رنه دکارت و جمله معروفش: "من فکر می‌کنم، پس هستم." پایه مدرنیسم را ریختند. با مدرنیسم، این عقیده به‌وجود آمده که افکار بر احساسات ارجحیت دارند و پیچیده‌ترین توانایی ما هستند.
امروزه، بسیاری بر این عقیده‌اند که ادراک، پادشاهی می‌کند و بهتر است احساساتمان را کنترل کنیم. در زمینه سلامت روانی نیز، افکار توسط بسیاری از روش‌های روانکاوی مهم‌تر جلوه داده شده‌اند.

اهمیت احساسات را بشناسید:

عقیده اهمیت افکار بر احساسات، طی زمان کاهش یافته است، بخصوص در روانشناسی و علم اعصاب. هوش عاطفی، یعنی با احساسات خود در ارتباط باشیم و از آن‌ها بهره برداری کنیم.

"روان کاوی احساسات محور"، یکی از معروف‌ترین روش‌های درمان زوجین است و همان طور که از نامش پیدا است، تمرکز بسیاری روی احساس دارد. آنتونیو داماسیو (عصب شناس و محقق احساسات) به اهمیت متحول کننده احساسات اشاره می‌کند و نشان می‌دهد که ما همان قدر که می‌توانیم جلوی عطسه کردن را بگیریم، می‌توانیم جلوی احساساتمان را نیز بگیریم.

با این وجود که اغلب معتقدند که می‌توانیم از احساساتمان پیشی بگیریم، نمی‌توانیم این کار را انجام دهیم!

نقش احساسات:

قسمت احساسی مغز، آمیگدالا، به بدنمان سیگنال‌هایی بر اساس شرایطمان می‌فرستد. این سیگنال‌ها، ما را برای روبرو شدن با شرایط بغرنج آماده می‌کنند.

مادری را تصور کنید که فرزندش را در خطر می‌بیند: ترس او، موجب سیل هورمون و مواد شیمیایی مغزی می‌شود و او ناگهان قوی‌تر، باهوش‌تر و سریع‌تر می‌شود. او امنیت فرزندش را به احساساتش مدیون است.

اثرات فیزیکی احساسات:

دانشمندان فنلاندی دریافته‌اند که تاثیر احساسات روی بدن انسان‌ها در سراسر دنیا یکسان است. مثلا، افسردگی تمامی احساسات در بدن را بی حس کرد، در حالی که ترس، موجب حسی در قفسه سینه شد. شادی و عشق، کل بدن را تحت تاثیر قرار می‌دهند.

این تحقیق، با عقیده داماسیو که می‌گوید ما احساسات را از اثری که روی بدن می‌گذارند تشخیص می‌دهیم، سازگاری دارد.