ماهان شبکه ایرانیان

تصاویر/روایت بازمانده قطع نخاعی از زلزله سر پل ذهاب

حالا درست ۶۵ روز از زلزله کرمانشاه گذشته، ۶۵ روز سخت و فراموش نشدنی. برای فریده این ۶۵ روز پر از درد بوده، پر از حسرت، حسرت روزهای قبل زلزله. روزهایی که راه می رفت، می دوید، زندگی می کرد بدون درد و رنج.

تصاویر/روایت بازمانده قطع نخاعی از زلزله سر پل ذهاب

حالا درست 65 روز از زلزله کرمانشاه گذشته، 65 روز سخت و فراموش نشدنی. برای فریده این 65 روز پر از درد بوده، پر از حسرت، حسرت روزهای قبل زلزله. روزهایی که راه می رفت، می دوید، زندگی می کرد بدون درد و رنج.


به گزارش به نقل از جام جم، حالا درست 65 روز از زلزله کرمانشاه گذشته، 65 روز سخت و فراموش نشدنی. برای فریده این 65 روز پر از درد بوده، پر از حسرت، حسرت روز‌های قبل زلزله. روز‌هایی که راه می‌رفت، می‌دوید، زندگی می‌کرد بدون درد و رنج.

فریده قادری 65 روز است که راه رفتن را فراموش کرده، پاهایش سنگین‌تر از همیشه چسبیده اند به زمین؛ انگار که هیچوقت راه نرفته اند. روز‌های این دختر 27 ساله کرمانشاهی حالا مدتهاست که به سختی شب می‌شود. فریده شب‌ها را هم با یک کابوس به صبح می‌رساند؛ اینکه دیگر هیچوقت راه نرود!



اهل کجا هستی؟

روستای بازگیردر حاشیه سرپل ذهاب. روستای ما تقریبا یک ربع با سرپل ذهاب فاصله دارد.

وقتی زلزله آمد چکار می‌کردی؟

ما توی خانه بودیم. من و پدرو مادرم. بیدار بودیم، تازه شام خورده بودیم که یک دفعه زمین لرزید، تکان هایش وحشتناک بود، برق‌ها هم رفت و همه جا تاریک شد. من خیلی ترسیدم، از جایم بلند شدم تا خودم را به حیاط خانه برسانم که یک دفعه سقف خانه مان ریخت پایین. از شانس من تیرآهن آمد روی کمرم ... من از هوش رفتم دیگر چیزی نفهمیدم.

چقدر بیهوش بودی؟

خیلی ... دقیقا نمی‌دانم. هی به هوش می‌آمدم و از هوش می‌رفتم. وقتی به هوش می‌آمدم درد داشتم. اما یادم نبود که چرا این طوری شدم. چرا درد دارم؟ فقط می‌دانستم که همه جا تاریک است و صدای ناله و فریاد هم می‌آمد. بعد وقتی هوا روشن‌تر شد، دیدم که چند نفر آمدند به کمک من.

یعنی تا صبح زیر آوار بودی؟

بله ... کسی نبود ما را از زیر آوار بکشد بیرون. صبح مردم محلی امدند کمک. من و پدرومادرم را از زیر آوار کشیدند بیرون. آن‌ها هم آسیب دیده بودند، اما آسیب شان کمتر بود، من به خاطر اینکه تیرآهن افتاده بود روی کمرم اینطوری شدم.



بعد چه شد؟

بعد من را با ماشین رساندند بیمارستان سرپل ذهاب. رفتیم بیمارستان ابوذر، اما آنجا گفتند که وضع من وخیم است و امکانات لازم را برای رسیدگی به من ندارند. من را با هلی کوپتر فرستادند کرمانشاه. من هم رفتم بیمارستان امام رضای کرمانشاه. آنجا عمل جراحی شدم حدود یک ماه هم در بیمارستان بستری بودم. الان هم به من گفته اند که نخاعم از کمر به خاطر ضربه تیرآهن، آسیب جدی دیده.

یعنی درمان می‌شود؟

معلوم نیست. فعلا که هیچ حسی در پاهایم ندارم اصلا نمی‌توانم پاهایم را تکان بدهم.

الان کجا ساکن هستید؟

خانه خود ما که در روستا کاملاتخریب شده و قابل سکونت نیست. برادرم ازتهران کار و زندگی را ول کرده آمده اینجا بالای سر ما و برای ما خانه اجاره کرده. آمدیم در یکی از شهرک‌های حاشیه کرمانشاه. شش و نیم میلیون پیش دادیم و ماهی 10 هزارتومان اجاره. اینجا را هم صاحبخانه، چون فهمید ما زلزله زده ایم با این قیمت به ما اجاره داد.


درآمد خانواده الان از کجاست؟

هیچ جا... برادرم که کارش را ول کرد آمد اینجا کرمانشاه و الان بیکار است. پدرم هم که کشاورز بود و الان دیگری چیزی ندارد. فعلا هیچ منبع درآمدی نداریم. من حتی تا چند روز پیش تخت هم نداشتم و با اینکه آسیب نخاعی هستم، اما روی زمین می‌خوابیدم و شرایط برایم خیلی سخت بود، اما بهزیستی کمک کرد و یک تخت به من دادند. الان من باید مدام به فیزیوتراپی بروم، اما مسیر دور است و رفت و آمد با این شرایط برای من خیلی سخت است.

روستای شما به خاطر زلزله کشته هم داشت؟

نه هیچ کشته‌ای نداشت، مصدوم داشت، اما تنها مصدومی که وضعیتش وخیم بود من بودم. الان هم یک آرزو بیشتر ندارم آن هم این است که دوباره بتوانم راه بروم. خیلی شرایط به من سخت می‌گذرد. می‌ترسم دیگر هیچوقت نتوانم راه بروم. از مردم، از مسئولین می‌خواهم که ما زلزله زده‌ها را فراموش نکنند. ما دیگر زندگی نداریم...

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان