
81
کارگردان : هومن سیدی
نویسنده : هومن سیدی
بازیگران : طناز طباطبایی, نوید محمدزاده
خلاصه داستان : زندگی به من آموخت که هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست!
 |

|
فیلم آشکارا مجموعه ای از جزئیاتی است که سیدی به آن ها علاقه مند بوده و می خواهد آن ها را در دل روایت های مختلفش جا بدهد. بدون آنکه مهم باشد که این عناصر و جزئیات، چقدر با توجه به ساختار و روایت فیلم درست هستند. این امر را هم می توان در سیزده دید و هم آفریقا. گویی فیلمساز تعدادی پلان و خلاقیت های بصری و روایی و صوتی و ... در کیسه ای دارد و مدام چیزی از آن ها را بیرون کشیده و استفاده می کند. موقعیت مرکزی در مورد فرد مشهوری است که وارد رابطه ممنوعی با یک زن می شود. مشخص نیست که فیلم در این موقعیت به دنبال چه چیزی است؟ قتلی رخ می دهد و حال در مورد اتفاق رخ داده، فیلمساز در ساختاری راشامونی، واقعه را از دو نقطه دید روایت می کند. آیا این ساختار به سبب مشخص شدن گره اصلی فیلم است؟ که بدانیم قاتل کیست؟ پس چرا در پایان به صراحت مشخص نمی شود؟ و اگر مهم نیست که بدانیم قاتل کیست، و صرفا موقعیتی که کاراکترها به سبب قتل در آن گرفتار شده و منحنی حرکتی شان مهم است، پس چرا باز چیزی نمی بینیم؟ در روایت مرد با این مواجهه هستیم که زن به زور می خواهد با او درگیر رابطه شود و در نهایت مرگ زن بر اثر یک اتفاق بوده. در روایت زن می بنیم او صرفا برای گرفتن یک امضا پیش مرد می رود و او اغفالش می کند. همین. زمانی ما از چند زاویه دید برای بیان یک واقعه استفاده می کنیم، که هر زاویه دید اطلاعات جدیدی را در مورد خود موقعیت، و کاراکتر ها به ما بدهد. اطلاعاتی که ممکن است با قبلی ها متناقض باشند و ما از دل تناقض به کشف حقیقت برسیم، و یا آنکه همچون تکه هایی پازل، در نهایت کلیتی را برایمان بسازد. اما هیچ کدام از این موارد در خشم وهیاهو نیست. این تنوع زاویه دید هیچ چیز جدیدی را به شخصیت ها و واقعه اضافه نمی کند و اصلا دلیل وجودی اش مشخص نیست. ما با کاراکترهای پیچیده ای رو به رو نیستیم که فیلمساز بخواهد از چند زاویه ویژگی هایشان را برایمان آشکار کند. ما با تعدادی تیپ رو به رو هستیم که به شدت سطحی هستند. طناز طباطبایی همچنان اصرار دارد که در نقش یک دختر ساده اغواکننده باقی بماند. نوید محمدزاده هم تیپ مردی فرصت طلب و عصبی است که برای رسیدن به اهدافش دست به هرکاری می زند. بچه هم که آن وسط معلوم نیست چه می کند! با این تیپ ها نمی توان چنین داستانی را روایت کرد.
کدام عشق؟ آن چیزی که در مورد رابطه طباطبایی و مرد می بینیم، یک دیوانگی محض است. اگر این یک دیوانگی است پس منشا اعتراف پایانی زن چیست؟ می خواهد به پای عشقش بسوزد؟ کدام عشق؟ با تیپ نمی توان یک وضعیت معمول را به وضعیتی غیرمعمول تبدیل کرد. این تغییر وضعیت نیازمند فردیت است. نیازمند کنشی است که از دل ویژگی های فردیتی بیرون می آید. نمی توان با یکسری شمایل کاریکاتوری این کار را انجام داد. آدم های سیدی صرفا برای این هستند که داستان موجود را جلو ببرند. به شدت مهندسی شده و چیده شده به نظر می رسند. هنوز به آن مرحله از پختگی نرسیده اند که ما بتوانیم حیاتی مستقل برایشان متصور شده و آن ها را باور کنیم. همین امر باعث می شود فیلم عاری از آن فضاسازی ای باشد که درام به آن احتیاج دارد. در واقع شاید بتوان قدرت کارگردانی را به طور کلی در دو امر فضاسازی و شخصیت پردازی خلاصه کرد که هردوی این موارد در دل " میزانسن" نمود پیدا می کنند. اما با این حال هرچه فیلمساز در زمینه نوشتن فیلمنامه ضعیف است، اجرای خوبی دارد. اجرایی که گاه ربطی به روایت موقعیت ندارد. اما در جای خود خوب است و نشان دهنده دانش زیباشناختی ای که سیدی دارد. به طور مثال می توان به سکانسی اشاره کرد که زن در حال اعتراف است و چگونگی قتل زن را توضیح می دهد. دوربینی سوبژکتیو که حرکت می کند وحضور شبه وار قاتل. و یا نماهای تخت و سیاه و سفید پایانی. سکانسی که زن به همراه مرد و دیگر اعضای خانواده مقتول بر روی یک خط نشسته اند و پنکه ای روشن است و بدون هیچ حرفی پایان می گیرد و غیره... . اما این ویژگی های بصری خوب و خلاقانه، نمی تواند کلیتی را بسازد. برای داشتن یک فیلم خوب به چیزی بسیار بیشتر از تعدادی پلان خوب نیاز است. در واقع می توان اینگونه گفت که سیدی در زمینه فضاسازی، و میزانسن موفق است. او ذهنی تصویرگر دارد و به خوبی می تواند قاب دکوپاژ شده اش را طراحی کرده و میزانسن بدهد. مشکل او را شاید بتوان در درجه اول در فیلمنامه و در درجه دوم در بازی گرفتن از بازیگرانش جست و جو کرد. ای کاش هومن سیدی به جای اصرار برای نوشتن فیلمنامه، صرفا به عنوان یک کارگردان خوب باقی بماند.