ماهان شبکه ایرانیان

جلوه هائی از سلوک مبارزاتی شهید آیت الله قاضی

گفتگو با ابوالفضل اصلان زاده (خرازی ) *درآمد   سابقه طولانی مبارزاتی شهید آیت الله قاضی از خانواده و همراهی با پدر در نوجوانی و رفتن به تبعید به همراه وی آغاز شد و سپس در دوران شاگردی امام و علمای بزرگ نجف ادامه پیدا کرد ، لذا اعتماد عمیق مردم آذربایجان به ایشان سابقه طولانی داشت و به همین دلیل نیز ایشان توانست به رغم قدرت زیاد معاندان ...

جلوه هائی از سلوک مبارزاتی شهید آیت الله قاضی
گفتگو با ابوالفضل اصلان زاده (خرازی )

*درآمد
 

سابقه طولانی مبارزاتی شهید آیت الله قاضی از خانواده و همراهی با پدر در نوجوانی و رفتن به تبعید به همراه وی آغاز شد و سپس در دوران شاگردی امام و علمای بزرگ نجف ادامه پیدا کرد ، لذا اعتماد عمیق مردم آذربایجان به ایشان سابقه طولانی داشت و به همین دلیل نیز ایشان توانست به رغم قدرت زیاد معاندان نظام و امام در آن دیار، پرچم انقلاب اسلامی را در آنجا برافراشته نگاه دارد و بهای این پاسداری را نیز با نثار خون خویش پرداخت . آقای ابوالفضل اصلان زاده که بیشتر او را با پیشه اش، خرازی می شناسند؛ جلوه هایی از این اعتماد متقابل را در خاطرات خویش از آن شهید بیان داشته است.

آیا شهید قاضی طباطبائی قبل از 15 خرداد 42 هم فعالیت اجتماعی و سیاسی داشتند ؟
 

آقای قاضی قبل از انقلاب، در مسجد شعبان ، اول خیابان تربیت ، در شب های پنج شنبه منبر می رفتند و روزهای بعد از آن معمولاً مرحوم آقای میر حسین ناصر زاده و آقای میرزا حسن انزابی صحبت می کردند . همیشه هم آقا در صحبت هایشان حرف ها و گریزهائی به رژیم داشتند . اجداد و پدر ایشان مبارز و انقلابی و واقعاً در راه شهدا و جدشان امام حسین(ع) بودند، مخصوصا آقای قاضی . ما هم به اصطلاح آن روزها ، مرید ایشان بودیم و همیشه به مسجد می رفتیم و با ایشان آشنائی داشتیم . بعد هم مسئله انجمن های ایالتی و ولایتی پیش آمد و ایشان رهبری نهضت را عملاً در دست گرفتند که تا روز شهادتشان ادامه پیدا کرد.

منبرهای شهید قاضی طباطبائی بیشتر حول چه موضوعاتی بود ؟
 

ایشان بیشتر درباره تقوا و انسانیت و راه خدا و راه امام حسین(ع) صحبت می کردند . معمولا درباره مسائل شرعی که همه می توانند درباره شان حرف بزنند، صحبت نمی کردند، بلکه صحبت هایشان بیشتر در مورد مسائل اجتماعی مثل بی حجابی و گرفتاریهائی بود که دستگاه های دولتی پیش می آوردند و جاهای ناهموار و ناجوری مثل قمارخانه ها همیشه مورد انتقاد صریح ایشان بود، اما رژیم گوش شنوا نداشت . ایشان معمولا می گفتند و اذیتشان هم می کردند . متاسفانه آن روزها آقا در تبریز تنها بودند . خیلی از هم لباس های خود آقا با ایشان مخالفت می کردند . آنها اکثراً روحیه و حال انقلابی نداشتند، بعضی هایشان هم که وابسته به دستگاه بودند و همیشه آقا را اذیت می کردند .آن روزهائی هم که امام مبارزه علنی نداشتند ، و در ایران نبودند ، باز آقای قاضی در اینجا مبارز بودند . ایشان همیشه افتخار به شاگردی امام می کردند . من خودم شاهدم . بارها می رفتم و از طریق ایشان با امام ارتباط داشتم ، همیشه می رفتم و می آمدم ، سفارش می بردم ، سفارش می آوردم ، خیلی ارتباطشان قوی بود ، ولی این طور نبود که بعد از نهضت امام ، آقای قاضی مبارزه شان را شروع کردند . ایشان از اول مبارز بودند ، منتهی در سطح آن روزها.

اشاره کردید که بعضی از هم لباس های آیت الله قاضی با ایشان مخالفت می کردند . تلقی ای وجود دارد که مخالفت هائی که با آیت الله قاضی می شد ، به خاطر حمایت ایشان از مراجعی غیر از مرجع متداول زمان ، یعنی آیت الله شریعتمداری بود .در سال های قبل از شروع نهضت امام هم وضعیت به همبن شکل بود یا ریشه دیگری داشت ؟
 

قبل از سال 42 ، چون ایشان نماینده آیت الله حکیم و مروج ایشان بودند و از سایر علما و مراجع هم پشتیبانی می کردند ، بالطبع کسانی که در اطراف آیت الله شریعتمداری بودند ، با ایشان مخالفت می کردند، منتهی واقعیت این است که در مورد ایشان بی انصافی می کردند ، چون آقای قاضی به کسی نمی گفتند که فلانی اصلح نیست و دیگری اصلح است . واقعاً ادب آقای قاضی اجازه نمی داد، شخصیت آقای قاضی اجازه نمی داد. آقای قاضی نمونه بارز و شاخص ادب و احترام بودند. من همیشه در خانه ایشان بودم . کسی نمی تواند بگوید که آقای قاضی این جور نشست ، این جور حرف زد. همیشه دست هایشان با احترام روی زانوها بود، همیشه سرشان پائین بود و با همه با محبت و دلسوزی صحبت می کردند. واقعا رحماءبینهم و اشدا علی الکفار بودند. اگر کسی عمل خلاف شرع انجام می داد ، ایشان عصبانی می شدند و عکس العمل نشان می دادند ، و گرنه همیشه با همه رفتار مؤدبانه با روحیه شاد داشتند.
یک روز سه چهار نفر خودمانی بودیم. یکی از دوستان گفت :«آقا! شما هم یک کمی استراحت کنید. خیلی وقت است نشسته اید ، خسته شدید. حالا که دیگر کسی نیست و خودمان هستیم.» ایشان برگشتند و گفتند :«من که خودم هستم!» یعنی دستشان را از زانوهایشان برنداشتند و پاهایشان را دراز نکردند.

منظورشان از این که گفتند من خودم که هستم ، چه بود؟
 

یعنی من احترام خودم را نگه می دارم ، من برای شما نیست که ادب را نگه می دارم ، برای خودم نگه می دارم. همیشه همین طور بودند . همیشه مهربان بودند و با همه سازش می کردند . احترام مخالفان را هم نگه می داشتند . یک بار مجلس ختم یکی از روحانیون بزرگ شهر بود که اسمش یادم نیست . آقا وارد مجلس شدند ، اما عده ای پشت سر هم ، جائی را که بالای مجلس بود ، خالی و پر می کردند که ایشان نتوانند صدر مجلس بنشینند ، اما ایشان هیچ عکس العملی نشان ندادند . به همه احترام می کردند . ایشان در تبریز نمونه بودند. من به دلیل علاقه شخصی درباره ایشان اغراق نمی کنم . من آن موقع به ایشان علاقمند بودم ، حالا هم هستم .

آقای قاضی واقعاً شهادت طلب بودند، شکست ناپذیر بودند .
 

از ارتباط شهید قاضی و امام که شخصاً شاهد بوده اید، مواردی را ذکر کنید .
آقای قاضی همیشه می گفتند که مرید و مقلد امام هستند. همیشه با هم ارتباط داشتند که توسط دوستان بود و من هم یکی از رابطین بودم . اکثر رابطه ایشان با امام از طریق دوستان بود، چون تلفن که درست نبود و کنترل می شد . ما دائما پیام می بردیم و می آوردیم ، اعلامیه می بردیم و می آوردیم. در آن روزهائی که به قول ساواکی ها کسی جرئت نداشت «خ»خمینی را بر زبان بیاورد ، آقای قاضی فرد مورد اعتماد امام در تبریز بودند و ما هم رابط ایشان بودیم. من هم بارها می رفتم و می آمدم . البته محدودیت هم که ایجاد می شد ، مرحوم حاج آقا مصطفی ، مرا خوب می شناختند و اندرونی و بیرونی بیت امام هم مرا می شناختند و می رفتیم و می آمدیم . اولین حرفی که امام به من می زدند ، این بود که :«آقای قاضی چه کار می کنند؟ چطورند؟ خوبند؟ سلام برسانید.» لحنشان بسیار محبت آمیز بود . من عرض می کردم که آقای قاضی چه پیغامی داده اند و اگر امام پیغامی برای ایشان داشتند ، می فرمودند. فکر می کنم رابطه امام با آقای قاضی ، استثنائی بوده باشد . امام با لحن بسیار صمیمانه ای به ایشان سلام می رساندند و می دانستند که آقای قاضی تقریبا در اینجا غریب هستند و همیشه پشتیبانی می کردند . البته اینجا آقایان انزابی و آسید محمد الهی و دیگران بودند، ولی عده ای شهید شدند.

ارتباط آیت الله قاضی با اصناف چگونه بود ؟
 

همه طرفدار ایشان بودند. رمز قضیه هم در شخصیت خانوادگی خود آقای قاضی و دیگر آگاهی خود مردم از جریانات جامعه بود.اجدادشان همگی اهل علم بودند و آرامگاه آنان در مقبره خانوادگی شان هست . ایشان ادبشان ، خانواده شان ، شخصیتشان بسیار شاخص بود. ایشان روحانی ناشناخته ای نبود. و مردم ایشان را خوب می شناختند. با همه مؤدبانه و با محبت رفتار می کردند و اصناف و بازاریان هم کاملاً پشتیبان ایشان بودند . یک روزی من در سه راه دو دهه کار داشتم که حاج مرتضی آقا ناجیان مرا صدا زد و گفت :«ابوالفضل! شنیدی می خواهند آقا را بگیرند.» گفتم :«کی ؟چطور ؟» گفت :« ساواک گفته می خواهد آقا را بگیرد .» گفتم :« نمی گذاریم.» گفت :«چطور؟» گفتم :« بازار را تعطیل می کنیم.» من هم خیلی دست اندر کار بودم و اصناف و بازار ، دست من بود . از آنجا تلفن زدم به همسایه هایم در بازار که می خواهند آقای قاضی را دستگیر کنند. بازار را تعطیل کنید . خلاصه همه را خبر کردیم ، طوری که وقتی من خودم به بازار رسیدم ، دیدم مغازه مرا هم بسته اند! همه بازار تعطیل شد و آقای مهرداد که رئیس ساواک بود ، به مسجد مقبره آمد و گفت: «اشتباه شده ، عذر می خواهیم .» بعد هم آقای انزابی به منبر رفت و صحبت کرد ، اما باز هم بازار باز نکرد تا فردای آن روز که آقای قاضی منبر رفتند و دستور دادند بازار را باز کنیم. خلاصه همه چیز به ایشان بستگی داشت. می گفت باز کنید ، باز می کردیم ، می گفت ببندید ، می بستیم . یعنی این قدر بر جامعه مسلط بود ، نه سلطه از راه زور ، بلکه مردم به ایشان علاقه و از ایشان حرف شنوی داشتند .مخالفین متوجه نبودند که وقتی با ایشان مخالفت می کنند ، مردم برعکس طرفدار می شوند، چرا؟ چون آقای قاضی درد دل آنها را مطرح می کرد و می گفت:«آقا! ناموس ما را بردند ، زندگی ما را بردند ، منابع ما را بردند. آخر این امریکا توی این کشور چه می کند؟» یک روز ماه شعبان ، سالش یادم نیست ، شاه حرف هائی زده و تهدید کرده بود . آقا رفت منبر گفت:«جبار آقا! سَنَ دیرم!» یعنی آقای ستمگر! با تو هستم . مراقب حرف ها و کارهایت باش . کسی جرأت نداشت از این حرف ها به شاه بزند . همین جرئت و شجاعت آقا ، مردم را جذب می کرد . این حرف در همه جای ایران سر زبان افتاد که فلانی به شاه گفته جبار آقا! هر قدر درباره آقای قاضی کسی اطلاعات داشته باشد و بگوید ، باز هم کم است . شهیدان همگی بر گردن ما حق دارند ، نه بر گردن انسان ها که بر گردن آب و خاک و سنگ و کوه ایران حق دارند و هر کسی که راه کج برود عاقبتش را می بیند.

شهید آیت الله قاضی از طریق اصناف ، دستگیری از مستمندان و فقرا هم داشته اند در این زمینه خاطره ای دارید ؟
 

اگر این مطلب در اسناد ساواک منتشر نشده بود ، نمی گفتم ، ولی این مورد چون در آنجا نوشته شده ، عرض می کنم که من و مرحوم آقای حاج سید سارخانی ؟؟؟ و سه چهار نفر از رفقا در بازار صندوقی باز کردیم و از آن طریق به مستمندان کمک می کردیم . چند نفر ثابت بودیم و بقیه هم متغیر به هر کس می گفتیم فلانی این قدر احتیاج داره ، معطل نمی کرد و اینها همه با راهنمائی ها و مدیریت های آقای قاضی بود . حتی روحانیونی که مخالف بودند ، اکثرشان بزرگواران و آقاهائی بودند که ما اعتقاد داشتیم و آقای قاضی هم حمایت می کردند و من خودم هر کاری که می خواستند و از دستم برمی آمد، انجام می دادم . شما می دانید که مردم وقتی می خواهند به روحانیت وجوهات بدهند ، رسید می گیرند . اینها می دانستند که ما پول ها را به آقا می رسانیم و خودمان هم یک چیزی به آن اضافه می کنیم، اطمینان می کردند و پول هایشان را به ما می دادند . خیلی ها هم پشتیبان آقای قاضی بودند ، از جمله مرحوم آیت الله حاج شیخ احمد اهری ، آیت الله آقا ی انگجی ، سید مرتضی مستنبط علوی ، آیت الله حاج شیخ میرزا قاسم گرگری که متاسفانه نتوانستم به وصیتش عمل کنم . من آن قدر پیش رفته بودم که روحانی به آن عظمت، به من وصیت می کرد ، البته همه اینها در ارتباط با آقای قاضی بود . آیت الله العظمی حاج سید مهدی هادی میلانی از حامیان اصلی آقا بود . خیلی هم بزرگوار بود .
آیت الله گرگری که الان مسجدش هم هست ، به من گفت :«ببین! یک چیزی به تو می گویم یادت باشد.» گفتم :«چشم! بفرمائید .» گفت: «من که مردم ، جنازه ام را می بری دور خانه آن سید می گردانی.» من متوجه نشدم و گفتم :« حاج آقا! کدام سید ؟» گفت :«قاضی! او از نسل امام حسن(ع) است . او امام زاده است.» آقای گرگری از ارکان تبریز بود . همه او را می شناختند . چنین مردی گفت جنازه مرا ببر و در خانه آقای قاضی طواف بده. گفتم: «ان شا الله که عمر شما طولانی می شود.» گفت :«من وصیت می کنم .می دانم که از دستت بر می آید.» متاسفانه من فراری شدم و دستگاه دنبالم بود و نتوانستم به وصیت ایشان عمل کنم . دوستان مرا هم گرفتند و نتوانستم به آنها بگویم این کار را انجام بدهند .
غرض از نقل این موضوع این است که بگویم آقای قاضی تا این حد مورد احترام و اعتماد بزرگان شهر بودند، ولی بعضی ها هم متاسفانه به خاطر آن آقا مخالفت می کردند و مخالفت هایشان هم بی ادبانه بود . از آنجا هم می باختند خودشان متوجه نبودند.

در تبریز کمتر نشانی از پدیده تکدی هست.ظاهراً علت آن است که شهید قاضی گروهی را مامور رسیدگی به خانواده های فقیر کرده بودند. آیا چنین نهادی وجود دارد و شهید قاضی موسس آن بوده اند؟
 

اوایل زیر نظر آقای قاضی چنین گروهی بود . من هم بودم و آقای حاج مختار تارخ چی هم بودند. ایشان در تهران همه کاره امام بودند ، خیلی رابطه نزدیکی با ایشان داشتند . حتی آن روزی که اولین بار امام را دستگیر و بعد آزاد کردند ، اولین کسی که در تبریز باخبر شد ، من بودم که همین آقای تارخ چی خبر داد . به همسایه ما تلفن زده بود که به من بگوید که امام آزاد شده . آن روزها تلفن زیاد نبود و ما تلفن نداشتیم . در ظرف نیم ساعت بازار پر از پرچم شد . بعد هم مرحوم حاج آقا خوش روان جمع و جور کردند و وسعت دادن و «هیئت مستمندان تبریز» را راه انداختند. البته حالا صندوق زیاد شده ، کمیته امداد هم آمده و کار می کنند ، ولی «هیئت مستمندان تبریز » از نظر مردم مشهورتر و مرغوب تر است و مردم اعتماد بیشتری به آن دارند.

این هیئت چه می کند تا تکدی گری در تبریز نباشد؟
 

این هیئت از بازاری ها ، متمکنین و متدینین مورد اعتماد تشکیل شده است . اینها صندوق های صدقه دارند و مردم ذکات ، فطریه و نذرهای خود را می دهند و آنها افراد مستحق را شناسائی و به آنها رسیدگی می کنند ، اگر کسی وام خواست ، برایش تهیه می کنند . غیر از آن به بعضی ها که نمی توانند کار کنند ، حقوق ماهانه می دهند ، به کسانی که می توانند کار کنند ، وسایل کار می دهند. مثلا خانم بی سرپرستی را چرخ خیاطی و پارچه می دهند و می گویند مثلا 100 تا شلوار بدوز و این هم 100تومن مزدش که بتواند آبرومندانه زندگی اش را اداره کند . این کمک ها مخفیانه صورت می گیرد . افراد معتمد را برای سرکشی می فرستند و آبروی کسی را نمی برند . واقعا اینها باعث آبروی شهر هستند .

نقش آیت الله قاضی در این هیئت چقدر بود ؟
 

آنهائی که این هیئت را راه انداختند ، مریدان آقا بودند ، ولی اینکه خودش سرمایه بدهد ، نمی دانم ، یعنی در واقع امکان مالی چندانی هم نداشت ، ولی مردم به خاطر اعتماد به آقا ، این هیئت ها را راه می انداختند و با راهنمائی ایشان اداره می کردند .

آیا جایگاه ایشان بعد از انقلاب هم در میان اصناف حفظ شد ؟
 

جایگاه ایشان الان هم حفظ است ، منتهی بعضی از مخالفت ها هنوز هم هست که ریشه دارد ، ولی اکثریت مردم به نام آقای قاضی و شأن ایشان به دیده احترام نگاه می کنند.

توصیفی از نماز جمعه های ایشان بفرمائید.
 

نماز جمعه ها در تمام ایران استثنائی بود ، مخصوصا آقای قاضی - فقط هم نماز جمعه و نماز جماعت نبود. آقای قاضی اگر می گفت می خواهم به زیارت امام رضا (ع) هم بروم ، مردم دنبالش می رفتند. مردم هر کسی چارق و وسائل خودش را بر می داشت و دنبال آقای قاضی می رفتند . این قدر در قلوب مردم نفوذ کرده بود . یک خاطره ای بگویم یادگاری. من که فراری بودم و بعد از انقلاب آمدم، مادرم مریض بود . بعضی ها گفتند برای توست ، ولی بالاخره پیر بود، مریض بود . چند روز بعد رفتیم کمیته مرکزی گفتیم آقا را ببینیم ، بعضی از آقایان را ببینیم . شلوغ پلوغ بود و هر کسی را راه نمی دادند . بعضی ها شناختند و ما رفتیم داخل . آقای قاضی خیلی هم خط قشنگی داشت . خطش عالی بود . دیدم دارد چیزی می نویسد و به مردم می دهد .همه می آمدند و سلام می کردند و آقا هم جواب می داد و می نوشت .اول متوجه نشد من هستم . بعد یکمرتبه متوجه شد و با لحن بسیار مهربان و با اشتیاقی گفت :ابوالفضل!! الان هم صدایش یادم می آید خجالت می کشم . بعد دستش را انداخت گردنم و و پیشانی مرا بوسید و یک کمی ناراحت شد و خلاصه گریه کردیم .آقا گفت :«مرا ببخش! من شرمنده ام! نتوانستم به دیدار مادرت بروم و حال مادرت را بپرسم. تو نبودی ، ولی من که بودم، ولی نتوانستم. گرفتار بودم.» این روحیه را داشت . من یک سرباز آقا بودم، ولی چنین رفتاری با من داشت . خیلی نزدیک بودیم ، ولی من انتظار نداشتم که آقا در مقابل مردم این طور نسبت به من اظهار شرمندگی کند. من اگر زندانی بودم یا کشته شده بودم ، تکلیف معلوم بود ، ولی چون فراری بودم تکلیف معلوم نبود و همه نگران بودند . همه هم شنیده بودند که پشت سرم حکم تیر هست . ایشان این روحیه را داشت . این قدر با مردم آشنا بود و مردم را قبول داشت. تنها من نبودم .

چرا حکم تیر برای شما داده بودند؟
 

به نظر خودمان هیچی ، چون ما دنبال آقایان و نهج البلاغه و قرآن بودیم .

اعلامیه بود یا فعالیت های مسلحانه ؟
 

البته این نسبت را هم به ما داده بودند. یک کارهائی هم می خواستیم بکنیم که متاسفانه دوستانمان دستگیر شدند .اصل مسئله این بود که ما خودمان را زده بودیم به خط شیخی و متدین عوامی، نه سیاسی . نمی دانستند که من آن همه ارتباط با آیت الله خمینی و آیت الله میلانی دارم . حتی با خود آقای شریعتمداری هم ارتباط داشتم . ایشان هم مرا رد نمی کرد . در ساواک هم تا آخرش گفتم سواد ندارم. خیلی هم دستگیر شده بودم و پرونده قطوری هم داشتم .آن موقع که این دوستان را دستگیر کردند، متاسفانه از بعضی اعتراف گرفته بودند که من گرداننده بعضی از مسائل هستم .مرحوم آقای انزابی واعظ بود و از طریق رفتن به منبر ارتزاق مادی و معنوی داشت. ایشان را ممنوع المنبر کردند و گفتند :«حق نداری «خ» خمینی و «ح» حجاب را بگوئی . اگر اینها را بگوئی ، زبانت را قطع می کنیم.» آقای انزابی هم با کمال شجاعت گفته بود :« ایشان مرجع من هستند . هم باید اسم ببرم و هم باید فتواهایش را بگویم .مسئله حجاب هم دستور قرآن است و باید بگویم . اگر نگذارید میرم بازار سیب زمینی و پیاز می فروشم .» بالاخره ایشان را محروم کردند . یکی از آقایان که حالا فوت کرده و حتی آن روزها شاه پرست بود ، آمد و به من گفت :«فلانی! درست است که شما از من بدتان می آید، ولی من از استقامت شما خوشم می آید . این آقای انزابی همه محله ای ماست . هم از نظر مادیات مانده ، هم از نظر موقعیت روحی . دارد کم کم مریض می شود .بالاخره ما حرفمان را گفتیم.» ما دست به کار شدیم و به کمک آقای الهی و یکی دو نفر از دوستان که فوت شده اند ، مجلسی را شروع کردیم با عنوان قرائت و ترجمه قرآن که به تدریج شد مجلس انقلابی و تمام تبریز را گرفت. هر کس درد مبارزه و انقلاب داشت ، در آنجا جمع شد و چند بار هم از آن بابت دستگیر و گرفتار شدیم. من گرداننده این جریان بودم و مرا می گرفتند و می بردند و هر کار می کردند می گفتم من خبر ندارم، سواد ندارم و فقط گاهی به این جلسات می آیم و قم هم که می روم برای زیارت می روم.
علت سؤال ما این بود که معمولا حکم تیر را برای کسانی می دادند که در عملیات مسلحانه شرکت داشتند.
اینها قبلا هم از دوستان ما که در زندان بودند به آنها حکم ابد و15 سال و 10 سال و 5 سال داده بودند، یک چیزهائی شنیده بودند و ما دنبالش هم بودیم. آنهائی که مخفی و فراری بودند ، معمولا دنبال سیانور و سلاح می رفتند و برای من هم در پرونده ام نوشته بودند که ایشان مسلح است و سیانور هم زیر دندانش هست .

نظر آیت الله قاضی درباره فعالیت های مسلحانه چه بود ؟
 

آقای قاضی امکان و موقعیت این را نداشت که بگوید این کار را بکنید ، چون فوری او را له می کردند و از بین می بردند، ولی با مجاهدین اولیه مثل مرحوم حنیف نژاد نزدیک بود . در اطراف آقای قاضی هم کسانی بودند که خیلی چیزها را لو می دادند . مسئله مسلحانه با مسئله ترجمه نهج البلاغه و چاپ و تکثیر اعلامیه یکی نبود. ایشان در جریان بودند و شنیده بودند که مجاهدین این کارها را می کنند . اینکه تائید یا رد کرده باشند ، من در جریان نبودم. بعد از اینکه من فرار کردم و در سال های نزدیک به انقلاب نبودم که ببینم چه نظری دارند.
خاطرات و نکاتی که درباره رابطه آیت الله قاضی با اصناف بیان کردند ، بسیار مفید بودند . اگر نکته خاصی در ذهنتان مانده که می تواند برای مخاطب جالب باشد ، ذکر کنید .
چیزی که دلم می خواهد باز هم بگویم ، از اخلاق و رفتار آقای قاضی است .با اینکه همه می دانستند محور نوشتن اعلامیه و پخش در تبریز و آذربایجان، شخص آقای قاضی است ، ولی باز هم احتراماً ما را دنبال بزرگان می فرستاد مثلا می گفت اول بدهید آقای انگجی امضا کند ، آقای اهرمی امضا کند .اعلامیه ها را نزد افراد شناخته شده می بردیم . بعضی ها راحت امضا می کردند ، بعضی ها را باید اصرار می کردیم . راهش را پیدا کرده بودیم . ولی خود آقای قاضی هم همیشه ملاحظه می کرد که خودش را مقدم تر از بزرگان نشان ندهد. همه می دانستند همه کاره، ایشان است، ولی هیچ وقت نشان نمی داد و به همه احترام می گذاشت. روحیه استثنائی داشت.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان