«خشم و هیاهو»، آخرین ساخته هومن سیدی، یک دروغ بزرگ است. از آنجایی آن را یک دروغ بزرگ مینامم که با یک جمله شروع میشود:
کلیه حوادث و اتفاقات فیلم ساختگی است و هرگونه شباهت باشخصیتهای واقعی اتفاقی و غیرعمدی است.
این عبارت بزرگترین دروغی است که در فیلم میبینیم. کل ماجرای فیلم موبهمو بهجز چند نکته جزئی، از ماجرای معروف و پرونده جنجالی ناصر محمدخانی و شهلا جاهد و قتل همسر محمدخانی، لاله سحرخیزان، ساختهشده است. بهجز چند رویداد که به روایت فیلم افزودهشده تا خلأهای داستان تبدیل به اتفاقاتی سینمایی شود همهچیز عیناً در پرونده شهلا جاهد وجود دارد. تأکید سیدی در مصاحبههایش هم مبنی بر عدم یکی بودن دو داستان، تأثیری در کل قضیه ندارد. شهلا جاهد، حنا (طناز طباطبایی) است، ناصر محمدخانی، خسرو پارسا (نوید محمد زاده) است و لاله سحرخیزان، تینا (رعنا آزادیور) است؛ اما این تنها دروغ فیلم نیست. ماجرا که شروع میشود و هرچه پیش میرود روایتهای مختلفی از ماجرا میشنویم.
خسرو داستان آشناییاش با حنا و رابطهاش با تینا را به شکلی تعریف میکند و حنا روایتی کاملاً متفاوت از همه این ماجراها دارد. در روایت خسرو صحنه به شکلی است که با روایت حنا فرق میکند. حتی تجسم حنا در دو روایت متفاوت است. در یکی زنی اغواگر است و در دیگری دختری ساده که قصد ندارد وارد زندگی مردی متأهل شود. استفاده از رنگها و نورپردازی هم در دو روایت متفاوت است. بیننده تا آخرین لحظه تا سکانس پایانی نمیفهمد کدام روایت دروغ است و کدام راست. اینکه آیا اساساً صداقتی در هیچیک از این روایتها وجود داشته است سؤالی است که تا پایان فیلم و حتی بعد از تماشای آن همراه شما خواهد بود. جملهای هم که از ویلیام فاکنر، خالق شاهکار بزرگ، خشم و هیاهو بر روی صفحه نقش میبندد: زندگی به من آموخت هیچچیز از هیچکس بعید نیست تأکیدی دوباره است بر همین عدم قطعیت.
اصلاً نام فیلم هم یک دروغ است، «خشم و هیاهو» هیچ ارتباطی با رمان خشم و هیاهو ندارد. فکر نمیکنم اینها اتفاقی باشد، بلکه حربهای است که سیدی به کار بسته تا به بیننده بگوید هیچچیز را نباید باور کرد و مهمتر از آن قضاوت کرد. فیلم با تونالیتته رنگهای تند و مخصوصاً قرمز شروع میشود و کمکم رنگها نقش میبازند و درنهایت فیلم سیاهوسفید به پایان میرسد. این بازی بارنگها و نورها، این تغییرات جزئی آنقدر ادامه پیدا میکند که شاید در پایان فیلم به همهچیز شک کنید، حتی حافظه خود. درواقع درنهایت به نوشته اول فیلم میرسیم؛ هیچچیز از هیچکس بعید نیست. «خشم و هیاهو» پر است از جزئیات. از آن دسته فیلمهایی است که نمیتوانید چند لحظهای حتی گوشی خود را چک کنید. در میان این حجم عظیم از تحریف واقعیت، لحظهای غفلت از ماجرا، شمارا در توهمی سراب گونه گم میکند؛ اما این رویکرد به چه دلیلی بوده است؟ شاید در نگاه اول به نظر برسد که سیدی برداشت شخصی خودش از یک ماجرای واقعی را به تصویر کشیده است؛ اما این فیلم همانقدر که واکنش فیلمسازش به یک اتفاق مهم اجتماعی است،
همانقدر هم دعوتی است به قضاوت نکردن. تلنگری است به ما که چقدر در برابر حقیقت کوچک و حقیریم و چقدر ناتوان در شناختش. سیدی با «خشم و هیاهو» یکراست میرود سر قضیه ناصر و شهلا، اما قضاوت نمیکند بلکه یادآوری میکند که چرا اینهمه هنرمند و فعال حقوق بشری بر سر این پرونده کلنجار رفتند تا رضایت بگیرند. آن چیزی که ما میبینیم، بازنمایی هر فردی به شیوهای است که دوست دارد. در روایت خسرو، حنا مسبب همهچیز است و در روایت حنا، هرچقدر هم که سعی میکند بیطرفانه و عاشقانه باشد، خسرو مقصر و آدم بد ماجراست. حتی وقتی روایت حنا تمام میشود و به روایت بازپرس میرسیم، روایت سوم شخصی بی طرف، حنا را میبینیم که از خانواده مقتول خواسته بیایند تا قاتل دخترشان را معرفی کند؛ اما او بیهیچ کلامی در سکوت مینشیند و تا خسرو و والدین تینا اتاق را ترک کنند. اینجاست که به روایت محکم حنا شک میکنید، همانطور که بازپرسی که تقریباً مطمئن بود حنا بیگناه است به او شک میکند. هیچچیز در فیلم قطعی نیست. هیچ حقیقت و صداقت مطلقی وجود ندارد. درنهایت فقط خسرو و حنا میدانند که واقعاً چه اتفاقی افتاده ولی ما هیچوقت نمیفهمیم که کدام راست میگفتهاند و کدام دروغ.
نورپردازی فیلم بینظیر است. از بازی با رنگهای قرمز، مثل زمانی که خسرو در کنسرت است و بعد از تصادف تینا اجرا میکند، تابش نور به گونه ایست که انگار خون گریه میکند. طراحی صحنه و لباس هم بهشدت فکر شده است. تعمداً خسرو شبیه جان لنون، این داعیهدار صلح و دوستی ترسیمشده است و نزدیکیهای پایان فیلم وقتی از کنار یک تابلوی جان لنون افتاده بر زمین میگذرد شکست خوردن همه آرزوهایش را میشود دید. این دقت نظر در طراحی لباس به شخصیتپردازی هم کمک کرده است. خسرو و لباسهایش با رنگهای تند و تیز و حنا بالباسهایی به رنگهای خنثی و سرد، هرکدام به شیوه خود تزلزل این دو شخصیت را نشان میدهد. همین بازی در مورد نور هم انجامشده است. خسرو همیشه در اسپات لایت است و حنا در سایه و تاریکی. کارن همایونفر هم که دیگر استاد موسیقی فیلم است و با بهکارگیری بهموقع موسیقی مناسب هم شخصیتها را می پرواند، هم روایت را پیش میبرد. فیلمبرداری پیمان شادفر در عین نامرئی بودن با مخاطب همراه میشود و باعث میشود فراموش کند شاهد یک فیلم است. شادفر برای این فیلم برنده سیمرغ بلورین بهترین فیلمبرداری از جشنواره فجر هم شده است. این فیلم برنده جایزه ویژه هیئتداوران جشنواره فجر است اما همانقدر که تند و کوبنده شروع میشود، پایانی کند و بیرمق دارد. از سکانسی که روایت خسرو و حنا تمام میشود داستان از ریتم میافتد و این نکته در سکانسهای دادگاه بیشازپیش خودش را نشان میدهد. از یکجایی به بعد «خشم و هیاهو» فقط میدانی است برای سیدی تا هنرنمایی کند و پلانهای زیبا بیافریند. پلانهایی که چندان دراماتیک نیستند.
شاید «خشم و هیاهو» بهتنهایی فیلم خوب و جالبی باشد اما وقتی آن را در کنار سایر آثار سیدی، بهویژه «اعترافات ذهن خطرناک من» بررسی میکنید متوجه نفوذ بیشازاندازه سینمای غربی در دیدگاه وی میشوید. این دید کلی باعث میشود فکر کنیم سیدی خیال ندارد از این تأثیرپذیری رهایی یابد و همچنان میخواهد به شیوه غربیها فیلم بسازد. شاید این مسئله در نوع خودش ایراد نباشد اما وقتی بحث سینمای ملی پیش میآید کمی تأملبرانگیز است. خشم و هیاهو داستانی عاشقانه است از دروغ و خیانت، با بازی بسیار زیبای طناز طباطبایی به شیوه فیلمهای غربی و پر است از تکنیکهای سینمایی و هنری سیدی. همه اینها در کنار هم «خشم و هیاهو» را به فیلمی تبدیل میکند که ارزش یکبار دیدن، یا حتی بیشتر را دارد.
کپی برداری و نقل این مطلب به هر شکل از جمله برای همه نشریهها، وبلاگها و سایت های اینترنتی بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: بلاگ نماوا” ممنوع است و شامل پیگرد قضایی می شود.
Post Views:
20,197