از نخستین نشانههای بیماری دست آنجلینا بود. آنجلینا هنگامی که به زبان ایتالیایی با پرستار صحبت میکرد دایما با انگشتانش چیزی ترسیم میکرد، آنها را تکان میداد یا در هوا میچرخاند. پس از چند دقیقهای که گذشت و آنجلینا کاملا به حرکت درآمده بود، متوجه شدم موسیقی و لحن خاصی در صدایش ایجاد شده است که پیشتر وجود نداشت. خطوط پیشانیاش به نظر کمتر شده بود و جمع و کشیدهشدن لبها و چشمانش، مانند یک مترجم از وضع ذهنی او به من خبر میداد.
زمانی که بدن من درحال خاموش شدن بود، آنجلینا تازه وارد زندگی شده بود. ساعت ٢ نیمهشب بود و ما در آشپزخانهای با نور کم در بخش روانی یکی از بیمارستانهای میلان اسپاگتی میخوریم. در پشت چشمانم درد کمرنگی حس میکردم و تمرکز را مرتب از دست میدادم، اما آنجلینا حداقل تا ١٧ ساعت آینده قصد بازگشت به رختخواب را نداشت، به همین خاطر خودم را برای یک شب طولانی آماده کرده بودم. اگر در تصمیمش شک میکردم، عینکش را برمیداشت و مستقیم به من نگاه میکرد و با انگشتان اشاره و شستش، پوست چینخورده و خاکستریرنگ اطراف چشمانش را میکشید. میگفت: «Occhi aperti» یعنی چشمها باز.
این دومینبار در سهشب گذشته است که آنجلینا عامدانه خودش را از خواب محروم میکند. برای شخصی که دچار بیماری دوقطبی است و دوسال گذشته را در افسردگی حاد گذرانده، این حرکت احتمالا آخرین کاری است که ممکن است نیاز داشته باشد. با این حال، آنجلینا و دکتر مداواکننده او، امیدوارند این کار او را درمان کند. فرانسسکو بندتی، مدیر بخش روانپزشکی و کلینیک روانشناسی زیستشناختی بیمارستان سن رافائل در میلان ایتالیا، دو دهه است که بر بیدار درمانی به همراه نور آفتابی و لیتیوم بهعنوان راهی برای درمان افسردگیهایی که به داروها بیپاسخ ماندهاند، تحقیق میکند.
نتیجه این تحقیقات توجه روانپزشکانی در ایالت متحده، بریتانیا و سایر کشورهای اروپایی را به خود جلب کرده و مدلهای مختلفی از آن در کلینیکهای آنها آغاز شده است. به نظر میرسد این «کرونوتراپی»١ها با استفاده از یک ساعت بیولوژیک آهسته آغاز میشوند، این فعالیتها در آسیبشناسی افسردگی و بهطورکلی خواب بسیار نویدبخش هستند.
بندتی میگوید: «اختلالات خواب در افراد سالم و افرادی که درگیر افسردگی هستند، تأثیری متضاد دارد.» اگر فردی سالم هستید و نخوابید احساس بدی خواهید داشت. اما اگر افسرده هستید، این بیخوابی میتواند در بهبود وضع روانی و همچنین تواناییهای ادراکیتان تأثیری آنی و مثبت داشته باشد. بندتی اضافه میکند که البته موضوع به این سادگیها هم نیست، وقتی به خواب میروید و کمبود خواب قبلی را جبران میکنید، در ٩٥درصد احتمال بازگشت حالت پیشین وجود دارد.
تأثیر ضدافسردگیِ محرومیت از خواب نخستینبار سال ١٩٥٩ در گزارشی در آلمان منتشر شد. این گزارش درباره تصور یک محقق جوان به نام بوکارد فولوگ در توبینگن آلمان بود که در رساله دکترایش و پس از آن در دهه ١٩٧٠ بر این تأثیر تحقیق میکرد. او تایید کرد که در یک محرومیت از خواب روشمند در افراد افسرده، یک شب بیخوابی میتواند مانع افسردگی آنها شود.
بندتی بهعنوان یک روانپزشک جوان در اوایل دهه ١٩٩٠ به این ایده علاقهمند شد. داروی پروزاک چند سالی بود که روانه بازار شده و در درمان افسردگی انقلابی ایجاد کرده بود. اما این داروها به ندرت در بیمارهای دوقطبی بررسی شده بودند. بندتی به تجربه دریافته بود که داروهای ضدافسردگی تا حد زیادی در بیماران دوقطبی تأثیرگذار نیستند.
بیماران او عاجزانه نیازمند یک درمان جایگزین بودند و سرپرستش، انریکو اسمرالدی، برای این کار ایده ویژهای داشت. او که پیشتر مقالاتی درباره بیدار درمانی خوانده بود، فرضیههایش را روی بیماران خود آزمایش کرد و نتایج مثبتی به دست آورد. بندتی میگوید: «میدانستیم که این روش جواب خواهد داد. بیمارانی با گذشتهای هولناک بهسرعت خوب شدند. وظیفه من این بود کاری کنم آنها خوب باقی بمانند.»
یک مقاله در همین راستا توجه آنها را به خود جلب میکند. مطالعاتی آمریکایی نشان میداد که لیتیوم میتواند تأثیر محرومیت از خواب را افزایش دهد، به همین دلیل آنها روی این موضوع تحقیق کردند. آنها در بررسی بیماران پس از سه ماه دریافتند ٦٥درصد بیمارانی که لیتیوم دریافت میکنند، واکنشی پایدار به محرومیت از خواب دارند، درحالیکه این میزان در مورد گروهی که لیتیوم استفاده نکرده بودند، تنها ١٠درصد بود. از آنجایی که حتی یک چُرت کوتاه میتواند تأثیر این روش درمانی را از بین ببرد، آنها به دنبال روشهایی بودند که بتواند بیمار را در شب بیدار نگه دارد. در سفرهای هوایی برای هوشیار نگه داشتن خلبانها از نورهای آفتابی استفاده میکنند و محققان هم از همین روش الهام گرفتند. این روش تأثیر محرومیت از خواب را بشدت و به همان اندازه لیتیوم افزایش داد.
بندتی میگوید: «تصمیم گرفتیم تمام این بسته را به بیماران بدهیم که اثر چشمگیری داشت.» در اواخر دهه ١٩٩٠ آنها بهطور مستمر بیمارانی را به روش سهگانه کرونوتراپی درمان میکردند: محرومیت از خواب، لیتیوم و نور. محرومیت از خواب میتواند یک شب در هفته رخ دهد و در معرض نور آفتابی قرار گرفتن برای ٣٠دقیقه هر روز صبح به مدت دو هفته باید ادامه یابد، این شیوه بهعنوان یک رویه تا امروز مورد استفاده قرار گرفته است. بندتی میگوید: «میتوانیم فکر کنیم که این روش محروم کردن افراد از خوابیدن نیست، بلکه تصحیح یا بسط دادن چرخه خوابوبیداری از ٢٤ ساعت به ٤٨ است. افراد هر دو شب یکبار به رختخواب میروند، اما از وقتی که به رختخواب میروند تا وقتی که بخواهند میتوانند بخوابند.»
بیمارستان سن رافائل نخستین بار کرونوتراپی سهگانه را درسال ١٩٩٦ معرفی کرد. از آن زمان تاکنون حدود هزار نفر از بیماران افسردهای که دوقطبی بودند، با این روش تحت درمان قرار گرفتند، همینطور بسیاری از افرادی که به داروهای افسردگی پاسخ مطلوبی نداده بودند. نتایج خود نشاندهنده موفقیت این روش است، براساس آخرین دادهها، ٧٠درصد افراد دوقطبی که در برابر داروهای ضدافسردگی مقاوم بودند در همان هفته نخست به این کرونوتراپیها واکنش نشان دادند، همچنین ٥٥درصد آنها پس از یکماه در رفع بیماری پیشرفتهای ماندگاری داشتند. داروهای ضدافسردگی، حتی اگر کارکردی هم داشته باشند، یک ماه اثرگذار خواهند بود، علاوه بر این ممکن است خطر خودکشی در این دوره افزایش یابد، اما کرونوتراپی حتی پس از یک شب معمولا تأثیری پایدار و آنی در کاهش تفکرات مرتبط با خودکشی دارد.
دوقطبی بودن آنجلینا نخستین بار ٣٠سال پیش و در اواخر دهه سوم زندگی او تشخیص داده شد. تشخیص بیماری با یک استرس شدید همراه بود، همسرش با حکمی قضائی در کارش روبهرو شد و آنها نگران هزینههای لازم برای خود و کودکانشان بودند. آنجلینا نزدیک به سهسال دچار افسردگی شد. از آن زمان تاکنون وضیعت ذهنی او در نوسان بوده، اما در اکثر این موارد شرایط در مسیر بدترشدن قرار گرفته. آنجلینا زرادخانهای از داروهای مختلف استفاده میکند، داروهای ضدافسردگی، تثبیتکنندههای خلقوخو، ضداسترس و قرصهای خواب، داروهایی که چندان خوشایند او نیست، چراکه باعث میشوند حس بیمار بودن داشته باشد، درحالیکه خودش به وضعیتش کاملا آگاه است.
آنجلینا میگوید اگر سهروز پیش او را میدیدم، احتمالا نمیشناختمش. حوصله هیچکاری را نداشته، دیگر موهایش را نمیشسته، آرایش نمیکرده و بوی تعفن میداده است. علاوه بر این او در مورد آیندهاش بسیار بدبین بوده. پس از نخستین شب از محرومیت از خواب، احساس انرژی بسیار زیادی میکرده، اما حس پس از نخستین خواب تا اندازه زیادی فروکش کرده بود، حتی امروز در ملاقات با من علاقهمند شد به آرایشگاه برود. من از ظاهرش تعریف کردم، او هم دستی به موهای موجدار طلایی و خشکش کشید و از من به خاطر توجهم تشکر کرد.
در ساعت سه صبح، به اتاق نور رفتیم، انگار به وسط روز منتقل شده بودیم. نورهای خورشیدمانند از آسمان به سر ما تابانده میشد و بر پنج صندلی که در برابر دیوار ردیف شده بود، میافتاد. البته همه اینها توهم بود و آسمان آبی و خورشید درخشان چیزی جز پلاستیکهای رنگی و نور بشدت روشن نبودند، اما تأثیر بسیار نشاطبخشی داشتند. میتوانستم در میانه روز زیر نور خورشید استراحت کنم؛ تنها گرمای یک ظهر آفتابی در آنجا غایب بود.
وقتی هفت ساعت پیش با کمک یک مترجم با آنجلینا مصاحبه کردم، هنگام پاسخ دادن چهرهای خنثی داشت. حالا در ساعت ٣:٢٠بامداد، میخندد و حتی تلاش میکند به زبان انگلیسی با من وارد گفتوگو شود. هنگام طلوع آفتاب آنجلینا درباره تاریخچه خانوادهاش با من صحبت میکرد، اینکه زمانی چیزیهایی مینوشته و دوست دارد دوباره این کار را شروع کند، حتی من را دعوت کرد به خانهاش در سیسیل بروم.
چطور ممکن است موضوعی ساده مانند بیدار ماندن در طول شب به این اندازه او را تغییر داده باشد؟ گشودن سازوکار این موضوع چندان ساده نیست؛ ما هنوز بهطور کامل ذات افسردگی یا عملکرد خواب را نمیشناسیم، اما میدانیم که هر دوی آنها بخشهای متعددی از مغز را درگیر میکنند.
فعالیت مغز افراد افسرده هنگام خوابوبیداری کاملا با افراد سالم متفاوت است. در طول روز، نشانههای ترویج بیداری از سیستم شبانهروزی میآید که همان ساعت زیستی ٢٤ ساعته درون ما است، تصور میشد این نشانهها به ما در مقاومت در برابر خواب کمک میکنند. این نشانهها هنگام شب ترویجدهنده خواب هستند. سلولهای مغزی ما همچنین در یک چرخه فعالیت میکنند، در زمان بیداری کامل، قابلیت تحریکپذیری فزایندهای در واکنش به یک محرک وجود دارد و در زمان خواب این تحریکپذیری از هم گسیخته میشود. اما در افراد دچار افسردگی و بیماری دوقطبی، این نوسانات تعدیل پیدا کرده یا غایب هستند.
علاوه بر این افسردگی با تغییر ریتم روزانه ترشح هورمونها و دمای بدن همراه است و هر اندازه بیماری حادتر باشد، درجه این بههمریختگی نیز افزایش مییابد. مانند نشانههای خواب، این ریتمها توسط سیستم شبانهروزی بدن هم هدایت میشوند که خود توسط مجموعهای از فعلوانفعال پروتیینها هدایت میشوند، این پروتیینها نیز با «ژنهای ساعت» که الگوی ریتمی طول روز را ابراز میکنند، کدگذاری شدهاند. آنها صدها فرآیند سلولی مختلف را انجام میدهند، فرآیندهایی که به ما امکان حس زمان و خاموش و روشن شدن میدهند. یک ساعت شبانهروزی در هر یک از سلولهای بدن فعال است، ازجمله سلولهای مغزی و در قسمتی از مغز حضور دارند که به آن هسته سوپراکیاسماتیک٢ گفته میشود که به نور واکنش میدهد.
اشتاین اشتاینگریمسون، روانپزشک بیمارستان دانشگاه گوتنبرگ سوئد که درحال حاضر مشغول انجام درمان آزمایشی بیداری درمانی است، میگوید: «وقتی افراد واقعا افسرده باشند، ریتم شبانهروزی آنها به یکنواختی تمایل پیدا میکند، ملاتونین٣ معمول را هنگام بیدار شدن در صبح دریافت نمیکنند و سطوح کورتیزولی بهطور مداوم عصرها و شبها به جای افت، بالا میرود.»
بهبود پیدا کردن افسردگی به همراه نرمال شدن این چرخهها است. بندتی میگوید: «فکر میکنم افسردگی یکی از نتایج یکنواخت شدن ریتم شبانهروزی و همایستایی در مغز است. وقتی ما افراد افسرده را از خواب محروم میکنیم، درواقع فرآیند این چرخه را از نو راهاندازی میکنیم.»
اما این باز راهاندازی چطور اتفاق میافتد؟ یکی از احتمالات این است که افراد افسرده برای آغاز خوابیدن بشدت بیشتری برای خواب نیاز دارند. تصور میشود فشار خواب یا انگیزه ما برای خواب به دلیل انتشار تدریجی آدنوزین در مغز اتفاق میافتد. این ماده در طول روز ایجاد شده و به گیرندههای آدنوزین روی اعصاب میچسبد و باعث میشود ما احساس خوابآلودگی کنیم. داروها بر روی این گیرندهها تأثیر مشابهای دارند، درحالیکه داروهایی که جلوی آنها را میگیرند، مانند کافیین باعث هوشیاری ما میشوند.
محققان دانشگاه توفتس در ماساچوست برای بررسی و تایید این فرآیند و تأثیر ضدافسردگی بیداری طولانیمدت، به موشهایی که نشانههای افسردگی داشتند، مقادیر زیادی ترکیب محرک گیرندههای آدنوزین تزریق و اتفاقات هنگام محرومیت از خواب را به دقت شبیهسازی کردند. وضع موشها از طریق اندازهگیری مدت زمان تلاش آنها برای فرار بررسی شد که پس از ١٢ ساعت در وضع آنها بهبود مشاهده شد.
میدانیم که محروم کردن از خواب تأثیرات مختلفی روی مغز دارد. این کار تعادل انتقالدهندههای عصبی را در مناطقی که به تنظیم خلقوخوی مربوط میشود، برهممیزند و فعالیت عادی در مناطقی از مغز که فرآیندهای احساسی را انجام میدهد، به حالت اولیه بازمیگرداند و ارتباط میان آنها را قدرت میبخشد.
همانطور که بندتی و گروهش متوجه شدند، اگر بیدار درمانی، باعث کُندی ریتم شبانهروزی شود، لیتیوم و نور درمانی میتوانند در حفظ آن مفید باشند. سالهاست بدون اینکه کسی واقعا نحوه کارکرد آن را متوجه شده باشد، از لیتیوم بهعنوان تثبیتکننده خلقوخو استفاده شده است. اما میدانیم که لیتیوم بروز پروتیینی به نام Per٢ را افزایش میدهد که آن مسئول تحریک مولکول ساعت در سلولهاست.
همچنین نور روشن و آفتابی بهعنوان تغییردهنده ریتم هسته سوپراکیاسماتیک و تقویتکننده در مناطق فرآیندهای احساسی مغز بهطور مستقیم شناخته میشود. در واقع، انجمن روانپزشکان آمریکا معتقدند نور درمانی مؤثرترین روش در درمان افسردگیهای غیرفصلی است. برخلاف نتایج موثق در برابر بیماری دوقطبی، بیدار درمانی در سایر کشورها سرعت بسیار اندکی داشته است.
به طور قطع بندتی هیچگاه در انجام کرونوتراپیهای آزمایشی خود پیشنهاد شرکتهای داروسازی را قبول نکرده است، به جای آن، او تا همین اواخر، به بودجههای دولتی متکی بود که اغلب بخش کوچکی از هزینهها را تامین میکرد. تحقیقات اخیر او با حمایت اتحادیه اروپا انجام گرفت. اگر بندتی راه تجاری را دنبال و سرمایه صنعتی را برای آزمایش دارو روی بیماران خود قبول میکرد، درحال حاضر در یک آپارتمان دوخوابه زندگی نمیکرد و خودرویی بهتر از یک هوندا سیویک مدل ١٩٩٨ داشت. تعصب در برابر روشهای دارویی باعث شده است بسیاری از روانپزشکها توجه چندانی به کرونوتراپی نداشته باشند و بسیاری از مردم از آن آگاهی ندارند.
یافتن دارونماهای مناسب برای محرومیت از خواب یا در معرض نور قرار گرفتن بسیار سخت است و این به آن معناست که آزمایشهای دارونماهای کنترلشده تصادفی و گستردهای در رابطه کرونوتراپی انجام نشده است، به همین خاطر در کارکرد واقعی آن تردیدهایی وجود دارد. جان گِدز، استاد اِپیدمیولوژی روانپزشکی در دانشگاه آکسفورد معتقد است: «در حالی که علاقه روبهرشدی در این حوزه وجود دارد، فکر نمیکنم درمانهایی بر پایه این رویکرد بهطور متداول استفاده شوند. مدارک بهتری باید ارایه شود، چراکه در اجرای روش محرومیت از خواب موانع جدی وجود دارد.»
با این حال، علاقه به فرآیندهای بررسی کرونوتراپی درحال شیوع است. گدز میگوید: «نگاه به زیستشناسی خواب و سیستمهای شبانهروزی درحال ایجاد اهداف امیدبخش در رابطه با درمان هستند. این کارها فراتر از امور دارویی است؛ هدف قرار دادن خواب با درمان روانشناسی ممکن است به کم کردن یا حتی جلوگیری از بیماریهای ذهنی کمک کند.»
در بریتانیا، ایالاتمتحده، دانمارک و سوئد، روانپزشکان درحال بررسی کرونوتراپی بهعنوان روشی برای درمان عمومی افسردگی هستند. دیوید ویل که در بیمارستان مائودسلی لندن چنین آزمایشهایی انجام میدهد، معتقد است: «مطالعات متعددی که تاکنون انجام شده، بسیار اندک است. ما نیازمند توسعه تحقیقات هستیم تا ببینیم آیا این روشها اجرایی هستند یا نه.»
نتایج تحقیقات تاکنون بسیار مختلف بوده است. کلوس مارتینی که در دانشگاه کپنهاگ دانمارک بر درمان افسردگی با روشهای غیردارویی تحقیق میکند، دو آزمایش درباره بررسی تأثیر محرومیت از خواب منتشر کرده است، در هر دوی این موارد نور صبحگاهی و زمان رفتن به رختخواب در افسردگیهای عمومی بررسی شدهاند. در تحقیق اول، ٧٥ بیمار، داروی ضدافسردگی دولوکستین را به همراه کرونوتراپی یا ورزش روزانه مصرف کردند. پس از هفته نخست، ٤١درصد گروهی که کرونوتراپی انجام داده بودند، نصفشدن نشانههای افسردگی را تجربه کردند، این میزان در گروه دیگر ١٣درصد بود. پس از ٢٩ هفته، ٦٢درصد بیمارانی که تحت بیدار درمانی قرار گرفته بودند، فاقد هرگونه علایم بودند، درحالی این میزان در گروه دیگر ٣٨درصد بود.
مارتینی در تحقیق دوم، بیمارانی را که افسردگی حاد داشتند و به داروهای ضدافسردگیها واکنشی نشان نداده بودند، علاوه بر داروها و رواندرمانیها، تحت درمان یکسان بستههای کرونوتراپی قرار داد. پس از یک هفته آنهایی که کرونوتراپی دریافت کرده بودند به نسبت گروهی که تحت درمان عادی بودند، بهطور چشمگیری بهبود پیدا کردند، اگرچه در هفتههای پس از آن، گروه کنترل به گروه نخست رسیدند.
بر اساس تحقیقی که سپتامبر ٢٠١٧ در نشریه Lancet Psychiatry منتشر شد، در بزرگترین آزمایش تصادفی تداخلات روانشناختی تا به امروز، افرادی که دچار بیخوابی بودند در یک دوره ١٠هفتهای، تحت رفتاردرمانی قرار گرفتند تا مشکلات خواب آنها اصلاح شود، این دسته کاهش پایدار پارانویا و توهم را تجربه کردند. همچنین نشانههای افسردگی و استرس در آنها کاهش پیدا کرد، تعداد کابوسها کمتر شد، سلامت روانی و عملکرد روزانهشان ارتقا یافت و در دوره درمان؛ افسردگی و استرس کمتری را تجربه کردند.
خوابیدن، کارهای روزانه و نور روز. این فرمولی ساده است و انجام آن آسان، اما تصور کنید که این کار بتواند میزان افسردگی را کاهش دهد و به افراد کمک کند تا با سرعتی بیشتر از آن رها شوند. این کار علاوه بر ارتقای زندگی افرادی بیشمار، میتواند سرمایه زیادی را در سیستمهای سلامت حفظ کند.
در مورد بیدار درمانی، بندتی هشدار میدهد این کار چیزی نیست که افراد خود بخواهند آن را در خانه انجام دهند. بهطور ویژه در مورد افرادی که دچار دوقطبی هستند، خطر تغییر آن به دیوانگی وجود دارد، اگرچه او به تجربه دریافته است استفاده از داروهای ضدافسردگی خطر بسیار بیشتری دارد. بیدار نگه داشتن خود در طول شب، کار بسیار مشکلی است، برخی از بیماران نیز به وضع افسرده قبلی بازمیگردند یا حالت خلقوخویی مختلط پیدا میکنند که میتواند خطرناک باشد، چراکه حالتهای روانی مختلط اغلب به خودکشی ختم میشود.
یک هفته پس از شببیداری همراه با آنجلینا با بندتی تماس گرفتم تا از فرآیند درمان او مطلع شوم. بندتی گفت بعد از سومین محرومیت از خواب، آنجلینا نشانههای درمان کامل را داشته و با همسرش به سیسیل بازگشته است. این هفته، آنها قرار است پنجاهمین سالگرد ازدواجشان را جشن بگیرند. از او پرسیدم آیا همسرش متوجه تغییر نشانههای او میشود، پاسخ داد که امیدوار است شوهرش متوجه تغییرات فیزیکی او شده باشد.
امید، چیزی است که آنجلینا نیمی از عمر خود را بدون آن گذرانده، فکر میکنم بازگشت آن گرانبهاترین هدیه سالگرد ازدواج باشد.