهای ناگزیر انسانها، سقوط اخلاقی یا گرایش افراطی آنها به مسیحیت برای تطهیر خویش است. اما در دنیای داردنها، فضیلت به انتخابهای شخصی منجر میشود که این نوع انتخابها به فروپاشی سوسیالیسم در اروپا اشاره دارد. جامعهی رو به انحطاطی که در آن فرد میماند و انتخابهایش!
برادران داردن فیلمهای جذابی میسازند که هیجانانگیزند اما بیننده را به فکر فرو میبرند
فیلم برداران داردن غمانگیز است اما ناامیدکننده نیست. درعینحال که دغدغهی اقتصادی، بزرگترین مشکل این زوج جوان است اما آنها به این امر واقفند که در حال ورود به جامعهی دموکراتیک و استفاده از مزایای آن هستند. هرچند که باز هم مشکل بزرگی وجود دارد و آن هم از بینرفتن داراییهای غیرمادی و معنویات است. مذهب، خانواده، انسجام اقشار مختلف جامعه و وطنپرستی، همگی ممکن است قدرت خود را در لوای این جامعهی دموکراتیک از دست بدهند. با فرض فقدان این معیارها و آنچه نامش را تعهد شخصی میگذاریم -بهویژه مسئولیت پدربودن- شاید «بچه» بهنوعی روایتی محافظهکارانه هم به شمار برود.
اینکه این فیلم را اثری محافظهکارانه بدانیم یا درام، به عهدهی خود تماشاچی است. فیلم روی موضوع نگهداری از بچه متمرکز است و ازآنجایی که این تعهداتِ ما نسبت به دیگران است که از ما یک انسان واقعی میسازد، پس لزومی ندارد که ما مانند برادران داردن جهتگیری خاصی داشته باشیم. فقط کافی است بدانیم که بیتعهدی و انداختن تمام مسئولیت بر دوش دولت یا هر نهاد دیگری میتواند چه خطراتی را متوجه جامعه کند.
15. جنس سفید White Material

نویسنده و کارگردان: کلایر دنیس (Claire Denis) محصول 2009 (فرانسه)
ماریا که نقش او را ایزابل هوپر (Isabelle Huppert) بینظیر ایفا میکند، در کشوری آفریقایی و نامعلوم زندگی میکند و برای بقای خانوادهاش دربرابر جدالهای داخلی بر سر کشت قهوه، در تلاش است. داستان فیلم «جنس سفید» دربارهی عشق، قدرت، ارزش به ارث بردن پوست سفید و ویرانی پس از دوران پسااستعماری است. درواقع این اثر فیلمی است که منجر به کشف دوبارهی کارگردانش در آفریقا میشود؛ جایی که کلایر دنیس بیشتر کودکی خود را در یکی از مناطق این قاره و تحت استعمار فرانسه گذراند.
شما میتوانید در فیلمهای دنیس هنر بازیگران را ببینید، چرا که در تمام دوران فیلمبرداری حس آزادی را به بازیگرانش القا میکند تا بتوانند در دنیای بینقصی که برایشان میسازد، خود را شکوفا کنند. داشتن اختیار عمل کافی برای رساندن پیام اثر به بیننده لازم است و باعث میشود که بتوان جزئیات بیشتری را در قالب یک روایت خطی ساده بیان کرد. فیلمهای کلایر دنیس چیزی شبیه به وجود آمدن امواج دریا و سپس درهم شکستن آنهاست.
16. مونیخ Munich

نویسندگان: تونی کوشنر (Tony Kushner)، اریک راث (Eric Roth) تهیهکننده و کارگردان: استیون اسپیلبرگ (Steven Spielberg) محصول 2005 (آمریکا)
شاید کمی عجیب و غریب به نظر برسد اما استیون اسپیلبرگ یکی از قویترین کارگردانان حال حاضر آمریکاست که در قرن 21 کمتر موردتوجه قرار گرفته است. در دههی 1990 اسپیلبرگ توانست از یک هنرمند مردمی به نویسندهای معتبر تبدیل شود و طی یک دهه، آثار دراماتیکِ تاریخی شاخصی همچون فهرست شیندلر (Schindler’s List) و نجات سرباز رایان (Saving Private Ryan) را خلق کند. پس از این دوفیلم اسپیلبرگ آثاری را خلق کرد که در گیشه فوقالعاده بودند، اما هرگز اقبال این دوفیلم را به دست نیاوردند. استعدادی ذاتی و نظم او باعث میشود تا این کارگردان شناختهشده، بیشتر در ژانرهای علمی-تخیلی، تاریخی، سیاسی، انیمیشن و جاسوسی کار کند. با توجه به آثار شگفتیساز و متنوع این فیلمساز بزرگ، منقدان مجلهی نیویورک تایمز به این نتیجه رسیدند که این اثر (مونیخ) از میان چندین اثر دیگر او مانند « لینکلن»، «اسب جنگی» و «پل جاسوسان» در فهرست 25تایی ما قرار بگیرد.
البته همانطور که گفتیم فیلمهای دیگر اسپیلبرگ مثل «ایندیانا جونز» یا «اگه میتونی منو بگیر» و «جنگ دنیاها» که با اقبال عمومی خوبی مواجه شدند هم در فهرست فیلمهای قرن 21ام این کارگردان قرار میگیرند اما از نگاه منتقدان نیویورک تایمز، واجد قرار گرفتن در فهرست 25تایی ما نیستند.
« مونیخ» بخشی از سهگانهای است که در پاسخ به حملات 11سپتامبر و پیامدهای ناشی از آن ساخته شد. این فیلم به گروهی تروریست فعال تحت تعقیب اسرائیل میپردازد که مسئول کشته شدن ورزشکاران اسرائیلی در جریان بازیهای المپیک مونیخ در سال 1970 هستند. «مونیخ» اثری هیجانانگیز و پیچیده است که پرسشهای اخلاقی مهمی را دربارهی عدالت، انتقام و مبارزهی عادلانه با تعصبات کورکورانه، در هستهی طرح داستانی خود مطرح میکند. «مونیخ» اثری است که از رویکرد اسرائیل دربرابر اعمال خشونتآمیز اعراب انتقاد میکند. باید این فیلم را ببینید تا ارتباط فیلم را با تمامی موضوعات عنوانشده و سؤالاتی که پیرامونشان وجود دارد، دریابید.
17. سه دوران Three Times

نویسنده و کارگردان : هو شیائو-شین (Hou Hsiao-hsien) محصول 2005 (تایوان)
هو شیائو-شین کارگردان و خوانندهای شناختهشده برای جامعهی فیلمسازان و منتقدین سرتاسر دنیاست. تصاویر بصری او از ظرافت طبع و شکوه خاصی برخوردارند. فیلمهای او تمامی دورانها را دربر میگیرد از پرداختن به تاریخ چین کهن گرفته تا فیلمهای زیرکانهی امروزی. «سه دوران» از سه اپیزود زمانی تشکیل میشود؛ «زمانی برای عشق» که وقایع آن در 1966 میگذرد، «زمانی برای آزادی» که در 1911 اتفاق میافتد و «زمانی برای جوانی» که در زمان حال روی میدهد. هر سه اپیزود، مربوط به روابط زن (شو-کی) و مردی (شانگ چن) رومانتیک و روشن فکر است که فراتر از معیارهای زمان خود حرکت میکنند.
هوشیائو-شین محبوبیت جهانی دارد و یکی از طرفدارانش هم بری جنکینز (Barry Jenkins) است که جایزهی اسکار بهترین فیلم را برای (مهتاب Moonlight) دریافت کرده است. ناگفته نماند که «سه دوران» یکی از آثاری است که الهامبخش او در ساخت فیلم مهتاب بوده است. در ادامه نظرات بری جنکینز دربارهی فیلم «سه دوران» را در مصاحبه با نیویورک تایمز میخوانیم.
بری جنکینز: «اولین بار «سه دوران» را در جشنواره فیلم تلوراید 2005 دیدم و به نظرم فوقالعاده بود. در کن وقتی صحبت از هوشیائو-شین میشود فقط جملهی «او فراتر از سینماست» را میشنوید و این فراتر بودن ربطی به شکل فیلمسازی قدیمی یا سنتی ندارد. او کارگردانی است که بیش از هرچیز به کیفیت حسآمیزی در آثارش توجه میکند. ممکن است که آثار او به عنوان کاری فاخر، تحریککننده یا باشکوه و پرزرقوبرق به نظر برسد اما همگی در مقام نویسنده به او احترام میگذاریم، چرا که تأثیر آثار او بسیار قابلتوجه و جذاب است. در یک کلام خودش و فیلمهایش طبیعتی زیرکانه دارند.
ساختار «سه دوران» تنها الهامبخش من در ساخت «مهتاب» بود. منظورم ساختار سه اپیزودی فیلم نیست. منظورم چیزی فراتر از آن است؛ ظرافت طبعی که با درآمیختن احساسات درونی کاراکترها بیان میشود و تصاویر خارجی و صداهایی که جایگزین تکگوییهای درونی شخصیتها میشوند. همهی اینها را در قلب و ذهنم نگه داشتم و در «مهتاب» با زبان خودم بیان کردم.»
18. خوشه چینان و من The Gleaners and I

کارگردان: آنیس واردا ( Agnès Varda) محصول 2000 (فرانسه)
«خوشهچینان و من» نه یک فیلم مستند بلکه تألیفی سینمایی با الهام از نقاشی معروف (خوشهچینان 1857)، اثر ژان فرانسوا میلت ( Jean-François Millet) نقاش فرانسوی است. مستندی دربارهی اهمیت چیزهایی که ما ممکن است آنها را نادیده بگیریم یا از بین ببریم. خوشهچینانِ نقاشی میلت، زنان روستایی در حال برداشت گندم هستند. ترکیبی از وقار و صرفهجویی که امروزه همه در جستوجوی آن هستیم. این اثر دربارهی فریگانس (ضدمصرف گرایان)، هنرمندان و انزواطلبانی است که به دلایل مختلف از چرخهی بیرحم مصرف و زوائدی که معرف زندگی مدرن است، فاصله میگیرند.
آنیس واردا، کارگردان فیلم و «منی» که در عنوان فیلم آورده شده است، خود را عضو غیررسمی از این خانواده میداند. حضور صمیمی و کنجکاو او روی پردهی نمایش، تصاویری که انتخاب میکند و حکایتهایی که اگر او نشانمان ندهد ممکن است به چشممان نیایند، همگی مستندی را میسازند که بهسختی قابل توصیف است و هرگز نمیتوانید فراموشش کنید. هرچند که این مستند حس متفاوت و زیبایی را القا میکند (حس آزادی) و سفری است به ذهن و احساسات سازندهی آن، اما درعینحال شباهت زیاد و عجیبی به موزه یا اثری هنری دارد.
آنیس وردا تنها زنی است که اجازهی ورود به کلوپ پسران را در موج نوی فرانسه به دست میآورد و به مرکز بینرشتهای هنرهای بینالمللی، بخش متفکران و منقدان خلاق، گرایش پیدا میکند؛ جایی که در آن دوستان و بعضی از همکاران آیندهاش مانند کریس مارکر (Chris Marker)، رماننویس و منتقد هنری جان برگر (John Berger)، پات اسمیت (Patti Smith) و دیگر هنرمندانی که قالبهای مرسوم را نادیده میگیرند نیز حضور دارند. آنیس وردا مظهر مبارزه و آنارشیستِ طرفدار جنبش ضدحاکم (پانک راک) است.
«خوشهچینان و من» یک بیانیهی زیباییشناسانهی نظاممند است که به افراط در هر چیزی اعتراض میکند. جمعآوری، تفسیر و کنار هم قرار دادن اشیای بیربطی مثل نقاشی، سیبزمینی و کتاب در این اثر رویکردی است که هنر را به نبض زندگی نزدیک میکند. هیچ هدفی بالاتر از درک فردیت و خصوصیات انسانها، مکانها و لحظات نیست. تمام چیزهایی که ما دور و برمان جمع میکنیم، درواقع نماد قدردانی و درک ما از دنیای اطرافمان هستند. اما نوع معاشرتهایی که نتیجهی تجربیات ما هستند مانع رسیدن ما به هدف میشوند، از طرفی ما خاطرات و تجربیاتمان را به اشیا مرتبط میکنیم و به مصرفگرایی و پرکردن اطرافمان با چیزهای غیرضروری روی می آوریم و مدام زباله تولید میکنیم. هرچند که فیلم وردا هم دربارهی خوشهچینان و هم طبقهی ثروتمند جامعه است، اما ربط آن به زبالهها و پرداختن هنرمندان به این زوائد نشاندهندهی این است که وردا سعی دارد در اثرش به استفادهی دوبارهی این زبالهها توسط برخی هنرمندان بپردازد. پس درواقع سعی دارد که بگوید باید ابتدا خود را از زوائد ذهنی که اشباعمان کردهاند خالی کنیم، سپس در جستوجوی ارزشهای واقعی باشیم.
این موضوع حتی دربارهی سینما هم صدق میکنند. فیلمهای زیادی ساخته میشوند که به همان سرعت که میآیند به همان سرعت هم فراموش میشوند، اینکه چرا و چگونه این اتفاق میافتد مهم است. فیلم «خوشه چینان و من» از آن بابت اثر ارزشمندی است که مثالی واضح از برهانی است که بیان میکند. فیلمی ساده که ارزشش تقریبا بیحد و حساب است.
19. مکس دیوانه: جادهی خشم Mad Max: Fury Road

نویسنده و کارگردان: جرج میلر (George Miller) محصول 2015 (آمریکا، استرالیا)
هنگامی که منتقدان مجلهی نیویورک تایمز، درتلاش برای انتخاب این فهرست 25تایی بودند، نتوانستند حضور فیلمهای وابسته به صنعت دیجیتال را در انتخاب برترینهای قرن21 نادیده بگیرند. بنابراین با این پرسش مواجه شدند که با وجود جلوههای ویژهی دیجیتالی هایپراکتیو، کدام فیلمها به معنای واقعی فیلم اکشن محسوب میشوند؟
هرچند پژوهشگران دنیای سینما اختلاف نظرهای زیادی با هم دارند اما درنهایت استانداردهای مشخصی برای قضاوت وجود دارد. پس تنها کاری که باید کرد جستوجو و بررسی آثار مختلف است. به هر صورت فیلمی که به عنوان بهترین فیلم اکشن قرن 21 پیشاپیش آثار دیگر حرکت میکند؛ «مکس دیوانه: جادهی خشم» یا همان «Mad Max: Fury Road» است که گرد وخاک زیادی هم به پا کرده.
همانطور که اغلب دوستداران سینما میدانند، این فیلم چهارمین قسمت از سری فیلمهای «مکس دیوانه» است و کارگردان آن یعنی جرج میلر یکی از طراحان قدیمی است که از طرفی بین سایر همکاران سینمای دیجیتال خود محبوبیت خاصی دارد. جرج میلر در این فیلم پراز کشمکش وساختارشکنی که فضاسازی جدیدی دارد به سبک تازهای از این دست فیلمها رسیده است. در این فیلم چارلیز ترون با ایفای نقش امپراتور فوریوسا با یک بازوی مکانیکی و چشمی که در سایهای سیاه قرار دارد که نشان از خونخواهی اوست این فیلم را از داشتن هر قهرمان دیگری بینیاز میکند.
20. مهتاب Moonlight

نویسنده و کارگردان: بری جنکینز (Barry Jenkins) محصول 2016 (آمریکا)
طی 17 سال گذشته فیلمهای دوستداشتنی و قابلدفاعی به صنعت سینما عرضه شدهاند که «مهتاب» یکی از شگفتانگیزترین و خاصترین آنهاست. وقتی برای اولین بار فیلم را میبینید کشش عاطفی شدید و صمیمانهای نسبت به این فیلم احساس خواهید کرد و به این نتیجه میرسید که به زحمتی که برای فیلم کشیده شده است، جواب داده است. ناگفته نماند که بخشی از کشش این فیلم مربوط به شخصیت اصلی آن چرون است. یک پسربچه، یک نوجوان و یک مرد. مردم اغلب دربارهی شناخت شخصیت یا ارتباطی که با کاراکتر اصلی فیلم برقرار کردهاند صحبت میکنند. اما آنچه در فیلم جنکینز اتفاق میافتد چیز متفاوتتری است. شما احساس نزدیکی عمیقی با او دارید و نسبت به او احساس مسئولیت میکنید.
من دربارهی فیلم «مهتاب» کنکاشهای زیادی کردم ولی هنوز نمیدانم بری جنکینز چگونه توانسته چنین کاراکتر تأثیرگذاری خلق کند. (اِی. او. اسکات A.O. Scott)
پرسش اصلی این است که کارگردان چگونه میتواند کاراکتری با یک زندگی شخصی اما با ویژگیهای فردی و اجتماعی بسازد و روی پردهی نمایش به این کاراکتر جان بدهد. سازندهی این فیلم باید یا جادوگر باشد یا کیمیاگر تا بتواند اینگونه همدلی و همفکری مخاطب خود را جلب کند. در این اثر زیبا کارگردان روند سریع زندگی یک پسربچه به نام چرون را از کودکی به ما نشان میدهد. او پسربچه ای ریزنقش است که این خصوصیت ظاهریش با توداری، شخصیت کامل و چشمان حیرتانگیزش چنان او را آسیبپذیر نشان میدهد که ناخودآگاه دلتان میخواهد در آغوشش بگیرید.
«مهتاب» گویای این حقیقت است که صداقت، داستانپردازی زیرکانه و خلاقیت هوشمندانه همگی نشان از سیاست در انتقال مفاهیم به مخاطب دارد چنانکه پسربچهی فیلمِ جنکینز نه هرگز صدایش را بلند میکند و نه آشکارا با کسی به مجادله میپردازد.
بخشی از هوشمندانه بودن این اثر در جایی مشخص میشود که اسکلتبندی روایت واقعی بهخوبی به خدمت ایده و پیام فیلم در میآید. کارگردان به اندازهی کافی صبوری میکند و آنچه را که قصد بیان آن را دارد با بزرگتر شدن کاراکتر اصلی میآزماید. در فصل دومِ فیلم، چیرون به یک نوجوان مضطرب تبدیل شده است که علاقهاش به یکی از دوستانش مثل یک راز بین ما و او باقی میماند. در فصل سوم او تبدیل به مردی متکبر و قوی میشود که لباسهای خاصی میپوشد. جنکینز زیرکانه با کلیشهها بازی میکند. او تصویر کلیشهای مرد سیاهپوستی را بازسازی میکند که بخشی از آن زادهی هالیوود است، سیاهپوست کلیشهای فیلمهای هالیوودی که امروزه خود هالیوود در پی نفی آن است. گرچه «مهتاب» فیلمی هنری است اما تمام تلاشش را میکند تا با سیستمی که سعی دارد مردان سیاهپوست را تحقیر و آنها را افرادی خشن و خلافکار نشان بدهد مخالفت کند.
«مهتاب» سعی میکند تا با بیان پیچیدگیهای انسانی همهی کاراکترهایش (حتی مادر معتاد چیرو که فروشندهی مواد است و به چیرو و دوستش خیانت میکند) ماهیت زندگی سیاهپوستان را به نمایش بگذارد.
21. وندی و لوسی Wendy and Lucy

نویسندگان: جان ریموند (Jon Raymond) و کلی ریچارد (Kelly Reichardt) کارگردان: کلی ریچارد محصول 2008 (آمریکا)
«وندی و لوسیِ» کلی ریچارد، دربارهی زن جوانی به نام وندی است که تصمیم میگیرد به امید یافتن کار همراه با سگ خود لوسی و ماشینی که نیاز به تعمیر دارد و مقدار کمی پول به آلاسکا برود. ماشین او درطی مسیر بهخاطر اتفاقاتی که میافتد متوقف میشود و سگش را گم میکند. «وندی و لوسی» داستان امید و ناامیدی در شرایط سخت است و به گفتهی سازندهی آن دوران رکود اقتصادی آمریکا و داستان «رکود بزرگ» ریموند کارور الهامبخش آن بوده است. مجلهی نیویورک تایمز با ستارهی این فیلم میشل ویلیامز صحبتی داشته است و در ادامه به نظرات این بازیگر دربارهی فیلم خواهیم پرداخت.
میشل ویلیامز: «من و کلی ریچارد توسط دوست مشترکی که کارش انتخاب عوامل فیلم است با هم آشنا شدیم. من فیلم «Old Joy» را از کلی دیدم و واقعا دلم میخواست در فیلم آیندهی او بازی کنم. کِلی به عنوان کارگردان انتظار خود را از بازیگر بهروشنی بیان میکند، او همکار خوبی است و از آنجا که بسیار دقیق است همه چیز بهسرعت پیش میرود. او فرد راحتی است و من بهسرعت متوجه ایدهها و خواست او میشوم.
من معمولا با کمی احتیاط، ریسک و دروننگری به کاراکتر موردنظر کِلی میرسم، چون شخصیت پردازی کاراکترهای او معمولا خیلی متفاوت و زیرکانه هستند. برای رسیدن به این کاراکترها بهترین راه برای من سؤالاتی است که از خود میپرسم. سؤالاتی مثل: کسی دوست دارد مرا بشناسد؟ این شخصیت را باور پذیر ایفا میکنم؟ کسی به این کاراکتر اهمیت میدهد؟ شخصیتهای فیلم کِلی برای توضیح دادن خودشان اجباری ندارند حضور آنها به دلیل زبان خاص این کارگردان و حساسیتهای اوست. شما باید گوش و چشم خود را طوری تربیت کنید که بتوانید کمکم این کاراکترها را بشناسید. دیدن فیلمهای کلی شبیه زمانی است که برای اولین بار میخواهید با کسی آشنا شوید. کمی زمان نیاز دارید تا بشناسیدش و علاقهتان را جلب کند.
«وندی و لوسی» فیلمی است که اواخر سال 2008 و در اوج مبارزات انتخاباتی و بحران اقتصادی آمریکا منتشر شد و هرچند که داستان آن دربارهی یک زن جوان و سگش است اما مفهومی قدرتمند و فراتر از آن را دنبال میکند. تمام فیلمهای کِلی به نوعی سیاسی هستند و شما را از چیزهایی که باید بدانید آگاه می کنند، اما هیچگاه این آگاهی، کلیشهای یا شعاری نیست . کارگردان این فیلم به همهی ژانرهای سینمایی علاقهمند است اما مبنای همهی کارهایش بر این پرسش استوار است که چگونه میشود مردم در کنار هم قرار بگیرند و با هم همراه شوند؟
22. من آنجا نیستم I’m Not There

نویسنده و کارگردان: تاد هینز(Todd Haynes) محصول 2007 (آمریکا، آلمان)
«من آنجا نیستم» فیلمی دربارهی باب دیلن است اما زندگینامهی او نیست بلکه با الهام از زندگی باب دیلن، 6 پرسونا (هویت) از باب دیلن را به نمایش میگذارد. تجسمی از شخصیت فردی که پتانسیل دریافت جایزهی نوبل ادبیات را دارد. شاعر، پیامبر، یاغی، مقلد، ستاره و گرایش دوبارهاش به مسیحیت که هر کدام از قسمتها را بازیگری جداگانه (مانند ریچارد گیر، هیث لِجر و کیت بلانشت) اجرا میکنند. این 6 هویت در کنار هم بیننده را بدون آنکه در فیلم نامی از باب دیلن برده شود، به یاد این شخصیت هنری میاندازد .
ممکن است روی زمین بخوابید، ممکن است روی تختخوابتان بخوابید
اما به هرحال شما باید به کسی خدمت کنید (قسمتی از یکی از ترانههای دیلن)
در ابتدای فیلم نریشنی وجود دارد که میگوید: ارواح بیش از یک شخصیت دارند و درواقع این ترفند کارگردان برای جلبتوجه بیننده و کلید درهم آمیختن 6 هویتی است که در ادامهی فیلم میبینیم؛ و با توجه به شرایطی که دیلن در آن به سر میبرد و ویژگیهای دوران زندگیش، با او منطبق میشوند تا ما را به یاد این شاعر و خوانندهی مشهور بیندازند.
23. نور خاموش Silent Light

نویسنده و کارگردان: کارلوس ریگاداس (Carlos Reygadas) محصول 2007 (مکزیک)
کارلوس ریگاداس در «نورخاموش» قصد روایت یک داستان معناگرا را دارد البته نه آنگونه که فکر میکنید. ابتدای فیلم با سکانس طلوع خورشید و طی شدن سیاهی شب همراه با صدای حشرات و پرندگان در محیطی روستایی آغاز میشود. او شما را به یک دنیای زیبا و عجیب دعوت میکند؛ پس جای تعجب ندارد که فیلم شروعی زیبا و روحانی داشته باشد. داستانی مینیمال و اثری ژرف که در جامعهای منونایت(گروهی از مسیحیان) مستقل در مکزیک اتفاق میافتد و داستان زندگی یک زن وشوهر روستایی را تعریف میکند. با درگیر شدن احساسات مرد با زنی دیگر، زندگی زناشویی این زن و مرد دچار چالش شده و درگیر مثلثی عشقی میشوند. در وهلهی اول ممکن است موضوع فیلم خیلی ساده و پیش پا افتاده باشد، اما درواقع این فقط لایهی بیرونی فیلم است.
«نورخاموش» اثری است دربارهی همه چیز؛ دربارهی معنای عشق و حضور ایمان در زندگی دنیوی.
از آنجایی که داستان فیلم در یک محیط روستایی میگذرد، حضور دائمی طبیعت و نابازیگرانی که با لهجهی خاصی از منونایتها (لهجهی پلاتدیچ، متعلق به جنوب شرقی آلمان در قرن 16ام) صحبت میکنند، باعث میشود تا پی به حضور در جامعهای مستقل و دورافتاده از دیگران ببریم. اما درعینحال لباسهای ساده و ریاضت و تقوای آنها کیفیتی روحانی به زندگیشان داده است . شاید خالی از لطف نباشد که بدانید این شاخه از پروتستانهای صلح طلب، خانوادهایی بودند که در قرن 16میلادی از اروپا گریختند و به روسیه و از آنجا به مکزیک رفتند. شخصیت اصلی فیلم ما هم متعلق به یکی از همین خانوادههاست.
هرچند که در جریان فیلم، ازدواج یوهان و استر به مخاطره میافتد و لبریز از نزاع و کشمکش میشود اما علاقهی مرد به همسر و فرزندانش حس با هم بودن و صمیمیت این خانواده را به ما هم منتقل میکند. ظاهرا کارگردان چه با روایت و چه با تصویر آنچنان شما را به کاراکترهای فیلمش نزدیک میکند که میتوانید درون شخصیتهای فیلم را ببینید. انزوای نسبیِ اعضای این خانواده بدان معناست که ما اغلب با یوهان و خانوادهاش تنها هستیم و همین امر موجب نزدیکی بیش از پیش ما به آنها میشود.
از طرفی کیفیت نگاه مخاطب نقش مهمی در تأثیرگذاری این اثر ایفا میکند چرا که کارگردان این فیلم نشانههای سینمایی معمول را ارائه نمیدهد و اشک ریختن یا سخنرانی کاراکترهای فیلم ملاک نیست. کاراکترها به جای شعار دادن عمل میکنند و دیالوگهایشان گفتوگوهای روزمرهی مردم عادی است و این واقعگرایی محض با صحنههای زندگی عادی این خانواده تشدید میشود.
در یکی از سکانسها وقتی استر شروع به گریه میکند و یوهان سعی میکند تا او را آرام کند، تصویر بهآرامی فلو (تار) شده و سپس روی تصویر یک ارکیدهی سیاه فوکوس (واضح) میشود. کارگردان اصرار دارد که ما این ارکیده را ببینیم و البته عمیق هم ببینیم و زیبایی شکننده و بیدوام آن را درک کنیم. این تصویر یادآور ناپایداری زندگی است و به دو لحظهی مستقل در فیلم ارجاع دارد؛ یکی ابتدای فیلم که یک نفر تیکتاک ساعت را متوقف میکند و صحنهای در انتهای فیلم که فردی دوباره آن را کوک میکند. با توقف ساعت، ریگاداس میخواهد بگوید که ریتم زندگی با عوامل دیگری غیر از تیکتاک یک ساعت هم تداوم پیدا میکند. عوامل دیگری مانند طلوع خورشید یا بالا آمدن آن. چیزی بیوقفه و ابدی مانند عشق سرتاسر این فیلم را پر کرده است و درنهایت منجر به شگفتی و رستاخیز در آخرین دقایق میشود.
24. درخشش ابدی یک ذهن پاک Eternal Sunshine of the Spotless Mind

نویسندگان: چارلی کافمن ( Charlie Kaufman)، میشل گوندری ( Michel Gondry) کارگردان: میشل گوندری محصول 2004 (آمریکا)
ظاهرا منتقدان مجلهی نیویورک تایمز برای انتخاب بهترین فیلم رمانس (رومانتیک) قرن 21، ترجیح میدهند که به جای نظرسنجی علمی، در فضای مجازی و در روز عشق (ولنتاین) در این مورد رأیگیری کنند که البته عجیب نخواهد بود اگر حال و هوای مخاطبین و روزی که برای نظرسنجی انتخاب شد هم در نتیجهی آن مؤثر بوده باشد.
بنابراین نظرسنجی؛ غیر از چند مورد استثنا مانند خاطرات بریجیت جونز (Bridget Jones)، دیوانه، احمق، عاشق (Crazy, Stupid, Love) و عشق حقیقی (Love Actually) اکثر خوانندگان به ملودرام تمایل بیشتری نشان دادند تا کارهای کمدی-رمانتیک و بهجای علاقه به داستانهای پایان خوش، به ماجراهای عشق و فراق علاقهمند بودند و این نشان از این واقعیت دارد که اکثر روابط عاشقانهی عصر ما دوام زیادی ندارند. حتی قشنگترین اثر عاشقانه، فیلم «لالالند» هم به رابطهای پرداخته میشود که از گزند بلندپروازی و اتفاقات و بازیهای روانی مصون نمیماند. حتی فیلم «500 روزِ سامر» هم که از طرف برخی خوانندگان ذکر شده بود داستان رمانتیک بغرنجی دارد. همین مسئله دربارهی فیلمهایی مانند او (Her) یا آبی گرمترین رنگ است (Blue Is the Warmest Color) هم صدق میکند. ظاهرا در زمانهای به سر میبریم که ناامیدی رضایتبخشتر از تحقق خواستههاست. انگار مخاطب بیشتر طالب عاشقانههایی است که هرگز به سرانجام نمیرسند.
درنهایت برندهی نظرسنجی ما فیلمی است که البته از نگاه منتقدین هم شایستهی عنوان برترین فیلم رمانتیک شناخته شده است. این فیلم ترکیبی است از خنده، خیالپردازی، نوستالژی و امید. «درخشش ابدی یک ذهن پاک» دربارهی اولین عشق است که هرگز فراموش نخواهد شد، مگر آنکه یک دانشمند دیوانه بتواند بهطور اتفاقی با وسیلهای دستساز به کمکتان بیاید. از طرفی این فیلم دربارهی میل و خواسته و تاوان اجتنابناپذیر آن است. دربارهی اینکه چگونه سعی میکنیم تا شکستی را فراموش کرده و دوباره از نو شروع کنیم.
«درخشش ابدی یک ذهن پاک» فیلمی است که شاید دلتان بخواهد با وجود این همه بازیگر حرفهای مثل جیم کری یا کیت وینسلت آن را دوباره در فرمی بهتر بازنویسی کنید، چون کافمن نویسندهای است که ذاتا تلخ و با حساسیت و بدبینی خاصی مینویسد و وابستگی عمیقی به نبوغ وسواسگونهی میشل گوندری دارد. چیزی که حتی بهتر از دوباره دیدن این فیلم جواب میدهد این است که مانند کاراکتر اصلیش آن را از ذهنتان پاک کنید و فیلم را دوباره ببینید و کشفش کنید.
25. باکرهی 40ساله The 40-Year-Old Virgin

نویسندگان : استیو کارل ( Steve Carell) جاد اپتاو(Judd Apatow) تهیه کننده و کارگردان: جاد اپتاو محصول 2005 (آمریکا)
هنگامی که «باکرهی 40ساله» ساخته شد کسی فکر نمیکرد که شخصیت اصلی این فیلم مرد باشد یا کارگردان آن جاد اپتاو، اینقدر زود به یکی از نیرومندترین کارگردانان کمدی تبدیل شود. هرچند که به عنوان یک فیلم کمدی، همه منتظر شوخیهای فیلم بودند و کسی انتظارسکانسهای جدی یا خشن فیلم را نداشت اما همهی آنها هم در کنار سادهلوحی جذاب کاراکتر اصلی فیلم اندی (استیو کارل) به جذابیت اثر افزوده است.
«اندی» مرد آرامی است که در یک مغازه وسایل الکترونیکی کار میکند، همکارانش او را دوست دارند، اما وقتی باخبر میشوند که او در 40سالگی هنوز مجرد است، تصمیم میگیرند که به او کمک کنند . درنهایت اندی به زنی همسن خود که در نزدیکی محل کار او مغازهی تجارت اینترنتی دارد علاقهمند میشود.
منتقدان فرانسوی معتقدند که سینمای آمریکا درحالحاضر در عصرطلایی کمدی خود قرار دارد و موضوع فوقالعادهای که کارگردان این فیلم دربارهی یک مرد به آن میپردازد (شاید همیشه جامعه با این موضوع دربارهی خانمها درگیر بوده است) میتواند پیشگام این نوع کمدی باشد، موضوعی که هرکسی ممکن است بعد از دوران بلوغ با آن مواجه شود. این مبارزهی درون افراد برای گذر از دوران بلوغ و تشکیل خانواده گاهی اوقات تند و زننده و گاهی شیرین است. ویژگی این فیلم این است که بهخوبی به هر دو جنبهی این ستیز درونی میپردازد. هرچند که ممکن است کمی علیه مردان به نظر برسد اما درواقع اینطور نیست!
برخلاف آنچه که ممکن است جامعهی مردان نسبت به آن عکسالعمل نشان دهد، معضل کاراکتر اصلی فیلم «اندی» وابسته به موقعیت اوست و بیشتر از آنکه هشداردهنده باشد طنز گزندهای را میطلبد. شاید بخشی از طنز این فیلم به آسیبشناسی کلیشهای دربارهی مشکل شخصیت اصلی (آنچه افراد به عنوان ارزشهای سنتی درگیر آن هستند) مربوط باشد اما او نه فردی منحرف است و نه یک قاتل یا جنایتکار، او کنار یک زن و مرد مسن زندگی میکند و در یک فروشگاه لوازم الکترونیکی با جوانان سروکار دارد. محل کار، باشگاه و تقریبا تمام مکانهایی که او بیشتر وقتش را میگذراند محیطهایی مردانه هستند و تنها زنی که با او سروکار دارد زنی مسنتر از خودش است که اتفاقا زیاد دربارهی وحشت مردها از خانمها حرف میزند وتمام اینها میتواند استعارهای از شرایط ذهنی این مرد باشد که باعث عدم ارتباط مناسب او با جنس مخالف میشود.
ترس از زنان معمولا یکی از عناصر کمدی مردِکودک (مردانی که به لحاظ جسمی بالغ اما به لحاظ ذهنی هنوز کودک هستند) است. مسئلهای که گاه فرد آن را عنوان و گاه در پس ذهن خود نگاه داشته و انکار میکند. ویژگی «باکرهی 40ساله» این است که بهخوبی نشان میدهد که رفتار همکاران اندی چگونه روی بیان معضلی که درگیر آن است، تأثیر میگذارد و شاید ترس اندی از بیان مشکلش در برقراری ارتباط با خانمها به این خاطر باشد که از نوع رفتار و گفتار سایر مردان دربارهی زنها متنفر است.
درنهایت شخصیت اصلیِ زن داستان که به اندی کمک میکند و موفق میشود تا تابوی ذهنی اندی را بشکند، بهعنوان نماد رشد و بلوغ در فیلم معرفی میشود. البته که دههها طول خواهد کشید تا زنان کمدین یا نویسنده بتوانند میخ خود را در سینما کمدی بکوبند و تابوهای این عرصه را هم بشکنند.
بعضیها فیلم های سینمایی الهام بخش و خانوادگی دوست دارند و بعضیها فیلم های انگیزشی در حوزه کارآفرینی و کسبوکار را ترجیح میدهند. شما کدامیک از فیلمهای این فهرست را دیدهاید و کدامها را دوست دارید ببینید؟
این کتاب پرطرفدار را از دست ندهید
تغییر را در زندگی خود احساس کنید: در زمان کمتر، چندبرابر بیشتر کار کنید
64000تومان
15000تومان