مقدمه
شناخت انسان، موضوع بسیار مهمی برای انسان است. تلاش های علمی دانشمندان در غرب نه تنها نتوانسته از اهمیت آن بکاهد، بلکه تاکنون درک درست و دقیقی از انسان ارائه ننموده است؛ لذا علوم انسانی که بر پایه ی انسان شناسی های غربی استوار شده با تمام پیشرفت های علمی، نتوانسته است تفسیر درستی از معنای زندگی و حیات ـ که به بشر آرامش و اطمینان ببخشد ـ ارائه کند.
دلیل این امر، این است که آنها خود را از منابع اصیل انسان شناختی محروم کرده اند؛ لذا انسان را در شرایط محدود کرده اند و سپس مورد مطالعه قرار داده اند؛ لذا نتوانسته اند به درون انسان ـ که شرایط سازگار و شرایط سوز و یا شرایط پذیر است ـ راه یابند.
کربلا روشن ترین عرصه و دقیق ترین منبع انسان شناسی است که بر حسب حکمت بالغه ی الهی پیش روی انسان ها گذاشته شده است.
در کربلا انسان به صورت واضح قابل شناخت و مطالعه است؛ زیرا درآنجا آنچه هست و آنچه می تواند بشود، آشکار می شود: در یک سوی کربلا انسان هایی هستند که با فانی کردن جنبه ی خودی خود وجه ی نوراللهی خود را خالص کردند و بالاتر از حد خود مظهر تسبیح خداوند گردیدند؛ درا ین سو سعید محض مشاهده می شود که قسمتی از وجود تمام انسان ها را تشکیل می دهد.
در سوی دیگر کربلا، انسان هایی به چشم می خورند که با سرسپردگی کامل به اغلال و تعلقات دنیایی، وجه ظلمانی خود را خالص کرده اند و مظهر کامل فساد و خونریزی شدند؛ دراین سو ظلمت محض است که قسمت دیگر وجود تمام انسان ها را نشان می دهد.
انسان مخلوطی از دو سوی کربلا است و برای شناخت درست انسان باید باطن مخلوط انسان را به دو جزء خود تجزیه نمود و هرجزء را به طور جداگانه مورد تحقیق قرار داد؛ بنابراین از آنجا که در کربلا این دو جزء انسان به طور کامل تجزیه شده و در دو سو متظاهر گردیده بود، به ناگزیر باید برای شناخت کامل و صحیح انسان به مدرسه ی کربلا رفت.
تسبیح و فساد دو ظهور از باطن نوع انسانی
ملائکه در هنگام خلقت انسان تجربه ای داشتند، لذا به خداوند عرضه داشتند: «...أتحعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک...».
ملائک حد خود را می دیدند، همانگونه که شأن خداوند را مشاهده می کردند؛ لذا اعلام داشتند ما تو را تسبیح و تقدس می کنیم، زیرا شأن تو اقتضا می کند که مخلوقات فقط تو را تسبیح و تقدیس کنند، و هرگز سوی فساد و خونریزی نروند و انسانی که باید شأن خدا را چنین رعایت کند، تخطی خواهد کرد و سوی فساد و خونریزی می رود.
خداوند سخن فرشتگان را نفی نکرد؛ اما فرمود: «... انی اعلم ما لا تعلمون..» (بقره:31).
گویا ملائکه فقط وجه ظلمانی انسان را می دیدند و یا فقط از اختلاط نور و ظلمت در وجود نوع انسان خبر داشتند؛ اما از نیل انسان به مقام نور محض خبر نداشتند و تسبیح او را در مقام نور محض بودن و قرار گرفتن در حد بالاتری از حد انسان در پیشگاه خداوند را نمی دیدند.
ملائکه خداوند را در حد خود تسبیح و تقدیس می کردند نه در حد خداوند؛ در حالی که انسان سعید محض، به تسبیح خدا فراتر از حد خود می اندیشد، بلکه به تسبیح او در حد و شأن خدا می اندیشد؛ کما اینکه انسان شقی محض، جز فساد و خونریزی کاری ندارد و هیچ حدی از تسبیح و تقدیس خداوند را ندارد؛ از همین رو وقتی خداوند اسماء را به انسان تعلیم داد، به ملائک فرمود : «...انبؤنی بأسماء هؤلاء إن کنتم صادقین...».
خداوند در اینجا نمی خواهد بگوید شما ملائکه دروغ می گویید، بلکه می خواهد بگوید شما اگر تسبیح و تقدیس می کنید در حد خودتان است و نه در حد من، اما انسانی از میان انسان های مخلوط از نور و ظلمت پیدا خواهد شد که نور محض می شود و باطن او به شکل تسبیح و تقدیس نه در حد انسان، بلکه بالاتر از حد وجود خود ظهور پیدا می کند؛ همان ظهوری
که یک سوی کربلا را تشکیل می داد.
ملائک گویا از صف حسین (ع) در کربلا خبر نداشتند و فقط «انسان» را در سوی دیگر کربلا دیده بودند.
دفاع خداوند ازانسان مؤمن
خداوند متعال وعده داده است که آن دسته از مؤمنان را که ایمان می آورند (یا ایها الذین آمنوا بالله و رسوله...)(1)از ظلمت خارج کند و به نور داخل سازد و با این حرکت آنان را به طرف سعید محض و نور خالص و ملکوتِ بسیط شدن ببرد.
«الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و الذین کفروا اولیاؤهم الطاغوت یخرجونهم من النورالی الظلمات...» (بقره :257). این آیه ازآیات کلیدی قرآن است و در حکم کلید فهم قرآن و کلید ورود به دنیای انسان و انسان شناسی است. این آیه قله است و هر کس بر این قله نائل گردد تا پایین دامنه را می تواند مشاهده کند؛ البته آیه شریفه «إن الله یدافع عن الذین امنوا...»(حج :38) بیان ساده شده و رقیق شده ای از همین آیه است، با این توضیح که : اولاً خداوند از «الذین امنوا» دفاع می کند؛ چه اینکه دفاع خداوند همان خارج ساختن آنان از ظلمت و حرکت دادن آنها به سوی نور است؛ اما منظور از «الذین امنوا» کسانی است که ایمان پس از ایمان آورده اند و مصداق آیه شریفه «یا ایها الذین أمنوا بالله و رسوله...» (نساء:136) هستند؛ یعنی همان کسانی که عمل را فقط از روی ایمان و وظیفه
انجام می دهند و دارای خلوص هستند.
حرکت به سوی نور مانند سایر حرکت ها بدون نیروی محرک صورت نمی پذیرد. در وادی دفاع خداوند و خارج ساختن انسان از ظلمات، نیروی محرک یک جاذبه ی عظیم؛ جاذبه ای که می تواند در انسان هایی که هنوز تبدیل به ظلمت محض و شقی خالص نشده اند، راه پیدا کند.
دفاع خداوند از مؤمنان با جذب ولایت
جذبه ای که خداوند به سبب آن انسان را به طرف سعید محض شدن و نور خالص شدن حرکت می دهد و از وی دفاع می کند، جاذبه «ولایت الله » است؛ لذا خداوند می فرماید: «الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور». دراین آیه شریفه نیز خداوند ولی کسانی است که مصداق آیه «یا ایها الذین امنو أمنوا» هستند. اینها تحت ولایت خداوند قرار دارند و جذبه ولایت آنان را به حرکت درآورده است و از فضای ظلمانی به سوی حیات نورانی خالص و محض به پیش می برد.
در جنگ اُحد دو گروه از مسلمانان به نام «بنوسلمه» از قبیله اوس و «بنو حارثه» از قبیله خزرج تصمیم گرفتند پیامبر (ص) را رها کنند و از یاری وی سر باز زنند؛ اما چون هنوز وارد ظلمت محض و شقاوت خالص نشده بودند و هنوز در ولایت خداوند قرار داشتند، همان جذبه ی ولایت به آنان کمک کرد و از تنها گذاشتن ولی خدا و مقابله با پیامبراکرم (ص ) منصرفشان کرد. قرآن درباره این دو گروه می فرماید : «إذ همَّت طائفتان منکم أن تفشلا و الله ولیهما و علی الله فلیتوکل المؤمنون» (آل عمران :122). مثال اینان مثال حر در کربلا بود.
ولی الله تجلی ولایت الله
آیات قرآن ولی الله را که وجه خالص نوراللهی در وجود آنان بالفعل و حاکم است و خالی از شائبه ی ظلمت هستند و از مقام عصمت و تطهیر از شک و ارجاس برخوردارند، تجلی و ظهور ولایت الله و مجرای جذب و انجذاب ولایت الله معرفی می کند؛ لذا ولی الله در انسان ها همان اثر ولایت الله را دارد و موجب حرکت انسان از ظلمت به سوی نور می شود. همان گونه که ولایت فقیه نیز تجلی و ظهور ولایت الله و ولی الله می باشد، از همین رو قرآن می فرماید: ای پیامبر به مردم بگو اگر خدا را دوست دارند مرا [پیامبر] اطاعت نمایند: «قل إن کنتم تحبون الله فاتبعونی یحبکم الله و یغفر لکم ذنوبکم...» (آل عمران: 31).
وقتی انسان به طور کامل از ظلمات رهایی یافت، تفسیرش از زندگی و حیات و مرگ تفسیر حقیقی و درست می شود و به همان تفسیری می رسد که اصحاب حسین (ع) در معرکه کربلا از آن معنی برخوردار بودند.
راز حرکت ناگهانی حر از ظلمت تعلقات و ورود به حیات نورانی و دستیابی به حیات طیبه و رسیدن به تفسیر درست از زندگی و حیات فقط جذبه ی ولایت الله بود که در ولی الله متجلی شده بود.
حر برای حفظ پست و دنیایش نه تنها حسین(ع) را یاری نمی کند، بلکه آب را بر حسین (ع) می بندد و در پی فشل کردن سپاه ولی الله است. این جنایت بزرگ و فسادی سنگین است و مصداق بارز همان فسادی است که ملائک ازآن خبر داده بودند. بدون تردید اگر حر در این حال ظلمت از دنیا می رفت، جهنمی بود؛ اما باطن او هنوز به ظلمت محض و شقاوت خالص تبدیل نشده بود؛ باطن او مخلوطی از سعید و شقی، فساد و تسبیح، ظلمت و
نور بود. ولی الله از باطن مخلوط او خبر داشت؛ لذا امام (ع) در صدد تحریک و به کار انداختن وجه نورانی باطن او و جذبه ی ولایی برآمد.
وقتی امام حسین (ع) به او گفت : «سکلتک امک» عقل او به کار افتاد. او متوجه فاطمه زهرا (سلام الله علیها) ـ ولیه الله و مادر ولی الله ـ شد. تجلی این نکته غلیان ظلمت درون او را متوجه کرد و ضربه سهمگینی بر تعلقات دل او وارد آورد. جذبه ی ولی الله او را از اغلال و تعلقات رهانید و به سوی نور حرکتش داد و در کربلا در سوی سعید محض و نور محض قرار داد.
همان گونه که برخی آیات حکم کلید را دارند، برخی از سوره های قرآن نیز جنبه ی کلیدی دارند. سوره «یس» نمونه ای از سور کلیدی است، دراین سوره آمده است : «انا جعلنا فی أعنقهم اغلالاً فهی الی الاذقان فهم مقمحون » (یس:8).
انسانی که در ظلمت است، در حقیقت گرفتار تعلقات بسیار سخت و شدید دنیایی است که حکم غل و زنجیرهای متعدد و محکمی را دارد که به گردن او بسته شده است و امکان حرکت را از او سلب کرده است. جهل که خود سخت ترین اغلال است، موجب پدید آمدن سایراغلال و تعلقات مانند حب دنیا، ریاست،مال، شهوت و... می گردد.
قرآن درباره ی کسانی که به خداوند جهل دارند و در نتیجه به خدا کفر می ورزند، می فرماید : غل های سختی بر گردن ایشان است : «أولئک الذین کفروا بربهم و اولئک الأغلال فی أعناقهم» (رعد: 13).
از طرف دیگر پیامبر (ص) که مأمور برداشتن اغلال از گردن اسیرانِ در غل و زنجیر دنیا و شهوات بود (و یضع عنهم إصرهم و الأغلال التی کانت علیهم)(2)مأموریت خود را با تلاوت، تعلیم و تزکیه و در یک کلام
با جذبه ولی اللهی به انجام رساند: «یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه و إن کانوا من قبل لفی ضلال مبین» (جمعه :2).
درکربلا در سوی مقابل حسین بن علی (ع) انسان هایی بودند که سخت در زنجیر و غل های تعلقات دنیا و جهل بودند؛ به گونه ای که نمی توانستند حسین(ع) را و خلوص نورانیت او را مشاهده کنند؛ نه تنها او را آن گونه که بود، نمی دیدند، بلکه در سدی عظیم گرفتار بودند که ولی الله را خارجی تلقی می کردند:«و جعلنا من بین ایدیهم سداً و من خلفهم سداً فأغشینهم فهم لا یبصرون»(یس:9).
هر چند حسین (ع) خود را به عنوان ظهور نور خالص انسانی بر آنها عرضه می کرد و آنها را موعظه می کرد و انذار می نمود، آنان قادر به دیدن فرزند پیامبر (ص) و پنچمین اهل کسا نبودند. بر وجود آنها فقط یک چیز حکومت و ولایت داشت و آن طاغوت بود؛ از طرفی جهل و تعلقات دنیایی آنان را کافر کرده بود و از طرف دیگر ولایت طاغوت آنان را به طور کامل از نور و ملکوت خارج و در ظلمت بسیط و محض، زندان و اسیر کرده بود و در جلوی روی آنان و پشت سرآنان سدی ضخیم و بلند کشیده بود که نه انذار ولی الله را می شنیدند و نه نوری بود که فرزند پیامبر (ص) را مشاهده کنند: «والذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من نورالظلمات».
امام حسین(ع) هر چه آنان را انذار داد؛ سودی نبخشید و نتوانستند از ولایت الله و جذبه ولی الله بهره ای ببرند: «سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لایؤمنون» (یس:10)
اینکه جناب حر در سرزمین کربلا تحت جذبه ی ولی الله قرار گرفت و به حرکت تکاملی خروج از ظلمت به سوی نور درآمد، به این سبب بود که
وجودش آمیزه ای از دو سوی کربلا بود.هنوز در ظلمت محض فرو نرفته بود. بر خلاف کسانی مانند پسر سعد که وجه ظلمانیش خالص و شقی محض گردیده بود و انذار و عدم انذار ولی الله بر او مساوی و بی تأثیر بود.
بنابراین عرصه ی کربلا ظهور یک موجود به نام انسان به دو نوع انسان بود؛ در حقیقت انسان تفکیک شده بود: هر دو خالص و محض دو سوی یک موجود بودند. انسانی دو قابلیتی که فقط یک قابلیتش به تمام و کمال، فعلیت پیدا کرده بود. از دیگر سو انسانی با کمال تعلقات دنیایی و جهل قرار دارد که به سختی گرفتار حاکمیت طاغوت است؛ به گونه ای که خارج محدوده دنیا و شرایط حاکم چیزی نمی بیند و نمی یابد.
در سوی دیگر انسانی با کمال انقطاع از غیر خدا تحت ولایت الله به صورت نور محض می درخشید و تفسیر بسیار زیبایی از مرگ و زندگی و دنیا داشت. تفسیری که بشرآن را گم کرده است و برای رسیدن به معنا و مصادق امروزی آن به تفسیری اساسی نیاز دارد.
امام حسین(ع) بر اساس همین تفسیر، بعد از مرگ علی اکبر (ع) به آن آل الله می گوید : «فوالله ما رأیتم بعد هذا هواناً ابداً» یا فریاد بر می آورد که «ما رأیت الموت الاحیاه».
بشرِ حیران و فاقد معنای امروز، به چنین تفسیری از زندگی و مصائب نیاز دارد تا بتواند نجات پیدا کند و زندگیش معنی یابد.
علوم انسانی رایج هرگز نمی تواند چنین معنا و تفسیری به دست دهند؛ زیرا انسان را اسیر شرایط که بسا خود اغلال گردن انسان هاست، معرفی می کند.
انسان های سوی مقام حسین (ع) به خاطر اسارت در شرایطی که عبیدالله و یزید ایجاد کردند، نتوانستند انسان را و حسین (ع) را و تفسیر درست دنیا
را بفهمند؛ پس چگونه علومی که انسان را همواره در شرایط و محکوم آن می پندارند، می تواند تفسیر صحیحی از انسان و معنای حیات و زندگی به دست دهد؟!
انسان آمیزه ای از دو سوی کربلا است. بستگی دارد جذبه ی ولی الله بر باطن او مستولی شود یا طاغوت استیلای خود را محکم تر نماید و امکان حریت و آزادی را از او سلب نماید.
آنچه علوم انسانی به عنوان انسان یافته است و معرفی می کند، انسان مخلوط است و چون او را درشرایط محکوم می بیند و در آن شرایط مورد مطالعه قرار می دهد، قادر به دیدن باطن آمیخته او نیست و به تبع، امکانی برای خلوص انسان از ظلمت و شقاوت یا تبدیل انسان به ظلمت محض و شقی خالص نمی بیند؛ لذا یا راهی مغایر با وحی و اولیای خدا به بشر عرضه می کند و یا با راهی که وحی عرضه کرده وارد ستیز می شود و نقش سوی مقابل سپاه حسین (ع) را در کربلا ایفا می کند و استمرار می بخشد و بدیهی است تا سپاه یزید در نقطه ای از دنیا به پا است، کربلا و عاشورا و مقاومت حسینی نیز وجود دارد.
پینوشتها:
1. نساء:136.
2.اعراف :7.
منبع:نشریه کنگره امام حسین(ع) و مقاومت، جلد 1.