ماهان شبکه ایرانیان

سفره نور

مرد فقیر بسیار گرسنه بود، از دور چشمش به مسجد افتاد. به طرف مسجد به راه افتاد، وقتی داخل شد، پیامبر (ص) تازه نمازش را تمام کرده بود، مرد فقیر نزد ایشان رفت و کمک خواست

سفره نور
مرد فقیر بسیار گرسنه بود، از دور چشمش به مسجد افتاد. به طرف مسجد به راه افتاد، وقتی داخل شد، پیامبر (ص) تازه نمازش را تمام کرده بود، مرد فقیر نزد ایشان رفت و کمک خواست. پیامبر(ص) فردی را به منزلش فرستاد تا برای او غذا بیاورد، ولی آن فرد بعد از مدت کوتاهی برگشت و گفت: «یا رسول ا... (ص) همسر شما غذایی در سفره خود نداشت تا به این مرد بدهد.»
مرد فقیر در حالی که احساس گرسنگی و ضعف شدیدی می کرد، با خودش گفت: «یعنی در خانه ی پیامبر خدا هم مثل خانه ی همه ی فقیران، چیزی برای خوردن پیدا نمی شود؟»
پیامبر (ص) رو به یارانش پرسید: «کیست که امشب به این مرد غذایی بدهد؟»
«من امشب او را میهمان می کنم.» سکوت سنگین مسجد شکست. مرد فقیر به علی (ع) نگاه کرد. علی (ع) بلند شد، پیامبر (ص) آسوده خاطر به او چشم دوخت. علی (ع) دست مرد فقیر را گرفت و از مسجد بیرون برد، هر دو به خانه ی ایشان رفتند، مرد احساس خوبی داشت. گوشه ی اتاق نشست و به پشتی ساده یی تکیه داد.
علی (ع) از حضرت فاطمه (س) پرسید: «آیا غذایی هست تا از این مرد پذیرایی کنم؟»
فاطمه (س) پاسخ داد: «فقط کمی غذا داریم که برای بچه هاست، اما آن را به میهمان مان می دهیم.»
علی (ع) خوشحال شد. او به چراغ کوچکی که روشن بود نگاه کرد و فکری به خاطرش رسید و فرمود: «بچه ها را بخوابان و چراغ را خاموش کن!»
فاطمه (س) نیز همان کار را انجام داد و سفره ی ساده ی خانه ی علی(ع) باز شد. مهتاب، شیرینی خنده هایش را از پنجره ی کوچک اتاق به سر و روی علی (ع) و میهمانش ریخت.
علی (ع) غذا را توی ظرف میهمان ریخت و ظرف خالی را جلو خود گذاشت، مرد گرسنه وقتی غذا را دید کمی به چراغ خاموش خیره ماند. او به تاریکی عادت داشت، زیرا پول چندانی نداشت تا برای سوخت خانه شان روغن بخرد.
مرد فقیر شروع به خوردن کرد، مزه ی غذا عجیب بود، او چیزی از بی غذایی صاحبخانه و گرسنگی او، همسر و فرزندانش نمی دانست. تنها در تاریکی اتاق علی (ع) را می دید که با پشت دستش غذایی را به دهان می گذاشت؛ در حالی که ظرف غذای علی (ع) خالی بود و راز خاموش کردن چراغ خانه همین بود، مرد غریب با لذت زیاد غذا را خورد، علی (ع) هم از سفره دست کشید.
مرد که رفت، علی (ع) خواست سفره را جمع کند، ناگهان ظرف خالی اش را پر از غذا دید، غذا را بو کرد. بوی آشنایی داشت، بوی بهشت می داد. گل سیمایش شکفت. سر به آسمان بلند کرد و خدا را شکر کرد. بعد فاطمه (س) را صدا کرد تا بچه ها را برای خوردن غذای آسمانی به اتاق بیاورد...
فردای آن روز، بعد از نماز پیامبر (ص) با نگاهی گریان، اما پر از شوق و شادی علی (ع) را در آغوش گرفت و فرمود؛ دیشب خدواند از کار تو در شگفت شد و این آیه را فرستاد: «دیگران را بر خویش مقدم می دارند، اگرچه خود تنگدست و گرسنه باشند.»
(سوره حشر، آیه ی 8)
علی (ع) با شوق به آیه ی زیبای قرآن که درباره ی او، فاطمه (س) و حسن و حسین (ع) نازل شده بود اندیشید و پروانه ی زیبای لبخندش را در آسمان نگاه نورانی پیامبر (ص) پرواز داد.
برگرفته از کتاب رنگین کمانی از نور
منبع: نشریه 7 روز زندگی، شماره 98.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان