میگرن روایت آدم هایی است که متعلق به قشر متوسط شهر نشین، ساکن در یکی از مناطق معمولی پایتخت و فرورفته و سردرگم که کلاف در هم پیچیده زندگشیشان اگرچه گره های مشابهی ندارد، ولی تلاش طاقت فرسای شبانه روزی برای باز کردن این کلاف ها، وجه مشترک آن هاست.
مانلی شجاعی فرد اولین تجربه بلند سینمایی اش در مقام کارگردان، درامی است اجتماعی که با ساختاری اپیزودیک سعی می کند دغدغه ها و مشکلات گریبان گیر قشر متوسط شهری را در قالب یک درام آپارتمانی سر و شکل دهد. اپیزودهای این فیلم و حوادث هر یک از سه خانواده همزمان که اختصاصی است و ربطی به بقبه ندارد، در عین حال به نوعی با زندگی همسایگان آمیخته می شود و از این منظر استقلال و عدم استقلال توامان اپیزود ها در فیلم به چشم می آید.
آغاز فیلم با تنش و درگیری شکل می گیرد. در همان ابتدا تضادهای فرهنگی طبقه های اجتماعی افراد به خوبی نشام داده می شود. البته همان گونه که پیش تر هم گفته شد، هر سه خانواده در این فیلم به طبقه متوسط تعلق دارند، ولی جنس آن ها لزوماً یکی نیست و اتفاقاً در عین متضاد بودن است که مشکلات مشابه و دست و پایگیری پیدا می کنند.
مدرس زبان امروزی و مدرن، خانه داری سنتی با شوهری سرخوش و البته زنی پیر با پسری سر به هوا و البته مادرپیرترش که با آن ها زندگی می کند. وجه اشتراک این است که هر سه زن بوده و در تمام طول فیلم به دنبال حل مشکلاتشان هستند. به علاوه تلاش زیادی به خرج رفته تا یک زندگی شهری شلوغ، پر سر و صدا و ناامن به شکلی برجسته به چشم بیاید! چه آن جا که در ابتدای فیلم کارگران به جان هم می افتند، چه جایی که معلم زبان مقرراتی و منظم برای فرار از آلودگی صوتی پنبه در گوشش می گذارد و حتی در بخش های پایانی فیلم که برای یافتن منزلی جدید با پیشنهادهای ناخوشایندی روبه رو می شود.
میگرن بیش تر به مستندی شبیه است که سعی می کند با نشان دادن دغدغه ها، بدون هرگونه قضاوت تنها کلاه بیننده اش را قاضی کند و خودش به طور صریح وارد مقوله ارزش گذاری نمی شود. اما این نکته بیش تر به ضرر فیلم تمام شده است. عبورکردن های سطحی و فراهم آوردن فهرستی از مشکلات ریز و درشت اجتماعی وقتی قابل توجه است که به صورت ادویه ای کنار درون مایه اصلی اثر قرار بگیرد.
به بیان دیگر میگرن بدون خط اصلی داستانی در لوای این مسیر می خواهد گوشه چشمی هم به مشکلاتی نظیر بی کاری، اجاره بها، اختلاف فرهنگی و بسیاری معضلات دیگر دارد و از این منظر تنه به تنه فیلمی هم چون "به همین سادگی" می زند؛ با این تفاوت که هنگامه قاضیانی در این فیلم به مراتب مدرن تر و امروزی تر شده است! در این اثر تمام ایپزودها را به صورت موازی و به شکل آینه ای به خدمت گرفته که می خواهد بحران های گریبان گیر زندگی شهری را نشان دهد. گویا آینه های شهر همه شکسته اند و میگرن می خواهد ادای دین کند و این آیه شکستن به شکلی نمادین در سکانس اول فیلم نشان داده می شود. هرچند نویسنده در وجود تمامی این بحران ها با مانلی هم نظر است، اما پرداختن سطحی و فهرست گونه چندان خوشایند به نظر نمی رسد .
از سوی دیگر میگرن تلاش کرده تا در کنار این گردهم آوری مشکلات، گوشه چشم بیش تری داشته باشد به مشکلات جنسی که در هر سه خانواده مطرح شده در فیلم به شکلی نمایان است. پسری که مشکل ازدواج دارد و دختری را به خانه دعوت می کند. زنی امروزی که دخترش به بلوغ جنسی و دردسرهای آن رسیده و زنی که شوهر سرخوشش برای کار به خارج رفته و از هدیه ای که برایش می آید به وضوح در می یابیم که او نیز دچار بحران های جنسی بوده است. این تاکید بیش تر میگرن بر بحران های جنسی در جامعه زمانی بیش تر معلوم می شود که در نظر بگیریم حتی به لحاظ زمانی هم، بیش ترین حوادث و زمان فیلم برای نشان دادن این مشکل در سه خانواده اختصاص داده شده و مشکل بلوغ دختر بچه تنها حادثه ای است که از اوایل فیلم تا بخش های پایانی سکانس های متعددی را به خودش اختصاص داده است.
در نهایت و با این که مانلی تا انتهای فیلم تلاش کرده بود دست به قضاوت نزند و دوربین مستندگونه اش را در خدمت سکانس های شلوغ، درگیرانه و تنش آلود نگه دارد، پایان بندی اش به شکلی واضح و البته کماکان سطحی به سوی قضاوت سوق می دهد. ازدواج به شیوه کاملاً سنتی اش را به عنوان راه حل رفع مشکل جنسی پسر جوان در نظر می گیرد، زن معلم زبان امروزی راه حل فرارش از مشکلات مالی و روحی را در پذیرفتن آغاز ارتباط با مردی نه چندان آشنا می جوید و همسر مرد سر خوش که با شیوه ای تهدید گونه می خواهد همسرش را از بازگشت دوباره به خارج باز دارد و پایان فیلم که شدیداً شبیه سکانس انتهایی "شب یلدا" است و کنار رفتن پرده ها و تابیدن نور به داخل که به شدت دارای بار ارزشی است و به قضاوت می نشیند!
خلاصه آن که باید اذعان داشت میگرن فیلمی است که می خواهد سردردهای یک جامعه شهرنشین از یک طبقه اجتماعی ولی با سطوح اقتصادی و فرهنگی گوناگون را بازنمایی کند. هرچند ضرباهنگ در فیلم گاهی کند و گاهی به شدت سریع می شود، اما این ریتم ناهموار هم نه تنها کمکی به رویارویی سطحی فیلم با مشکلات نکرده، بلکه بیش تر بر آن دامن می زند به نظر می رسد این فیلم آدم های متفاوتی را نشان می دهد که گاهی برای هم دردی یارای هم دیگرند و گاهی برای فرار از تنهاییشان تنها به یادداشت خاطرات روزمره برای کسی که نیست می پردازند.