به گزارش خبرنگار مهر، سعید یوسفنیا از جمله شاعرانی است که در حوزه تحقیق و پژوهش ادبی فعالیتهای قابل تحسینی داشته است. امروز دوشنبه دوم بهمن از ساعت 15 چهلویکمین شبشاعر به تجلیل از وی اختصاص دارد. به همین جهت بخشی از مصاحبه با ایشان در اختیار خبرگزاری مهر قرار گرفته است که در ادامه از نگاه شما میگذرد:
در نظر بگیرید الآن در پنج شنبهای هستید، در جلسه شعر حوزه هنری دهه 60. شما شعر را خواندید چه کسی نقد را نسبت به شعر شما شروع میکرد؟
آنجا پایه و اساس نقد در حوزه هنری، یعنی دو نفری که حرف اوّل و آخر را میزدند قیصر امینپور و سیّد حسن حسینی بودند. یعنی لیدر آن گروه در آن زمان قیصر امینپور و سید حسن حسینی بودند که حرف آنها حجت بود و وقتی راجع به یک شعری نقد میکردند، همه میپذیرفتند. حتّی به یاد دارم در یکی از آن جلسات قیصر امینپور یک شعری خواند و سید حسن حسینی آن را نقد کرد و ماجرا این بود که قیصر امینپور در آن جلسه شعر را اینطور خواند:
باران کشید نیزه و قصد مصاف کرد
آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد
حسن حسینی گفت: نیزه کشیدنی نیست. شمشیر کشیدنی است، خنجر کشیدنی است. بهتر این است که به جای آن بگوییم: «باران گرفت نیزه و...»
و قیصر هم گوش داد و شعرش را تصحیح کرد.
نقدهای نقطهای. هر شعری آنجا گفته میشد واقعاً حکّ و اصلاح میشد.
بعد مخاطب نقدها چه عکس العملی نشان میدادند؟
وقتی که یک حرفی منطقی است، قانع میشود. قانع میشدند.
تا چه سالی در جلسات شعر حوزهی هنری شرکت میکردید؟
اواخر سال 63 برای خدمت سربازی به جبهه رفتم. ولی هر موقع برای مرخصی میآمدم -هر 45 روز یک بار که برای مرخصی میآمدم- میرفتم در حوزه هنری آنجا در جلسات شرکت میکردم. بعد از خدمت هم تا حدودی ادامه داشت تا اینکه قیصر امینپور و سیّد حسن حسینی از حوزه جدا شدند.
شما با شاعران انقلاب و دفاع مقدس به جبهه میرفتید که شعرخوانی داشته باشید؟
به خدمت سربازی رفتم. بعد از یکی دو سال هم که دیگر جنگ تمام شد ولی نه، هنوز به آن مرحله نرسیده بودم که مرا وارد این جریانات بکنند. چون خیلی سنّ و سالم کم بود.
یعنی هم سنّ شما کسی دیگر در جلسه حوزه هنری نبود؟
نه، نبود قزوه بود که دو سال از من بزرگتر است.
پس از لحاظ سنی کوچکترین فرد شما بودید؟
من بودم، بعد علیرضا قزوه بود. دیگر بقیه همه شش سال، هفت سال، هشت سال از من بزرگتر بودند.
بعد از اینکه سیّد حسن حسینی و قیصر امینپور از حوزه بیرون آمدند، شما چه فعالیتی انجام دادید؟
هیچ جا نرفتم. دیگر من ماندم و تعداد زیادی کتاب شعر و حسّ و حالی که داشتم.
چطور وارد رادیو شدید؟
یک برنامهای بود به اسم «در انتهای شب» یک ساعت بود، راجع به شعر بود. مقاله ای خوانده میشد، آقای امیر نوری هم اجرا میکرد. ساعد باقری پیشنهاد داد که برای آن برنامه بنویسم. من هم تا آن موقع تجربهای برای نوشتن مقاله نداشتم. حدوداً 17 سال داشتم. تمام ذهنم درگیر این ماجرا شد که چه چیزی بنویسم که از رادیو پخش بشود. آمدم و یک مقاله راجع به صائب تبریزی و سبک هندی نوشتم، خیلی استقبال شد و مورد پذیرش قرار گرفت. و دو سه شب بعد این مقاله من از رادیو پخش شد. ذوق زده شدم، خیلی خوشحال شدم از اینکه جدّی گرفته شدم و مقاله من جدّی گرفته شد.
همان باعث شد که وارد رادیو بشوید؟
دیگر در رادیو ماندگار شدم و نویسنده برنامه در انتهای شب شدم. هفتهای یک شب برنامه را مینوشتم. حتّی در جبهه هم که بودم مینوشتم و برای رادیو پست میکردم. پخش میشد و بعد از خدمت همچنان همکاریام را با رادیو ادامه دادم.
در جبهه با شعر چه میکردید؟
در جبهه خیلی شعر میگفتم. آن جا یک شرایطی بود که برای حال و هوای شخصی خودم و هم حال و هوای جبهه و شهدا شعر زیاد میگفتم. البتّه بعدها بحث انتخاب پیش آمد، خیلی از شعرهایی را که گفته بودم، چاپ نکردم. شاید من به اندازه هزار صحفه شعر را دور ریختم.
چرا؟ ضعیف بودند؟
با معیارهایی که خودم در نظر داشتم سازگاری نداشت. در حدّ پایین بود و احساس میکردم این شعرها هنوز به آن مرحله نرسیده است که بخواهند چاپ بشوند.