خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: امروز، بیست و پنجمین روز از ماه دسامبر، یادآور سال نخست میلادی و 622 سال پیش از هجرت حضرت رسول الله (ص) است؛ روزی که حضرت روح الله، در جان حضرت مریم (س) شکفتن گرفت و آن بانو، به فرزندی الهی بشارت داده شد. در این روز بود که یکی از بزرگترین معجزات الهی در همه دورانها و أعصار پدیدار گشت و حضرت عیسی مسیح، علی نبیّنا و آله و علیه السلام پا به عرصه وجود نهاد:
شب است و لحظه ی حِرمان مریم
و طفلی خفته در دامانِ مریم
وجود نازنینش بکر و بی عیب
خدا می داند و وجدانِ مریم
مسیحِ خالق و پیغمبرِ صُلح
گلی خوشبوی از بُستانِ مریم
همان طفلی که از روحِ خداوند
نهالش تنجه زد در جانِ مریم
نه دستی بهر تیمار وجودش
نه دارویی که بُد درمانِ مریم
دلش در معرض اوهام وحشی
ولی چون کوه بُد؛ پیمانِ مریم
ندایِ "لا تَخَف"؛ "لا تَحَزنوا" ها
ز سوی خالقِ سبحانِ مریم
شفابخشِ دل پُر درد او شد
بشد لطف خدا از آنِ مریم
بُوَد او روحِ جاوید خداوند
نبشته این چنین فرمانِ مریم
و این هم ابیاتی از شعر محسن مردانی که در آن به معجزه ی سخن گفتن حضرت عیسی (ع) در گهواره، در حین روزه سکوت مادرش اشاره شده است:
ای حضرت روح الله، عیسی پسر مریم
میلاد همایونت، مسعود و مبارک باد
تنها نه که ترسایان دلخوش به وجود تو
ما امت احمد هم زین عید، خوش و دلشاد
ای معجزه گر حتی، در کودکی و خُردی
وقتی که سخن گفتی بر منبر گهواره
هرگز نشود کهنه این قصه اگر گویند
هر جا و به هر مذهب، هر ساله و صد باره
پیغام بزرگ تو، صلح است و امید و عشق
بهر همه انسان ها، آزادی و خرسندی
افسوی که دینداران، پیغام تو نشنیدند
رنگ دگری گردید؛ این دین خداوندی
اکنون نیز، بخشی از شعر محمدحسین عادلی را به تماشا می نشینیم؛ شعری که سرشار از عشق به آن حضرت و مادر گرامی اش، حضرت مریم (س) به عنوان یکی از برترین بانوان بهشتی است:
عشق آمد و عشق آمد؛ عیسای مسیح آمد
مردی چه دلی پُر نور، از سمت خلیل آمد
گو شاه شبان آمد؛ با ماه دلان آمد
از سمت خدا آمد؛ با اذن بیان آمد
گل آمد و بویی داشت؛ با خود چه سبویی داشت
شه بود؛ کرامت داشت؛ سیماش چه عزّت داشت
مردی ز دیار ربّ، عشقش چه ضیافت داشت
عشقی که به آن ربّ اش، جانا چه کرامت داشت
او داده مرا عطری، از عشق وجود خویش
از اوست کلام ما، گویی همه ذکر خویش
من عاشق عشق او، او عاشق عشق ربّ
من ذاکر ذکر او، او ذاکر ذکر ربّ
آن عاشق رَبّی تو؛ عشقش ز تو دارم، یاد
این مسلک این معشوق، از یاد تو دارم یاد
آن مست می محبوب، از جام تو پُر خوردم
این مستیِ عشق تو، از عشق خدا بُردم
و اما روحبخشی حضرت مسیح (ع) و توجه دادن به معنای این واژه، یعنی آزاد کردن و حتی، زنده کردن مُردگان به عنوان یکی از معجراتش، از دیرباز در شعر ایران زمین جریان پیدا کرده است که این غزل حضرت حافظ شیراز از آن جمله است:
مردمِ دیده ی ما جز به رُخ ات ناظر نیست
دل سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست
اشکم إحرام طواف حَرَم ات می بندد
گر چه از خون دل ریش دمی طاهر نیست
بسته دام و قفس باد چو مرغ وحشی
طائر سدره اگر در طلب ات طائر نیست
عاشقِ مُفلس اگر قلب دلش کرد نثار
مَکُنَش عیب که بر نقد روان قادر نیست
عاقبت دست بدان سرو بلندش برسد
هر که را در طلب ات، همّت او قاصر نیست
از روان بخشیِ عیسی نزنم دم هرگز
زان که در روح فزایی؛ چو لب ات ماهر نیست
من که در آتش سودای تو آهی نزنم
کی توان گفت که بر داغ دلم صابر نیست
روز اوّل که سر زلف تو دیدم گفتم
که پریشانی این سلسله را آخر نیست
سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست
کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست
این مفهوم در بسیاری دیگر از غزلهای خواجه شمس الدین محمد هم پرتوافکن است؛ از جمله این غزل مشهور:
مُژده ای دل که مسیحا نفسی می آید
که ز أنفاس خوشش بوی کسی می آید
از غم هجر نکن ناله و فریاد که من
زده ام فالی و فریادرسی می آید
کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست
این قدر هست که بانگ جرسی می آید
و این هم دو بیت دیگر از دو شاعر مُتقدّم درباره قدرت مسیحایی حضرت عیسی (ع) :
مژده ی عمر ابد می رسد اکنون ز لبش
صبر کن یک نفس ای دل که مسیحا آمد
(وحشی بافقی)
ویا
صبح دمی رفت مسیحا به دشت
سبزه صحرا به دمش زنده گشت
(امیرخسرو دهلوی)
و اما حضرت عیسی مسیح (ع) بنا بر اعتقاد ما مسلمانان و بر اساس نصّ صریح قرآن که خداوند می فرماید "و ما قَتَلوه و ما صَلَبوه و لکِن شُبِّهَ لَهُم ..."، زنده است و شخص دیگری که شبیه ایشان بود، به صلیب کشیده شد؛ بنابراین آن حضرت به آسمانها عروج کرده است و در زمان ظهور حضرت بقیت الله الاعظم (عج) باز خواهد گشت و ضمن نماز گزاردن در پشت سر حضرت حجت (ع)، از یاران حضرت موعود خواهد شد؛ نکته ای که در ابیاتی از شعر کبری خُدایی با تخلص "گمگشته" به آن اشارت رفته است؛ ابیاتی که پایان بخش این گفتار است:
ای مسیحا، فرزند نَبیّان برگرد
بهر درمان و شفا بر دل عیسی برگرد
گوسفندان به چوپانی گُرگان رفتند
آه از تزویری که شبانان سُفتند
غم کُنَد؛ روح خدا را بیمار
که کند گله ی او را تیمار؟
نفسی پشت صدایش خاموش
آه در سینه و دل، بی آغوش
منتظِر، منتظِرِ آمدن است
چه کسی منتظرِ یارِ من است؟
گِله دارم ز شما خَلق خدا
مکنید عترت از این نور، جُدا
منتظر باش عزیزا که فردا آید
کن دعا صبح و مسا که مسیحا آید