آیا تابهحال زمانی که واقعا از دست دنیا عصبانی بوده و میخواستید که خشم خود را خالی کنید خود را مجبور به مثبت اندیشی کردهاید؟اگر جواب شما مثبت است این مقاله ذهنیت شما را عوض خواهد کرد در ادامه با یوکن همراه باشید.
شاید شما به شدت سعی میکنید که تفکر "مثبت اندیشی منفی گرایی را نابود میکند" را در خود نهادینه کنید یا شاید هم نمیخواهید بعد از دریافت سومین کارت عروسی بعد از طلاقتان خود را یک انسان ناسپاس نشان دهید یا شاید هم شما خود را بسیار درگیر آموزههای قانون جذب کردهاید که با پرورش افکار مثبت در ذهنتان اتفاقات خوبی برای شما میافتند یا شاید هم از نشان دادن احساسات واقعی خود شرمسار هستید زیرا هر شخصی که در اطراف شما است طوری لبخند میزند که انگار جشن و مهمانی است که این باعث میشود عقلانیت خود را زیر سوال ببرید.
من تقریبا تمام مثبت اندیشیهای اجباری اشاره شده در متن بالا را در گذشته مرتکب شدهام.
مثبت اندیشی کاری بسیار زیبا است و برای کنترل ارتعاشات زندگیمان بسیار ضروری است، با این حال این تفکر ثابت که "من باید بدون توجه به اینکه چه حسی دارم مثبت بیندیشم" ممکن است شما را از آنچه هستید نیز ناراحتتر کند.
چرا و چگونه این وضعیت را تغییر دهیم؟
1. باعث میشود که احساسات خود را دور بزنید
دور زدن معنوی خودتان به وسیله مثبت اندیشی اجباری میتواند اضطراب شما را افزایش داده و اغلب منجر به سرزنش خود و شک به خودتان میشود و این سوال را برای شما ایجاد میکند که "مشکل من چیست و آیا نباید قدردانتر باشم؟" در هرصورت شما با دور زدن معنوی خودتان آشنا نیستید، دور زدن معنوی خودتان زمانی است که ما به جای کار کردن بر روی خود برای رسیدن به نتیجه آن کار که معمولا شادی واقعی و آرامش درونی، سعادت و غیره است از کنار آن کار رد میشویم.
حسنی که همه در زندگی خواستار آن هستیم نتیجه انجام یک تمیزکاری احساس درونمان از بارهای عاطفی درونمان است. پس هنگامی که دائما از احساسات ناخواسته ناشی از زخمهای قدیمی و تجربیات هماکنونمان اجتناب میورزیم، در اصل ما در حال رد شدن از کنار کاری که باعث میشود احساس خوبی داشته باشیم، هستیم.
حتی بدتر اینکه آن انرژی که شما برای تلاش بسیار در دور زدن آن احساسات مصرف میکنید جمع شده و جایی نخواهد رفت و در آخر سنگینتر از قبل به شما باز میگردد تا به طور کامل توسط شما مورد پردازش قرار گیرد.
این یکی از دلایلی است که چرا کسانی که منحصرا بر مدیتیشن به عنوان وسیلهای برای فرار بدون مقابله با مشکلات درونی خود استفاده میکنند، پس از مدتی دستیابی به همان نتایج را سختتر مییابند و دلیل آن این است که اعتراف و مدیتیشن به معنای استفاده در کمک به معنویات نیستند.
راهحل " احساسات خود را به بیرون درز دهید"
احساس یک انرژی در حال حرکت است. همانطور که انیشتین مدتها پیش اظهار داشت، " انرژی نه تولید میشود و نه نابود میگردد، بلکه همواره از صورتی به صورت دیگر تبدیل میشود".
این به این معنی است که وقتی انرژیهایی مانند خشم، ترس یا هر حسی را که ناپسند میپندارید را تجربه کنید، اگر اولین واکنش شما این است که مکانیسمهای دفاع ناخودآگاه خود را (تفکیک، فرافکنی، انکار، سرکوب و غیره) درگیر کنید تا این تجربهها را احساس نکنید، آن انرژی که یک فرکانس خاصی دارد در بدن ذخیره میشود و هیچ فرصتی برای آزاد شدن، پردازش یا یکپارچه سازی نخواهد داشت.
هرچه بیشتر از مقابله با احساسات بد اجتناب کنید، این انرژی بیشتر در سیستم شما به دام میافتد که انواع تخریبها را در شما ایجاد میکند. هنگامی که این کار به صورت مزمن انجام شود، این اجتنابها، در مرکز انرژی شما انسداد انرژی ایجاد میکنند که خود را به شکل بیماریهای روانی، احساسی و فیزیکی بروز میدهد.
یک سوالی که شما با خواندن این مقاله ممکن است داشته باشید این است که "آیا درگیری با اندیشههای منفی به سلامتی من صدمه نمیزند؟"
در جواب به این سوال باید بگویم که بله صدمه میزد. بنابراین این تفاوت بین آنها است؛ هنگامی که شما به طور مداوم افسوس میخورید، شما از یک قربانی ناخودآگاه ذهنی آمده و چرخه قربانی شدن را دائمی میکنید. با این وجود اگر شما بخواهید زمانی را کنار گذاشته و خود را در یک محیط امن قرار دهید و قصد احترام گذاشتن و حضور در کنار احساسات خود را داشته باشید، شما در کفش یک خالق آگاه پا گذاشتهاید؛ این دو ارتعاش کاملا با هم تفاوت دارند.
از اینکه با درک واقعی احساسات خود یک تغییر لذتبخش در انرژی خود مشاهده میکنید شگفتزده نشوید و این زمانی اتفاق میافتد که شما بیشتر پذیرای بینشهای خلاقانه باشید.
من به شخصه زمانی که به خودم اجازه میدهم که هر احساساتی که در من به وجود میآید را حس کنم، معمولا منجر به آرامش واقعی و رونی من میشود.
2. منفی اندیشی بیشتری را ایجاد میکند
بسیاری از افراد که درک ناقصی از قانون جاذبه دارند (از لحاظ تکنیکی یک قانون نیست بلکه قوانین جاذبه است زیرا در عمل، استفاده از افکار در ایجاد واقعیت دارای قوانین چندگانه جهانی است) معتقدند که از آنجایی که خوب بودن، خوب بودن را جذب میکند، برای جذب شکوه در زندگیمان، همیشه باید حالتی شادگونه داشته باشیم.
در حالی که تمامی اینها همه درست و صحیح است، چیزی که شما ممکن است از آن آگاه نباشید این است که همه خوبیها در زندگی با داشتن یک اندیشه اجباری مثبت به سمت شما جذب نمیشوند بلکه با یک انرژی واقعی و خالص به سمت شما جذب میشوند.
با توجه به اینکه بیش از 90% توانایی ذهن شما، توسط ذهن ناخودآگاه شما چیره شده است که ریشه اعتقادات، تجربیات، خاطرات و بصیرت شما است و از آنجایی که باورها و افکار احساسات متفاوتی را ایجاد میکنند، اگر شما نتوانید آنچه در ذهن ناخودآگاهتان اتفاق میافتد را در دست بگیرید، اهمیتی ندارد که شما با ذهن محدود خودآگاه خود چه کاری میخواهید انجام دهید.
این بدان معنی است که وقتی شخصی که در همسایگی شما زندگی میکند با موفقیت تمام ابزاری را که دارد به دلیل کنارهگیری معنوی به فروش میرساند، اولین واکنش شما این خواهد بود که "او فکر میکند که برای خود چه کسی است؟ که او یک مادیگرای فریبنده است" اما در عوض شما این مفاهیم را که "من همسایهام را دوست دارم" و "ما همه در یک دریاچه وحدت شنا میکنیم" به خود میقبولانیم تا از حس ناخوشایند قضاوت و حسادت جلوگیری کنیم این انرژی که احتمالا از اعتقاد به ناقص بودن اساسی و ناخودآگاه است، همیشه به دنبال شما خواهد بود و کمبودهای بیشتری را ایجاد میکند.
شما چیزی را که فکر میکنید یا نیاز دارید یا میخواهید را جذب نمیکنید بلکه شما آن کسی که هستید را جذب میکنید (انرژی غالب خود را).
راهحل "عمیقتر فکر کنید"
پس از اینکه به خودتان اجازه دادید که احساس کنید، ارزش دارد که شما کمی خودآزمایی کنید مثلا از خود بپرسید که چرا احساس حسادت میکنم؟ آیا به این دلیل است که من اعتقاد دارم زندگی ناعادلانه است یا آن شخص از من خوش شانستر و توانمندتر است؟
سپس ممکن است به " من آرزو میکنم که پدر و مادری ثروتمند داشتم تا کسب و کارشان را به من میدادند تا در زندگی آنقدر مجبور به کشمکش نباشم." تبدیل شود.
همینگونه ادامه دهید و تمامِ لایههای افکار خود را یادداشت کنید و بیرحمانه صادق باشید.
در نهایت از خود بپرسید "من باید به چه چیزی در مورد خودم و دنیا اعتقاد داشته باشم تا اولین واکنش خود را ایجاد کنم؟"
احتمالا چیزی شبیه اینکه "من اعتقاد دارم که دنیا پر است از کاستیها و من نمیتوانم هر چیزی را که میخواهم به دست آورم" یا اینکه "من اعتقاد دارم که موفقیت تنها برای افراد زننده و حریص است نه افراد مهربان و خوب" خواهد شد.
در این لحظه است که همه چیز شروع میشود. با این امر به اتخاذ مسئولیت کامل خود رسیده و تمام چراغهای خانه احساسات شما را روشن کرده و به شما فضای کافی برای بررسی کامل و دیدن آنچه باورهای محدودکننده باعث ایجاد احساسات ناخوشایند میشوند و اینکه برای برنامهریزی مجدد آنها به جای اینکه خودتان را مجبور به خوشبختی و پذیرش جعلی کنید چه کاری باید انجام دهید.
3. منفی اندیشی به هدفی بالاتر میپردازد
من از اصطلاحات خوب یا بد و مثبت یا منفی به دلیل نسبی بودن همه چیز در زندگی بسیاری آزادانه استفاده میکند. هیچ چیز مثبت یا منفی از دیدگاه وجود والای شما وجود ندارد زیرا وجودتان در این زندگی کمال تمام خوبیها و بدیها را میبیند، با این حال چیزهایی در زندگی هستند که برای شما کارایی داشته چیزهایی هستند که دارای کارایی نیستند.
بهترین اتفاقات زندگی من در پذیرفتن تجربههای منفی بوده است.
هنگامی که من در شغل قبلی خود که به صورت افسرده کنندهای خستهکننده بود زیر نظر دو کارفرمای بیرحم و سختگیر کار میکردم؛ همیشه اندیشههای مثبتی مانند "من حقوقم را گرفتهام" (تا بتوانم غذا تهیه کرده، سقفی بالای سرم باشد تا بتوانم بخوابم و باز این زندگی فلاکتبار را آغاز نمایم) یا "من نزدیک به خانهام کار میکنم" به خود القا میکردم.
بعد از گذشت یک دهه از مثبت اندیشی اجباری در حالی که برای خود یک خانه دائمی با کمترین قیمت را دست و پا کردم، در نهایت متوجه شدم که با گفتن "این آنقدرها هم بد نیست، به جنبه مثبت قضیه نگاه کن" تنها در حال گول زدن خود بودم. در نهایت آتشی درون من شعلهور شد و منجر به یک سری تصمیمات ترسناک اما معجزهآسا در زندگی من شد که به من اجازه داد تا آزادی خودم را به هر نحوی در دست بگیرم.
در کنار این مسیر، من به انسانهای عزیز و شجاعی برخورد کردم که پس از پذیرفتن نقاط منفی مانند سرطان، اعتیاد یا تلاش خودکشی ناموفقشان، با ایجاد کمپهایی برای حمایت از پژوهشهای روانشناسی و باز کردن مکانی برای کنارهگیری معنوی و الهام بخشیدن و توانمند کردن دیگران، زندگی خود را برای خدمت به بشریت اختصاص میدادند.
راهحل "از منفی اندیشی به عنوان یک سکوی پرش استفاده کنید"
برخلاف باور عموم هیچچیزی در مورد احساسات منفی ترسناک نیست زیرا احساسات نمیتوانند به شما آسیبی وارد کنند. احساسات اجزای سیستم هدایت داخلی شما هستند که شما را به سمت گسترش اطلاعلات فراگیر هدایت میکنند. هر زمان که شما احساس میکنید، چه شما به سمت مسیری هماهنگ با آن حرکت کنید یا از آن مسیر دور شوید به معنای واقعی بصیرتی از طرف خود والایتان دریافت میکنید.
در نهایت، هر احساس منفی و بدی به هدف آشکار کردن این میرسد که فقط شما هستید که کیفیت زندگی خود را انتخاب میکنید، چه این باشد که جهت مسیرتان را تغییر دهید یا چشمانداز خود از تجربههایتان را تغییر دهید، کیفیت زندگی شما در دستان خودتان است.
شما یا میتوانید که خود را به ادامه مثبت اندیشی متقاعد کنید در حالی که احساسات واقعی خود را دفن میکنید مثبت بیندیشید یا در مقابل هر شرایطی که هستید با قدرت بایستید، با صداقت کامل و مسئولیت 100% بپذیرید و سپس کاری در مورد آن انجام دهید.
آزادی کامل و مطلق زمانی به دست میآید که شما بپذیرید هر چیزی که در زندگی شما اتفاق میافتد به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه ساخته دست خودتان است؛ با مقابله با بدترین کابوسهایتان و با دعوت کردن احساساتتان همراه با درسهایی که از آنها میگیرید در زندگی خود، شما از قدرت بینهایت خلقت مطلع میشوید و اعلام میکنید که "من آن را ساختم و اکنون میتوانم از این قدرت برای ساخت چیز دیگری استفاده کنم."
به همین آسانی، منفی اندیشی که از مقابله با آن میترسیدید حال میتواند شما را آزاد کند.
چند اندیشهی نهایی
به ما ترس از ترس از تاریکی را میآموزند زیرا ما واقعا آن را درک نمیکنیم. کسانی که با کنجکاوی و سرسپردگی به دل تاریکی میروند، همیشه کلیدهای پنهان برای حکمت و آزادی والاتر را به یک دلیل ساده که تاریکی نمیخواهد زندگی شما را نابود کند، دست مییابند، این بدان معنی است که شما را به فضایی دعوت میکند که افکار کهنه و قدیمی نابود شده تا افکاری بدیع و نو ساخته میشود، این به معنای بیدار شدن شما است.
”نفس میگوید که ‘من نباید عذاب بکشم’ و این تفکر باعث عذاب بیشتر شما میشود. این یک تحریف حقایق است که همیشه یک متضاد است. حقیقت این است که شما قبل از اینکه از عذاب کشیدن رهایی یابید باید آن را بپذیرید." –اکهارت تولی
منبع: Wakeup-World