در برابر عقل که آیات فراوانی در قرآن مجید آن را مطرح کرده است، سه موضوع دیگر در درون انسانی از اهمیت حیاتی برخوردارند: «قلب» در 133 آیه، «صدر» در 43 آیه و «فؤاد» در 16 آیه در قرآن وارد شده است. پیش از بیان آیات مربوطه، مقدمه ای را که بازگوکننده هویت و ارزش سه موضوع مزبور در علوم مربوط به روان شناسی امروزی است، متذکر می شویم:
در روان شناسی امروزه، دل و فعالیت های آن، به طور جدی و به عنوان موضوعات علمی مطرح نمی شود. این بی اعتنایی معلول دو مسأله است:
مسأله یکم امکان ناپذیر بودن توزین و بررسی های عینی در فعالیت های سه موضوع، مانند توزین و بررسی های عینی در نمودهای فیزیکی. فروید می گوید:
«من همواره از طرح مسائل غیر قابل توزین، در خود احساس ناراحتی می کنم!».[1]
این شخص که متفکر نامیده شده و همه نیروهای مغزی و روانی مردم قرن بیستم را متوجه اسافل اعضاء نموده و به قول مولانا:
جز ذکر نی دین او نی ذکر او سوی اسفل بُرد او را فکر او.[2]
با عقده روانی تباه کننده ای که در عبارت مذکور به آن اعتراف کرده است، نه عقل می شناسد و نه صدر و قلب و فؤاد و نه لُب، و نه صدها فعالیت واقعی آن ها را! گویا کسی در آن جا نبود که به فروید و هم پیاله هایش بگوید: لذت و الَم، عاطفه، تجسیم، اراده و تصمیم، تداعی معانی، تخیلات و ده ها امثال این پدیده های روانی هم قابل توزین و بررسی های عینی فیزیکی نیستند، پس آن موضوعات هم علمی نمی باشند! به هر حال، تاکنون هیچ دلیل علمی دیده نشده است که اثبات کند که انسان را باید با قیچی دو قسمت کرد: یک قسمت آن را که عبارت است از لذایذ و آلام و عواطف و هیجانات، باید پذیرفت. قسمت دوم را هم که عبارت است از حقیقت طلبی، احساسات معنوی و روحانی، تعهد و تکلیف، کمال جویی و غیر ذلک، باید نادیده گرفت!
مسأله دوم اگر این اشخاص که دانشمند و متفکر نامیده شده اند، بخواهند پدیده ها و فعالیت های عالی انسانی را در درون آدمی که رو به کمال و تعدیل غرایز و تقویت «منِ انسانی» است بپذیرند، مجبورند از لذایذ حیوانی و خودمحوری، شهرت طلبی و صحنه سازی، جلب توجه دیگران به خود و برخورداری از مقام و غیر آن، دست بردارند و مانند یک انسان وارسته، از «خود طبیعی» که ماقبل مرز انسانی است، رو به اعتلاء زندگی کنند.
البته چنین کاری مشکل است، زیرا با این فرض، روزنامه ها و مجلات و دوربین به دست ها، سراغشان را نخواهند گرفت؛ چنان که در دوران بردگی نیز هیچ برده ای به سراغ یک انسان هشیار و خردمند که بردگی را جزء ذات آدمی نمی دانست، نمی رفت.
به هر حال، همین مقدمه مختصر را می توان فهرست بدبختی ها و رکود علوم انسانی امروز تلقی نموده، شرح و تفصیل آن را در کتاب انسان موجود ناشناخته تألیف الکسیس کارل، و کتاب هایی نظیر هشت گناه بزرگ انسان متمدن امروزی تألیف کنراد لورنتس و تمدن و دوای آن. ..، مطالعه کرد. به موضوع بحث خویش درباره قلب در قرآن بر می گردیم:
1- ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکمْ مِنْ بَعْدِ ذلِک فَهِی کالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ. ..[3]«سپس دل های شما را بعد از آن قساوت گرفت و مانند سنگ یا سخت تر از آن شد، زیرا بعضی از سنگ ها منفجر می شود و چشمه سارها از آن به جریان می افتد. ..»
2- قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِک بِإِذْنِ اللَّهِ.[4]«به آنان بگو هر کس که با جبرییل خصومت داشته باشد، [کاری از آن تبهکار ساخته نیست ]، زیرا جبرییل قرآن را با اذن خداوندی به قلب تو نازل کرده است.»
3- وَ لِیرْبِطَ عَلی قُلُوبِکمْ وَ یثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ.[5]«تا دل های شما را به هم نزدیک کند (لطف الهی را به دل های شما برساند) و به وسیله آن، قدم ها را ثابت کند.»
4- الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکرِ اللَّهِ أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.[6]«کسانی که ایمان آورده اند و دل های آنان با ذکر و یاد خداوندی به مقام اطمینان می رسد. آگاه باشید که با ذکر و یاد خداوندی، دل ها مطمئن می شوند.»
5- یوْمَ لا ینْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ.[7]«[روز قیامت ]، روزی است که نه مال سودی می بخشد و نه فرزندان، مگر کسی که با قلب سلیم، رو به پیشگاه خداوندی بیاید.»
6- کذلِک یطْبَعُ اللَّهُ عَلی کلِّ قَلْبِ مُتَکبِّرٍ جَبَّارٍ.[8]«بدین سان، خداوند بر دل همه متکبرانِ جبار مُهر می زند و آن را از کار می اندازد.»
7- وَ قالُوا قُلُوبُنا فِی أَکنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونا إِلَیهِ.[9]«و گفتند: دل های ما در پرده های مخفی کننده، پوشیده است از آن چه که تو ما را به سوی آن دعوت می کنی.»
8- أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَنْ لَنْ یخْرِجَ اللَّهُ أَضْغانَهُمْ.[10]«یا آنان که در دل هایشان مرض است، گمان می کنند خداوند کینه توزی های آنان را بیرون نخواهد آورد.»
9- هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیزْدادُوا إِیماناً مَعَ إِیمانِهِمْ.[11]«اوست خداوندی که آرامش را بر دل های مردمِ باایمان فرستاد تا به ایمانشان افزوده شود.»
10- وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِی وَ قَدْ تَعْلَمُونَ مُوسی لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِی وَ قَدْ تَعْلَمُونَ، أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیکمْ فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لا یهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ.[12]
«و هنگامی که حضرت موسی به قوم خود گفت: ای قوم من، چرا مرا اذیت می کنید؛ در صورتی که می دانید من فرستاده خدا به سوی شما هستم، هنگامی که آنان از فرمان الهی لغزیدند، خداوند دل های آنان را لغزانید و خداوند مردم فاسق را هدایت نمی کند.»
نتایج آیات
نتیجه یکم قساوت و سختی دل از سختی سنگ شدیدتر است، زیرا سنگ قابل انفجار است، ولی هنگامی که قلب قسی شد و به مرحله فرعونی، چنگیزی، نرونی و سیاستمداری ماکیاولی گری رسید، نیروهای همه دنیا قدرت منفجر کردن آن را ندارند.
نتیجه دوم الهامات و وحی و بارقه های سازنده، مربوط به قلب است نه تعقل معمولی حرفه ای که کارگر و استخدام شده «خود طبیعی» است.
نتیجه سوم اتحاد میان انسان ها از راه قلب است، نه عقول نظری جزیی که قدرت رها شدن از چنگال حواسِ تجزیه طلب و خود طبیعی سودجو را ندارد.
نتیجه چهارم اطمینان و آرامش در حیات معقول، از آنِ قلب است. این آرامش و اطمینان، از حق شروع و در حق ختم می شود. مادامی که قلب مسخ نشده و هویت طبیعی خود را از دست نداده است، اضطراب و تشویش در سرنوشت انسانی دست از آن برنخواهد داشت، تا رابطه خود را با خدا به طور صحیح برقرار کند. استناد اطمینان و آرامش به قلب، در این سوره ها نیز آمده است: مائده آیه 113، انفال آیه 10، نحل آیات 106 و 112.
نتیجه پنجم آن چه که آدمی می تواند به عنوان محصول (حیات معقول) و ارمغانِ وجود خویش به بارگاه خداوندی پی ببرد، فقط و فقط قلب سلیم است که باید در این دنیا برای به دست آوردن و ساختن آن، حداکثر کوشش انجام بگیرد. این قلب سلیم است که می تواند جهان و انسان و ارزش های آن دو را بشناسد و بس.
نتیجه ششم کبر، نخوت، خودآرایی و خودنمایی که پدیده هایی از بیماری خودمحوری می باشند، معلول بسته شدن فعالیت های سازنده قلب است. هنگامی که این قطب نمای انسانی مختل شد و این مهمانسرای الهی ویران گشت، موقعی که این مدار انسانیت منحرف شد، دیگر نیک و بد و احترام ذات و به طور کلی، «هست و نیست»، «باید و نباید»، «شاید و نشاید»، مفاهیم مسخره ای بیش نخواهند بود.
نتیجه هفتم در آن هنگام که غرایز حیوانی، مشاعر و ادراکات و تعقل آدمی را در استخدام خود به زنجیر کشید، هیچ صدای سازنده ای به گوش چنین جانوری راه نخواهد یافت.
نتیجه هشتم کینه توزی ها و عداوت هایی که بالاخره در درون انسان های حیوان صفت و نیت های پلید آنان بروز خواهد کرد. آنان گمان می کنند خباثت درونشان را می توانند تا ابد مخفی بدارند، ولی نمی دانند که عفونتِ لجنِ درونشان را نمی توانند از مشام تیز انسان ها بپوشانند. این خودپرستانِ ضد بشری که مشام خودشان را با بوی متعفّنِ درونشان از کار انداخته اند، نه تنها از احساس آن چه که در درونشان می گذرد غافلند، بلکه تشخیص همه چیز را از دست داده و بُروز و عدم بروز پلیدی های باطنشان را هم یکی می دانند. فقط فرود آمدن کیفر و انتقام الهی بر مغز آنان است که می تواند بیدارشان کند و بفهمند که چه بودند و چه شدند.
نتیجه نهم بیماری ها و لغزش های قلب، مستند به خود انسان است. خداوندی که سرمایه ای گران بها را به نام قلب به انسان عنایت فرموده است، آن را بی علت تباه نمی کند. این خود انسان است که با انحرافات اختیاری و ارتکاب گناهان، قلبِ همیشه فعالِ خود را از کار می اندازد و آن را به صورت عالَم زشتی ها در می آورَد.
پی نوشت ها
[1] اندیشه های فروید، ادگارپش، ص 92.
[2] تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج 5، ص 417.
[3] سوره بقره، آیه 74.
[4] همان سوره، آیه 97.
[5] سوره انفال، آیه 11.
[6] سوره رعد، آیه 28.
[7] سوره شعراء، آیات 88 و 89.
[8] سوره غافر، آیه 35.
[9] سوره فصلت، آیه 5.
[10] سوره محمد صلی الله علیه و آله، آیه 29.
[11] سوره فتح، آیه 4.
[12] سوره صف، آیه 5.