در تعریف لغوی و اصطلاحی شَطَح، اختلافات زیادی وجود دارد. از دیدگاه صوفی، شَطَح در زبان راندن عبارتی است که به ظاهر گزاف و گران و سنگین باشد، مانند «انا الحق» حلاج و «سبحانی ما اعظم شأنی» بایزید بسطامی.
و از دیدگاه فقه، یعنی به زبان راندن عبارات کفرآمیز که منع شرعی دارد.
صاحب تاجالعروس که یکی از دانشمندان به نام لغت است، می گوید: اکثر ائمه لغت این کلمه را ذکر نکرده اند؛ تنها بعضی از صرفیون آن را در باب «اسمأ اصوات» ذکر نمودهاند.
او سپس از یکی از استادان خود نقل می کند که او گفته: من در کتب لغت بر این کلمه واقف نگشتم. گویا این کلمه، عامیانه باشد؛ در عین حال در اصطلاح تصوف به کار می رود.
تفسیر اصطلاحی شطح
روزبهان بغلی شیرازی پس از تفسیر لغوی شطح می گوید: پس در سخن صوفیان، شطح مأخوذ است از حرکات دلشان... از صاحب وجد کلامی صادر شود از تلهب احوال و ارتفاع روح در علّو مقامات که ظاهر آن متشابه باشد، و عبارتی باشد، آن کلمات را غریب یابند. چون وجهش نشناسند و در رسوم ظاهر و میزان آن نبینند، به انکار و طعن از قائل مفتون شوند.[1[
وقتی این جریان وارد تصوف شد، بحران شدیدی درست شد و کشته هم داد. حسین بن منصور حلاج، اوّلین مقتول این جریان است و عین القضاة همدانی دومین کشته معروف آن میباشد.
بایزید بسطامی، از بزرگ ترین کسانی است که شطحیات زیادی از وی نقل شده است.
بایزید را گفتند که جمله خلایق در تحت لوای محمد خواهند بود:گفت بالله که لوای من از لوای محمد عظیم تر است.[2]
مولوی حکایت «سبحانی ما اعظم شأنی» گفتن بایزید را آورده و آن را با کرامتی از وی نیز مقرون ساخته است:
با مریدان آن فقیر محتشم
با یزید آمد که نک یزدان منم
گفت مستانه عیان آن ذوفنون
لااله الاانا ها فاعبدون
چون گذشت آن حال و گفتندش صباح
تو چنین گفتی و این نبود صلاح
گفت این بار ار کنم این مشغله
کاردها در من زنید آن دم هله
حق منزّه از تن و من با تنم
چون چنین گویم بباید کشتنم
چون وصیت کرد آن آزادمرد
هرمریدی کاردی آماده کرد
مست گشت او باز از آن سغراق زفت
آن وصیت هاش از خاطر برفت
عقل آمد نقل او آواره شد
صبح آمد شمع او بیچاره شد
تا آن جا که می گوید:
چون همای بیخودی پرواز کرد
آن سخن را با یزید آغاز کرد
عقل را سیل تحیر در ربود
زان قوی تر گفت کاوّل گفته بود
نیست اندر جبهام الا خدا
چندجویی در زمین و در سما
آن مریدان جمله دیوانه شدند
کاردها در جسم پاکش میزدند
هر یکی چون ملحدان گرد کوه
کارد میزد پیر خود را بیستوه
هر که اندر شیخ تیغی میخلید
باژگونه او تن خود میدرید
یک اثر نی بر تن آن ذوفنون
وان مریدان خسته در غرقاب خون
هر که او سوی گلویش زخم برد
حلق خود ببریده دید و زار مرد
وآن که او را زخم اندر سینه زد
سینهاش بشکافت شد مرده ابد
وآن که آگه بود از آن صاحب قران
دل ندادش که زند زخم گران[3[
مشایخ صوفیه به توجیه این شطحیات مبادرت ورزیده اند، از جمله روزبهان بغلی (متوفای 606 ق) بزرگ ترین کتاب را در توجیه شطحیات نوشته است. این جریان تا به امروز ادامه دارد و علمای شیعه با آن مخالفت نموده اند. حضرت امام خمینی(ره) ضمن مخالفت جدی با شطحیات آن را نشانه خودخواهی و وسوسه شیطان و تکبر می داند. ایشان می فرماید:
ای مدعی معرفت و جذبه و سلوک و محبّت و فنا، تواگر به راستی اهل الله و از اصحاب قلوب و اهل سابقه حسنایی هنیئاً لک؛ ولی این قدر شطحیات و تلوینات و دعوی های گزاف که از حب نفس و وسوسه شیطان کشف می کند، مخالفت با محبّت و جذبه است؛ «ان اولیائی تحت قبائی لایعرفهم غیری». تو اگر از اولیای حق و محبین و مجذوبینی، خداوند می داند؛ به مردم این قدر اظهار مقام و مرتبت مکن. و این قدر قلوب ضعیفه بندگان خدا را از خالق خود به مخلوق متوجه مکن و خانه خدا را غضب مکن! بدان که این بندگان خدا عزیزند و قلوب آن ها پرقیمت است، باید صرف محبّت خدا شود. این قدر با خانه خدا بازی مکن و به ناموس او دست درازی نکن؛ «فان للبیت ربا».
پس اگر در دعوی خود صادق نیستی، در زمره دورویان و اهل نفاقی.[4[
و در جایی دیگر می فرمایند:
همه شطحیات، از نقص سالک و سلوک و خودی و خودخواهی است.[5[
به هرحال، این جریان باعث بروز درگیری بین تشیع و تصوف و همچنین علمای اهل سنت و تصوف گردید .
منصور حلاج
یکی از جنجالی ترین چهره های تصوف، حسین بن منصور حلاج است. وی کسی است که اوّلین شطحیات را گفت و به خاطر بسیاری از انحرافاتی که وارد دین کرد، توسط علمای شیعه وسنی وقت تکفیر و بردار شد.
متأسفانه صوفیان همیشه سعی نموده اند تا حلاج را تطهیر نمایند و مخالفان وی را به قشری گری متهم کنند. صوفی ها از جریان کشته شدن حلاج نهایت بهره برداری را کردند و داستان های زیادی در این مورد ساختند که از آن می توان به هلوکاست صوفیه تعبیر کرد.
بزرگان علمای شیعه تاکنون از مخالفان حلاج بوده اند. اتهام حلاج فقط این موضوع نبوده و در دادگاه وی مسایل زیادی طرح شده است
برخی از اتهامات حلاج به شرح ذیل است:
1. سحر و جادوگری: عروس حلاج در دادگاه چهل مورد از آن ها را نقل کرده است که در کتاب تراژدی حلاج بسیاری از آن ها مطرح شده است.
2. ادعای خدایی: نامه ای در منطقه ای به نام دینور کرمانشاه از یکی از مریدان وی به دست آمد که حلاج در آن نوشته بود: از رحمن رحیم، به فلان بن فلان.
3. تبدیل عبادات به ویژه حج: وی برای مریدانش جایگزین درست کرده بود؛ که به جای رفتن به مکه در خانه احرام کنید و در جایی نیت و به جای حج آن جا را طواف کنید.[6[
4. دفاع از شیطان وفرعون: حلاج می گوید، صاحب من و استاد من ابلیس و فرعون است؛ به آتش بترسانیدند ابلیس را، از دعوی خود بازنگشت. فرعون را به دریا غرق کردند و از دعوی بازنگشت.
فرعون از روی کشفی که از خدا پیدا کرده بود، ادعای ربوبیت کرد.7
پی نوشت ها:
[1] . شرح شطحیات، ص 57.
[2] . شرح شطحیات، ص 131.
[3] . مثنوی، دفتر چهارم، ص 249.
[4] . چهل حدیث، حدیث 9.
[5] . مصباح الهدایه، ص 207.
[6] . مصائب حلاج، 153.
[7] . الطوامیس، ص 51.
ارسال توسط کاربر محترم:ehsanesh