اشاره
پاپ بندیکت شانزدهم در سخنرانى معروف و بحث انگیز خود در دانشگاه رگنزبورگ آلمان به گفتوگوى امپراطور روم، ایمانوئل با دانشمند ایرانى استناد کرده که این گفتوگو را عادل تئودور خورى تصحیح و چاپ کرده است. تعلیقه وى بر این اثر نیز مورد استناد پاپ قرار گرفته است.
تئودور خورى دانشمند مسیحى (ملکائى) اهل لبنان کوشش هاى زیادى را در راه معرفى اسلام، و فهم بهتر مسلمانان و مسیحیان از یکدیگر صورت داده است. وى پس از سخنرانى پاپ نیز بارها کوشید تا هم سخنان پاپ را توجیه و گاه تلطیف کند و هم بر باور خود به جایگاه والاى اسلام و مسلمانان و ضرورت گفتوگو و تفاهم میان پیروان این دو دین ابراهیمى تأکید کند. آنچه در پى مى آید مقاله اى است از ایشان که در مجلّه آلمانى زبان ایران زمین چاپ شده. به نظر مى رسد که طرح دیدگاه هاى همگرایانه ایشان بتواند به بازگشت فضاى گفتوگوى اسلام و مسیحیت مدد رساند.
گفتنى است که «کانون معنویت ایران» که در کشور آلمان فعالیت هاى گسترده اى دارد و عهده دار انتشار ایران زمین براى آلمانى زبان هاست، در کنفرانس بین المللى دو روزه اى در ایران در تابستان 1386 از کارنامه علمى ایشان تجلیل به عمل آورد.
مقدمه
حدود ششصد سال پس از میلاد مسیح و پس از فترتى طولانى از انقطاع وحى و نبوت، محمد بن عبدالله(صلى الله علیه وآله) مردى که به اعتراف دشمنانش امین و راستگو بود، دعوى نبوت کرد و پس از تحمل سختى هاى ده ساله موفق به تشکیل دولتى در شهر یثرب شد. ده سال زندگى سیاسى او در مکه و سیزده سال زندگش اش در مدینه، از جنبه هاى گوناگونى بررسى شده و مى شود. یکى از این جنبه ها، بررسى تعامل و مناسبات آن حضرت با صاحبان ادیان حاضر در منطقه به خصوص پس از تشکیل دولت مدینه است.
با توجه به شبهاتى که امروزه درباره اسلام و پیامبر عظیم الشأن آن مطرح شده و در مواردى تعامل رسول خدا و مسلمانان با اقلیت هاى دینى به گونه اى دشمنانه تصویر شده، تبیین روش برخورد پیامبر با کسانى که بر دین دیگرى بودند، ضرورت دارد. این شبهات و اشکالات از قدیم نیز مطرح بوده، اما امروزه به گونه اى دیگر بیان مى شود. مونتگمرى وات، از مستشرقانِ بنام، نقل مى کند که برخى از غربیان حکم سعد بن معاذ درباره بنى قریظه را وحشیانه و غیرانسانى خوانده اند. (محمد فی المدینة، ص327). دیگرى مى نویسد: «محمد(صلى الله علیه وآله) به زور متوسل شد تا عقیده خود را به مردم بقبولاند» یا «شمشیر او و قرآن دشمن تمدن و آزادى و حقیقت خواهى است.»(الاسلام و شبهات المستشرقین، ص152). این سخنان و گفته هایى از این قبیل که اسلام را به خشونت و امثال آن متهم مى کند، از نظریه پردازى بى طرفانه به دور است; زیرا کمتر نویسنده یا سخنگویى مى تواند گرایش هاى درونى و مذهبى خود را در سخن و حتى تحقیقاتش نادیده بگیرد. سعى ما در این جا بر این است که با توجه به منابع تاریخى که به دلیل تقدم و تواتر اجمالى اش ظاهراً مورد قبول مخالفان دین اسلام هم است، به بیان رفتار رسول خدا با پیروان دیگر ادیان حاضر در جزیرة العرب بپردازیم. در عین حال، به روش نقد و بررسى را در نظر خواهیم داشت و مواردى از همان گزارش هاى مشهور را که گاه مورد سوء استفاده قرار گرفته، به بوته نقد مى سپاریم.
ادیان در عصر نبوت
پیش از پرداختن به بحث بایسته است که از باورها و اعتقاداتى که در آن عصر رواج داشت و شرایط دینى اى که رسول خدا در آن به پیامبرى دین جدید مبعوث شد، آگاه شویم. اجمالا از گزارش هاى تاریخى استفاده مى شود که عده اى از مردم حجاز بر دین حضرت ابراهیم باقى ماندند و آلودگى هاى زمانه بر آنان اثر نکرد. شخص پیامبر و اعضایى از خانواده او بر این روش، که به حنفیت شهرت داشت، بودند. دومین گروه مسیحیان بودند و سومین دین که بیشترین پیروان را در جزیرة العرب داشت، یهودیت بود. مجوسیت هم ـ که قرآن آن را در کنار ادیان الهى یاد کرده است ـ گرایش تعدادى از مردم آن زمان بود. جواد على درباره تفصیل و جزئیات گرایش هاى موجود در آن دوره مى نویسد:
عرب در جاهلیت ادیان و مذاهبى بدین گونه داشت: برخى ایمان به خدا داشتند و بر روش توحید بودند و برخى ایمان به خدا داشتند، ولى بت مى پرستیدند، به گمان این که بت ها به خدا نزدیکشان مى کند. عده اى هم عبادت اصنام را مستقلا انجام مى دادند، چون تصور مى کردند آنها نفع و ضرر دارند. یهودیت و نصرانیت و مجوسیت هم در میان آنان رواج داشت. دسته اى هم اعتقاد به چیزى نداشتند; یک عده هم معتقد بودند که خدایان در زندگى دنیا مؤثرند و بعد از مرگ همه چیز از بین مى رود. با این همه، اهل اخبار مى گویند عرب بر یک دین بود. این همان حنفیت یا دین توحید است که دوباره با اسلام تجدید شد و در آن تبلور یافت. (جواد على،المفصل، ص30).[1]
علاوه بر این ادیان، در منابع تاریخى نام افرادى به چشم مى خورد که گفته مى شود پیش از ظهور اسلام، در میان عرب جاهلى به نبوت شناخته مى شدند. مقصود از اینان پیامبرانى است که ادعا مى شود که در فاصله اى نه چندان دور از ظهور اسلام به دعوت مشغول شدند وگرنه انبیاى بزرگى در این منطقه حضور داشته یا به نبوت رسیده اند. هدف، اشاره به این مطلب است که آیا این افراد رهروانى داشته اند؟ و اگر چنین است تعامل پیامبر اسلام با آنان چگونه بوده است؟
از جمله این افراد، خالد بن سنان عَبْسى است. مسعودى مى گوید که خالد در فاصله نبوت حضرت عیسى تا ظهور اسلام (دوران فترت) ظهور کرد، اما به نزدیکى زمان او به ظهور اسلام اشاره اى نمى کند. (مسعودى، مروج الذهب، ج2، ص211). از طرفى، صحابه نگاران مى گویند که پسر یا دختر خالد، رسول خدا را درک کرد. (ابن جوزى، اسدالغابه، ج5، ص338، الاصابه، ج2، ص312). اما ابن سعد مى نویسد: وقتى وَفْدِ عبس خدمت رسول خدا آمدند، آن حضرت از آنان درباره خالد بن سنان پرسید; گفتند نسلى از او باقى نمانده است; آنگاه فرمود: «ذاک نبىٌ ضَیّعَه قومُه»، آن گاه درباره این پیامبر براى اصحابش توضیح داد. (زهرى، الطبقات الکبرى، ج1، ص226).
با آن که تقریباً همه مورخان متقدم درباره این شخص و جمله رسول خدا درباره او و همچنین معجزه خاموش کردن آتش حرتان (حدثان) سخن گفته و آن را تلقى به قبول کرده اند، اختلاف نظر جدى درباره این شخص در منابع به چشم مى خورد. داستانِ آمدن دختر خالد بن سنان نزد رسول خدا و جمله «ابنة نبى ضیّعه قومه» در روایتى از امام صادق(علیه السلام)در کتاب کافى (کلینى، الکافى، ج8، ص342). آمده و شیخ صدوق هم وجود چنین پیامبرى را تأیید کرده است; (کمال الدین، ص659). اما در الاحتجاج طبرسى در ردیف احتجاجات امام صادق(علیه السلام)، پیامبرى خالد رّد شده است. (طبرسى،الاحتجاج، ج2، ص91). علامه مجلسى بعد از بیان روایات کلینى و طبرسى مى گوید که اخبار دالّ بر نبوت خالد، بیشتر و قوى تر است. (مجلسى، بحارالانوار، ج14، ص448). از میان مورخان کهن، مَقدسى با اشاره به این پیامبر و حنظله ـ که از آن سخن خواهیم گفت ـ مى گوید: من اینها را درست نمى دانم. (البدء و التاریخ، ج3، ص126). بلاذرى هنگام گزارش داستان خالد واژه «زعموا» را چندین بار تکرار کرده ، سرانجام به نقل از مصعب زبیر مى نویسد: به خدا سوگند که خداوند هیچ پیامبرى از مضر مبعوث نکرد و عبس مى خواست با ساختن این داستان با قریش مقابله و برابرى کند. (بلاذرى، انساب الاشراف، ج13، ص206). ابن ابى الحدید هم وجود چنین پیامبرى را تأیید نمى کند. (ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج6، ص388). ابن کثیر مى گوید که خالد و حنظله در دوران فترت بودند و از صحابه به شمار مى رفتند، نه از پیامبران; زیرا پیامبر فرمود که بین من و عیسى بن مریم پیامبرى نبوده است. (دمشقى، البدایة و النهایه، 13/85). جاحظ هم مى گوید که متکلمان این مطلب را تأیید نمى کنند و مى گویند که خالد بادیه نشین بود و خداوند پیامبرى از اهل بادیه برنگزید. (جاحظ، الحیوان، ج 4، ص478). به نظر مى رسد، این موضوع مانند بسیارى از اخبار مربوط به اوایل دوره تدوین، از مباحث قبیله اى متأثر بوده نتوان به آن اعتماد کرد. در هر صورت و به فرض پذیرش وجود چنین پیامبرى ، وى صاحب شریعت نبوده(مجلسى، بحارالانوار، ج18، ص220) و براى او پیروانى ذکر نشده است. تنها چیزى که از پیامبر نقل شده، احترام به دختر اوست که خبر آن به طور وسیع در منابع اهل سنت و برخى کتب شیعه نقل شده است.
دیگر موسوم به پیامبر حنظلة بن صفوان است که گفته اند براى اصحاب رّس فرستاده شد، اما قومش او را کشتند. (مسعودى، مروج الذهب ج1، ص78; رسّ نام چاهى است که این پیامبر را در آن انداختند). منابع شیعه ذیل تفسیر دو آیه اى که از اصحاب رس نام مى برد، (فرقان: 38 و قاف:12). از حنظله نام نبرده و به طور مطلق با واژه «نبى» از او یاد کرده اند. (براى نمونه نگاه کنید به: التبیان ، ج7، ص490 و الطبرسى، مجمع البیان 7، ص296). مسعودى از وى با عنوان عبسى یاد مى کند و با توجه به این که قبیله عبس در یمن نبوده اند، به نظر مى رسد که اشتباه باشد. دیگرى شعیب بن مهدم حمیرى است. بلاذرى گوید که قومش او را کشتند و گمان کردند که بر آنان مبعوث شده است. (بلاذرى، انساب الاشراف، ج1، ص25). آگاهى درباره این شخص در همین اندازه است و کسى به صراحت او را پیامبر ندانسته است. در مجموع، گزارش هایى که این افراد را پیامبران پیش از بعثت دانسته، به اندازه اى نیست که وجود آنان را اثبات کند و به فرض وجودشان، در دوره اسلامى پیروى نداشته اند تا از تعامل رسول خدا با آنان گفتوگو کنیم.
الف) حنفیت
از آراء و نظرات درباره لفظ حنیف و حنفیت که بگذریم ، وجود چنین گرایشى در عرب جاهلى جاى تردید ندارد. از این گرایش، به دین هم تعبیر شده است; چون در واقع همان دین حضرت ابراهیم است، چنان که قرآن مى فرماید: «بل ملة ابراهیم حنیفا». پیش از ظهور اسلام افراد معدودى از جمله شخص رسول خدا بر این دین بودند; چنانکه در مواردى فرمود: من بر شریعت حنفیتِ آسان مبعوث شدم. حنفاء در جاهلیت آداب و مناسکى داشتند و به دلیل نزدیکى آموزه هاى آنان با اسلام، غالب آنان با پیامبر همراه شدند. ابوقیس بن اسلت و زید بن عمرو بن نفیل از کسانى هستند که در جاهلیت بر دین حنیف بودند. او و زید بن عمرو بن نفیل معتقد بودند که حنفیت همان دین حضرت ابراهیم است. (زهرى، الطبقات الکبرى، ج4، ص283). زید بن عمرو پیش از مبعث از دنیا رفت; (طبرى، تاریخ طبرى، ج2، ص295). ولى ابوقیس بن اسلت تا سال اول هجرت زنده بود و آن گاه که رسول خدا او را به اسلام دعوت کرد، گفت: چه خوب دعوتى است! تو مطالب درستى مى گویى; اما همین که خواست اسلام آورَد، عبدالله بن اُبَى او را بازداشت و بنا شد که قیس باز هم تأمل کند، ولى پیش از تجدیدنظر از دنیا رفت. (زهرى ، الطبقات الکبرى، ج4، ص283). مورخان نام افراد زیادى از حنفاء را ضبط نکرده اند و افرادى را هم که جزء حنفا نام برده اند قابل تأمل است. برخى از آنان بر دین مسیحیت بوده اند. (نگاه کنید به: المنمق، ص153 و نقد آن در: المفصل ، ج6، ص463). بنا به اعتقاد شیعه که پدران پیامبر موحد از دنیا رفته اند، آنان بر همین مسلک بوده اند.
ب) نصرانیت
هنگام ظهور اسلام و بعثت رسول خدا، مسیحیت در آن منطقه چندان رواج نداشت. گفته مى شود که ورود نصرانیت به شبه جزیره عربى به سبب تجارت کنیزان مسیحى روى داده و اکثر کنیزها پیش از اسلام، دین مسیحى داشتند و اُمّولدِ عرب ها مى شدند. آنان حتى برخى از اعراب را به دین خود درآوردند. این جریان در مکه و طائف و یثرب اتفاق افتاد. (جواد على، المفصل ج6، ص589). بى تردید پشتوانه مادى و معنوى نصرانیتِ جزیره را باید روم دانست که در آن زمان قدرتى بزرگ و با نفوذ به شمار مى رفت. در کتب تاریخى از نصرانیت در یثرب سخنى نیست; چنان که نزاع و حوادثى که بین یهود و مسلمانان رخ داد، هیچ گاه میان مسیحیان و مسلمانان اتفاق نیفتاد. اما برخى از محققان از شعر حسّان در مرثیه پیامبر: «فَرِحت نصارى یثرب و یهودها...» چنین استفاده کرده اند که به هر حال، عده اى مسیحى در این شهر بوده اند. او منطقه «سوق النبط» را محل آنان مى داند. (جواد على، المفصل، ج6، ص600 - 602). وجود نقش هایى از حضرت عیسى بر دیوار کعبه و حضور برخى موالى مانند عداسِ مسیحى(ابن جوزى، اسد الغابه، ج3، ص501). و ازرق، پدر نافع، در طائف نشان دهنده وجود این دین در منطقه حجاز است. اما مهم ترین محل آنان نجران در یمن بود. مردم نجران ابتدا مشرک بودند و فقط اهالى یک روستاى آن نصرانى بود و تبلیغات عبدالله بن ثامر باعث شد مردم نجران به مسیحیت درآیند (نگاه کنید به: معافرى، سیره ابن هشام، ج1، ص34; جواد على، المفصل، ج6، ص609). به هر حال هنگام ظهور اسلام، نجران در یمن مرکز اصلى نصرانیت بود. (جواد على، المفصل، ج6، ص617).
از دیگر مناطقى که مى توان نصرانیت را در آن جستجو کرد، دومة الجندل با افرادى چون اکیدر بن عبدالملک، (معافرى، سیره ابن هشام، ج2، ص526). و قبیله طى با افرادى چون خاندان حاتم است. یکى از مسیحیان ابوعامر بن صیفى اوسى پدر حنظله غسیل الملائکه بود که در جاهلیت به راهب شهرت داشت و پشمینه مى پوشید; اما هنگامى که پیامبر به مدینه آمد، بر او حسد برد و بارها مشرکان را به مقابله با اسلام تحریک کرد. او در برابر اسلام سخت ایستاد و سرانجام به شام رفت تا قیصر را به جنگ مسلمانان برانگیزاند که در راه مرد. (نگاه کنید به: طبرسى، مجمع البیان، ج5، ص126 ذیل آیه 107 سوره توبه مربوط به مسجد ضرار).
ج) مجوسیت
نام این دین در قرآن یک بار آمده است. (حج:17). به نظر مى رسد که محل اصلى آنان در ایران بوده است، ولى در مناطقى از جزیرة العرب هم حضور داشته اند; چنان که از وجود آنان در حضرموت خبر داده شده است. از اخبار فتوح استفاده مى شود که عده اى از آنان تا بعد از رحلت پیامبر بر این عقیده باقى بوده اند. (جواد على، المفصل،ص593). گفته شده که حاجب بن زراره، زرارة بن عدس، اقرع بن حابس، وکیع بن حسان مجوسى بوده اند. (همو ص594 به نقل از معارف و اعلاق النفیسه). در حقیقت مجوسیانى که در نواحى یمن و عمان و بحرین و یمامه بودند، اصالت ایرانى داشتند. سیبخت مرزبان که مجوسى بود، دعوت پیامبر را پذیرفت و همراه قومش مسلمان شد. (بلاذرى، فتوح البلدان، ص85).
د) یهودیت
هنگام بعثت رسول خدا، قبایل زیادى از یهود در منطقه حجاز حضور داشتند که مشهورترین آنان سه قبیله بنى نضیر، بنى قریظه و بنى قینقاع در یثرب بودند. این سه قبیله در یک محدوده مثلثى شکل در شمال شرقى قبا زندگى مى کردند. اما درباره دیگر قبایل یهودى مدینه، مکان مستقلى در منابع ذکر نشده و به نظر مى رسد که در کنار مسلمانان هم قبیله خود از اوس و خزرج زندگى مى کردند. این مطلب را از پیمانِ عمومى اى که قبایل مسلمان و یهود را در کنار هم ذکر کرده است، مى توان استفاده کرد.
پیش از آمدن اوس و خزرج به یثرب ، یهودیان حاکمیت این شهر را در دست داشتند. (جواد على، المفصل، ج6، ص519 ). اما پس از آن به تدریج از موقعیت و نفوذ آنان کاسته شد. از آیه 89 سوره بقره استفاده مى شود که یهودیان از سوى اوس و خزرج مورد ستم واقع مى شدند; از این رو به آنان مى گفتند: وقتى پیامبر ظهور کند به کمک او بر شما پیروز خواهیم شد. (وَ کَانُواْ مِن قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُواْ فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ کَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْکَـفِرِینَ ). امام صادق(علیه السلام)در تفسیر این آیه فرموده است: «وقتى اوس و خزرج فزونى یافتند، به اموال یهود تعرض کردند. پس یهودیان گفتند وقتى محمد(صلى الله علیه وآله)مبعوث شود، شما را بیرون خواهیم کرد.» (کلینى، الروضة من الکافى، ص309 ; تفسیر عیاشى، ج1، ص49). بنابراین یهود پیش از اسلام به لحاظ برترى فرهنگى و موقعیتى که احبار و علماى این قوم درنزد عرب جاهلى داشتند،[2] (نگاه کنید به: سخن ابن خلدون در تاریخ، ج 1، ص555) قابل توجه بودند.
بخش دیگرى از مهاجران یهود در شمال مدینه و در مناطق خیبر، فدک، وادى القرى و تیماء سکونت داشتند. برترى خیبر بر همه بخش هاى یهودى نشین حجاز به امکانات نظامى و قلعه هاى استوار آن بود. فدک که به دلیل بخشیدن آن به حضرت زهرا(علیها السلام) و ردّ و بدل شدن آن میان خلفا و بنى هاشم، بسیار شهرت دارد، در نزدیکى خیبر و در شرق آن واقع شده است. یهودیان مهم ترین گروهى بودند که پیامبر با آنان تعاملاتى داشت.
هـ) صابئین
این واژه سه بار در قرآن آمده است (بقره:62; مائده:69; حج:17). و از این که در هر سه مورد این نام در کنار یهودیت و مسیحیت آمده، روشن مى شود که دین به شمار آمده و پیروانى داشته است. درباره معنا و گروندگان به این دین و باورهاى آنان اختلاف زیادى وجود دارد. راغب آنان را پیروان دین نوح مى داند و در عین حال مى نویسد: به هر که از دینى بیرون رود و به کیش دیگر در آید، صابئى گویند. (راغب اصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص282). راغب این معنا را از تاریخ استفاده کرده که مشرکان به تازه مسلمانان «صابئى» مى گفتند. جواد على چند نکته را درباره صابئان بیان مى کند: یکى این که اینان ممکن است از عراق براى تجارت آمده باشند; دیگر آن که مورخان درباره آنان اطلاعات چندان مفیدى ارائه نکرده اند; سوم این که به عده اى از حنفا که از حنفیت برگشته، مشرک شده بودند صائبى اطلاق شده است (جواد على،المفصل، ص602ـ604).
به رغم آن که تکرار این کلمه در کتاب الهى باید نشان دهنده حضور آنان در صدر اسلام باشد، میان رسول خدا و این گروه هیچ ارتباطى وجود نداشته و گزارشى از برخورد و تعامل آنان با یکدیگر به دست ما نرسیده است. بنابراین در این بحث از این گروه سخنى به میان نخواهد آمد. مناسبات رسول خدا با پیروان دیگر ادیان
آنچه به طور کلى و به عنوان فرضیه در این بحث مى توان طرح کرد، آن است که برخورد رسول گرامى اسلام با صاحبان ادیان مختلف بر اساس دعوت و گفتوگو بوده است تا باورهاى نادرست آنان اصلاح شود و آنان به مسیر اصلىِ آن دین برگردند. حتى هدف آن حضرت در مورد مشرکان نیز برگرداندن آنان به دین حنیف ابراهیم و از بین بردن پیرایه هاى آن بود و آن حضرت در پى تحمیل دین جدید بر هیچ گروهى نبود. در مجموع، هدف آن حضرت هدایت مردم با هر دین و گرایش بود، نه سلطه بر آنان; هنگامى که مسیحیانِ نجران از آن حضرت پرسیدند: آیا مى خواهى تو را بپرستیم؟ فرمود: به خدا پناه مى برم که غیر او را بپرستم یا به پرستش غیر او دعوت کنم. براى چنین کارى مبعوث نشده ام و خدا چنین دستورى به من نداده است. (معافرى، سیره ابن هشام، ج1، ص554; همچنین نگاه کنید به: تفسیر آیه ما کان لبشر ان یؤتیه...).
روش قطعى پیامبر با همه گروه ها ابتدا بر گفتوگو و دعوت قرار داشت و به همین دلیل، به فرماندهان خود سفارش مؤکد مى کرد که ابتدا مردم را به سوى خدا بخوانند و اگر تسلیم نشدند، جزیه و پذیرش قدرت، حاکم اسلامى به آنان پیشنهاد شود و در غیر این صورت با آنان نبرد کنند. دو نمونه از این روش پیامبر را در نبردهاى خیبر و وادى القرى مى بینیم. واقدى درباره نبرد وادى القرى گزارش کرده است که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پرچم ها را به فرماندهان داد; آن گاه مشرکان و یهودیان را به اسلام دعوت کرد و فرمود: اگر اسلام آورند جان و مالشان محفوظ است. اما آنان به مبارزه برخاستند تا یازده نفرشان به دست مسلمانان کشته شد. هر کدام از آنان که کشته مى شد، رسول خدا بقیه را به اسلام دعوت مى کرد. هنگام ظهر، آن حضرت به نماز ایستاد و پس از آن دوباره ایشان را به اسلام فراخواند. (واقدى، المغازى، ج2، ص710). نمونه دیگر را ابن سعد در طبقات آورده، گوید: وقتى رسول خدا حضرت على(علیه السلام) را به نبرد اهل خیبر فرستاد، فرمود «با آنان مبارزه کن تا به یگانگى خدا و رسالت محمد(صلى الله علیه وآله) گواهى دهند; اگر چنین کردند، ریختن خونشان ممنوع و اموالشان محفوظ است.» (زهرى، الطبقات الکبرى، ج2، ص84 ).
بنابراین، فرضیه تحقیق حاضر این است که پیامبر اسلام در ابتدا دعوت مى کرد و اگر کسى مسلمان نمى شد، بدون اجبار و تحمیل عقایدش، او را به صلح مى خواند و با او پیمان مى بست. گرفتن جزیه را هم مى توان نوعى پیمان به شمار آورد; زیرا با پرداخت جزیه، آن شخص یا گروه همانند مسلمانان و شهروندان دولت اسلامى از امنیت، امکانات و حقوق عمومى برخوردار مى شد; اما اگر به این پیمان توجه نمى شد و گروه مقابل اعم از دیندار یا مشرک پیمان شکنى مى کرد، یا پیامبر احساس مى کرد که طرف مقابل در صدد است تا از این پیمان سوءاستفاده کند، به حکم آیه: إِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوْم خِیَانَةً فَانبِذْ إِلَیْهِمْ عَلَى سَوَآء إِنَّ اللَّهَ لاَ یُحِبُّ الْخَآئِنِینَ (انفال:58). با آنان سخت مقابله مى کرد. تقریباً، بلکه تحقیقاً، همه برخوردهاى نظامى پیامبر با کسانى که با آنان پیمانى داشته بر این گونه است. اکنون به بحث اصلى که چگونگى تعامل پیامبر با پیروان این ادیان است، مى پردازیم. برخورد آن حضرت با مشرکان به دلیل آن که آنان بر دین پذیرفته شده اى نبودند، در این بحث مطرح نمى شود. ترتیب بحث را هم به تناسب کمّیت مطالب سامان مى دهیم و از آن جا که بیشترین تعامل پیامبر با یهودیان بوده ، طبعاً بیشتر به همین بحث مى پردازیم; اما در ابتدا، از دو گروه دیگر سخن مى گوییم.
الف) با مجوسیان
در سال هشتم هجرى و هنگامى که پیامبر از غزوه حنین باز مى گشت، از جعرانه ـ بین راه طائف و مکه ـ علاء بن حضرمى را با نامه اى بسوى منذر بن ساوى روانه کرد و او را به اسلام دعوت نمود. منذر اسلام آورد و براى آن حضرت نوشت که نامه ات را براى اهل هَجَر خواندم; هر که خواست مسلمان شد و هر که خوش نداشت بر دینش باقى ماند. آنگاه نوشت که در سرزمین من مجوس و یهود هم هستند و از پیامبر کسب تکلیف کرد. رسول خدا در پاسخش نوشت: تا زمانى که بر راه راست باشى والى آنجا بمان. بر مجوسیان هم اسلام را عرضه کن و اگر نپذیرفتند باید جزیه بدهند و ازدواج با آنان نشاید و ذبیحه شان خورده نشود. (زهرى، الطبقات الکبرى، 1، ص202; طبرى، تاریخ، ج3، ص29; بلاذرى در فتوح البلدان (ص85) صلحنامه علاء بن حضرمى با مجوسیان را آورده است). در نامه مشابهى هم که براى والى عمان فرستاده شد، گرفتن جزیه از مجوس ذکر شده است. (طبرى، تاریخ، همان).
این تنها مطلبى است که از تعامل پیامبر و مجوسیان در عهد خود آن حضرت گزارش شده است. پیداست که مجوسیان با مسلمانان کنار آمده، به زندگى مسالمت آمیز در جوار آنان ادامه دادند و تخلف و معارضه اى با دولت مرکزى نداشتند و به همین دلیل، پیامبر هم با آنان کارى نداشت. مى توان نامه آن حضرت به خسرو پرویز، شاه ایران، را به نوعى برخورد آن حضرت با آن گروه و دعوتشان به اسلام تلقى کرد; زیرا وى بر مجوس ریاست مى کرد. در این نامه ، رسول خدا به خسرو پرویز نوشت که اگر تسلیم خدا نشود، گناه مجوسیان بر گردن اوست. (طبرى، تاریخ، 2، ص654). این نامه پیامد خاصى، که با این بحث در ارتباط باشد، به همراه نداشت.
ادامه دارد ...
پی نوشت :
[1]. درباره این گرایش ها و این که آیا عرب جاهلى موحّد بود و در شکل توحید اشکال داشت یا این که اصل توحید او محل تأمل است; مباحث زیادى وجود دارد که در قرآن نیز مطرح شده است لیکن این نوشتار متکفل آن نیست.
[2]. به گونه اى که آنان مرجعى براى پاسخ گویى پرسش هاى دینى مشرکان به شمار مى رفتند.